بسم الله الرحمن الرحیم
@sebteynn
@sebteynn
اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) – حسن لطفی
داریم به دل گرمیِ طوفانِ نجف را
داریم به لب مدحت سلطانِ نجف را
داریم به سر شوق پریشان نجف را
خوردیم فقط شُکرِ خدا نان نجف را
دل اولِ این شعر به ایوانِ نجف رفت
گفتیم همه فاطمه و جانِ نجف رفت
باید به درِ خانهی زهرا بنشینیم
تا لطف خدارا به تماشا بنشینیم
تا در خنک سایهی طوبی بنشینیم
تا ظِلِّ قیامت همه بالا بنشینیم
بوسیدنِ دستانِ شما واجب عینی است
تعظیم تو بر شیرِ خدا واجب عینی است
دستی که زده بوسه پیمبر فقط این است
آن دخترکی که شده مادر فقط این است
کفوی که شده معنی حیدر فقط این است
یاسی که شده قبله قمصر فقط این است
خانم حرمی از تو در این سینه خدا ساخت
از نورِ شما یازده آئینه خدا ساخت
بالاتر از آن خط که نوشتند تو هستی
مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی
با نقطهیِ با ، نقطهیِ پیوند تو هستی
آئینه قَدی خداوند تو هستی
چیزی بِجُز از نورِ خداوند نداری
سوگند که ای آیِنه مانند نداری
بانو چه شگفت است هُبوتی که تو داری
قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری
یا جمع جلال و جبروتی که تو داری
صد رشته قنات است قنوتی که داری
با تیغ به تو تکیه کند شیرِ خداوند
ای خطبهیِ تو غیرتِ شمشیر خداوند
از روزِ ازل هر تپشت یادِ علی بود
نَبْضَت ، ضربانت ، نَفَسَت نادِ علی بود
این هشت فلک فاطمه آبادِ علی بود
خانم همهی حرفِ تو فریاد علی بود
از ریشهی آن چادر اگر ریشهی شیعه است
از خطبهی بُرَّندهات اندیشهی شیعه است
در سینه اگر آتشی از شور تو داریم
در دست اگر رأیتِ منصور تو داریم
ما چشم فقط جانبِ منشور تو داریم
دردیم چه غم ، نور علی نور تو داریم
از بارِشَت ای ابر ، پُر از لاله شد این باغ
از لطفِ نگاهِ تو چهل ساله شد این باغ
هر بادِ مخالف شده جوشن به تنِ ما
هر تیر توان داد به برخاستنِ ما
با ماست همیشه نفسِ بُت شکن ما
در سایهی زهراست تمامِ وطنِ ما
صائب چه خوش آورد زِ شرحِ جگرِ ما
"آسایش منزل نبُوَد در سفرِ ما"
یکروز از این ظلم گران هیچ نمانَد
از دشمن اسلام نشان هیچ نمانَد
از آلِ فلان آل فلان هیچ نمانَد
از حسرت این پیر و جوان هیچ نمانَد
یکروز از این دل پَرِ پرواز بسازیم
در خاکِ بقیع چار حرم باز بسازیم
گفتید که : سرگرمِ پریشانی خویشم
سرخوش زِ سبویِ غمِ پنهانی خویشم
شرمندهی جانان زِ گران جانی خویشم
دلبستهی یارانِ خراسانی خویشم
یاران خراسانیات امروز بگوشند
لب تر بکنی پایِ شما مرگ بنوشند
حسن لطفی 95/12/28
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب
اشعار امام زمان(عج) - سال جدید
چه گریه دار گذر کرد از خیابان ها
کسی که بود حواسش به ما پریشان ها
چه کرده دیدن این شهرها به قلبش که
بریده از همه و رفته در بیابان ها
اگر چه نیست به فکرش کسی، به فکر همه است
همیشه بوده دعایش نجات انسان ها
هزار سال گذشت از حکایت غیبت
ز هجر یکسره ویران شدند کنعان ها
سوار کشتی امنش شو سلامت باش
به فکر باش می آید زمان طوفان ها
به هجر انس گرفته ام به وصل محتاجم
دلم شکسته ی وصل است و بند هجران ها
بهار زندگی ما، بهار نزدیک است
خوش است سر بشود با تو این زمستان ها
یکی یکی همه ی نوکران سفر کردند
به پیش مادر سادات با حسین جان ها
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 24 اسفند 95
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب
اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – علیرضا خاکساری
عطر گل ها میبرد هوش از سر پروانه ها
بوی عشق و عاشقی پیچیده در میخانه ها
ساقی کوثر خودش امشب پذیرای همه ست
لب به لب پر میشود با دست او پیمانه ها
عقل هم اقرار دارد میکند از فرط شوق
عالمی دارند امشب تک تک دیوانه ها
در شب میلاد مادر هیچکس دل مرده نیست
از طرب کف میزند دستان زیر چانه ها
هرگلی بویی اگر دارد ز بوی فاطمه ست
ای به قربان چنین ریحانه ای ریحانه ها
ماه از رو میرود،خورشید غبطه میخورد
تا پیمبر میگذارد زهره را بر شانه ها
فاطمه یا فاطمه دارد تراوش میکند
از لب حوریه ها ، حانیه ها ، حنانه ها
بی نگاه رحمتش قطعا نمی آید به کار
"چارقل" یا "وان یکاد" سر در کاشانه ها
با محب حضرت زهرا برادرخوانده ایم
فاطمیون را که کاری نیست با بیگانه ها
در بهار فاطمی ما ذوق بی حد می کنیم
ما فقط با فاطمیون رفت و آمد میکنیم
لشگری حور و پری پاک و مطهر آمدند
به هوای دیدن زهرای اطهر آمدند
از فرشته پر شده سرتاسر بیت النبی
ساکنان آسمان بسکه مکرر آمدند
احتیاجی که به زنهای قریش اصلا نبود
مریم و آسیه و حوا و هاجر آمدند
قابله هایی همه قابل همه از جنس نور
به هواداری بانوی پیمبر آمدند
بوی گل از دامن سبز خدیجه میرسید
به تماشای گل یاسی معطر آمدند
تا بشارت از شریک زندگانی اش دهند
هی ملائک دسته دسته نزد حیدر آمدند
عرشیان و فرشیان با یکدگر راهی شدند
عالم و آدم به پابوسی مادر آمدند
تا که بگذارند صورت زیر پای فاطمه
انبیا و اولیا با پا نه با سر آمدند
از گدایی به نوایی میرسند آخر ، مگر
آن کسانی که در این خانه کمتر آمدند
مطمینم دستِ پُر برگشته اند آن عده که
دست خالی محضر بانوی کوثر آمدند
هرچه دارد با تمام شهر قسمت میکند
بیش از آن چیزی که میخواهم محبت میکند
مهر و ماه و آسمان و کوه و صحرا خلق کرد
کهکشان و کشتی و خورشید و دریا خلق کرد
هم زمین و هم زمان و هم ثواب و هم عقاب
هم بهشت و دوزخ و دنیا و عقبا خلق کرد
پیش از اینها در عدم از نور خود مشتق گرفت
اولین سنگ صبورش _مصطفی _را خلق کرد
به همین راضی نشد از جنس خود آیینه ای
چون علی مرتضی عالی اعلی خلق کرد
نه علی بود و نه احمد بی وجود فاطمه
هر دو را در سایه ی الطاف زهرا خلق کرد
در زمان خلق زهرا هیچ کس دستی نداشت
لاشریک له... خودش تنهای تنها خلق کرد
تا نماند بعد از این گرد یتیمی بر رخش
بهر پیغمبر خدا ام ابیها خلق کرد
حجت الله علی الحجة به این معناست که
یازده تا حجت الله علینا خلق کرد
مریم از عمرش یکی دارد اگر عیسی مسیح
فاطمه در دامنش چندین مسیحا خلق کرد
فاطمه یعنی همان إنا هدیناه السبیل
حبرییل از سجده ی بر فاطمه شد جبرییل
در وجود فاطمه صورت و سیرت دیدنی ست
مادری با این وقار و شأن و شوکت دیدنی ست
مصطفی خم میشود بوسه به دستش میزند
دختری با این همه قدر و ابهت دیدنی ست
در تمام عمر خود از شوهرش چیزی نخواست
همسری اینگونه با صبر و متانت دیدنی ست
محضر آقای خود هر وقت لب تر میکند
چشم گفتن های حیدر بی نهایت دیدنی ست
میرود محراب با معبود خلوت میکند
رفتن معراج او روزی سه نوبت دیدنی ست
نزد نابینا هم از سر چادرش را برنداشت
اینقدر حجب و حیا، شرم و نجابت دیدنی ست
هر کجا زهرای مرضیه نباشد دوزخ است
با وجود حضرت صدیقه جنت دیدنی ست
بی گمان در محشر فردا به حرفم میرسید
زیر پای مادرم تخت شفاعت دیدنی ست
از مقام حضرتش امروز قطعا غافلیم
جایگاه فاطمه روز قیامت دیدنی ست
زیر و رویم میکند وقتی صدایم میکند
نقش زهرا بی گمان شبهای هییت دیدنی ست
شک اگر داری از امثال أبوحامد بپرس
مهر بی بی زیر طومار شهادت دیدنی ست
در گرفتاری گره از کارمان وا می کند
رحمت بسیار این خاتون به رعیت دیدنیست
از دهان طفل میگیرد به سائل میدهد
جود و بذل و بخشش وقت کرامت دیدنی ست
در مرام و مسلک زهرا "برو" در کار نیست
"گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست"
علیرضا خاکساری
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب
اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – وحید قاسمی
هر روز غروب توی بقیع
می شكنه بغض آسمون
ستاره ها داد می زنن
ام البنین روضه نخوون
هر روز صدای گریه هاش
می رسه تا عرش خدا
ازسوز روضه خوندنش
قیامتی میشه به پا
مدینه كربلا میشه
شهر فرشته ها میشه
آدم و یعقوبم میان
مدینة البكاء میشه
فرقی نمی كنه براش
كسی نیاد تو روضه هاش
عالمُ بر هم می زنه
بغض نشسته تو صداش
به سینه و سر می زنه
بقیع باهاش نوحه گره
دَم تمومِ نوحه هاش
"حسین غریب مادره"
وحید قاسمی
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب
اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س) – حسن لطفی
ماندهام با کودکانِ از غذا اُفتادهام
باز بالایِ سَرَت با بچهها اُفتادهام
بسترت را جمع کردم بسترم را پَهن کُن
دردِ پهلو میکشم من هم زِ پا اُفتادهام
گرچه پُختی خانمم نانی برایِ چند روز
من سهماهی میشود از اشتها اُفتادهام
موی خاک و روی خاکی و محاسن غرقِ خاک
آه میبینی مرا که در کجا اُفتادهام
حسن لطفی
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب
اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) - محمد اسداللهی
ناحلة الجسم یعنی
نحیف و دلشکسته میری
جوونی اما مادر پیری
بهونه ی سفر می گیری
باکیة العین یعنی
بارون غصه ها می باره
چشای مادر ما تاره
دیگه علی شده بیچاره
مُنهدة الرکن یعنی
توون برات نمونده بانو
کی قلبتو سوزونده بانو
کی پهلوتو شکونده بانو
مُعَصّبة الرأس یعنی
بستی سری رو که پر درده
رنگ رخ تو مادر زرده
تو کوچه کی جسارت کرده
جوری لگد خوردی که
نمی تونی بلند شی از جات
جای غلافه رو بازوهات
داری میری کنار بابات
هیچ کسی ای وای من
نگفت تو کوچه به اون کافر
نزن زنو جلوی شوهر
بمیره زینبت، ای مادر
محمد اسداللهی
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب
اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) – حامد عسگری
گريه نكن اول قصه ي من
تموم حرفامو به تو نميگم
اشكاتو پاك كن تو چشام زل بزن
گريه كني بقيه شو نمي گم
سلام كه ميكنم جواب سكوته
تو جمعشون علي رو را نمي دن
شونه ها رو مي چسبونن به هم آه
نماز جماعت منو جا نمي دن
مني كه خيبر رو يه دستي كندم
ببين چي آورده غمت به روزم
بعد نماز ديدم مي لرزه دستام
نعلينمم نمي تونم بدوزم
قراره قصه اينجوري پيش بره
نمي تونم هميشه دوري كنم
دسمال زردم توي گنجه س ولي
حيف بابات گفته صبوري كنم
وقت زياده واسه كار خونه
اين روزا بايد استراحت كني
موهاي زينبت رو گل ببندي
با پسرات بخندي صحبت كني
تموم فكر و ذكرم اينه خانوم
بدجوري زير دين تو اسيرم
من يه زره فقط دادم برات و
تو داري جون مي دي برام بميرم
ديشب حسين داشت به زينب ميگف :
ميشه يه داداش ديگه بياره
جواب زينب دلمو كباب كرد:
پهلوي زخميش اگه خوب شه آره ...
دل علي رو قرص كن با موندن
حرف جدايي رو نزن دوباره
بمون تا دنيا رو به پات بريزم
دود در و ديوار كاري نداره ...
فدا سرت خونه نشيني من
اينجا به بعدش ديگه اوج درده
بقيه حرفا تو سينه يخ زد
وقتي كه ديد دستاي زهرا سرده ...
حامد عسگری
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب
کاش لبخند تو یکروز به ما برگردد
باز از نانِ تو این سفره معطر گردد
میشود پیشِ خودت گریه کنم آهسته؟
میکنم دِق اگر این درد مکرر گردد
قول دادم به تو حرفی نزنم اما کاش
دو سه شب داد کِشَم سینه سبکتر گردد
میشود روضه بخوانم؟همه خوابند ببین
میشود گریه کنم ؟ چشم کمی تر گردد
کاش میشد بنویسند سَرِ کوچهی ما
آینه زود به یک آه مکدر گردد
کاش میشد بنویسند خدایا نکند
پسری شاهدِ اُفتادنِ مادر گردد
شیر شد تا که علی را وسط کوچه ندید
خواست تا بغضِ علی مُزدِ پیمبر گردد
کوچهای تنگ ، پُر از سنگ حریفت بیمار
اثرِ ضربه چنین چند برابر گردد
یادم اُفتاد که بالای سرت میگفتم
چه کنم تا نَفَست تا نَفَست برگردد
*
یادم اُفتاد که آرام بسوزم با تو
وای اگر خانه پُر از هِق هِقِ دختر گردد
زینبت پا بشود خانه بهم میریزد
نوبتِ او که شود حالِ تو بدتر گردد:
کاشکی تشنهی ما آب نخواهد از شمر
نکند حنجرِ او قسمتِ خنجر گردد
حسن لطفی
اشعار شهادت حضرت محسن(ع) – امیر علوی
شروع میشود این روضه ابتدا با در
چه تلخ کرده تمامی ماجرا را در
بهشت بود شب و روز و مرتضی تا در
چهل نفر طرفی و به پشت در ما در
چهل حرامی ملعون چهل حرامی پست
فشار بر در و دیوار بار شیشه شکست
به ضرب زور و لگد در شکسته شد با میخ
و سینه ای که سپر شد گسسته شد با میخ
شلوغ بود و نفسهاش بسته شد با میخ
شبیه لاله ی در خون نشسته شد با میخ
صدای ناله ی مادر به عرش اعلا رفت
بیا که فضه عزیز علی و زهرا رفت
همین که شعله ی آتش به درب خانه رسید
زمان حمله و پیکار وحشیانه رسید
صدای مرد حرامی در این میانه رسید
هوار زد که بیایید تازیانه رسید
نفس کشیدن او زیر دست و پا سخت است
از این به بعد کمی شرح ماجرا سخت است
چهل نفر چقدر با شتاب آمده اند
چه بی هوا و بدون حساب آمده اند
مسلحند و همه با طناب آمده اند
برای بردن عالیجناب آمده اند
درون خانه رسیدند و من زبانم لال
چه دادها که کشیدند و من زبانم لال
در این میانه وسط امدست پای غلاف
صدای مرد حرامی رسد صدای غلاف
بگو دگر بزنم ضربه با کجای غلاف
و پر ز لکه ی خون است جای جای غلاف
به دست قنفذ ملعون شکست بال و پری
کشیده شد وسط خاک کوچه ها پدری
امیر علوی
اشعار فاطمیه – مدح – رضا قاسمی
ما نوکر و تحت نظر حضرت زهرا
مشمول دعای سحر حضرت زهرا
ما را بنویسید گدا ... یا که نه اصلا ...
دیوانه ... وَ یا دربدر حضرت زهرا
او مادر ماهاست ، همین است بولله
پس ما همه "دختر پسر" حضرت زهرا
فخرم همه این است ، که در مجلس روضه ...
خوانند ، مرا کارگر حضرت زهرا
بر چارقدش حضرت جبریل ، دخیل است
این چادر مشکی ست ، پَر حضرت زهرا
فرزند به بار آوَرَد همچون حسنینش
این است کمی از هنر حضرت زهرا
زهراست فقط تاج سر حضرت حیدر
حیدر بشود تاج سر حضرت زهرا
خاموش شود آتش جانسوز جهنم
با قطره ای از چشم تر حضرت زهرا
ای کاش ، که بودیم ، در آن روزِ دوشنبه
در پشت همان در ، سپر حضرت زهرا
این مصرع آخر شده حرف دل نوکر
ایکاش که ما رم بخره حضرت زهرا
رضا قاسمی
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب
اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محمد حسین ملکیان
می خواست راوی این غزل سربسته باشد
پس فرض کن بال کبوتر بسته باشد
می خواست اما آخرش طاقت نیاورد
کتمان کند پهلوی مادر بسته باشد
کتمان کند دستان خواهر را که می خواست
آن لحظه چشمان برادر بسته باشد
راه تمام تیغ ها از یک طرف باز
راه علی از سوی دیگر بسته باشد
وقتی که دست کفر این اندازه باز است
بایست هم دستان حیدر بسته باشد
راوی خودش را گول زد ننوشت چیزی
راوی دلش می خواست آن در بسته باشد
در بسته و زهرا کنار آسیاب است
انگار گندم زار زیر آفتاب است
باذوالفقارش باز خلوت کرده مولا
حال علی این روز ها خیلی خراب است
رد شد حسن ظرف گلاب افتاد برخاک
عطر حسن پیچیده یا عطر گلاب است
خواب حسین از بچگی تعبیر دارد
خوابیده و بالاسرش یک کاسه آب است
حالا صدای در زدن پیچیده در شعر
این بار راوی ناگزیر از انتخاب است
در باز شد در بسته شد در را شکستند
نامردها پهلوی مادر را شکستند
از اهل کوچه یک نفر بیرون نیامد
یک سر به غیر از میخ در بیرون نیامد
در خانه ها ماندند و زهرا ماند تنها
یک مرد در آن کوچه تنها ماند تنها
باید تمام صحنه ها دلگیر باشد
کافی ست زهرا داخل تصویر باشد
چشمی به در دارد نگاهی هم به کوچه
احساسش او را می کشد کم کم به کوچه
دیگر ولی تصویر کوچه دست خورده
رد طنابی کوچه را با مرد برده
هرگز علی در کوچه ها زانو نمی زد
ای کاش زهرا دست بر پهلو نمی زد ...
محمد حسین ملکیان
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب
شعر امام زمان(عج) - شام غریبان حضرت زهرا(س) - رضا تاجیک
منت قدمهای تو رو با اشكام می كشم
اگه تو بيای خاک پاتو به چشمام می كشم
كی ميای كه با صدای تو من آروم بگيرم
آرزومه كه آقا پای ركابت بميرم
دلم آقا خسته از اين عشقای زمينيه
خيال ديدنتم يه حسرت شيرينيه
پشت اين پنجره ها به انتظارت می شينم
جای خاليتو ميون دل تنگم می بينم
سه ماهه تو روضه های مادرت در به درم
دو ماهه آرزومه دست بكشی روی سرم
خوب می دونم كه من از نگاه تو سينه زنم
يه عنايتی بوده كه غصه دار حسنم
بيا امشب ما رو هم ببر مدينه آقاجون
رو دلم غم اميرالمومنينه آقاجون
ديگه امشب همه همسايه ها راحت می خوابن
اما بچه های فاطمه به زحمت می خوابن
زينب امشب يه گوشه كز ميكنه غريبونه
مجتبی تو خواب می لرزه آروم آروم می خونه
"گل ياسو كی ديده تو گلخونه بسوزونن
در باغو كی ديده غريبونه بسوزونن"
رضا تاجیک
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب
اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – علی اکبر لطیفیان
نذر کردیم که در پشت سرش، کوچه کوچه سر ما را ببرند
اگر از کوچه ما این دفعه محمل دلبر ما را ببرند
مرغ باغ ملکوتیم ولی یک به یک کنج قفس میمیریم
قصد دارند تعلق هامان آبروی پر ما را ببرند
باید آنقدر بسوزیم و بمیریم تا وقت سحر محضر دوست
باد ها یا سر ما را ببرند یا که خاکستر ما را ببرند
حرف پشت سر دیوانه زدن مایه آبروی دیوانه است
پس از این خانه به آن خانه بگو حرف پشت سر ما را ببرند
مثل غارت زده ها زانو را وسط کوچه بغل میگیریم
گر که سرمایه ما را یعنی اشک چشم تر ما را ببرند
دوستی با فقرا از دل ها می برد دوستی دنیا را
میتوانند فقیرانت هم میل سیم و زر ما را ببرند
هر چه داریم در این خانه همه از دولت مادر داریم
این شب جمعه بگو با زهرا تا حرم مادر ما را ببرند
پای شمع ز نفس افتاده تا نفس هست نفس باید زد
کاش با ناله مادر مادر نفس آخر ما را ببرند
کاش میشد وسط یک کوچه، کاش میشد وسط یک بازار
معجر دختر ما را بکشند، معجر دختر ما را ببرند
علی اکبر لطیفیان
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب
اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – محمد حسین رحیمیان
یک دست بر دیوار و دستی بر کمر داری
یک زخم کاری بر تنت از میخ در داری
در کوچه آن ظالم چه آورده سرت ای وای
حتی میان خانه هم چادر به سر داری
کمتر بگو عجل وفاتی مهربان من
تو خوب از تنهایی حیدر خبر داری
دیگر نمی گیرم بغل زانوی غم زهرا
از انتظار مرگ اگر تو دست برداری
خون گریه کن شاید کمی آرام تر گردی
بر سینه داغ محسن و داغ پدر داری
من مطمئنم کوه را از پا می اندازد
این درد پهلویی که تو شب تا سحر داری
در سجده هایت مرگ حیدر را تمنا کن
حالا که ای بانوی من عزم سفر داری
تا زنده ام برده است خواب از چشم گریانم
این زخم هایی که به روی بال و پر داری
می بینمت روز دهم در قتلگاهی که
تو وعده ای با زینب خونین جگر داری
محمد حسین رحیمیان
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب
اشعار فاطمیه – ایام بستری- وحید عظیم پور
زمین گریه زمان گریه، تمام چشمها گریه
صدای مادرم میآید از سجاده با گریه
چرا عجل وفاتی از قنوتش میچکد اینبار
چرا پس با صدای قطعه قطعه، پس چرا گریه؟
چرا ایندفعه جای "جار ثم الدار"ِ دستانش
به روی چادرش میبارد از هر ربنا گریه؟
دل معصوم وقتی بشکند کون و مکان بغض است
که ماهی بین دریا و کبوتر در هوا گریه
صدایی از در و همسایه میآمد که یا حیدر
بگو که فاطمه یا شب شود یا روز را گریه
پدر یک بیت الاحزان از کبود دردهایش ساخت
و کار ما در آنجا روز و شب شد، یکصدا گریه
جلال او، جمال او، صفاتی از خدا دارد
و با هر قطره اشک مادرم دارد خدا گریه
میان کوچه این ایام بی انصافی محض است
که خنده سهم قنفذ باشد اما سهم ما گریه
نه، اشک مادرم ازقصه های غربت باباست
فراوان ریخت از این دردهای آشنا گریه
علی را کار طوفانی زهرا خانه برگرداند
شبیه رعد میغرید و مثل ابرها گریه
وحید عظیم پور
**
ادامه اشعار در ادامه مطلب