اشعار ماه محرم - عاشورا

 

اشعار ماه محرم - اشعار عصر عاشورا - کاظم بهمنی

 

لحظه ی وصل رسیده ست خدا رحم کند

نفس روضه بریده ست خدا رحم کند

 

تویی آن شاپرکِ ناز که بین راهت

دشمنت تار ،تنیده ست خدا رحم کند

 

ادب و رحم و جوانمردی و اینگونه صفات

دور از این قومِ دریده ست خدا رحم کند

 

وسط خطبه ی تو کاش دگر هو نکشند

رنگ عباس پریده ست خدا رحم کند

 

مادرش داد علی را ببری آب دهی

حرمله نقشه کشیده ست خدا رحم کند

 

از همین لحظه که هنگام خداحافظی است

قامت عمه خمیده ست خدا رحم کند

 

از تو آقا چه بگویم که نرنجد مادر

صحبت از رٱس بریده ست خدا رحم کند

 

کاظم بهمنی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب تاسوعا – روضه حضرت عباس(ع)

 

 اشعار شب تاسوعا – روضه حضرت عباس(ع) - زهره اخوان طاهری

 

 عموی قافله

 

جدال دشنه و دریایی از جوانمردی

خدا پناه تو باشد؛ برو که برگردی

 

برو به سمت نگاه فرات با لب خشک

آهای سبزترین آیه ی جوانمردی

 

اگر به آب رسیدی بگو خروشان شو

بگو تو را چه به این موج های بی دردی

 

عموی قافله! ما را به آب مهمان کن

خدا کند که تو با مشک آب برگردی

 

عموی قافله ما را ببخش؛ من دیدم....

.....چگونه مشک به دندان نبرد میکردی

 

و بعد بال زنان آمدی به جانب ما

عمو! برای رقیه، فرات آوردی؟

 

زهره اخوان طاهری

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب هشتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اکبر(ع)

 

 اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) - علی اکبر لطیفیان

 

قصد کرده است تمام جگرم را ببرد

با خودش دلخوشی دور وبرم را ببرد

 

من همین خوش قد و بالاي حرم را دارم

یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد

 

دسترنج همه ي زحمت من این آهوست

چقدر چشم نشسته ،ثمرم را ببرد

 

این چه رسمی است پسر جاي پدر ذبح شود

حاضرم پاي پسرهام،سرم را ببرد

 

تا به یعقوب نگاهم نرسیده خبرش

می شود باد برایش خبرم را ببرد

 

نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت

قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد

 

جان من ،قول بده دست به گیسو نبري

مقنعه ت باز شود بال و پرم را ببرد

 

تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم

چه نیازي است کسی محتضرم را ببرد

 

دست و پاگیر شدم ،زود زمین می افتم

یک نفر زود ، تن درد سرم را ببرد

 

همه سرمایه ام این است که غارت شده است

هر که خواهد ببرد جنس حرم را...ببرد

 

صد پسر خواسته بودم ز خدا ،آخر داد

صد علی داد به من تا که سرم را ببرد

 

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از وبلاگ نودو پنج روز باران

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب هفتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اصغر(ع)

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) - علی اکبر لطیفیان

 

همین که دو تایی به میدان رسیدند

روي دست خورشید،شش ماه دیدند

 

به والله کارش علی اکبري بود

اگر چه علی اصغرش آفریدند

 

سرش را روي شانه بالا گرفته ست

کسی را به این سر بلندي ندیدند

 

از این سمت،علی که جلوتر می آمد

از آن سمت ،لشگر ،عقب می کشیدند

 

همین که گلوي خودش را نشان داد

تمامی دل ها به رایش طپیدند

 

پدر گردنش کج ؛ پسر گردنش کج

چقدر این دو از هم خجالت کشیدند!

