اشعار شهادت حضرت امام جواد(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام جواد(ع) – سید پوریا هاشمی

 

هرچه جوان از دست و پا افتاده باشد

زشت است پیش چشمها افتاده باشد

 

ای کاش با افتادنش طشتی نکوبند

روی زمین بی سر صدا افتاده باشد

 

تلخ است همسر زهر همسر را بنوشد

مردی ز ظلم آشنا افتاده باشد

 

انصاف اصلا نیست در بیرون برقصند

در حجره اش آقای ما افتاده باشد

 

در راه پشت بام میبیند مصیبت

پیکر که بین پله ها افتاده باشد

 

هرجا بیوفتد روزگارش کربلاییست

فرقی ندارد که کجا افتاده باشد

 

ای وای اگر در ازدحام سخت گودال

روی تنی سرنیزه ها افتاده باشد

 

این آبرودار قبیله ست و روا نیست

عریان در این صحرا رها افتاده باشد

 

سید پوریا هاشمی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام جواد الائمه(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام جواد الائمه(ع) - وحید قاسمی

 

تشنه ی آب و عاطفه هستی

از نگاهت فرات می ریزد

از صدای گرفته ات پیداست

عطش از ناله هات می ریزد

**

نفست بند آمده؛ ای وای

عاقبت زهر کار خود را کرد

عاقبت زهر، زهر خود را ریخت

جامه های عزا تن ما کرد

**

تشنگی سویِ چشم تان را بُرد

سینه ی پر شراره ای داری

کاش طشتی بیاورند اینجا

جگر پاره پاره ای داری

**

 چقدر چهره ات شکسته شده

تا بهاری، چرا خزان باشی ؟

به تو اصلاً نمی خورد آقا

که امام جوان مان باشی

**

گیسوانت چرا سپید شده ؟

سن و سالی نداری آقا جان

درد پهلو گرفته ای نکند...

که چنین بی قراری آقاجان

**

شهر با تو سرِ لج افتاده

مرد تنهای کوچه ها هستی

همسرت هم تو را نمی خواهد

دومین مجتبی شما هستی

**

تک و تنها چه کار خواهی کرد

همسرت کاش بی قرارت بود

چقدر خوب می شد آقاجان

لااقل زینبی کنارت بود

**

باز هم غیرت کبوترها

سایه بانت شدند ای مظلوم

بال در بال هم، سه روز تمام

روضه خوانت شدند ای مظلوم

**

کاظمین تو هر چه باشد، باز

آفتابش به کربلا نرسد

آخر روضه ات کفن داری

کارت آقا به بوریا نرسد

**

جای شکرش همیشه می ماند

حرفی از خیزران و سلسله نیست

شکر! درشهر کاظمین شما

خیره چشمی به نام حرمله نیست

 

وحید قاسمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام جواد(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام جواد(ع) - مسعود اصلانی

 

در وجود تو جود را دیدم

جلوه های سجود را دیدم

 

تشنه بودم تو را صدا زدم و

مهربانی رود را دیدم

 

در نگاه تو فصل بارانِ...

...آسمان کبود را دیدم

 

تو جواد الائمه ای حتی

در نبود تو بود را دیدم

 

دست هایت سخاوت محض است

با تو الطاف زود را دیدم

 

با نگاهی به آسمان بلند

پیش پایت قعود را دیدم

 

حضرت عشق دست جود خدا

یا علی اکبر امام رضا

 

دل شکسته دعا که میخواهد

گریه ی بیصدا که میخواهد

 

گریه کردن برای تو خوب است

ور نه این گریه را که میخواهد؟

 

هر کرم خانه ای که باز شود

لا اقل یک گدا که میخواهد؟

 

حرمت را خدا به عالم داد

تا ببیند شفا که میخواهد؟

 

از روی گنبد تو جار زدند

فیض بی انتها که میخواهد؟

 

تا زمین، کاظمین را دارد

جنت کبریا که میخواهد؟

 

من گدای دخیل تا ابدم

راه باب الجواد را بلدم

 

چشم هایت همین که تر میشد

خون لب هات بیشتر میشد

 

همسرت هم سرت بلا آورد

هم برای تو درد سر میشد

 

کف زدن ها عذاب میدادند

نفسی را که مختصر میشد

 

شک ندارم که استخوانت سوخت

بدنت داشت شعله ور میشد

 

کاش جای صدای بی اثرت

زهر جانسوز بی اثر میشد

 

صورتت روی خاک و در نظرت

یاد گودال جلوه گر میشد:

 

در سر بامی و سر تو نرفت

چکمه ای روی پیکر تو نرفت

 

آسمانی به خاک و خون که تپید

رنگ خون شد محاسن خورشید

 

با ته نیزه پیکرت برگشت

خواهرت داشت صحنه را می دید

 

دستی آمد که پیرهن ببرد

دستی آمد به موش پنجه کشید

 

خنجری آمد و زبانم لال

سخنش را چه ظالمانه برید

 

لاطمات الخدود یک طرف و

آن طرف شمر داشت میخندید

 

بعداز آن ضربه ی دوازدهم

بدنی مثل بید میلرزید

 

خواهرش ناله زد ولیک چه سود

خنجر شمر کاش کهنه نبود

 

مسعود اصلانی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت جواد الائمه(ع)

 

اشعار شهادت حضرت جواد الائمه(ع) - مهدی نظری

 

میان حجره غریبانه دست و پا میزد

همان که روضه اش آتش به جان ما میزد

 

میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت

و گاه مادر مظلومه را صدا میزد

 

تمام حاجت او انتقام سیلی بود...

....از آن که مادرشان را به کوچه ها میزد

 

صدای ناله ی او: آه سوختم ،جگرم

شراره ها به دل حضرت رضا میزد

 

صدای هلهله و تشنگی و کاسه آب

گریز روضه او را به کربلا میزد

 

دلش گرفت برای کسی که در گودال

عدو به پیکر او نیزه بی هوا میزد

 

همین که چشم به هم میگذاشت او می دید

که روی نیزه سر شیر خواره را میزد

 

همان که سر شاه را جدا کرده

سه ساله را طرفی برده و جدا میزد

 

برای اینکه نبیند دوباره این ها را

میان حجره غریبانه دست و پا میزد

 

مهدی نظری

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته