اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س)

 

اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س) – مظاهر کثیری نژاد

 

دیگه قلب من از زدن ایستاد

چه جوری می تونم رو پام واستم

بدون تو بودن عذابه برام

من این زندگی رو نمی خواستم

 

باید دیگه تسلیم تقدیر شم

غمت کاری کرده که من پیر شم

نه الان که یه سال و نیم پیش بود

می خواستم از این زندگی سیر شم

 

نه این که گلایه کنم از همه

من از دست دوری فقط عاصی ام

درسته که موهام شد از غم سپید

ولی تو نگو که نمی شناسی ام

 

نه مشتاق گلزار و نهرم حسین

شده زندگی بی تو زهرم حسین

تو رفتی و یک سال و نیمه که من

با هر چی خوشی بوده قهرم حسین

 

چقدر این بلا رو تحمل کنم؟

دیگه پر شده کاسه ی صبر من

گره خورده بختم به شام بلا

که اینجا شده آخرش قبر من

 

بگو کی توی این بلاهای سخت

مراعات کرده نظیرم حسین؟

می خوام این سعادت نصیبم بشه

دم روضه خوندن بمیرم حسین

 

شکسته غم کربلا بالمو

شده از غمت زیر و  رو حالمو

سرم در هوای تن بی سره

هنوزم حوالی گودالمو

 

همونجا که جبریلم آخر برید

برادر دل از حب خواهر برید

همونجا که شمر از تنت سر برید

جلو چشمای خیس مادر برید

 

دویدن با اسبای تازه نفس

غروب همون روز دنبال من

واسه بچه هات دلهره داشتم

فدای سرت جفت خلخال من

 

منم دختر دختر مصطفا

چرا باید اینجور اسیرم کنن؟

منو مثل مردای جنگی چرا

با زنجیر و غل دستگیرم کنن؟

 

گره خورده با روضه احساس من

کجاس اکبرم؟،پس کو عباس من؟

شده وقت محمل سواری ولی

یکی نیست بگیره رکاب واسه من؟

 

به امر تو هرجا که می شد شدم

سپر واسه هشتاد و چار طفل و زن

ولی در عوض چیزی از من نموند

واسه تک تکشون منو می زدن

 

منو بردن از کوفه تا شهر شام

از این شهر رفتم به زور کسی

شنیدم ،سرم رو به محمل زدم

سرت رفت توی تنور کسی

 

دم صبح دیگه رسیدم به شام

شبو همنشین خرابه شدم

تو این چند ساعت برای یه بار

نذاشتن بمونم تو حال خودم

 

همه فخر این شهر در اینه که

فقط نون غیرت رو آجر کنن

با گوشواره های رقیه می خوان

برای رقیه تفاخر کنن

 

برای تماشای ما اومدن

همه از دهاتا و شهرای دور

به دستور شمر و سنان رد شدیم

ز دروازه ی پر عبور و مرور

 

...و هرکی به حد توان خودش

به اولاد پاک تو دشنام گفت

برای همین بود که یک امام

سه بار از ته قلبش الشام گفت

 

تو اصلن بگو شب به ما جا ندن

محلی به اولاد زهرا ندن

ما از نسل پیغمبر خاتمیم

به ما لااقل نون و خرما ندن

 

مظاهر کثیری نژاد

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س)

 

اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س) – پوریا باقری

 

بازهم روضه ی زینب همه جا ریخت بهم

حال و روز همه ی اهل سما ریخت بهم

 

بازهم پیرهنی را به سر و روش کشید

آسمان تیره شد و حال هوا ریخت بهم

 

زیر خورشید نشسته به خودش میگوید

به چه جرمی همه ی عزت ما ریخت بهم؟

 

اشک هایش چقدر حالت مادر دارد…

آه … از بی کسی اش کرب و بلا ریخت بهم

 

لحظه ی آخر عمرش دل او بی تاب است

کهنه پیراهنی از آل عبا ریخت بهم

 

میرود تا به برادر برسد اما حیف…

گریه هایش همه ی مرثیه را ریخت بهم

 

یاد آن لحظه ی بی طاقتی گودال است

نیزه آمد که تن خون خدا ریخت بهم

 

پوریا باقری

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س)

 

اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س) - قاسم نعمتی

 

حسین خواهر تو بر غمت دچار شده

دلم هوای تو کرده که بی قرار شده

 

تمام موی سرم ، پینه های دستانم

خودت بیا و ببین که چه گریه دار شده

 

مگر نگفتم عزیزم که بی تو می میرم

همیشه قاتل عاشق غم نگار شده

 

در احتضار کنار تمامتان بودم

برس به داد دلم وقت احتضار شده

 

اگر تو کشته ی اشکی دو دیده ی تر من

برای روضه ی تو سفره دار شده

 

ز خاطرم نرود خاطرات کرببلا

دوباره دور و بر من پر از غبار شده

 

به روی چادر من جای پای قاتل توست

لگد به روی لگد بر تنم نثار شده

 

دم غروب به آتش گرفته ای گفتم

بدو عزیز دلم موقع فرار شده

 

میان آن همه نامحرمان خودت دیدی

چگونه خواهری بر ناقه ها سوار شده

 

سر تو را سر بازار بس که رقصاندند

گلوی خشک تو دیدم که تار تار شده

 

زنان کوفه همه سنگ باز قهارند

چقدر راس تو با سنگها شکار شده

 

رباب موی سرش کند و داد زد زینب

ببین سر پسرم سهم نیزه دار شده

 

میان بزم شراب آمدم به دنبالت

یکی به طعنه صدا زد ببین چه خار شده

 

حرامزاده ای از دختران کنیزی خواست

از آن به بعد سکینه گلایه دار شده

 

قاسم نعمتی

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س)

 

اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س) - مسعود اصلانی

 

امشب سری به خلوت پروانه ها بزن

با یک دل شکسته خدا را صدابزن

 

امشب بیا به روضه یک خواهرشهید

طعنه به غربت دل آیینه ها بزن

 

با اشک لقمه ای ز سر سفره عزا

با نیت تقرب محض و شفا بزن

 

و بعد در میان عزادارهای عشق

خود را شبیه اهل سماوات جا بزن

 

وقت عزای حضرت زینب رسیده است

حرف غریب بودن یک تشنه را بزن

 

با یادخاطرات خودش خواهری گریست

یاد غمی که گفت کسی: بی هوا بزن

 

تا میزدند طفل یتیم سه ساله را

می گفت عمه :بس کن و اصلا مرا بزن

 

در لحظه های آخر خود بی قرار بود

زینب دلش گرفته و چشم انتظار بود

 

می ریخت روی دامن غربت ستاره را

در دست داشت پیرهن پاره پاره را

 

در ماندن و نماندن خود مانده بود که

انداخت از نفس نفس استخاره را

 

چیزی نمانده بود پس از غارت حرم

در دست داشت خاطره گوشواره را

 

در زیر آفتاب فقط آه میکشید

پنجاه و چند سال ز سینه شراره را

 

بر روی دست های خودش دست میکشید

حس کرد لحظه ای غمو درد دوباره را

 

یک سال و نیم هست که همراه آه خود

با زجر میکشدنفس نیمه کاره را

 

با یادجیغ دختری از خواب میپرید

میگفت : برد عمه کسی گاهواره را

 

مانده هنوز در نظرش چکمه های شمر

ای کاش بود پیش برادر به جای شمر

 

اینجا عروج بال و پرت طول میکشد

تسکین سوزش جگرت طول میکشد

 

دورو برت شلوغ شده پس نشستن

گرد و غبار دور و برت طول میکشد

 

طوری تو را زدند که حتی گشودن

لبها و چشم های ترت طول میکشد

 

با خنجر شکسته در دست قاتلت

معلوم بود ذبح سرت طول میکشد

 

اینجا چقدر غارت پیراهن تن

عریان همچو محتضرت طول میکشد

 

با خنجری عذاب تو پایان گرفته است

اما عذاب همسفرت طول میکشد

 

اینجا چه دردهای زیادی کشیده ای

درد نشسته بر کمرت طول میکشد

 

ای وای قاتلی نفست را گرفته است

پایش به روی سینه تو جا گرفته است

 

مسعود اصلانی

با تشکر از آقای مسعود اصلانی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت زینب(س)

 

اشعار شهادت حضرت زینب(س) - رضا رسول زاده

 

پسر مادرم حسین

 

جان و دلم فدای تو ای دلبرم ، حسین

دیگر رسیده است دم آخرم حسین

 

من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا

دیدار من بیا ، پسر مادرم حسین

 

چیزی نماند از تو بجز کهنه پیرهن

این یادگار توست کنون در برم حسین

 

یک سال و نیم رفته ز عمر و نمی شود

درد نبودنت بخدا باورم حسین

 

یک سال و نیم مثل رباب تو می زدم

بر صورتم ، ز داغ علی اصغرم حسین

 

پیچیده است وقت اذان توی گوش من

" الله اکبر " علی اکبرم حسین

 

یادم نمی رود که صدای تو قطع شد

افتاد دلهره به میان حرم حسین

 

بالای تل دویدم و دیدم که  ، می خوری...

...شمشیر و نیزه ، پیش دو چشم ترم حسین

 

غارت شروع شد همه در خیمه ریختند

بردند گوشوار من و زیورم حسین

 

چهره کبود بود شب غارت حرم

هر دختری که بود به دور و برم حسین

 

در کربلا زدند به پیشانی تو سنگ

در شام سنگ خورد همه پیکرم حسین

 

هر چه گذشت بین محل یهودیان

با خود به زیر خاک سیه می برم حسین ...

 

رضا رسول زاده

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت زینب(س)

 

اشعار شهادت حضرت زینب(س) - یوسف رحیمی

 

بگذار بگذریم...

 

هر چند پاي بي رمق او توان نداشت

هر چند بين قافله جانش امان نداشت

 

بار امانتي که به منزل رسانده است

چيزي کم از رسالت پيغمبران نداشت

 

جز گيسوان غرق به خون روي نيزه ها

در آتش بلا به سرش سايه بان نداشت

 

آيا به جز حوالي گودال، ساربان

راهي براي بردن اين کاروان نداشت؟

 

يک شهر چشم خيره به ... بگذار بگذريم

شهري که از مروّت و غيرت نشان نداشت

 

آري هزار داغ و مصيبت کشيده بود

اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت

 

ديگر لب مقدس قرآن کربلا

جايي براي بوسه‌ی آن خيزران نداشت!

 

یوسف رحیمی

**

ادامه اشعر در ادامه مطلب

ادامه نوشته