اشعار ایام زیارت اربعین

اشعار ایام زیارت اربعین – احمد جواد نو آبادی

 

زمانی که تمام عاقلان ماندند در خانه

پیاده راه افتاده به سویت هرچه دیوانه

 

سه روز ازاشک لبریزم... دلم در بین موکبهاست

اگرچه غرق دلتنگی نشستم گوشه ی خانه

 

سلامم با سلام زایرانت فرق دارد ...آه...

سلام من به سوی توست این شبها اویسانه

 

نگاهی کن...که دوری از حرم سوزانده جانم را

به دور از شمع پر پر میشود اینبار پروانه

 

در این غربت به جز دیدار تو چیزی نمیخواهم

کسی که آشنای توست با دنیاست بیگانه

 

شبیه چای پر رنگ عراقی ها چه خواهد شد؟

بنوشم از میِ دیدار تو پیمانه پیمانه....؟

 

احمد جواد نو آبادی

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – علی اکبر لطیفیان

 

بدون چون و بدون چرا... نمی‌ماندند

شبيه رود، شبيه صبا، نمی‌ماندند

 

چه کربلاست که عالم به‌هوش می‌آيد

پس از شنيدن چاووش‌ها نمی‌ماندند

 

به التماس... به خواهش... به هر چه که می‌شد

خلاصه قافله می‌رفت جا نمی‌ماندند

 

چقدر با سر زانو به کربلا رفتند

از اشتياق حرم روى پا نمی‌ماندند

 

فروختند النگوى نوعروسان را

قديم معطل اين چيزها نمی‌ماندند

 

شب زيارتى اربعين، دهاتى‌ها

به احترام تو در روستا نمی‌ماندند

 

فقط دو مرتبه بايد به کربلا بروى

بدين طريق بفهمى چرا نمی‌ماندند

 

خدا نبود اگر اين "حسين، حسين" نبود

و بندگان خدا باخدا نمی‌ماندند

 

علی اکبر لطیفیان

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – قاسم صرافان

 

من از مشهد، من از تبریز، از شیراز و کرمانم

من از ری، اصفهان، از رشت، از اهواز و تهرانم

نمی دانم کجایی هستم، اما خوب میدانم

هوایی هستم و آواره ای در مرز مهرانم

 

اگر آواره ام، قلبم در ایوان تو جا مانده

دلم با هر قدم با هر نفس اسم تو را خوانده

غم عشقت بیابان پرورم کرد و میان راه

یکی پرسید: تا کرب و بلا، چندتا ستون مانده؟

 

چه شیرین است با شوقت دویدن در بیابان ها

به عشقت ، هم به دل جارو زدن هم در خیابان ها

نه تنها در میان تربتت داری شفا، حتی

به خاک زیر پای زائرت دادند، درمان ها

 

یکی جارو به دست و دیگری گوشی به گوش آمد

یکی بر شانه مشک و آن یکی پرچم به دوش آمد

دراین موکب سخن ازکوفه، آن موکب سخن از شام

یکی از هوش رفت اینجا، یکی آنجا به هوش آمد

 

ستون یک هزار و چارصد، یعنی: سلام آقا

سلام ای بی کفن ای تشنه لب ای مانده بر صحرا

به سقای علمدارت قسم، ما پای پیمانیم

به شوق یاریِ آرام جانت، مَهدی زهرا

 

قاسم صرافان

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – محمد جواد پرچمی

 

بايد نشست و از برکاتى چنين نوشت

تا روز حشر از حسناتى چنين نوشت

از کشتى وسيع نجاتى چنين نوشت

از شور بهتر از عرفاتى چنين نوشت

 

بر گردن جهان تشيع چه دينى است

اين شور بى‌مقايسه حج حسينى است

 

کى ديده است جمعيتى اينچنين بگو

شور و شعور و تربيتى اينچنين بگو

يک مکتب و اهميتى اينچنين بگو

کى ديده است تسليتى اينچنين بگو

 

پاى پياده در دل صحرا به شوق کيست؟

گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست

 

اين رستخيز عام که درسى حماسى است

يک مکتب مجرب انسان‌شناسى است

رزمايش بزرگ عبادى سياسى است

اين کار ريشه‌اي‌ست پيامش اساسى است

 

بى‌سابقه‌ترين تجمع روى زمين شده است

حالا مدال وحدت ما اربعين شده است

 

اين اربعين همايشى از اتحاد ماست

يک پرده از نمايش يوم‌الجهاد ماست

مقياسى از تلاطم مردم نهاد ماست

اين اربعين نشانه‌اى از اعتقاد ماست

 

ما سال‌هاست عاشق يک بى‌کفن شديم

تاثير عاشقى است که دور از وطن شديم

 

اول نجف مقابل ميخانه‌ی على

جامى بزن ز باده‌ی مستانه‌ی على

اذن دخول پشت در خانه‌ی على

زآنجا سپس زيارت دردانه‌ی على

 

بايد ولى شناخت سپس جان به کف گذشت

بايد براى کرببلا از نجف گذشت

 

وقت وصال مى‌طلبد دل به جاده زد

موکب به موکب از لب پیمانه باده زد

بايد در اين مسير قدم بى‌اراده زد

بوسه به روى تاول پاى پياده زد

 

عاشق‌شدن وسيله‌ی آواره‌بودن است

آوارگى نتيجه‌ی بيچاره‌بودن است

 

مردم دلى به سوى قرن مى‌برند آه

جان‌هاى مست را سوى تن مى‌برند آه

سر را براى کشته‌شدن مى‌برند آه

دنبال خويش بچه و زن مى‌برند آه

 

شکر خدا  غذاى فراوان رسانده‌اند

زوار شاه تشنه که تشنه نمانده‌اند

 

پاى پر آبله ، غم مرهم نداشتند

چيزى براى طى سفر کم نداشتند

زن‌هاى اين پياده‌روى غم نداشتند

يک لحظه ترس در دل خود هم نداشتند

 

يک لحظه چادر از سر يک زن جدا نشد

يک گوشواره دردسر گوش‌ها نشد

 

بعد از حسين جوشش مکتب شروع شد

خونش که ريخت گريه‌ی هرشب شروع شد

در بين دختران حرم تب شروع شد

يک اربعين رسالت زينب شروع شد

 

گرچه به روى ناقه‌ی عريان سوار شد

حيدر شد و همش سخنش ذوالفقار شد

 

مرثيه را به وادى کوفه رساند و رفت

او سنگ خورد ولى خطبه خواند و رفت

در بين کوچه چادر خود را تکاند و رفت

ابن زياد را سر جايش نشاند و رفت

 

کاخ يزيد را به سر او خراب کرد

او يک‌تنه به جاى همه انقلاب کرد

 

محمد جواد پرچمی

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – علیرضا خاکساری

 

هر خیمه هر حصن حصین را دوست دارم

مرثیه خوانی وزین را دوست دارم

سینه زنان نکته بین را دوست دارم

 

اشک بصیرت آفرین را دوست دارم

 

کرببلا رفتن فقط اینگونه زیباست

این راهپیمایی نشان عزت ماست

"هیهات من الذله "مخصوص همینجاست

 

دم پاره های آتشین را دوست دارم

 

من از نجف تا کربلا هر دم بگویم

سینه سپر کرده سپس محکم بگویم

می آیم اصلا به همه عالم بگویم

 

نسل امیرالمومنین را دوست دارم

 

دستان او "رحمان" و چشمانش "رحیم" است

"و یطعمون…" یعنی آقایم کریم است

این راه مصداق صراط المستقیم است

 

تفسیر آیات مبین را دوست دارم

 

شرمنده ام از محضرش، رویم سیاه است

این دل فقط تنها به فکر سرپناه است

زخم نشسته به کف پایم گواه است

 

هر درد را نه درد دین را دوست دارم

 

چشمم به خاکش آشنا باشد همیشه

در منظرم تنها خدا باشد همیشه

مهرم که مهر کربلا باشد همیشه

 

زخم نشسته بر جبین را دوست دارم

 

در هیئتي پای پیاده بی اراده

موکب موکب مست گشتم بین جاده

چای عراقی... تازه دم ... با طعم باده

 

این روز های دلنشین را دوست دارم

 

از زندگی از مال دنیا دل بریدم

با گوش جان هل من معینش را شنیدم

با انتخاب فاطمه اینجا رسیدم

 

این اعتقاد و این یقین را دوست دارم

 

نه مسجد و نه معبد و دیر و کنشت است

از قیمت این خاک شاعر کم نوشته ست

من شک ندارم کربلا فوق بهشت است

 

هر گوشه از این سرزمین را دوست دارم

 

باب الحوایج ; مادرش ما را فراخواند

به دیدن گلدسته و گنبد طلا خواند

سینه زنان دست, سقا را جدا خواند

 

من دعوت ام البنین را دوست دارم

 

تحریر ملاباسم از غصه خبر داد

به روضه های شیعه سوز بیشتر داد

با "شیعتی مهما شربتم …"نوحه سر داد

 

از کودکی ام این طنین را دوست دارم

 

قطعا گره خورده به روضه سرنوشتم

از آب و خاک کربلا باشد سرشتم

با اشک چشمم به گذرنامه نوشتم

 

من کربلای اربعین را دوست دارم

 

وقتی که من جان میدهم آقا می اید؟

خیلی به او بد کرده ام اما می اید ؟

من التماسش کرده ام آیا می اید ؟

 

ان لحظه های واپسین را دوست دارم

 

شعر بدون روضه معنایی ندارد

مدحیه بی مرثیه زیبایی ندارد

چشم بدون گریه کارآیی ندارد

 

چشمان با گریه عجین را دوست دارم

 

دنیای غم دریای غصه کوه دردم

حالا که میل روضه ی مکشوف کردم

باید که از گودال زنده برنگردم

 

تصمیم های اینچنین را دوست دارم

 

یارب و یارب در ته گودال میگفت

با صورتی خونین ، لبی پامال میگفت

در عشق بازی با خدا خوشحال میگفت

 

این نیزه های در کمین را دوست دارم

 

طعنه به دام ان همه صیاد میزد

کرب و بلا از صبر او فریاد میزد

با حنجر در زیر چکمه داد میزد

 

نذر تو این حال غمین را دوست دارم

 

گودال را از لوث نیزه پاک کردند

یک بوریا بر پیکری صد چاک کردند

اخر دهاتی ها تنش را خاک کردند

 

پس مردم روستانشین را دوست دارم

 

علیرضا خاکساری

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – علی سپهری

 

گاهی میان عاشقی حیران شدن خوب است

گاهی دچار غصه‌ی هجران شدن خوب است

اصلا در اینجا بی‌سر و سامان شدن خوب است

وقتی وصالی نیست پس گریان شدن خوب است

 

این روزها کارم به غیر از گریه‌زاری نیست

این حال و روزم... گریه‌هایم اختیاری نیست

 

باید به دنبال گدایی در سحر باشم

انگار باید من همیشه خون‌جگر باشم

عیبی ندارد که دوباره پشت در باشم

راهم نده... بگذار پس این دور و بر باشم

 

تنها تو درد و غصه‌هایم را خریداری

خیلی هوای نوکران خویش را داری

 

جز گریه و غم از شما چیزی نمی‌خواهم

من غیر عشقت از خدا چیزی نمی‌خواهم

بیمارم و غیر از شفا چیزی نمی‌خواهم

اصلا به غیر از کربلا چیزی نمی‌خواهم

 

آقا نمی‌دانم مرا هم می‌بری یا نه؟

در اربعین امسال من را می‌خری یا نه؟

 

حالا که بر هجر حریمت مبتلا هستم

حالا که محتاجم... گدای یک عطا هستم

پس دست بر دامان سلطانم رضا هستم

آقا نگاهی گر کند حاجت روا هستم

 

وقتی رضا دارم دگر غصه ندارم من

گیرم که جا ماندم به مشهد می‌روم من

 

زینب رسیده پیش تو، ای آشنا برخیز

خواهر رسیده... ای اسیر نیزه‌ها برخیز

پاسخ نمی‌گویی سلامش را چرا... برخیز

ای کشته‌ی عطشان دشت کربلا برخیز

 

در شام یک‌دختر در آن ویرانه جا مانده

زینب رسید... اما چرا دردانه جا مانده

 

علی سپهری

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – حمیدرضا محسنات

 

شنیدم سینه زن ها را پریشان دوست داری

میان روضه هایت چشم گریان دوست داری

 

همین اشک و همین دستی که میکوبم به سینه 

همین یعنی تو نوکر را کماکان دوست داری

 

احب اللّه من فی قلبه حُبک ، از این رو

مسیحی را محرم چون مسلمان دوست داری

 

اگر خادم  اگر شاعر اگر مداح باشد

تو نوکر را به هرجا با هر عنوان دوست داری

 

عزادار تو از هر کشوری باشد عزیز است

ولی آقا کجا را قدر ایران دوست داری ؟

 

مگر اینکه خودم از راه برگردم و گرنه

تو هرجوری که باشم حتی الامکان دوست داری

 

اگر گفتم فدایت میشوم مرد است و قولش

بمیرم پیش چشمان تو الآن ؟ دوست داری ؟

 

شبی دیدم بخواب ، اذن حرم دادی و گفتی:

شنیدم کربلا و کنج ایوان دوست داری ...

 

حمید رضا محسنات

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – علی ذوالقدر

 

آه از این روزگار پر حسرت

آه از این سرنوشت، آه از غم

باز دوری دوباره دلتنگی

بازهم بغض و گریه ی نم نم

 

روز وصل نگار نزدیک و

همه یاران به راه افتادند

منِ جامانده سخت غمگین و

همه ی زائران او شادند

 

او خودش شاهد است تا امروز

چقدر التماس کردم من

باورم نیست اربعین برسد

دور شش گوشه اش نگردم من

 

بحثِ خوب و بد است یا همت

مانده ام! علت نرفتن چیست؟

هرچه باشد تحملش سخت است

دوری از کربلا که آسان نیست

 

زائران حرم خداحافظ!

پسر فاطمه مرا نخرید

چشم من نیست لایق دیدار

دل من را به کربلا ببرید...

 

علی ذوالقدر

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – مهدی رحیمی

 

دارم غریب و آشنا را می شمارم

این خیل مشغول عزا را می شمارم

 

هی خواب می بینم پیاده در طریقش

درجاده دارم تیرها را می شمارم

 

دل تنگ مشهد می شوم هرگاه در راه

سربندهای یا رضا را می شمارم

 

اما خدارا شکر با انگشت هایم

جامانده های کربلا را می شمارم

 

پس سعی خودرا می‌کنم موکب به موکب

این مروه های با صفا را می شمارم

 

باعقل نه، من با جنون بی شمارم

این لشکر بی انتها را می شمارم

 

تسبیح من این است در طیِّ طریقش

هر صبح تاول های پا را می شمارم

 

آن قدر نزدیکم به اوکه دانه دانه

دارم نفس های خدا را می شمارم

 

هم کربلا هم نوکری هم اشک هم عشق

دارم فقط سود دعا را می شمارم

 

مهدی رحیمی

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – سید محمد میر هاشمی

 

دلم هوای حرم کرده حضرت ارباب

تو را به جان عزیزت بیا مرا دریاب

 

دوباره شور پیاده روی به سر دارم

شبانه سوی حرم، گریه، زمزمه، مهتاب

 

نه خرج راه و نه ویزا و نه گذرنامه

سفر، رسیده! مهیا نمی شود اسباب

 

دو چشم سرخ و دل آشوبه های بی پایان

سزای این دل بی تاب و دیده ی بی خواب

 

هوای سیل خروشان زائران دارم

مرا ببر که نمانم اسیر این مرداب

 

تمام آرزوی من جواب این حرف است

سلام حضرت خورشید و ماه عالمتاب

 

شهید راه ظهور و زیارتم گردان

تو را به جان رقیه مرا بخر ارباب

 

سيد محمد ميرهاشمي

 

*******************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – اسماعیل شبرنگ

 

نگاه کن چقدر روضه ها اثر دارند

برای قافله ی شب زده سحر دارند

 

خوشا به حال کسانی که در هوای حسین

همیشه و همه جا دیدگان تر دارند

 

فقط به حرمت فیض دعای ارباب است

تمام اهل زمین آبرو اگر دارند

 

خبر رسیده ابالفضل روضه می آید

ملائکه همه در حالت خبردارند

 

خداکند که شب اربعین حرم باشند

جماعتی که به سر نیت سفر دارند

 

هوای هرشب جمعه هوای عاشوراست

هوای صحن تو را نوکران به سر دارند

 

دلم به رحمت اولاد فاطمه گرم است

که از عوالم بالا به ما نظر دارند

 

دلی اسیر گزند و بلند می گرید

سری به نیزه بلند و بلند می گرید

 

اسماعیل شبرنگ

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – سید پوریا هاشمی

 

چه اعجازیست درکویت که دارد بهترین هارا

که خالی کرده از شوقش تمام سرزمین هارا

 

همه از خانه ها بیرون زدند و عازم یارند

دل باجمع بودن داده ای گوشه نشین هارا

 

مسیحی ارمنی هندو میان زائران هستند

تو یکجا جمع کردی زیر قبه کل دین هارا

 

زمین کربلا در آسمان هم مشتری دارد

همان روز ازل برده دل عرش برین هارا

 

مدال کربلا رفتن بروی سینه ما نیست

رکاب کج ندارد فیض دیدار نگین هارا

 

تمام کارهایم جور بود اما نشد آخر

و پایین میزنم دیگر به گریه آستین هارا

 

دوباره آخرش من ماندم و یک بغض هرساله

کنار عکس شش گوشه نشستم اربعین هارا

 

نجف تا کربلا پای پیاده عین معراج است

خیالش مست کرده تا ابد روح الامین هارا

 

به روضه آمدم شاید که اسمم را تو بنویسی

نگاهی از سر احسان کنی این دل غمین هارا..

 

سید پوریا هاشمی

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – محمد جواد شیرازی

 

وقتی گناهِ شهر مرا از تو دور کرد

باید برات کرب و بلا جفت و جور کرد

 

صد بار عقل از سر من رفت، چون نسیم

از سوی کربلای تو یک بار عبور کرد

 

چشمی نمانده است تماشا کنم تو را

این دیده را فراق حریم تو کور کرد

 

از لطف مادری‌است نمک‌گیرتان شدم

با اشک روضه کامِ مرا هم که شور کرد

 

گاهی ز کوفه گفت، گهی از مدینه گفت

با قصه‌های روضه مرا با شعور کرد

 

آباد باد خانه‌ی آن ذاکری که با

یک یا حسین، قلب مرا غرق نور کرد

 

دیدم میان هروله از من جوان‌تر است

پیری که خاطرات حرم را مرور کرد

 

واحد، زمینه، روضه و منبر به جای خود

باید تمام مجلس‌تان را به شور کرد

 

لطفی که کرده‌ای تو به من مادرم نکرد

لطفی فرای آنچه سلیمان به مور کرد

 

اصلا دخیل شاه خراسان شویم تا

... شاید جواز کرب و بلا را صدور کرد

 

ان کنت باکیا لشیء فابک للحسین

چند جمله مقتل است، به ذهنم خطور کرد

 

من یک سوال دارم و آن هم چرا دگر

باید که نعل تازه به پای ستور کرد

 

هر اسب چهار نعل و هر اسب هم دوبار

هشتاد نعل تازه ز جسمت عبور کرد

 

با اشک روضه، منتقمش را صدا بزن

شاید به حرمت غم عظمی ظهور کرد

 

محمد جواد شیرازی

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – یوسف رحیمی

 

عشقت مرا دوباره از این جاده می‌برد

سخت است راه عشق ولی ساده می‌برد

 

پای پیاده آمدم و شوق وصل تو

من را اگر چه از نفس افتاده، می‌برد

 

دل‌های عاشقان جهان کربلای توست

نام تو را هر عاشق آزاده می‌برد

 

فریاد غربتت دل ما را تمام عمر

با کاروان نیزه از این جاده می‌برد

 

این جاده دیده قافلهٔ اشک و آه را

بر روی نیزه‌ها سر خورشید و ماه را

 

دیده‌ست در تلاطم طوفان بی‌کسی

یک کاروان بنفشهٔ بی‌سرپناه را

 

آن شب که ماند یاس سه‌ساله میان راه

یک لحظه برنداشته از او نگاه را

 

در آخرین وداع غریبانهٔ حرم

دیده عبور خواهری از قتلگاه را...

 

در باغ نیست غیر گل اشک و ارغوان

داغی نشانده بر دل آلاله‌ها، خزان

 

اما گذشت هر چه که بود آن چهل غروب

برگشته سوی کرب‌وبلا باز کاروان

 

با کاروان غربت از این جاده آمدیم

ما را رسانده قافلهٔ تو به آسمان

 

حالا رسیده‌ایم و سحرگاه جمعه است

«عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان»

 

یوسف رحیمی

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – مرتضی شاهمندی

 

نزدیکِ اربعین، دلِ جا مانده ها گرفت...

یک بینوا برای خودش ربنا گرفت...

 

هرکس به ما رسید؛ سوال کرد: زائری؟

از این سوال، دلِ پُرخونِ ما گرفت...

 

آقا مگر "بَدان" به حریمت نمیرسند؟

پس "حُر" که بود که جام بلا گرفت...؟

 

باشد؛ محل نده... نبرم اربعین حرم...

اما بدان؛ که قلبم از این ماجرا گرفت...

 

آنقدر گریه میکنم که بگویند عاقبت:

نوکر ز اشکِ خود سفرِ کربلا گرفت...

 

اما ز راهِ دور؛ سلام حضرت حسین...

بارانِ اشک،  از این روضه ها گرفت

 

مرتضی شاهمندی

 

*********************

 

اشعار ایام زیارت اربعین – جعفر ابوالفتحی و جواد حیدری

 

اربعین شد باز هم از قافله جا مانده ام

گوشه ی هیئت من غمدیده تنهامانده ام

 

کربلایم گیر یک گوشه نگاهت مانده و

ازخوراک و خواب و از روز و شب آقامانده ام

 

عطرسیبی از حوالی حرم ها می وزد

آن چنان مستم که ره نارفته ازپامانده ام

 

بادلم گفتم ...حرم باشد برای اربعین

من چگونه تاکنم با این دل وا مانده ام؟

 

در کف یک جرعه از جام شراب دلبرم

تشنه کام باده ی دلچسب سقا مانده ام

 

برگه را آورده ام تا اینکه امضایش کنی

مثل برخی دوستانم لنگ امضا مانده ام

 

با تو نزدیکان ، حرم پای پیاده می روند

انقدر دورم، پسه یک مهر ویزا مانده ام

 

هیچ ایرادی ندارد با دلم تا می کنم

گرچه زیر بار این زخم زبانها ، مانده ام

 

من دم درخاک پای مادرت باشم بس است

شکر حق ،درزیر پای مجلس آرا ، مانده ام

 

اخذ مزد نوکری از دست مادر بهتر است

زین سبب در انتظار دست زهرا ، مانده ام

 

جعفر ابوالفتحی و محمد جواد حیدری

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع)

 

شعر مدح حضرت امام حسن مجتبی(ع) – رضا رسول زاده

 

مرا سری است که افتاده زیر پای حسن

به تخت سلطنت این دل است جای حسن

 

هزار حاتم طائی شود گدای درش

هر آن کسی که به دنیا شود گدای حسن

 

دو دست داده خداوند تا که سینه زنم

یکی برای حسین و یکی برای حسن

 

حسین روضه ی هر روزه ی حسن بوده

تمام زندگی ام نذر روضه های حسن

 

به ساحتش همه جا احترام باید کرد

حسین خاسته از جای خود به پای حسن

 

یقینا هفتم ماه صفر تماشایی ست

نوای حضرت زهرا به کربلای حسن

 

رضا رسول زاده

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – محمدحسن بیات لو

 

خیلی سخته اسیر بلا بشی

زیر بار درد و غصه تا بشی

از کوچه تا خونه راهی نباشه

اما واسه مادرت عصا بشی

 

وقتی آهت توی سینه سد میشه

برای دل تو خیلی بد میشه

چادر  مادرتو  لگد  کنن

به خدا غرورتم لگد میشه

 

به خدا دلی که نا امید میشه

خوشیاش یک دفعه ناپدید میشه

یکی دست رو مادرت بلند کنه

یه روزه همه موهات سفید میشه

 

حرفایی هست تو گلو گیر میکنه

آدمو از زندگی سیر میکنه

 مادر جوون اگه خمیده شه

معلومه که بچه شو پیر میکنه

 

مادرم غماشو با ما نمیگفت

بعضی حرفاشم به بابا نمیگفت

میدونستیم که همش درد میکشه

شب تاصبح بیداره -امّا نمیگفت

 

برا رفتنش خدا خدا می کرد

دلامونو به غم آشنا می کرد

باهمون دست شکستش تو نماز

شبا همسایه هارو دعا میکرد

 

حالا هر اتفّاقی که بود گذشت

منم و یک جگر سوخته و طشت

جیگرم تو کوچه سوخت اونروزی که

مادرم با دست دنبالم می گشت

 

میذارم رو دوش گریه سرمو

می زنم ناله های آخر مو

بخدا میمیرم و زنده میشم

تا می بینم  قاتل  مادرمو

 

حق بده بشینم و زاری کنم

سیل گریه از چشام جاری کنم

اومد و تو کوچه راهمونو بست

به خدا نشد که من کاری کنم

 

حق دارم اگه پرم درد میکنه

هم دلم هم جیگرم درد میکنه

سر مادرم تو کوچه داد کشید

از همون موقع سرم درد میکنه

 

سید پوریا هاشمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – هانی امیر فرجی

 

دست و پا میزنی و بال و پرت میریزد

گریه ی خواهر تو روی سرت میریزد

 

بهتر است سعی کنی این همه سرفه نکنی

ورنه در طشت تمام جگرت میریزد

 

در تقلای سخن گفتنی اما نه... نه...

جگرت از دهنت دور و برت میریزد

 

خبرش پخش شده زهر تو را خواهد کشت

بی سبب نیست که اشک پسرت میریزد

 

جگرت،بال و پرت،اشک ترت ریخت ولی

چه کسی هست که با نیزه سرت میریزد؟

 

هانی امیر فرجی

برگرفته از کانال حدیث اشک

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – یاسین قاسمی

 

این کوچه های شهر غم را تازه میکرد

یاد همان روزی که اینجا مادر افتاد

 

یاد همان روزی که مادر زخم خورد و...

گوشواره اش چند تکه شد دور و بر افتاد

 

وقتی زمین افتاد از این زهر کینه

چشمش به سمت قبه ی پیغمبر افتاد

 

روی زمین جسم خودش را میکشید و

خود را رساند و در میان بستر افتاد

 

خون جگر میریخت,خواهر ناله میزد

در گوشه ای از خانه ی او خواهر افتاد

 

دست برادر را نگاهی کرد,ای وای...

حتما به یاد روضه ی انگشتر افتاد....

 

یاسین قاسمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – علیرضا خاکساری

 

تصور کن که این آقا برای خود حرم دارد

کریم آل طاها چند تا باب الکرم دارد

 

تصور کن که مثل شهر مشهد باغ رضوانی

و یا مانند شهر قم خیابان ارم دارد

 

نه تنها صحن زیبایی به زیبایی گوهرشاد

علاوه بر دو تا گلدسته سقاخانه هم دارد

 

تصور کن که در گوشه کنار بارگاه خود

همیشه خادمانی مهربان و محترم دارد

 

تصور کن که دیگر در حرم گرد و غباری نیست

تصور کن که بعد از این مزارش خاک کم دارد

 

تصور کن گلاب قمصر کاشان رسید از راه

و با شور و شعف قصد زیارت دم به دم دارد

 

ببین با چشم دل مهمانسرایی و تصور کن

که دیگر سفره دار فاطمه دارالنعم دارد

 

تصور کن شب شعری کنار مرقدش برپاست

تصور کن برای خود حسن هم محتشم دارد

 

یکی از این هزارانی که گفتم را ندارد ، حیف

غمش این آرزو را بر دل من میگذارد حیف

 

شب و روزم عزا شد اهل بیتم را صدا کردم

به لطف مادرش در خانه بزمی دست و پا کردم

 

به پاس لطف بسیاری که آقا کرد در حقم

منم دارایی ام را نذر خرج روضه ها کردم

 

نشد که  سرمه ی چشمم کنم خاک مزارش را

ولیکن دیده را با خاک پرچم آشنا کردم

 

رمضان تا محرم از محرم تا صفر هرشب

نشستم روی سجاده حسن جان را صدا کردم

 

خودش با دست خود من را نشانده بر سر سفره

اگر کم از سر این سفره بردارم جفا کردم

 

به هر ماتمسرایی سر زدم دیدم حسینیه ست

حسینی ام ولی در دل حسنیه بنا کردم

 

اگرچه بر سر و سینه زدم با روضه های او

ولی با خویش میگویم خطا کردم خطا کردم

 

نفهمیدم که آقایم به هرچه کوچه حساس است

از او شرمنده ام امشب اگرکه کوچه وا کردم

 

از انجایی که حتی خواهرش لطمه به صورت زد...

میان روضه ها من هم به زینب اقتدا کردم

 

مدینه دید آن شب مویه های نجم ثاقب را

صدا زد تا صدای خسته اش ام المصایب را

 

همه دیدند بی اندازه میلرزید سر در تشت

به جای زهرها میریخت هر تکه جگر در تشت

 

پسر گاهی به سینه میزد و گاهی به سر میزد

و میبارید چشمان پر از اشک پدر در تشت

 

اگرچه میگرفت از صورتش خونابه را زینب

ولیکن می نشست از لخته خون ها بیشتر در تشت

 

کبوتر ...نامه ای در دست... در ذهنش تداعی شد

دوباره نقش بست از زخم روی بال و پر در تشت

 

دم "لایوم…" را وقتی که جاری کرد بر لبها

در آمد به صدا گویا دگر زنگ خطر در تشت

 

نگاهی گاه بر زینب و گاهی بر حسین اش داشت

چه ها میدید آقای غریب مان مگر در تشت !؟

 

صدا زد خواهرم این گریه را خرج حسین ات کن

شبی که میروی آزرده به دیدار سر در تشت

 

خدا را شکر اینجا خیزران در کار نیست اما

چه خواهی کرد در شام بلا با چوب تر در تشت

 

اگرچه زانوی غم در بغل داری و میباری

خدا را شکر اینجا چادری بر روی سر داری

 

علیرضا خاکساری

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – آرمان صائمی

 

قلم به دست شدم تا كه از شما بنويسم

ولى بگو چه نويسم؟تو را كجا بنويسم؟

 

قلم به صفحه ى دل ميزنم به لطف تو و

از اقتدار بلندت به كبريا بنويسم

 

هنوز پرچم تو بين أولياء بالاست

من از مقام شما بين أنبياء بنويسم

 

به جان حضرت زهرا كه جات پيش خداست

تورا به عرش نويسم؟كجا تورا بنويسم؟

 

تو آسمان اباالفضل و آفتاب حسينى

به خط نستعليق اين وقار را بنويسم

 

غريب بودن اين طايفه يقين إرث است

كنار اسم تو بايد رضا رضا بنويسم

 

ولى به جان خودت غربت تو بى همتاست

ز پاره هاى جگر نه!ز كوچه ها بنويسم

 

از آن دمى كه تو بودى و مادرت بود و

از أزدحام و از آن مردِ بى حيا بنويسم

 

قلم به دست من انگار بيد مجنون است

نخواست تا كه از آن ضرب بى هوا بنويسم

 

نخواست تا كه از آن بغض در گلو گويم

نخواست تا ز غلاف و ز ضرب پا بنويسم

 

نخواست تا بنويسم كه راه را گم كرد.....

نخواست تا كه از آن گوشواره ها بنويسم

 

همين بس است بگويم حسين بى سر شد

نبود قسمت من تا ز بوريا بنويسم...

 

آرمان صائمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – سید پوریا هاشمی

 

ای کریم دیار تنهایی

خاک بوس دَرَت شکیبایی

 

حسنی تو، حسن، حسن اما

بیشتر از سه بار زیبایی

 

پیش جودت همه گدا هستند

ریزه خوار تو حاتم طایی

 

تو دلیل غم همیشگی و

گریه های ماهیانِ دریایی

 

کودکِ هشت ساله ی مادر

پسر غیرتی زهرایی

 

غربتِ تو زبانزدِ همه است

طوس، ری، کربلا و هرجایی

 

یا حسن با حسین میگوئیم

طپش ِ قلبِ سینه زنهایی

 

آتش افتاده بین سینه بگو

از غم و غربتِ مدینه بگو

 

یاس در پیش چشم ما لِه شد

سوخت از هُرم شعله ها له شد

 

پشتِ در، بین کوچه، در مسجد

حُرمَتِ مادرم سه جا له شد

 

شوهری دید همسری افتاد

غیرتِ غیرتِ خدا له شد

 

در از چارچوب کَنده شد و

مادرم زیر دست و پا له شد

 

بار شیشه شکست، نَه بدتر

آنقَدَر ضربه خورد تا له شد

 

خبری نیست بین آتش از او

یک نفر میزند صدا له شد

 

فضه در بین آن هیاهو ها

گفت اسما بیا بیا له شد

 

عصر دیروز کوچه، سیلی، درد

نوجوانی مجتبی له شد

 

غم غربت به کوچه تا افتاد

وایِ من مادرم ز پا افتاد

 

سید پوریا هاشمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – عباس احمدی

 

معدن درد و غمم یار اگر بگذارد

سینه، این مخزن اسرار اگر بگذارد

 

دوست دارم که در آغوش تو آرام شوم

زهر، این هند جگر خوار اگر بگذارد

 

شاد گردد دلم از شوق وصال مادر

خاطرات در و دیوار اگر بگذارد

 

بی سپاهم من و سردار غریب وطنم

اینهمه یار جفاکار اگر بگذارد

 

تن و تابوت مرا تیر به هم خواهد دوخت

دست عباس علمدار اگر بگذارد..

 

کاش با دست تو داماد شود قاسم من

کینه از حیدر کرّار اگر بگذارد

 

تا ابد قول بده یاور زینب باشی

خنجر شمر ستمکار اگر بگذارد

 

می رود گریه کنت سوی بهشت تو حسین

سر روی خاک تو یکبار اگر بگذارد

 

عباس احمدی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – علی شکاری

 

کسی که غرق خدا شد به یم نیاز ندارد

رواق و صحن و چراغ و خَدَم نیاز ندارد

 

سخای بیشتر ازحد مجتباست دلیلش

نیازمند اگرکه به کم نیاز ندارد

 

زبانزد است دل مهربان و پاک و رئوفش

به معجزات زبان و قلم نیاز ندارد

 

ویطعمون الطعامش هنوز در جریان است

گدا برای گرفتن قسم نیاز ندارد

 

نفس بهانۀ از او سرودن است همیشه

دمی که گفت حسن بازدم نیاز ندارد

 

زمین کرببلا طرحی از بهشت بقیع اش

حرم برای خودش که حرم نیاز ندارد

 

کتیبه های محرم کبود غربت او شد

بیان درد دلش محتشم نیاز ندارد

 

نوشت با خط خون تیر روی چوبه تابوت

شهید آتش کوچه که سم نیاز ندارد

 

علی شکاری

اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – حامد تجری

 

یه گوشه خواب بودم خیلی آروم

ولی پیچید تو گوشم صداشون

نمی‌بردن اگه گوشواره‌هامو

خودم می‌بخشیدم به دختراشون

 

گذشت و گم شدم توی بیابون

آخه از قافله جا مونده بودم

یکی اومد برم‌گردوند بابا

ولی کاشکی همونجا مونده بودم

 

بد اخلاقن چقد مردای شامی

به جای قلب ، سنگه توو دلاشون

با این دستای سنگینی که دارن

دلم می‌سوزه واسه بچه هاشون

 

یه جوری زد چشام تاره هنوزم

یه جوری زد قدم از درد خم موند

جای دستش یه کم بهتر شد اما

جای انگشترش روو صورتم موند

 

تو روی نیزه و من روی ناقه

تو چشمات باز و من دستام بسته

چقد شکل همیم بابا نگا کن

منم مثل تو دندونام شکسته

 

النگوهامو توو بازار فروختن

دیگه فرقی به حال من نداره

ولی ای کاش اینجوری نمونن

آخه مال یتیم خوردن نداره....

 

حامد تجری

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

 

مگه یادم میره موی منو میزدی شونه

مگه یادم میره توو بغلت بودم شبونه

 

مگه یادم میره موی بلندیو که داشتم

مگه یادم میره توو دنیا هیچی کم نداشتم

 

مگه یادم میره من بهترین لباس تنم بود

مگه یادم میره چشم تو به خندیدنم بود

 

بابا یادت میاد که عمه جون چادر سرم کرد

بابا یادت میاد گوشواره گوش خواهرم کرد

 

بابا یادت میاد گفتی باید هر شب ببوسی م

بابا یادت میاد از آرزوهای عروسی م

 

حالا بابا ببین موی سرم سوخته کجایی

حالا بابا ببین که چادرم سوخته کجایی

 

حالا بابا ببین رخت و لباس پاره دارم

حالا بابا ببین که گوش بی گوشواره دارم

 

مگه یادم میره زجر اومد و حرفای بد زد

مگه یادم میره اون شب بهم چندتا لگد زد

 

مگه یادم میره از من گرفت عروسکامو

مگه یادم میره توو تشت زر سر بابامو

 

مگه یادم میره با خنجرش همه رو ترسوند

مگه یادم میره...

 

اجرا شده توسط کربلایی محمد جواد پرچمی در شب سوم محرم 96

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

 

تمام سنگها بر صورتم خورد

چرا که دخترت کوتاه قد بود

 

مرا پای سر عباس میزد

کسی که زجر دادن را بلد بود

 

نمیدانم چه شد اما یکی گفت

که آنچه خورده ای اسمش لگد بود

 

در این یک هفته مشکل در نمازم

ادایِ ساده اللهُ صمد بود

 

مرا در بزم نامحرم نبردند

گمانم که فقط یک خواب بد بود

 

در آن مجلس که ما اصلا نرفتیم

هر آن کس که مرا آنروز زد بود

 

شمردم زخم هایت را بخوابم

حدود یک هزار و هشتصد بود

 

همان خشتی که هر شب بالشم شد

که میدانست که سنگ لحد بود

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب سوم محرم 96

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) - سعیدخرازی

 

روی پا آمده ای دیدن دختر مثلا

تو بیا باش پسر من به تو مادر مثلا

 

مثل شب های مدینه تو زمسجد برگرد

منتظر باش که من باز کنم در مثلا

 

فکر کن موی سرم شانه شده سوخته نیست

نزده هیچ کسی دست به معجر مثلا

 

من زبانم به دهانت نهم از سوز عطش

تشنه تر از منی و من علی اکبر مثلا

 

یعنی بابا یادمه علی اکبرو بغل کردی

لب ها رو به لب های علی رسوندی

 

بکنم روی زمین با کف دستم قبری

تو مرا دفن کنی من علی اصغر مثلا

 

دست داری مثلا غسل بده جسم مرا

عمه اسما مثلا من تن مادر مثلا

 

تا رسیدی به رخ نیلی و بازوی کبود

دست بردار ز غسلم بشو حیدر مثلا

 

میشوم من تن بی سر به زمین میفتم

همچو بسمل بزنم جای تو پر پر مثلا

 

مثلا خوابمو تو راهی میدان هستی

به رخم بوسه بزن بوسه ی آخر مثلا

 

سعید خرازی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – حامد خاکی

 

از ضعفِ دست بسته و پای شکسته ام

کنج خرابه پیش ملائک نشسته ام

 

دیگر توان نمانده برایم که پا شوم

جان میدهم اگر که ز عمه جدا شوم

 

از بسکه زجر موی سرم را کشانده است

از گیسویی که بود همین قدر مانده است

 

من قامتم خمیده شده درد میکشم

موی سرم کشیده شده درد میکشم

 

عمه تمام زخم تنم را شمرده است

اینجا کسی نمانده که سیلی نخورده است

 

از ترس سیلی است که ناله نمی زنند

با تازیانه طفل سه ساله نمی زنند

 

از هم جدا که کرده سر و پیکر تو را؟

کی اینچنین بریده رگ حنجر تو را؟

 

مانند زخمهات نمک می خوریم ما

یک ماه میشود که کتک می خوریم ما

 

تقصیر زجر بود که با پنجه بند کرد

موی مرا گرفت و ز ناقه بلند کرد

 

افتادم و ز قافله جا ماندم ای پدر

من فاتحه برای خودم خواندم ای پدر

 

پایان داستان منِ خسته شام شد

یک بوسه ات به قیمت جانم تمام شد

 

حامد خاکی

برگرفته از کانال حدیث اشک

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – حسن لطفی

 

آمدم ویران کنم این کاخها را بر سرش

شام را میکوبم این شامِ بلا را بر سرش

 

من به زیرِ پای زینب می‌کشانم شام را

مثل این خاکِ خرابه می تکانم شام را

 

شعله دیدم لیک از عشق تو تب کردم خودم

مردمان نانجیبش را ادب کردم خودم

 

سِیرِ معراجی جمالی را جلالی آمدم

تا در آغوشت کشم با دست خالی آمدم

 

تا شنیدم در تنوری زخمِ رویم خشک شد

مثل خشکیِ گلویِ تو گلویم خشک شد

 

"چند شب بی بوسه خوابیدم دهانم تلخ شد"

زجر زد روی لبم شیرین زبانم تلخ شد

 

عمه‌ام می‌گفت با او راه می‌آید نزن

ناله‌اش خاموش شد کوتاه می‌آید نزن

 

بچه است از داد می‌ترسد نزن اما زدند

دختر از فریاد می‌ترسد نزن اما زدند

 

فرش راهت می‌شود این موی درهَم ریخته

بوسه می‌گیرم زِ تو ای روی درهَم ریخته

 

عمه جان حس می کنم مژگان بابا کم شده

خیزران ای داد یک دندان بابا کم شده

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – محمد جواد پرچمی

 

شعله ها بر چهره ام با خنده جا انداختند

دخترت را کعب نی ها از صدا انداختند

 

بر نمی خیزم به پای تو، دلیلش را نپرس

چند جا، پای مرا با کینه جا انداختند

 

جای موهای سرم می سوخت اما شامیان

سنگ و آتش بر سرم جای دوا انداختند

 

بر غرور عمه ام برخورد وقتی دشمنان

با تکبر پیش ما ظرف غذا انداختند

 

خسته ام، سردرد دارم، پیکرم درهم شده

بس که من را از بلندی، بی هوا انداختند

 

گفته بودم چادرم نه... زیورم را می دهم

از لج من چادرم را زیر پا انداختند

 

من بدون روسری خیلی خجالت می کشم

تو خبر داری چه شد؟! آن را کجا انداختند؟!

 

چشم بر من بسته ای، دیگر نمی خواهی مرا؟!

آخرش دیدی که از چشمت مرا انداختند؟!

 

من شفا دیگر نمی خواهم، مرا هم می بری؟!

حال که دردانه ات را از بها انداختند

 

محمد جواد شیرازی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – سید پوریا هاشمی

 

من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام

از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام

 

دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود

زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام

 

دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف

از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام

 

صحبت از مسمار اینجا نیست اما چکمه هست

با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام!

 

زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر

بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام

 

حرفهای عمه خیلی سخت بر من میرسد

گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام

 

هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت

گاه ازینور خورده ام گاهی ازآنور خورده ام

 

ساربان لج کرد با من هی مرا میزد زمین

گردنم آسیب دیده بس که با سر خورده ام

 

بیشتر که گریه کردم بیشتر سنگم زدند

ایستادم هرکجا تا سنگ آخر خورده ام

 

آه بابا دخترت را هیچکس بازی نداد

زخم ها از خنده ی این چند دختر خورده ام

 

دخترت با درد پا طی مسافت میکند

پای من زخم است پای زخم اذیت میکند

 

سید پوریا هاشمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – محمد جواد شیرازی

 

راء، رفعت، راء، رحمت، راء، رضوانِ حسین

راء، رازق، راء، رأفت، راء، ریحانِ حسین

 

قاف، قدر و قاف، قُدس و قاف، قُرب قلب ها

قاف، قاهر، قاف، قبله، قاف، قرآن حسین

 

یاء، یاس و یاء، یوسف، یاء، یاقوت یقین

یاء، یاسین، یاء، یکتا، یاء، یزدان حسین

 

هاء، هیبت، هاء، همت، هاء هستی، هاء، هو

هاء، هامون، هاء، هیزم، هاء، هجران حسین

 

طورِ نام تو کجا و پای لنگ طبع من؟!

ای کلید منزلِ اسرارِ پنهان حسین

 

کُلُّکُم نورید اما این چنین فهمیده ام

از همه عاشق تری بین یتیمان حسین

 

گریه کن تنها تو بودی و پس از تو هیچ کس

یک سر سوزن نشد بی تاب و گریان حسین

 

از دهانت کنده شد دندان لق شیری ات

تا که با چوب یزید افتاد دندان حسین

 

حال و روز شامیان را هم پریشان کرده ای

گوشه ی ویرانه با موی پریشان حسین

 

شام وصلت آنقدر مبهم شده، معلوم نیست

شد پدر مهمان تو یا که تو مهمان حسین؟

 

محمد جواد شیرازی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – پوریا باقری

 

این که میگویند: "دختر بچه" بابایی تر است

از حقیقت های محضِ این جهان تا محشر است

 

اینکه میگویند: دختر بچه احساسی تر است

معنی اش این است دختر طاقتش هم کمتر است

 

مردم دنیا خدای هر دو دنیا شاهد است

دختر اصلا برگ گل هم نیست ، او مثلِ پر است

 

گوشتان با من که این جمله کلام آخر است

آی مردم یادتان باشد که دختر ، دختر است

 

دختر ارباب ما هم شامل این قصه بود

این تفاوت هم ببینید ، او عزیز حیدر است

 

دختری از نسل پیغمبر ، تماماً فاطمه

دختری که زینبی از پای تا موی سر است

 

او تمام عشق ارباب است ، او بابایی است

چادرش را میکُند بر سر ، خدایی دلبر است

 

این همه آماده ات کردم که از اینجا به بعد

روضه خوان باشم برایت ، روضه خوانی بهتر است

 

دختری کنج خرابه بی قراری میکند

بهر دیدار پدر لحظه شماری میکند

 

دست و پایش را که می بیند پر از تاول شده

میرود یک گوشه و هی گریه زاری میکند

 

شب به شب عمه میآید مینشیند تا سحر

گوشه های این خرابه بچه داری میکند

 

روضه میخواند رقیه ، عمه گریان میشود

این نفس های پر از سوزش چه کاری میکند

 

گریه هایش جان یک ایل و تباری را گرفت

او شکایت از غم ایل و تباری میکند

 

راس بابا را به روی دست خود آورد و گفت:

شمر ، پیشِ چشمِ ما بد نیزه داری میکند

 

آن شب از کاخ یزید آمد صدای چوب خشک

مردکِ بی رحم ، لب را چوبکاری میکند

 

راحتم کن جان عمه ، خسته ام از زندگی

مرگ ، پاییزِ مرا سبز و بهاری میکند

 

رفت از دنیا رقیه ، عمه اش تنها شده

بازهم زینب اسیر غربت صحرا شده

 

پوریا باقری

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – محسن صرامی

 

حاجت روا شد پس رسید آخر به بابا

اول نگاه انداخت با خواهر به بابا

 

نشناخت بابا را،بماند علت آن

بابا به دختر خیره شد دختر به بابا

 

دست خودش را برد بین گیسوانش

دارد محبت مثل یک مادر به بابا

 

پرسید لب هایت چرا پر خاک و خون است

هی بوسه زد با چشم های تر به بابا

 

از بار آخر او پدر را پیرتر دید

حق میدهد بعد از غم اکبر به بابا

 

از عمه جان و خواهرانش با پدر گفت

حرفی نزد از حال خود دیگر به بابا

 

خیلی دلش میخواست آن شب میتوانست

هدیه دهد با اشک،انگشتر به بابا

 

محسن صرامی