 

لب کوچکش خشک و حلقوم او خشک

چه راحت گلوي علی را بریدند

 

عبا گرچه نگذاشت زن ها ببینند

صداي کف و سوت را که شنیدند

 

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از وبلاگ نودو پنج روز باران 

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب ششم محرم الحرام – روضه حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

 اشعار شب ششم محرم الحرام – روضه حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

این مرد کیست لاله ی پرپر می آورد

تا خیمه هاش اکبر دیگر می آورد

 

دارد گلی که طعم عسل را چشیده است

از ازدحام تیغ و سپر در می آورد

 

بوی گلاب پر شده در دشت خار و خون

آقا عصاره ی گل پرپر می آورد

 

گلبرگ های سرخ و سپید از نیام خاک

یا پاره های سوره کوثر می آورد

 

انگار او تمام حسن را غریب وار

با قامت خم از دل لشگر می آورد

 

خون زخم و آه و آتش و باران و تیر و عشق

آیا کسی از این همه سر در می آورد؟

 

عالم دو مست در تب غوغای خیمه ها

مولا تنی کشیده به محشر می آورد

 

تا آسمان مهر تو ای مهربان پدر

دارد پسر به شوق تو پر در می آورد

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید 

** 

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب پنجم محرم الحرام – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع)

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) - حامد اهور

 

وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد

از درد تو تمام تنم تیر می کشد

 

طاقت ندارم اینهمه تنها ببینمت

وقتی که چله چله کمان تیر می کشد

 

این بغض جان ستان که تو بی کس ترین شدی

پای مرا به بازی تقدیر می کشد

 

ای قاری همیشه قرآن آسمان

کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

 

این که ز هر طرف نفست را گرفته اند

آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

 

بر خیز ای امام نماز فرشته ها

لشکر برای قتل تو تکبیر می کشد

 

حامد اهور

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب چهارم محرم الحرام – روضه طفلان حضرت زینب(س)

 

اشعار شب چهارم محرم  – روضه طفلان حضرت زینب(س) - موسی علی مرادی

 

اگرچه هستی خود را فراهم آوردم

ولی دوباره به پیش شما کم آوردم

 

از ابتدای تولد کبوترت بودم

کبوترانه ترین هدیه را هم آوردم

 

برای زخم دلم با همان غریبی تو

ببین که داغ دو گل را چو مرهم آوردم

 

برای اینکه شود آتش دلم خاموش

ببین دو کاسه ی لبریز شبنم آوردم

 

در این کویر بلا هر که سهم دارد و من

برای قافله ی خود دو پرچم آوردم

 

موسی علی مرادی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب سوم محرم الحرام – روضه حضرت رقیه(س)

 

اشعار شب سوم محرم الحرام – روضه حضرت رقیه(س) - پیمان طالبی

 

سری که بر سر نی باد را تکان می داد

ندید دخترکی را که داشت جان می داد

 

ندید دختر بیچاره را که در خیمه

به عمه جسم لگد خورده را نشان می داد

 

و عمه گفت: «عزیزم! ندارد اشکالی»

به غیر این چه جوابی به این و آن می داد؟

 

و قصه لگد و کوچه را روایت کرد

که حق چگونه در آنجا به او توان می داد

 

گریست عمه، به خود گفت کاشکی می شد

کمی به دختر معصوم آب و نان می داد

 

نگاه دخترک انگار رنگ زهرا داشت

که بوی چادر بانوی بی نشان می داد

 

کسی سیلی اول به دست او ... ای کاش

مجال گفتن الغوث و الامان می داد

 

یتیم ها همه در امتحان قبول شدند

و عمه بود که آن روز امتحان می داد

 

به طرز بستن معجر نگاه می کردند

که عمه زینب شان داشت یادشان می داد...

 

پیمان طالبی

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب دوم محرم الحرام – روضه ورودیه

 

اشعار شب دوم محرم الحرام – روضه ورودیه

 

روز مرا مخواه که شام عزا کنی

خیمه مزن که خیمه غم را به پا کنی

 

دلشوره های خواهر خود را نگاه کن

 پیش از دمی که با غم خود آشنا کنی

 

 حتی قسم به سایه عباس میخورم

 تا التماس های مرا هم روا کنی

 

 تعبیر شد تمامی کابوس های من

 من را به قتلگاه کشاندی رها کنی

 

 صد بار دیده ام غمت از کودکی به خواب

 صد بار دیده ام که در اینجا چه ها کنی

 

 دیدم که خاک بر سر و رویم نشسته است

 دیدم رسیده ای که مرا مبتلا کنی

 

 دیدم لبت ترک ترک و چهره سوخته

 دیدم به چشمِ قاتل خود چشم واکنی

 

 دیدم که سنگ شیشه پیشانیت شکست

 دیدم که تیر از بدن خود جدا کنی

 

 دیدم برای آنکه بخیزی به زانویت

 سر نیزه ای شکسته گرفتی عصا کنی

 

دیدم لباس مادری ات را ربوده اند

پیراهنی نبود و تنت بوریا کنی

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب اول محرم الحرام – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

اشعار شب اول محرم  – روضه حضرت مسلم(ع) - علی اکبر لطیفیان

 

بنویسید مرا یار اباعبدالله

اولین بنده ي دربار اباعبدالله

منتظر مانده دیدار اباعبدالله

من کجا و سر بازار اباعبدالله

تا خدا هست خریدار اباعبدالله

 

عاشق آن است که دیدار کند یارش را

بارها جان بدهد دید اگر دارش را

باز آماده کند جان دگر بارش را

فاطمه پیش خدا، پیش برد کارش را

هرکه افتاد پی کار اباعبدالله

 

من پرم را به روي دست گرفتم،دیدم

جگرم را به روي دست گرفتم دیدم

سپرم را به روي دست گرفتم دیدم

تا سرم را به روي دست گرفتم دیدم...

... راهم افتاده به بازار اباعبدالله

 

وقت هجران به گریبان چه نیازي دارم

به دل بی سر و سامان چه نیازي دارم

با لب پاره به دندان چه نیازي دارم

به سرشانه اینان چه نیازي دارم

تا سرم هست به دیوار اباعبدالله

 

قبل ازآنیکه بیاید خبرم را ببرید

زیرپایش مژه ی چشم ترم را ببرید

محضرش دست به دست این جگرم را ببرید

گرسرم را و سر دو پسرم را ببرید

...باز هستیم بدهکار اباعبدالله

 

سنگها خوب نشستند به پاي لب من

لب من ریخت و پیچید صداي لب من

طیب الله به این لطف و وفاي لب من

بعد از این آب حرام است براي لب من

بسکه لبریزم و سرشار اباعبدالله

 

مانده از جلوه والاي تو حیران،مسلم

جان خود ریخت به پاي تو به یک آن،مسلم

عیدقربان شهان،هست فراوان مسلم

من به قربان تو نه...جان هزاران مسلم

....تازه قربان علمداراباعبدالله

 

به ولاي تو نداده ست اذان،هیچکسی

وا نکرده ست به شأن تو دهان،هیچکسی

مثل مسلم نبوَد دل نگران،هیچکسی

به خداوندکه در هر دو جهان،هیچکسی...

....مثل من نیست گرفتار اباعبدالله

 

پیکرم وقف نوك پا زدن طفلان شد

کوچه کوچه سر من بود که سرگردان شد

چه خیالی ست که بازیچه ي این و آن شد

یا که بر عکس به میخی تنم آویزان شد

دست حق باد نگهدار اباعبدالله

 

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از وبلاگ نود و پنج روز باران 

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ماه محرم – اشعار امام حسین(ع)

 

اشعار ماه محرم – اشعار امام حسین(ع) - سید حمید رضا برقعی

 

اگر چه مثل محّرم نمی شوم هرگز

جدا ز روضه و ماتم نمی شوم هرگز

 

مرا ببخش مرا چون که خوب می دانم

که توبه کردم و آدم نمی شوم هرگز

 

اسیر جاذبه ی  حُسن یوسف یاسم

که محو در گل مریم نمی شوم هرگز

 

گناه کارم و حتی بدون اذن شما

بدان نصیب جهنم نمی شوم هرگز

 

به جان عشق قسم غیر چهارده معصوم

به پای هیچ کسی خم نمی شوم هرگز

 

قسم به قلب سپیدت سیاهپوش کسی

بجز شهید محّرم نمی شوم هرگز

 

نَمی فُرات بیاور چرا که من قانع

به سلسبیل و به زمزم نمی شوم هرگز

 

در انتهای غزل من دوباره می خواهم

فقط برای تو باشم نمی شوم هرگز

 

سیدحمیدرضا برقعی

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب 

ادامه نوشته

اشعار ماه محرم - اشعار امام حسین(ع)

 

اشعار ماه محرم - اشعار امام حسین(ع) - حسن لطفی

 

مويم سپيد مي كني اما نمي كشي

جانم به لب رسيده كه من را نمي كشي

 

از پيرمردهاي عزايت شنيده ام

ما را كه پير كرده اي آقا نمي كشي

 

خونم بريز و دور كن از خويش چشم بد

با ظرف آب آمدم اينجا  نمي كشي

 

من ذره ذره آب شدم پاي نوحه ات

من را ميان ذكر حسينا نمي كشي

 

قابل نبوده ام كه مرا در كنار خويش....

...يك شب به پاي گريه ي زهرا نمي كشي

 

آتش گرفته ام كه ببيني چه مي كشم

اما چرا به وقت تماشا نمي كشي

 

امشب ميان روضه تان داد مي زنم:

من را براي زينب كبري نمي كشي؟

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ماه محرم و صفر – امام زمان(عج)

 

اشعار امام زمان(عج) - محرم و صفر - محمد فردوسی

 

جمال جمیل

 

شب های درد بی کسی ام را سحر کنم

وقتی به آن جمال جمیلت نظر کنم

 

ماه صفر رسیده و آقا نیامدی

این ماه را چگونه بدون تو سر کنم

 

دارم ز داغ دوری تو پیر می شوم

وقتش شده به سوی تو آقا سفر کنم

 

قربان شال مشکی ات ای صاحب عزا

از این همه مصیبت تو دیده ،تر کنم

 

کی می شود که ای همه ی آرزوی من

با دست تو لباس عزا را به بر کنم؟

 

هر روضه ای که می شنوم آه می کشم

بی تو میان روضه چه خاکی به سر کنم؟

 

از بس که از نگاه تو خونابه می چکد

من هم روان ز دیده ام اشک جگر کنم

 

این اشک ها به زخم تو مرهم نمی شود

باید که فکر داروی زخم دگر کنم

 

آقا اجازه هست کمی روضه خوان شوم

یعنی که ناله های تو را بیشتر کنم ...؟

 

بزم شراب رفتن زینب روا نبود

از داغ عمّه ی تو رخم پر اثر کنم

 

محمد فردوسی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار عید سعید غدر خم

 

اشعار عید سعید غدر خم - علی اکبر لطیفیان

 

کار من نیست که بنشینم املات کنم

شأن تو نیست که در دفترم انشات کنم

 

عین توحید همین است که قبل از توبه

باید اول برسم با تو مناجات کنم

 

سالی یکبار من عاشق نشوم می میرم

سالی یکبار اجازه بده لیلات کنم

 

همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا

تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم

 

پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توأیم

حق بده پس همه را خاک کف پات کنم

 

تو ای پیر طریقت که سر راه منی

آنقدر معجزه دیدم که مسیحات کنم

 

از خدا خواسته ام هرچه که دارم بدهم

جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم

 

تو همانی که خدا گفت : تو رب الارضی

سجده بر اشهد ان لّایی الاّت کنم

 

مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو

اشهد انّ علی ولی الله بگو

 

آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم

آتشي هستم و لبريز گلستان شدنم

 

چند وقتی است به ایوان نجف سر نزدم

بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم

 

سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه نجف

بيشتر از همه آماده ی مهمان شدنم

 

آنکه از کفر در آورد مرا مهر تو بود

همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم

 

از چه امروز نیفتم به قدومت وقتی

ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم

 

ده ذی الحجه ي من هجده ذالحجه ي توست

هشت روز است که آماده قربان شدنم

 

جان به هرحال قرار است که قربان بشود

پس چه خوب است که قربانی جانان بشود

 

شأن تو بود اگر این همه بالا رفتی

حق تو بود که بالاتر از اینجا رفتی

 

شانه ی سبز نبی باطنش عرش الله است

تو از این حیث روی عرش معلاّ رفتی

 

انبیاء نیز نرفتند چنین تا معراج

اوصیاء نیز نرفتند تو اما رفتی

 

به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست

پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی

 

باید این راه به دست دگری حفظ شود

علّت این بود که تا خیمه ي زهرا رفتی

 

تو ولي  هستی و منجی ولایت زهراست

تو هدایت گری و نور هدایت زهراست

 

آی مردم بخدا نیست کسی بر تر از این

ازلی طینت اول تر و آخر تر از این

 

تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم

اسد الله ترين حضرت حیدرتر از این

 

هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن

بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این

 

رفت از شانه ی معراج نبی بالاتر

بخدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این

 

آن دو تا ذات در این مرحله یک ذات شدن

این پیمبر تر از آن، آن پیمبر تر از این

 

دست گرم پدر فاطمه در دست علی ست

بعد از این بار نبوت همه در دست علی ست

 

علي اکبر لطیفیان

برگرفته از وبلاگ نود و پنج روز باران

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت امام محمد باقر(ع)

 

السلام علیک یابن شهید

 

در میان قنوت چشمانم

عکس یک قبر خاکی افتاده

سنگ غربت شکسته بغضم را

دیده ام،صبر خود ز کف داده

**

کاروان دل شکسته ی من

رهسپار بقیع ویران است

زائرم،زائر امامی که

از غمش سینه بیت الاحزان است

 **

با سلامی به محضرت آقا

پر کشیدم شبیه بال نسیم

السلام علیک یابن شهید

السلام علیک یابن کریم

 **

آسمان کبود چشمانم

باز امشب بهانه می گیرد

در جوار مزار خاکیتان

مرغ دل آشیانه می گیرد

 **

روز و شب دارم این نوا آقا

از چه بی بارگاه گردیدی

با هزاران مُرید درگاهت

از چه رو بی پناه گردیدی

 **

ای امامی که غربت ارث شماست

شعله می بارد از گلستانت

زهر کینه چه بر سرت آورد

پدر و مادرم به قربانت

 **

گر چه از زهر کینه می سوزی

شعله های غم تو دیرینه است

قدر کرب و بلا،بلا داری

این همان راز آه آیینه است

 **

خاطرات درون ذهنت را

نیمه شب ها مرور می کردی

یاد غم های روز عاشورا

پلک خود را نمور می کردی

 **

دیده ای در سنین کودکی ات

بین گودال،جسم بی سر را

چه کشیدی در آن غروب غریب

تا شنیدی صدای مادر را

 **

ضرب سیلی و صورت نیلی

ظلم های امیه را خواندی

زیر لب با نوای جانسوزت

روضه های رقیّه را خواندی

 **

لا به لای صدای تیر و کمان

ناله های رباب می آمد

چه بلایی سر علی آمد

که حسین با شتاب می آمد

 **

مشک سقّا و اشک اهل حرم

گویی از حلقه اش نگین افتاد

لحظه ها لحظه های غارت شد

تا که عباس بر زمین افتاد

 

محمد فردوسی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب 

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت جواد الائمه(ع)

 

اشعار شهادت حضرت جواد الائمه(ع) - مهدی نظری

 

میان حجره غریبانه دست و پا میزد

همان که روضه اش آتش به جان ما میزد

 

میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت

و گاه مادر مظلومه را صدا میزد

 

تمام حاجت او انتقام سیلی بود...

....از آن که مادرشان را به کوچه ها میزد

 

صدای ناله ی او: آه سوختم ،جگرم

شراره ها به دل حضرت رضا میزد

 

صدای هلهله و تشنگی و کاسه آب

گریز روضه او را به کربلا میزد

 

دلش گرفت برای کسی که در گودال

عدو به پیکر او نیزه بی هوا میزد

 

همین که چشم به هم میگذاشت او می دید

که روی نیزه سر شیر خواره را میزد

 

همان که سر شاه را جدا کرده

سه ساله را طرفی برده و جدا میزد

 

برای اینکه نبیند دوباره این ها را

میان حجره غریبانه دست و پا میزد

 

مهدی نظری

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته