اشعار فاطمیه - هجوم به خانه وحی

 

اشعار فاطمیه – شهادت حضرت محسن(ع) – محمد سعید طالبی

 

ریختند و وحشیانه با لگد در را زدند

عده ای هم جای در... پهلوی مادر را زدند

 

عده ای هیزم به دست و عده ای هم با قلاف

بی هوا آتش به پا کردند وهی... در را زدند

 

لشکر حیدر جلوی لشکری صف می کشد

این اراذل بی ترحم رکن لشکر  را زدند

 

بوی سیب فاطمه از بوسه های مصطفی است

گرگ ها از ریشه این سیب معطر را زدند

 

فاطمه گوهر ..ولی دیگر صدف در کار نیست

باز کردند آن صدف را ...وای گوهر را زدند

 

ریشه ی دین سوخته ، افتاده ساقه بر زمین

آمدند و غنچه ای که گشته پرپر را زدند

 

قنفذ و مثمار باهم کارشان را کرده اند

از جهات مختلف این یاس  حیدر را زدند

 

محمد سعید طالبی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت محسن(ع)

 

پای تو اهل بکا کم میارن

صائبا محتشما کم میارن

واسه تو شعر و قصیده کم میگن

واسه مدحت شعرا کم میارن

 

طبع شعر تازشو باید بده

فیض بی اندازشو باید بده

هرکسی مدح تورو میخواد بگه

فاطمه اجازشو باید بده

 

مردمو همش مردد میکنن

بخدا به خودشون بد میکنن

دکترای قلابی میشینن و

با دروغ مقامتو رد میکنن

 

در شلوغی سپر فاطمه ای

خنکای جگر فاطمه ای

هم حسینی واسه ما هم حسنی

سومین گل پسر فاطمه ای

 

بذر روسیاهی کاشتی واسشون

ضربه های سختی داشتی واسشون

تورو با لگد گذاشتن بین در

تو هم آبرو نذاشتی واسشون

 

بغض تو صدای اهل بیت شدی

غم آشنای اهل بیت شدی

جون دادی تا که ولایت بمونه

یک تنه فدای اهل بیت شدی

 

کار ما تو این شبا با محسنه

سیر عرفانی ما تا محسنه

تپش قلب تموم شیعه ها

" یاحسین" و "یا حسن" "یا محسنه"

 

کاش همه واسه تو زحمت بکشیم

طعنه بشنویم ریاضت بکشیم

نکنه روز قیامت که میاد

از بابات علی خجالت بکشیم..

 

خون به قلب هرچی دشمن میکنیم

چراغ روضتو روشن میکنیم

ما برای محسنیه پا میشیم

مشکی فاطمیه تن میکنیم

 

حجت الله و سر گذر زدن

پیش چشمای علی به در زدن

اول ربیع که تبریک نداره

مادر مارو چهل نفر زدن..

 

سید پوریا هاشمی 

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت محسن(ع)

 

اشعار شهادت حضرت محسن(ع) –  علی اکبر لطیفیان

 

حوريه ی علي بدنت را عقب بكش

در سوخته است، زود تنت را عقب بكش

 

امروز كه ز دنده چپ پا شده ست ميخ

با احتیاط پيرهنت را عقب بكش

 

بو مي برند كوله ي بارت شكستني ست

از در نفس نفس زدنت را عقب بكش

 

سينه سپر كن و جلوي نعره ها بايست

اي شيرزن! اباالحسنت را عقب بكش

 

فضه براي وضعيتِ حال تو بس است

ديگر حسين را... حسنت را... عقب بكش

 

علی اکبر لطیفیان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت محسن(ع)

اشعار شهادت حضرت محسن (ع)

 

در پیچ و خم غم گذرش خورد به دیوار

رفت اوج بگیرد که پرش خورد به دیوار

 

بودند ملائِک همه در محضرش امّا

ابلیس لگد زد کمرش خورد به دیوار

 

تا خادمه را کرد صدایش همه با خود

گفتند که لابد پسرش خورد به دیوار

 

لرزید مدینه به خود از ناله ی زهرا

با او همه ی دور و برش خورد به دیوار

 

می خواست که سیلی نخورد صورتش امّا

یک مرتبه چرخید سرش خورد به دیوار

 

با دست در آن کوچه به دنبال علی گشت

انگار که با چشم تَرَش خورد به دیوار

 

ای کاش به جای تو مرا... روی لبش داشت

هرگاه که حیدر نظرش خورد به دیوار

 

از عرش خدا نوحه گر فاطمه گردید

تا دختر خیرالبشرش خورد به دیوار

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت محسن(ع)

 

اشعار ایام شهادت حضرت محسن(ع) - محسن ناصحی

 

قرار بود که مثل حسن پسر باشی

عصای دست من و پیری پدر باشی

 

تو دیدی و حسنم دید رنج مادر را

خدا کند ز برادر صبورتر باشی

 

ببخش مادر خود را که با خود آوردت

بنا نبود که آن روز پشت در باشی

 

هنوز زیر کِسا جای خالی ات پیداست

قرار بود و نشد آخرین نفر باشی

 

قرار بود بمانی شتاب جایز نیست

بنا نبود مسافر که رهگذر باشی

 

نشد بیایی و مثل برادران خودت

گهی به نیزه و گهگاه خون جگر باشی

 

تمام هستی من می رود اگر بروی

ولی اگر تو بمانی ولی اگر باشی...

 

و یا تمامی اینها فقط مقدّمه ای است

که اتفاق غزلهای شعله ور باشی

 

و اولین بشوی قبل از آنکه عاشورا

شهید کوچک و شش ماهه پدر باشی

 

نخورده شیر مرا ! شیرها حلالت باد

که میخ حادثه را خواستی سپر باشی

 

محسن ناصحی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت محسن(ع)

 

پشتٍ در تا جای یار من گرفت

شعله ی در را بر سر دامن گرفت

 

میخ کارش وصل کردن بود حیف

میخِ در یار مرا از من گرفت

 

از خجالت جای آتش جای دود

رنگ سرخی، صورت آهن گرفت

 

در همانجا پشت درب باغچه

غنچه ی نشکفته ام مدفن گرفت

 

بی حیایی که ز بغض باغبان

خنده ی گل را از این گلشن گرفت....

 

....بعد ها در نامه ای که داده بود

کشتن یار مرا گردن گرفت

 

گفته بود آن روز وقتی فاطمه

پشت درب خانه اش مأمن گرفت....

 

....بر دلِ در آنچنان با پا زدم

که دل هر دوست ، هر دشمن گرفت

 

پیمان محمدپور

**

برگرفته از سایت نای دل

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته