اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س)

 

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س) – آرش براری

 

یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم

پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم

 

یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم

اینبار میخواهم به پای تو بیفتم

 

کم خون دل خوردم برای غصه هایت؟

آیا مگر بد خواهری بودم برایت؟

 

این سالها کم خواهری کردم برادر؟

در حق تو کم مادری کردم برادر؟

 

در دشت طوفان میکنم ناچار باشم

گیسو پریشان میکنم ناچار باشم

 

ای وای اگر کشته شوی و زنده باشم

راضی نشو که پیش تو شرمنده باشم

 

جانت سلامت جان من قابل ندارد

آیا مگر که خواهر تو دل ندارد؟

 

قربانی آوردم برای تو نگو نه

باید بمیرم من بجای تو نگو نه

 

بی تو دو عالم را نمی‌خواهم عزیزم

فرزندهایم را نمی‌خواهم عزیزم

 

اصلا جدایِشان کن از آغوشم امروز

اصلا خود من هم کفن میپوشم امروز

 

نسل ابوطالب یل پیکار هستند

اینها دو بال جعفر طیار هستند

 

شیر مرا خوردند هردو شیر مردند

من راضی‌ام کشته شوند برنگردند

 

فرزندهایم تیغ تیز آبدارند

این دو برای تو شبیه ذوالفقارند

 

اینها نگهبان حریم اهل بیت‌اند

پرورده دست کریم اهل بیت‌اند

 

اینها اگر در کربلا هستند امروز

سرباز های مجتبی هستند امروز

 

من که به غیر تو دگر چیزی ندارم

باور کن از این بیشتر چیزی ندارم

 

دنیا برایم بی تو آرامش ندارد

جز تو برایم هیچکس ارزش ندارد

 

فرش قدم‌هایت سر عون و محمد

حرفی ندارد مادر عون و محمد

 

جان داده‌اند اینها اگر جانت سلامت

چیزی نمیگویم به قرآن تا قیامت

 

ای کاش میرفتند زیر سم مرکب

تا پیکرت سالم بماند جان زینب

 

شاید کمی کمتر شود شمشیر دشمن

شاید به سوی تو نیاید تیر دشمن

 

ای کاش میشد ختم کرد این قائله را

ای کاش میکشتند شمر و حرمله را

 

جای تو آنها کاش در گودال باشند

پیش تو وقت غارت اموال باشند

 

شاید رها کردند اعضای تنت را

شاید ندزدد هیچکس پیراهنت را

 

شاید حسین انگشترت سالم بماند

شاید برادر پیکرت سالم بماند

 

فرزندهای کوچکم در نوجوانی

رفتند تا تو بیشتر با من بمانی

 

شکر خدا دیگر نمیبینند اسیرم

ای کاش میشد با پسرهایم بمیرم

 

آرش براری

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س)

 

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س) – محسن ناصحی

 

می رود سمت برادر به تنش تب دارد

دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد 

 

به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است

چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد  

 

ارث زینب قد خم بود ، قسم داد و گرفت

إذن خود را هم از آن قدّ مورّب دارد 

 

پسرش رفت به میدان و شغالان دیدند

شیر این بیشه عجب باد به غبغب دارد 

 

رفت و فریاد برآورد برادر ! بشتاب

تیغ ورّاث علی از دو طرف لب دارد 

 

حق همین است که قربانی اکبر بشویم

زینب است این که دو فرزند مؤدب دارد

 

از یمین می روم از سمت یسارش با تو

دشمن معرکه یک روزِ معذّب دارد 

 

بد به دل راه مده مطمئناً پیروزیم

مادر ماست که در خیمه ، مرتّب دارد:

 

زیر لب زمزمه ی ناد علی می خواند

دارد از هیبت اولاد علی می خواند 

**

تکیه دادند به هم هردو برادر اینبار

هر دو در مرکز این دایره و چون پرگار

 

دور خود ساخته اند از سر دشمن کوهی

تنِ بی سر چقدر ماند و در این انبوهی 

 

خُدعه زد دشمن بی عُرضه و ترسو ای وای

بارش تیر شد آغاز ز هر سو ای وای

 

 ناگهان هردو برادر به کمین افتادند

زیر باران جفا هر دو زمین افتادند

 

بدن هر دو پر از تیر ، به هم دوخته شد

چشم هر دو پسرِ شیر به هم دوخته شد 

 

اول از ترس در آن حال رهاشان کردند

بعد با تیغه شمشیر جداشان کردند 

 

 این طرف ، حادثه از چشم زنی دور افتاد

 آن طرف در وسط خیمه دلی شور افتاد 

 

گَرد ، خوابید و شد آن واقعه پیدا کم کم

چشم مادر نگران شد به پسرها کم کم  

 

عاقبت واقعه ، شد آنچه که زینب می خواست

نذر من گشت اَدا ! شکر ، حسینم برجاست  

**

پسرانم به فدای سر تو ، غم نخوری

 هر دو قربان علی اکبر تو ، غم نخوری  

 

پسرانم که بماند ! خودِ زینب هم هست

جان من نذر علی اصغر تو ، غم نخوری 

 

 تو سفارش شده ی مادرِمانی ، قَسمت

می دهم جان من و مادر تو ، غم نخوری

 

  هرچه غم مال من و قول بده تا آخر

هرچه غم خورد اگر خواهر تو ، غم نخوری…

 

محسن ناصحی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب چهارم محرم - روضه طفلان حضرت زینب(س)

 

اشعار شب چهارم محرم - روضه طفلان حضرت زینب(س) - علیرضا وفایی

 

رو سفیدم میکنند و فخر مادر میشوند

نو جوان هایم سپرهای برادر میشوند

 

این پسرها پیشکش های من وعبدلله اند

صحبت جنگ وجدل باشد قلندر میشوند

 

آینه انگار پیش مرتضی بگذاشتند

هیبت جنگی که میگیرند حیدر میشوند

 

دست برشمشیر میگیرند طوفان میکنند

یک تنه قطعاً حریف چند لشگر میشوند

 

خون قتال العرب جاریست در رگ هایشان

قابض الارواح کوفی های کافر میشوند

 

بوی زهرا میدهد پهلوی آقازاده ها…

چونکه بایک واسطه فرزندکوثر میشوند

 

زیر نیزه یاد غمهای مدینه میکنند

گریه کن های جوانمرگی مادر میشوند

 

هر چه باشد هردو خواهرزاده های محسن اند

منتقم های شهید ضربه ی در میشوند

 

اکبر تو ارباً اربا شد ولی شکر خدا

دست گل هایم پس از او زود پرپر میشوند

 

علیرضا وفایی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب چهارم محرم

 

اشعار شب چهارم محرم – حسن لطفی

 

گرچه از داغ جوان تا شده ای ؛ ما هستیم

و که گفته است که تنها شده ای ؟ ما هستیم

تو چرا بار دگر پا شده ای ؟ ما هستیم

ما نمردیم مهیا شده ای ، ما هستیم

 

رخصت دیدن تو فرصت ما شد اما

نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا

 

به درخیمه ما نیز هر از گاه بیا

با دل ما سه نفر راه بیا راه بیا

چشمهامان پر حرف است که کوتاه بیا

تو بیا با قدمت گرچه با اکراه بیا

 

تا ببینی که به تیغ و زره آراسته اند

تند بادند که در معرکه برخاسته اند

 

باز میدان ز تو ، جنبش طوفان با من

تخت از آن تو و پیش تو ،جولان با من

شاه پیمانه ز تو ،عهد به پیمان با من

ذره ای غم به دلت راه مده جان با من

 

آمدم گرم کنم گوشه بازارت را

تا نگاهی بکنی این سه بدهکارت را

 

به کفم خيرعمل خيرعمل آوردم

دو شکر قند دو شهد و دو عسل آوردم

من از این دشت شقایق دو بغل آوردم

دو سلحشور ز صفین و جمل آوردم

 

تیغ دارند و پی تو به صلایی رفتند

شیرهایم به پدر نه ،که به دایی رفتند

 

دست رد گر بزنی دست ز دامان نکشم

دست از این خیمه رسد از سر پیمان نکشم

بعد از این شانه به گیسوی پریشان نکشم

تیغ می گیرم و پا از دل میدان نکشم

 

به تو سوگند که یک دشت به هم می ریزم

چشم تا کار کند تیغ و علم می ریزم

 

دختر مادرم و جان پس در خواهم داد

او پسر داده و من هم دو پسر خواهم داد

جگرش سوخت اگر من دو جگرخواهم داد

ميخ اگر خورد به تن ،تن به تبر خواهم داد

 

چادرش را به کمر بست اگر می بندم

دلِ تو مادریُ روضه ی او سوگندم :

 

قنفذ از راه از آن لحظه که آمد میزد

تازه میکرد نفس را و مجدد میزد

وای از دست مغیره چقدر بد میزد

جای هر کس که در آن روز نمی زد میزد

 

مادرم ناله به جز آه علی جان نکشید

دست او خرد شد و دست زدامان نکشید

 

وای اگر خواهر تو حیدر کرار شود

حرمم صاحب یک ،نه دو علمدار شود

لشگری پا و سر و دست تلنبار شود

بچه ی شیر ،خودش شير جگردار شود

 

در دلم خون تو با صبرحسن می جوشد

خون زهراست که در رگ رگ من می جوشد

 

وقت اوج دو كبوتر دو برادر شده بود

نيزه و تير تبرها دو برابرشده بود

خيمه اي سدّ دو چشم تر مادر شده بود

ضربه هاشان چه مكرر چه مكررشده بود

 

روي پيشاني زينب دو سه تاچين افتاد

تا كه از نيزه سر اين دو به پايين افتاد

 

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ یا شبیر

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب چهارم محرم

اشعار شب چهارم محرم – رحمان نوازنی

 

دوقطعه ابر که فصل نگاهشان باران

دو چشمه عاشق رفتن، دو رود سرگردان

 

دو تا نسیم بهشتی پر از لطافت عرش

که می وزند در اطراف عرش الرحمان

 

دوتا درخت بهشتی دوشاخه ی زیتون

دو گل اگر که ببویی بنفشه و ریحان

 

دوتا فرشته که هرکس اگر ببیندشان

به شک بیفتد از اینکه خداست یا انسان

 

دوسبز پوش بهاری دویا کریم خدا

دومجتبای مدینه دو سفره ی احسان

 

دو ابروان کمانی در آسمان خدا

که اخم و شادیشان یا عذاب یا غفران

 

دو آسمان بلا که اگر اراده کنند

به یک نگاه کنند کوفه را ویران

 

دوکوه سرخ احد در مدینه ی زینب

دو ایستاده ترینی که نامشان ایمان

 

دوتا مسافر راهی به گر یه ی یعقوب

دوتا عزیز مدینه دو یوسف کنعان

 

دوتا مسیح پسرهای مریم زهرا

دوتا عصا به دو دستان زینب عمران

 

دوتا صدف که اگر واکنند لب گویند

دو دُر زینبی اند و دو لولو مرجان

 

دوتا عقاب حنایی دوتا پرنده ترین

که می کنند در اطراف خیمه ها طیران

 

دوتا علی به دو ذوالفقار می جنگند

یکی به نام علی و یکی امام زمان

 

دو بچه شیر حجازی به غرش عباس

دوتا یلی که می آیند در دل میدان

 

یکی نگاه به یثرب نمود ونعره کشید

که آی قوم سقیفه قبیله ی شیطان !

 

دو دست بسته ی حیدر دوباره باز شده

به انتقام دو سیلی که خورده مادرمان

 

اگر که مرد نبردید پیش ما آیید

چهل مبارز و یک زن کجاست غیرتتان

 

هنوز در وسط کوچه مادر افتاده

هنوز فضه به دیوار تکیه اش داده

 

دوباره باد وزید و مدینه پیدا شد

دوباره زینب ما در مدینه زهرا شد

 

نوادگان علی در مدینه غریدند

و گرد خاک عجیبی دوباره بر پا شد

 

مغیره را که به سیلی زدند- داد زدند

که حال نوبت آن مرد بی سرو پا شد

 

دوتا علی به دو شمشیر نصفه اش کردند

که پشت کفر به دست دو تا علی تا شد

 

دوباره خیمه ی زینب به هلهله آمد

و باز شهر مدینه تبسمش وا شد

 

دوباره باد وزید و به کربلا برگشت

زمان دوباره گذشت و به ابتدا برگشت

 

به عطر زینبی شان آسمان معطر شد

که وقت پر زدن این دوتا کبوتر شد

 

دوباره باد سیاهی به کربلا پیچید

و طفل زینب اسیر تمام لشکر شد

 

در ابتدا دو علی را زهم جدا کردند

که چشم کوفه از این پست فطرتی تر شد

 

به سنگ و تیر و کمان و به نیزه و شمشیر

خبر دهید گل زینب آه پرپر شد

 

یکی برای تسلای خاطر مادر

به قتلگاه نشست و ذبیح مادر شد

 

یکی شبیه به قاسم قدش کشیده شد و

یکی به ضربه ی شمشیر مثل اکبر شد

 

یکی کنار برادر خمید  مثل حسین

و داغدار تن بی سر برادر شد

 

یکی به مادر خود گفت خوب شد حالا

که پیش فاطمه شرمندگیت کمتر شد

 

رحمان نوازنی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب چهارم محرم الحرام – روضه طفلان حضرت زینب(س)

 

اشعار شب چهارم محرم  – روضه طفلان حضرت زینب(س) - موسی علی مرادی

 

اگرچه هستی خود را فراهم آوردم

ولی دوباره به پیش شما کم آوردم

 

از ابتدای تولد کبوترت بودم

کبوترانه ترین هدیه را هم آوردم

 

برای زخم دلم با همان غریبی تو

ببین که داغ دو گل را چو مرهم آوردم

 

برای اینکه شود آتش دلم خاموش

ببین دو کاسه ی لبریز شبنم آوردم

 

در این کویر بلا هر که سهم دارد و من

برای قافله ی خود دو پرچم آوردم

 

موسی علی مرادی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته