اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع) – رضا باقریان

 

اول سال است، اما غم به ماها می‌رسد

ناله‌ی زهرا به گوش کل دنیا می‌رسد

 

حرمت یک روز را وقتی نگه داریم ما

تا قیامت روزی از دستان آقا می‌رسد

 

ما عزادار امام سامرا هستیم، پس

مادرش محشر به دادِ گریه کنها می‌رسد

 

گریه بر غم‌های این آقا شروع سال ماست

شک ندارم آهِ ما تا عرش اعلا می‌رسد

 

معنویت سفره‌ی امسال را پر رنگ کرد

مطمئناً کربلای ما به امضا می‌رسد

 

عید نوروز است اما بوی غربت می‌دهد

بوی غربت باز هم دارد ز هر جا می‌رسد

 

از میان حجره‌ای ذکر مصائب می‌کنم

از کنار پیکری که نامِ زهرا می‌رسد

 

زهر کینه جسم او را آب کرده مثل شمع

جانِ آقا آه دارد روی لبها می‌رسد

 

رضا باقریان

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع) – محمد حسین رحیمیان

 

او شد قرار عالم و ما بی قرارش

نان همه دنیا رسیده از کنارش

 

هر سال از عمرش بهار اندر بهار است

هر کس که شد صاحب زمانی روزگارش

 

آن روز نوروز است که برپا نماییم

این سفره هایش هفت سین را درکنارش

 

یکسال دیگر طی شد و آقا نیامد

یک سال رفت و همچنان ما شرمسارش

 

مردم به امید خدا سال ظهور است

سالی که که بوی سامرا دارد بهارش

 

با حضرت هادی ببندیم عهد امسال

خرج اباصالح شود لیل و نهارش

 

محمد حسین رحیمیان

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع) – محسن حنیفی

 

شکسته روضه ات دل مقلب القلوب را

گرفته رنگ چهره ی تو حالت غروب را

 

شکوه غربتت،شراره زد به قلب کائنات

گریست دجله وفرات،گریست اهدنا الصراط

 

عزا گرفته اند پای روضه ی تو سال ها

برای سر سلامتی به جد تو غزال ها

 

فرازهای جامعه کبیره سوگوار تو

فراز سجیة الکرم شده است بی قرارتو

 

گمان کنم که فاطمه کنارتو نشسته است

زبان گرفته مادری که پهلویش شکسته است

 

فدای روی زرد تو،وجود غرق درد تو

چقدر آه میکشد،کنار جسم سردتو

 

زمان رنج وغصه ی تو خاتمه گرفته است

چقدر روضه ی تو بوی فاطمه گرفته است

 

دوشنبه بود لحظه ی هجوم زهر برجگر

دوشنبه بود وکوچه ها،دوشنبه بود ومیخ در

 

دوشنبه قاتلت شده،دوشنبه بود خانه سوخت

مغیره که نداشت شرم،قلاف وتازیانه سوخت

 

مصیبتت دم مرا به سمت آه میبرد

به پشت مرکبی تورا پیاده راه میبرد

 

تورا چگونه دست بسته باطناب میبرند؟؟

توکوثری تورا به مجلس شراب میبرند؟؟

 

چقدر زخم خورده ای،شبیه جُبّه ی حسین

کشانده ای مرا دوباره زیر قبه ی حسین

 

هزار شکر پیکرت به زیر آفتاب نیست

میان مقتلت سخن زکودک رباب نیست

 

هنوز جای شکر مانده سنگ بر جبین نخورد

هزار شکر یمسک السماء بر زمین نخورد

 

کنار پیکر توگریه بودوهلهله نبود

میان مقتل تو نام شمروحرمله نبود

 

به صحن سینه ی تو چکمه ی سنان نمیرسد

به پای بوسی لب تو خیزران نمیرسد...

 

محسن حنیفی

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع) – سید پوریا هاشمی

 

علی الدوام‌ نمک گیر دست خوبانم

چه سرّی است در این رابطه نمیدانم

 

سوار کشتی شان‌ میکنند سگ راهم

کنار نوح‌ که هستم چه غم ز طوفانم

 

فقط به دامن آل علی دخیل شدم

اگر چه تر شده با هرگناه دامانم

 

عزا گرفته‌ ام‌ امشب! نه عید اول سال..

که قبل ملیّتم شیعه ام‌! مسلمانم!

 

همه به خانه هم میروند مهمانی

منم که گوشه ای از سامرات مهمانم

 

سلام حضرت هادی! سلام اربابم!

بگیر دست مرا خسته ام پریشانم

 

به زیر دست شما تربیت شدم یک‌ عمر

همیشه نان تو بوده به زیر دندانم

 

بیا که‌ پوزه بمالم به پات آقا جان

مرا تو شیر حسابم‌ بکن نه انسانم

 

دلم‌ گرفته برایت غریب جان دادی

برای مادرتان باز روضه میخوانم

 

عزا عزا جگر فاطمه شرر دارد

علی شدن چقدر رنج و دردسر دارد

 

مصیبت است که از دوستان جدا باشی

اسیر هر شبه ی نانجیب ها باشی

 

دلت برای مدینه همیشه پر بزند

ولی همیشه‌ گرفتار سامرا باشی

 

دعای اهل و عیالت  به پادگان این است

که از جسارت سربازها رها باشی

 

عزیزکرده ی زهرا!نبینم آقا جان

بروی خاک بیوفتی و بی عصا باشی

 

تو خورده به زمین گونه ات‌ چرا خاکیست؟!

برای آنکه عزادار کربلا باشی..

 

دلت‌شکسته ولی بازهم سرت نشکست

قرار نیست که با سنگ آشنا باشی

 

قرار نیست تنت را به نیزه ها ببرند

قرار نیست که بر روی بوریا باشی

 

میان ناله ی تو کف نمیزند احدی

خدا نخواست که بین سرو صدا باشی

 

تمام اهل حرم خانه اند پشت حجاب

بفکر غارت پوشیه ها چرا باشی؟!

 

چه روضه ها که نهان مانده است با زینب

بزن به سینه ی خود دم بگیر یا زینب..

 

سید پوریا هاشمی

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع) – محمد حسین رحیمیان

 

عمر تو مثل علی با بی کسی سر می شود

خط به خطِ شرح حالت گریه آور می شود

 

می برد دشمن تو را در بدترین جاهای شهر

سامرا شرمنده از روی پیمبر می شود

 

حمله بر بیت ولایت، بی کسی، بزم شراب

دشمنت لحظه به لحظه بی حیاتر می شود

 

زنده بودی بی حیا قبر تو را در خانه کند

چشم ها از ماجرای غربتت، تر می شود

 

می روی از سامرا، روز دوشنبه باز هم

سرشکسته پیش زهرا، پیش حیدر می شود

 

می روی از سامرا روز دوشنبه باز هم

زنده یادِ کوچه و دیوار و آن در می شود

 

مثل جد خود حسینی، کشته ی دور از وطن

با غمت تازه غم آقای بی سر می شود

 

کشته دور از وطن هستی ولی شکر خدا

یک کفن روزی این جسم مطهر می شود

 

تو غریبی یا حسین؟ آیا پس از تو خواهرت

هم سفر با حرمله یا شمر کافر می شود؟

 

محمد حسین رحیمیان

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع) – محمد جواد شیرازی

 

سین مثل "سحر" و "سردی عفوی نایاب"

سین "سجاده ی زوار" میانِ "سرداب"

سین "سائل" شدن حاتم و لطف ارباب

"سامرا"، "سینه زدن" تحت شعاع مهتاب

 

برکت سال نو امسال امام هادی است

بانی گردش احوال امام هادی است

 

باز هم آیه بخوان راه به ما یاد بده

راه نزدیک به درگاه به ما یاد بده

عشق بازیِ سحرگاه به ما یاد بده

وَ بِکُم عَلَّمَنَا الله به ما یاد بده

 

بهترین نسخه ی هر غصه و هر دردی تو

جامعه خواندی و ما را علوی کردی تو

 

کاش نوری سوی قلبم برسد، محتاجم

اول سال، گره باز شود... محتاجم

نظری کن به منِ خسته که بد محتاجم

من به الطاف شما تا به ابد محتاجم

 

تا که چرخید زبانم همه اش مدح تو شد

خواستم روضه بخوانم همه اش مدح تو شد

 

راه این روضه ی غمناک، مسیری سخت است

دور از خانه غریبانه اسیری سخت است

این همه جام بلا را بپذیری سخت است

یادِ تخریب حرم روضه بگیری سخت است

 

آب بستند به صحن و حرم جدت آه

سال ها سوختی از داغ اباعبدالله

 

رتبه ی فاطمی ات قابل تشکیک نبود

این همه اذیت معصوم خدا، نیک نبود

حق تو دیدن ویرانه ی تاریک نبود

جایگاهت به خدا "خان صعالیک" نبود

 

کنج ویرانه دلت سوخت و در تب بودی

مطمئنم که به یاد دل زینب بودی

 

حمله بر حصن حصین؟! بر متوکل لعنت

طعنه بر هادی دین؟! بر متوکل لعنت

خوردی آقا به زمین؟! بر متوکل لعنت

آه از کوچه، همین... بر متوکل لعنت

 

این زنا زاده چرا حمله به یوسف کرده؟!

به چه رویی به شما باده تعارف کرده؟!

 

خوب شد پاره، گریبان کسی این جا نیست

خوب شد دختر حیران کسی این جا نیست

خوب شد چوب به دستان کسی این جا نیست

خواهری بی سر و سامان کسی این جا نیست

 

تا ز حلقوم حسین آیه به لب هاش نشست

خیزران زود به دندان ثنایاش نشست

 

محمد جواد شیرازی

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع) – وحید محمدی

 

نفس نفس نفست عطر ربنا دارد

قنوت نیمه شبت ذکر آتنا دارد

 

به عمق معرفت واژه های جامعه ات

هجا هجا کلماتت دَم از خدا دارد

 

کریم، ابن کریمی و عالمی آقا

به دامن کرمت دست التجا دارد

 

کبوترانه پریده در آسمان شما

دلی که حسرت سرداب سامرا دارد

 

من از هوای گدایی درگهت مستم

گدای سامری ات میشوم ... صفا دارد

 

فدای نام تو یا ایها النقی، جانم

چقدر لشکر تو یار و جانفدا دارد

 

اگر چه دست تو را خصم بی بصیرت بست

هنوز اهل تو در بیت خویش جا دارد

 

هنوز غصه بزم شراب را داری

هنوز دست تو جای طناب را دارد ...

 

وحید محمدی

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع) – محمد سهرابی

 

ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند

گریه ها باز وقار بصرش را بردند

 

مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش

به گمانم که ستون سفرش را بردند

 

کم کسی نیست، امام است ولیکن تنها

مشرکین، خیل صحابیِ درش را بردند

 

سامره خاک فقط داشت که ریزد به سرش

عده ای آبروی بوم و برش را بردند

 

جای یاری، کفنش کرد همین شهر غریب

مثل آن وقت که جدّ و پدرش را بردند

 

به شفاعت نظری داشت ولیکن با شرط

صوفیان جمله ی شرط و اگرش را بردند

 

برگ ریزان طرب بود که بر گوش خزان

خبر جرأت نقاش ترش را بردند

 

حیف از آن فکر بلندی که لحد جایش شد

مرد طرّاح زیارات، سرش را بردند

 

زینبی داشت اگر، امر به معجر می کرد

چون مقامات خُذینی جگرش را بردند

 

نفس آخر او نیمه برون آمده بود

که به صدّیقه، ملائک خبرش را بردند

 

محمد سهرابی

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع) – محمد قاسمی

 

سرِ ما محفلِ سودايِ عليّ النّقي است

جانِ ما نـذرِ قدمهاي عليّ النقـي است

دلِ ما غـرقِ تــمـنّايِ عـليّ النّقـي است

دين ما چيست؟ تولّاي عليّ النّقي است

 

ما كه از روز ازل عاشق و خاطرخواهيم

زيرِ دِيْــنِ كَـرمِ هــٰادي آل الّلهيم

 

از هدايتگري اش اهل هدايت شده ايم

لطف او بوده كه اينقدر"عنايت شده ايم"

خار راهش شده و صـاحبِ عزّت شده ايم

كاسـه ليسان سـر خوان ولايت شده ايم

 

عشق ما بر پسر فاطمه ، مادرْ زادي ست

هــرچه داريم از الطاف امام هادي ست

 

دل ما گُم شده در پيچ و خمِ سامرّاست

چون كبوتر شـده،جلد حرمِ سامرّاست

ســائل صحن ملائك خَدَم سامرّاست

چون گره خورده به اسمت عَلَم سامرّاست

 

يادِ ايــّامِ تو و خاطره ات را عشق است

خشتْ خشتِ حرم سامره ات را عشق است

 

نوه ي حضرت سُـلطاني و آقاي همه

پُر شــده از نـفـسِ حقِّ تو دنياي همه

با تو تضمين شـده آبادي فرداي همه

نامه داديم براي تو به امـضاي همه

 

كوري چشم هر آنكس كه خبيث و شقي است

مُهر آن هم "لكَ لبيّك عليَّ النّقي"است

 

پسر حضرت جودي و سراپايت لطف

مي چكد از عرق چهره ي زيبايت لطف

ما كه ديديم فقط از يــد طولايت لطف

گشته صادر همه ي عمر ز لبهايت لطف

 

جامعه با جملات تو عجب شيرين است

حرفهاي تو همه مثل رطب ، شيرين است

 

در غم دوري خود از حرمت مي سوزيم

سوّم ماه رجب شد ز غمت مي سوزيم

با نفسهاي تو از بــازدمت مي سوزيم

پا برهنه مرو مثل قدمت مي سوزيم

 

پا برهنه شدي و موي پريشان كرديم

يادِ دردانه ي سالار شهيدان كرديم

 

مي دواندند تورا از پي مركب اي واي

داغ ميخورد به قلب تو مُرتّب اي واي

پابرهنه ؛وسط كوچه؛ مُعذّب اي واي

چه قدر سوخت دلت از غم زينب اي واي

 

گـرچه در بزم شــراب متـوكّل رفــتي

شكر، زيرا به سلامت سويِ منزل رفتي

 

سينه ي سوخته ي سينه زنت شد پاره

جگر مادرت از سـوختنت شد پاره

از درون آه ، تمام بدنت شـده پاره

چون كشيدند تورا پيرهنت شد پاره

 

پيرهن چاك زدم تا حسني زار زنم

همرهت بر بدن بي كفني زار زنم

 

تن صد پاره ي جدّت به زمين افتاد و

وسط گودي گودال زِ زين افتاد و

از ركاب شه افلاك نگين افتاد و

شمر زد قهقهه ، در دشت طنين افتاد و

 

نيزه ها كشته ي خونين بدني را بردند

از تن بي سر او پيرُهني را بردند

 

محمدقاسمي

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع) – حسن لطفی

 

دارد امید که دردش به مُداوا نکشد

با چنین درد غمش کاش به فردا نکشد

 

زهر خوردو جگرش سوخت لبش را سوزاند

چکند از دل اگر ناله ی زهرا نکشد

 

بار اول که در این خانه نبوده اما

کاش می شد بکنار پسرش پا نکشد

 

سینه وقتی که بسوزد نفست می گیرد

نیست امید که کارش به تقلا نکشد

 

پسرش چاک گریبان زده بر بالینش

چکند دست اگر بر سرِ بابا نکشد

 

ظرف آبی به لبش دید فقط گفت حسین

نفسی نیست اگر وای حسینا نکشد

 

کربلا آب رسیدو به زمین اما ریخت

خواست نامرد که یک آه هم آقا نکشد

 

دست خواهر به سرش ، داشت دعایی شاید

لحظه ی آخرِ او کار به دعوا نکشد

 

ضربه ها اینهمه بر صورت آقا نزنید

هیچ کس نیست که یک تیغ در اینجا نکشد

 

شعله اُفتاده به دامانِ یتیمی اما

می دَود تا که کسی گیسوی او را نشکد

 

بیشتر می شود آتش اگر اینقدر دَوَد

عمه ای کاش که این شعله به بالا نکشد

 

می برد هرچه دلش خواست حرامی باشد

کاش فریاد سرِ دختر نوپا نکشد

 

خوب شد بود عمو بر سر نیزه تا که

حال این خواهر تنها به تماشا نکشد

 

حسن لطفی

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع)

 

گدایم گدایم گدا را ببین

من زار بی دست و پارا ببین

خدا امشب این گریه ها را ببین

و با بنده ات کن مدارا! ببین

 

زمین خورده ای آمده در زده

فراری در خانه ات آمده

 

فراری ترین بنده اینجا منم

گرفتار بازی دنیا منم

همان کس که افتاده از پا منم

دراین جمع الوده تنها منم

 

بیا و مرا باز امشب ببخش

بحق ابالفضل و زینب ببخش

 

دراین زندگی معنویت نبود

برای مناجات همت نبود

عبادات من هیچ عبادت نبود

به جز بخل و کبر و منیت نبود

 

فراموشکارم فراموشکار

به فکر همه بیخیال نگار

 

زمستانم آمد بهاران گذشت

جوانی من رفت آسان گذشت

به غیبت به تهمت به خسران گذشت

بدون توجه به قران گذشت

 

دگر خسته ام از خودم عفو کن

مسلمان اسمی شدم عفو کن

 

اگر آمدم کار من با علیست

مناجات من یاعلی یاعلیست

دلم قرص با عشق مولا علیست

شدم رعیتش چون که آقا علی ست

 

خدایا به قلبم شعف را بده

شب آرزوها نجف را بده

 

علی مرد علی شیر علی قبله گاه

علی حضرت نور روحی فداه

علی آینه پیش روی اله

علی شد پناه من بی پناه

 

دوعالم گدای در او شده

رجب شعبه کوثر او شده

 

سخن از علی شد خدایی شدیم

مسلمان یک آشنایی شدیم

شب جمعه آمد هوایی شدیم

و از ری همه کربلایی شدیم

 

که ما بی پناهیم و آقا مجیر

امیری حسین و نعم الامیر

 

حسینی که یک ظهر عطشان شد و

به میدان که زد تیرباران شد و

سرش را شکستند بی جان شد و

گرفتار سرنیزه داران شدو

 

زمرکب زمین خورد و با ضرب پا

به گودال هل دادنش گرگها

 

هجومی شد آغاز و سر ذبح شد

زمین خورد دختر پدر ذبح شد

ته چال خیرالبشر ذبح شد

و با خنده صدنفر ذبح شد

 

پی کشتنش با وضو آمدند

لباس تنش را اراذل زدند

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 27 فروردین 96

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام هادی(ع) – مهدی رحیمی

 

در نقشه ها کوفه مکان دیگری دارد

در شهرسامرا نشان دیگری دارد

 

رفته علیِّ دیگری در خیبری دیگر

تاریخ در نقلش بیان دیگری دارد

 

یعنی پس از «نهج البلاغه» پشت این صورت

با «جامعه» شیعه، دهان دیگری دارد

 

بر دشمنان آمد علی تا چاربار از نو

این زلزله هردم تکان دیگری دارد

 

وقت غضب گاهی شبیه زلزله اما

در رحمتش هردم جهان دیگری دارد

 

در خاک سامرا علیِّ چارمین آمد

این جسم دیگرگونه جان دیگری دارد

 

هم دوستانی مثل سلمان و ابوذر نه؛

هم اینکه قطعا دشمنان دیگری دارد

 

با تیغ زهرآلود،نه با زهر چونان تیغ

جان دادنش هم داستان دیگری دارد

 

با زهر سر می بُرّد ازلب تشنه ای، این بار؛

گودال سامرّا سنان دیگری دارد

 

مثل علی از جنس اصغر گونه اش اما

این قصه گویا قهرمان دیگری دارد

 

آن جا که غیر از اکبرش ارباب ما تازه؛

با ذبح اصغر امتحان دیگری دارد

 

دنیا گمان دارد که اصغر می شود سیراب

تیر سه پر اما گمان دیگری دارد

 

غیر از کمانش حرمله بر زجرکُش کردن

من مطمئن هستم کمان دیگری دارد

 

آن جا که بعد از تیر می بینم علی اصغر؛

انگار بر حنجر دهان دیگری دارد

 

آن جا که بعد از تیر خوردن حس شد این کودک؛

درپشت گردن استخوان دیگری دارد

 

درگوشه ی گودال هم غیر از سنان ارباب

با چکمه هایش میهمان دیگری دارد

 

پشت سر هم می زند گویا یزید اصلا

در دست هایش خیزران دیگری دارد

 

مهدی رحیمی

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

قربان آقایی که بی منت عطا دارد

در روستا اندازه دنیا گدا دارد

 

دستی که آوردیم سویش پرشد و برگشت

یک دست هم در محضر خوبان صدا دارد

 

تا حضرت سید محمد دستگیر ماست

این دردهای لاعلاج ما دوا دارد

 

آنقدر قربانی برای نذر اوردند

حس میکنی دورو بر صحنش منا دارد

 

فیروزه ای رنگ است اما منشا نور است

خورشید هم از یمن این گنبد نما دارد

 

هرناامیدی با امید ازین حرم رفته

به به چقدر این آستان حاجت روا دارد

 

هرچند درهای حریمش سوخت درآتش

اما به دل داغی ز قبر مجتبی دارد

 

عالم بسوزد در غم آن قبر خاکی که

مهدی برایش شب به شب بزم عزا دارد

 

قبر غریب شهر یثرب سالیانی هست

فرقی اساسی با غریب کربلا دارد

 

اینجا فقط خاک است هرجا چشم میبیند

نه زائری دارد نه یک زائرسرا دارد

 

از ریسه بندان و چراغانی نگو اصلا

وقتی فقط این خاک نور ماه را دارد

 

نه دسته سینه زنی اینجاست نه هیئت

نه روضه خوانی که دل شور و نوا دارد

 

زهرا ولی جای همه سر میزند اینجا

با این که قدش خم شدست و درد پا دارد

 

سید پوریا هاشمی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع) – مجتبی خرسندی

 

بگو به نور که ماه تمام آمده است

که صبح آمد و پایان شام آمده است

برای شیعه دوباره امام آمده است

خدای فقه و حدیث و کلام آمده است

امام باقر علیه السلام آمده است

 

پدر حسینی و مادر سلاله ی حسن است

اویس وار زمین در هوای او قَرَن است

غلام خانه ی او بودن آرزوی من است

تجسم همه ی احترام آمده است

امام باقر علیه السلام آمده است

 

سراسر از برکات خدا پر است زمین

اگر که در صدف آسمان دُر است زمین

به نور اوست که گرم تبلور است زمین

دوباره رحمتی از جنس عام آمده است

امام باقر علیه السلام آمده است

 

دمیده است به دنیا دم خدادادی

به هر خرابه رسیده هوای آبادی

هزار شکر خدا را که خوب استادی_

_برای این همه شاگرد خام آمده است

امام باقر علیه السلام آمده است

 

چقدر در وجناتش خدا نمایان است

اسیر جذبه ی او کافر و مسلمان است

رسیده آن که امید گناهکاران است

دوباره بوی علی بر مشام آمده است

امام باقر علیه السلام آمده است

 

دل از تمام جهان برده است لبخندش

فقط نه خلق، که دل برده از خداوندش

به داروی گل لبخند های چون قندش

به درد های همه التیام آمده است

امام باقر علیه السلام آمده است

 

رسیده است امامی که نافذ است و بصیر

نکرده حرف خدا را به رای خود تفسیر

نمی شود به کلام بنی امیه اسیر

برای مذهب شیعه قوام آمده است

امام باقر علیه السلام آمده است

 

به حکم آیه ی تطهیر، پاک یعنی او

که پنجمین گُهر تابناک، یعنی او

برای سنجش ایمان ملاک یعنی او

ملاک حد حلال و حرام آمده است

امام باقر علیه السلام آمده است

 

به علم و حلم و تمام فضائلش صلوات

به جلوه های پیمبر خصائلش صلوات

به نور چهره ی چون ماه ِ کاملش صلوات

که موعد صلوات و سلام آمده است

امام باقر علیه السلام آمده است

 

گروهی از سخنان خدا جدا شده اند

که در توهم خود نائب خدا شده اند

چه رازهای دروغی که برملا شده اند

که آفتاب همه روی بام آمده است

امام باقر علیه السلام آمده است

 

همان که وقت جسارت حضور خواهد داشت

که در مسیر اسارت حضور خواهد داشت

زمان کشتن و غارت حضور خواهد داشت

بیا که راوی غم های شام آمده است

امام باقر علیه السلام آمده است

 

خدا کند که شب انتظار سر برسد

سپیده سر بزند، نوبت سحر برسد

خدا کند که به زودی همین خبر برسد:

به صف شوید دم انتقام آمده است

امام مهدی علیه السلام آمده است

 

مجتبی خرسندی

برگرفته از کانال بی پلاک

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع) – محمد حسین رحیمیان

 

رسیده ماه رجب در سرم هوای مدینه

نوشته اند دوباره مرا گدای مدینه

گرفته است بهانه دلم برای مدینه

فدای چار امام گره گشای مدینه

کبوتر دل من تا بقیع گشته مسافر

سلام مقصد پنجم ! سلام حضرت باقر

 

نبود این دل ما حیدری اگر تو نبودی

نبود روزی ما نوکری اگر تو نبودی

نداشت دین خدا لشکری اگر تو نبودی

نداشت جسم تشیع سری اگر تو نبودی

 

بزرگ و کوچک ما زیر دین راه نجاتت

غلام حیدر و زهرا شدیم با زحماتت

 

تویی همان که پیمبر رسانده است سلامت

تویی که درک خلایق نمی رسد به مقامت

شبیه زینب کبری حماسه داشت کلامت

شده است منبر روضه حیات بخش ز نامت

 

همیشه کرده حدیث تو گرم روضه ما را

نتیجه های تلاش توایم و صادقت آقا

 

امام پنجم عالم، امید پنج تنی تو

بزرگ تر ز تمام تصورات منی تو

فدای عزم بلندت، امام بت شکنی تو

خودت بگو بنویسم حسین یا حسنی تو

 

تویی که وارث جمع فضائل حسنینی

امام امتی و میوه دل حسنینی

 

همیشه مثل حسن بود عادت تو کرامت

زبانزد است در عالم همیشه جود و عطایت

بزرگواری و دارد فقیر پیش تو حرمت

و در مرام شما نیست دین به غیر محبت

 

تو و کرم، تو و بخشش، تو و عطای فراوان

همیشه لطف تو آقا شده است شامل مهمان

 

تویی که حاصل عمرت همه معارف دین است

به زیر پرچمت آقا کسی که سایه نشین است

به دست او رگ خواب همه زمان و زمین است

بقیع بی حرمت هم بهشت اهل یقین است

 

به رغم خواسته ی منکران اصل ولایت

حرم نداشتنت هم نکرد کم ز مقامت

 

تو یادگار شهید غروب حادثه هایی

تو در تمامی حالات، یاد کرببلایی

ز کودکیت تو دلتنگ سیدالشهدایی

تو داغدار امام ِ مُرَمِّلٌ بِدِمایی

 

چهار سالگی ات را نمی بری دمی از یاد

رقیه بین خرابه جلوی چشم تو جان داد

 

محمد حسین رحیمیان

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع) – علیرضا وفایی

 

از قرص ماه چهره ی تو آفتاب ریخت

تا آسمان چشم گشودی شهاب ریخت

 

روزی که آمدی به گمانم ، ز آسمان

جای نزول آیه ی باران شراب ریخت

 

وقتی که آمدی به زمین ، پشت پای تو

گویا که جبرییل ز چشمش گلاب ریخت

 

خاک قدوم خادم تو طوطیای چشم

روی سر عدوی تو باید عذاب ریخت

 

تو پای درس مکتب سجاد بوده ای

از هر کلام درس تو صدها کتاب ریخت

 

هر کس که شیعه است یقین مذهبی ز توست

حتی رییس مکتبمان مکتبی ز توست

**

ذره به لطف چشم تو خورشید می شود

گرد و غبار ، زهره و ناهید می شود

 

هر نا امیدی از طرف خلق می رسد

در بارگاه قدس تو امید می شود

 

خوشبخت آن کسی ست که در سایه ی شماست

چون که فنای راه تو ، جاوید می شود

 

چشمان تو به گبر به بیفتد بدون شک

از عارفان خطه ی توحید می شود

 

وقتی که جاری است به لب اسم اعظمت

از دل به غیر یاد تو تبعید می شود

 

من در رکاب غیر تو زانو نمی زنم

غیر از شما به هیچکسی رو نمی زنم

**

تو پنجمین نتیجه ی نخل امامتی

تو هفتمین سفینه ی دریای عصمتی

 

آیینه ی تمام نمای حسینی و ...

مثل پدربزرگ خودت با صلابتی

 

خود را به خادمان تو منصوب می کند

هر آنکسی که داشته یک جو لیاقتی

 

اینگونه نیست قاعده ی انتخاب ها

از دامن تو هر که بگیرد به راحتی

 

روز ولادت تو شب آرزوی ماست

من آرزو به دل شده ام از زیارتی

 

ای پنجمین شمایل مولا خوش آمدی

هم بازی رقیه ، به دنیا خوش آمدی

**

از خاطرات آن سفر پر بلا بگو

هم بازی رقیه تو از کربلا بگو

 

در آن غروب بهت گرفته چه دیده ای

از اضطراب دختر خیرالنسا بگو

 

هم سن و سال های تو در خیمه سوختند

از گوشواره های همان بچه ها بگو

 

پای برهنه روی مغیلان دویده اید

مقتل بخوان و اندکی از ماجرا بگو

 

گر چه مکدرید از آن مجلس شراب

از داستان آن سر و طشت طلا بگو

 

بر شانه بار داغ بلا را کشیده ای

از خیزران و آن لب و دندان چه دیده ای

 

علیرضا وفایی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع) – حسن لطفی

 

جلوه می بارد از جمال علی

جذبه می جوشد از جلال علی

 

هر که دارد خدا به خاطر اوست

هر که دارد خدا حلال علی

 

مرتضی را چه کار با عالم

هست عالم فقط وبال علی

 

ای نفسهات در خصال صدوق

ای بزرگیت از خصال علی

 

همه ی حرف توست قال نبی

همه ی حال توست حال علی

 

آمدی تا که با تو ما برسیم

ما همه میوه های کال علی

 

لطف زهرا تو را به ما دادند

از کرمخانه ی عیال علی

 

ای نماز مطهر زهرا

سجده های معطر زهرا

 

خیره ای بر مقاماتش

مثل قابی برابر زهرا

 

می وزد در هوای گیسوت

عطر گلهای قمصر زهرا

 

آسمانی و مژده ات را داد

به زمینی ها پیمبر زهرا

 

بی خودی نیست فاطمی هستی

پُری از نور کوثر زهرا

 

می زند موج در احادیثت

جلوه های مکرر زهرا

 

با شما جبرئیل نام مرا

 می رساند به محضر زهرا

 

ای طلوع علی الدوام حسن

آفتاب بلند بام حسن

 

جابر آورده ات سلام رسول

مادرت گفته ات سلام حسن

 

می رسند از تبار مادریت

هفت معصوم بر امام حسن

 

حسنی زاده ای ز آل حسین

ای حسینی ترین کلام حسن

 

دست تو دست مجتبای کریم

به تو زیبنده است نام حسن

 

بسکه داری ارادتش آقا

در بقیعی به احترام حسن

 

خوشبحالت کنار او هستی

ای تمام علی تمام حسن

 

ای محمد ترین دعای حسین

دومین احمد حرای حسین

 

آمدی تا به انتها برسد

امتدادی از ابتدای حسین

 

از پدر ارث برده است عمری

سر این شانه ات روای حسین

 

آنکه روزی حسین منی گفت

گفت بعدش تویی برای حسین

 

ای علی اکبر امام شده

اکبر بعد کربلای حسین

 

تو حسینیه ی خدا هستی

با تو ماندیم در هجای حسین

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع) – علیرضا خاکساری

 

خبر رسیده که امشب ز راه دور می آیی

میان حُلّه ی عرشی غرق نور می آیی

 

خبر رسیده همه محو روشنای تو هستند

شبیه آینه هایی چنان بلور می آیی

 

ابهت است که در چشم های تو شده نازل

چه با شکوه ولی خالی از غرور می آیی

 

پدر تو را  ز خدایش میان سجده گرفته

سلام روی لبت غرق در سرور می آیی

 

رجب مرّجب اگر شد به یمن مقدم تان بود

شبیه نهر پر از باده ی طهور می آیی

 

نسب نسب همه عالی مقام ها متعالی

به دامن علوی ها حسین پور ! می آیی

 

مفاعلن فعلاتن محمد بن علی شد

مگر تو هم به میان دل بحور می آیی؟

**

به اختیار خودت انتخاب را به تو دادند

تمام ادعیه ی مستجاب را به تو دادند

 

سخاوت و نفس و سادگی مادر آب و

شجاعت و جگر بوتراب را به تو دادند

 

طبیعی است در عالم مَثل نداشته باشی

چرا که پرتو شش آفتاب را به تو دادند

 

پدر بزرگ کریم و کریمه مادر پاکت

کریمی و کرم بی حساب را به تو دادند

 

رسیدی از پس پرده مگر که فقه بگویی

به امر خالق یکتا کتاب را به تو دادند

 

برای اینکه بگردم همیشه در پی ات آقا

سوال را به من اما جواب را به تو دادند

 

میان این همه واژه به من "رعیت ساده"

و لفظ جالب "عالیجناب" را به تو دادند

 

دلیل حال خوش من فقط تویی تو چرا که

همیشه مرهم حال خراب را به تو دادند

 

به اتفاق پدر ،عمه های کرببلایی

در انتها عَلَم انقلاب را به تو دادند

 

به این نتیجه رسیدم گریز روضه همین جاست

یکی دو مرتبه طفل رباب را به تو دادند

 

بگو که لحظه ی مرثیه خوانی همگانی

همیشه روضه ی قحطی آب را به تو دادند

 

علیرضا خاکساری

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع) – داوود رحیمی

 

حرفی نزن از تشنگی دریا رسیده

از بی پناهی ها مگو مأوی رسیده

 

پیغمبر آمد خیر نازل شد از آن پس

فیض مدام از عالم بالا رسیده

 

فرخنده فیضِ فرخ و فرزانه ای که

آوازه اش تا سدره و طوبی رسیده

 

آن مدعی کز نسل احمد حرف می زد

حالا ببیند چارمین آقا رسیده

 

این چارمین حیدر نصب این پنجمین دُر

از کوثر پر گوهر زهرا رسیده

 

داعیه داری که به علمش ناز می کرد

کارش به شاگردی این آقا رسیده

 

با " کعب الاحبار" و "هریره" دین نمی ماند

با " قال باقر" شیعه تا اینجا رسیده

 

لطفش همیشه شامل حال گداهاست

از لطف و از آقایی اش بر ما رسیده...

 

یا باقر العلم النبیّین یا محمّد

فرقی نداری در حقیقت با محمّد

 

دریای علمت تا ابد ساری و جاری

تو مثل زهرا کوثری، دنباله داری

 

در جهل تاریک و خزان معرفت ها

با یک بغل نور آمدی، گرم و بهاری

 

مثل پیمبر دست مردم را گرفتی

با تو سر راه آمده عبد فراری

 

وقتی تو آقای منی، در خانه ی تو

با آبروتر از گدایی هست کاری؟

 

از تو نوشتم دفترم شد آسمانی

یک آسمان لبریزِ حس بی قراری

 

از تو نوشتم یادم آمد که غریبی

افتاد از دستم قلم در یک کناری

 

یک دست روی سینه و دست دگر را

در پنجره های ضریحی که نداری...

 

از حال و روزت در بقیع آتش گرفتم

نه سایبانی، نه چراغی، نه مزاری...

 

داود رحیمی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع) – مهدی رحیمی

 

روشن تر است این پسر از ماه صورتش

گردن کشیده ماه خودش هم به رویتش

 

ماه رجب به ماه عرب چشم دوخته

معلول خیره ست به دقت به علتش

 

ماه تمام اول ماه رجب رسید

قد قامت الصلوة به قد و به قامتش

 

شد اولین محمد بعد از پیامبر

آمد ز دست های علی هم نبوتش

 

چون آفتاب وقت طلوع و غروب خویش

عمری نشسته کوه دو زانو به خدمتش

 

پلکش دلیل روز و شب است و به این دلیل

باید که کوک کرد زمان را به ساعتش

 

در آفتاب ظهر، زمین سایه اش کم است

خاص است قهر حجت و عام است رحمتش

 

از شرق تا به غرب جهان،نه بزرگتر

قلب من و تو است حدود حکومتش

 

قارون اگر شود همه ی عمر چون گداست

در محضر تو هرکه بنازد به ثروتش

 

این سو پدربزرگ حسن آن طرف حسین

باید که غبطه خورد به شکل سیادتش

 

بوده علی اگرچه پسرخوانده ی نبی

گشته محمد اِبْنِ علی با ولادتش

 

داییش قاسم است و رقیه ست عمه اش

از این مسیر رفته به زهرا شباهتش

 

همبازی رقیه و دلواپس عمو

شد شرح روضه مدت عمر امامتش

 

در ظاهرش گرفتن مجلس برای علم

در اصل شرح روضه فقط بوده علتش

 

تا روضه ی حسین شود زنده نُه امام

مسموم هم شوند می ارزد به قیمتش

 

مهدی رحیمی

جمعه آخر سال - اشعار امام زمان(عج) - رضا تاجیک

 

وقتی كه ندارمت رو پای كی سر بذارم

تو كدوم جاده بايد گلای نرگس بيارم

 

همش از وعده ی اومدن شنيدن سخته

همه رو ديدن و روی تو نديدن سخته

 

جمعه ی آخر ساله نميخوای بيای آقا؟

می زنم دوباره ناله نميخوای بيای آقا؟

 

وقتی تو نيستی آقا ديگه امیدی ندارم

بدون ديدن تو بهار و عيدی ندارم

 

گرچه من نامهربونی كردم آقاجون بيا

دلمو خونه تكونی كردم آقاجون بيا

 

لباس نو خريدم ندارم آروم و قرار

آقاجون خودت بيا كعبه رو از عزا درآر

 

 اگه تو بيای همه دردای ما دوا ميشه

اگه تو بيای ديگه زندگی رو به را ميشه

 

نمی دونی چه غمی تو حال تنهایی دارم

با (الی متی احار فيكَ) دنيايی دارم

 

بگو تا كی باشم آواره و سرگردون تو

چند تا سالْ تحويل ديگه رو باشم بدون تو

 

اگه تو نيای همه جمله هامون سواليه

جای تو تو محراب جمكرون آقا خاليه

 

بيا آقا شيعه رو دارن تو دنيا می كشن

هر كسی كه ميگه يا حضرت زهرا می كشن

 

بيا تا كاخ ستم به زير پات خراب بشه

بيا آقا دعای فاطمه مستجاب بشه

 

آقاجون اومدنت حاجت كل شهداس

سيد خراسونی همه اميدش به شماس

 

بيا ريشه كن بكن سيطره ی قوم يهود

بيا و زير و رو كن حكومت آل سعود

 

رو لبم زمزمه ی (اَيْنَ معز الاولياس)

به همه گفتم آقام منتقم كرببلاس

 

بيا كه صوت عدالت بپيچه تو عالمين

بيا آقا با صدای "يا لثارات الحسين"

 

آقاجون راه رسيدن به تو رو خوب می دونم

برای دعوت تو روضه ی عباس می خونم

 

اون علمداری كه سر ميده و قولش نميره

دستاشو داده تا كه دستای ما رو بگيره

 

شنيدم كه لب آب لب نزده به نهر آب

دو تا چشماشو داده تا نبينه اشک رباب

 

مشكشو با تير زدن آسمونو زمين زدن

نانجیبا به سرش عمود آهنين زدن

 

رضا تاجیک

برگرفته از کانال بی پلاک

اشعار ولادت حضرت زهرا(س)

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – روح الله قناعتیان

 

سلام حضرت کوثر سلام خیر کثیر

سلام سیده خاتون، سلام عشق امیر

 

شناسنامه ی تو صبح لیله الاسراست

نزول شان تو شد، شان آیه ی تطهیر

 

چقدر روز تولد دل از همه بردی

چقدر دل که به دست شما نشد زنجیر

 

به یمن روز تولد برایت آوردند

فرشته های بهشتی لباسهای حریر

 

تو نیم زندگیت را شدی نصیب پدر ...

و نیم دیگر  آن را علی، ولی تقدیر ...

 

کنار حضرت حیدر چه لذتی دارد

فقط تو باشی و آقا، دو لقمه نان و پنیر

 

سر است از همه ی فرش های کاشانی

میان خانه ی مولا همان دو قطعه حصیر

 

همین که نیت خنده کنی فرشته شدی

فرشته نه، تو بگو ماه، ماه منیر

 

برای حضرت حیدر سه روز شیرین بود

ولادت تو، عروسی تو و روز غدیر

 

تو سهم دار فتوحات شوهرت هستی

به نام نامی تو می زند علی شمشیر

 

به روزهای نداری چقدر سر کردی

به روزه های پیاپی، به نان خالی و شیر

 

تو برتر از غزلی، من زیاد کم گفتم

اگر که بد شده بی بی ببخش و خورده نگیر

 

روح الله قناعتیان

 

*******************

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – آرمان صائمی

 

دوباره فاصله افتاده بين فاصله ها

نسيم ياس رسيده ميان سلسله ها

 

دوباره بر سر سجاده قبله گم كردم

تويى بهانه ى عالم براى نافله ها...

 

به هركجا بروى بوى عشق مى پيچد

تو ماه و اختر و شمسى براى قافله ها

 

تويى كه مريم عذرى شده ثنا گويت

تويى كه راز خدايى...جواب مسئله ها

 

مرا براى غلامىِ خود حسابم كن

گناه هستم و حالا خودت ثوابم كن

 

به معجزات تو بانو نگاه بايد كرد

و چشم هاى مرا فرش راه بايد كرد

 

من از تو غير تو بانو مگر چه ميخواهم؟

بدون عشق تو عمرم تباه بايد كرد

 

اگر پرستش تو اشتباه باشد هم

خوشم به اين نظرم اشتباه بايد كرد

 

اگر كه سجده به پاى تو كفر هم باشد

بر اين عقيده ام اصلاً گناه بايد كرد

 

مرا غلامِ غلامانِ خود خطابم كن

گناه هستم و حالا خودت ثوابم كن

 

فرشته ها همه مدهوش ربناى تو

ملائكه همه محتاج يك دعاى تو

 

زمان خلقت آدم خدا سفارش كرد

شفاعت همه باشد به دست هاى تو

 

خدا كند كه مرا از قلم نيندازى

منم اسير شهيدانِ كربلاى تو

 

براى حضرت حق عين و شين و قافى تو

به روى عرش معلاست رد پاى تو

 

مريض عشق تو هستم ولى جوابم كن

گناه هستم و حالا خودت ثوابم كن

 

تو مرد بودى هميشه به پاى شير خدا

تو وقف كردى خودت را براى شير خدا

 

نبود غير تو محرم به راز هاى على

نديد غير تو كس گريه هاى شير خدا

 

تو ياد دادى به ما پشت حق بمانيم و

فداى حق بشويم..اى فداى شيرِ خدا

 

چه آمده به سر مرتضى؟فقط نه سال؟

هرآنچه خاك شما شد...بقاى شيرخدا

 

شبيه شمع مرا ذره ذره آبم كن

گناه هستم و حالا خودت ثوابم كن

 

آرمان صائمی

 

*******************

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – رضا تاجیک

 

ای حسن مطلع همه ی عاشقانه ها

حس لطيف پرشده بين ترانه ها

زهراترین ستاره ی اوج کرانه ها

از تو شنيده اند تمام زمانه ها

 

دیگر به خانه ی همه دختر مقدس است

با جلوه ی تو واژه ی مادر مقدس است

 

دیگر رسیده است زمان رسیدنت

سیب بهشت! لحظه ی از شاخه چیدنت

گوش خدا نشسته به پای شنیدنت

چشمان مرتضی شده مبهوت دیدنت

 

تو آمدی برای نبی مادری کنی

هجده نفس به پای علی حیدری کنی

 

هر واژه ی رسیده کنار تو کال شد

عاشق شدن بدون تو امری محال شد

تصوير آب با نظر تو زلال شد

قرآن به يمن سوره ی تو لم يزال شد

 

شبهای قدر ما به تو پیوند خورده است

تقدیر را خدا به دو دستت سپرده است

 

هر كس كه دم زده ز كلامت كليم تر

ای از همه به امر ولايت سهيم تر

در بین خانواده ی رحمت رحیم تر

هر نسل دورتر شده از تو، عقيم تر

 

نسل تو نسل "یلتقیان" و مطهر است

هر کس که بوده دشمن نام تو ابتر است

 

يک مصحف الهی غرق مطالبی

مثل اصول دینی و ارکان واجبی

تو مظهر العجائب شاه عجائبی

مصداق ديگر اسدالله غالبی

 

قرآن نوشته است به دریا ملقبی

اصلا علی تویی که به زهرا ملقبی

 

تو آمدی جهان محقر بزرگ شد

با تو مقام و رتبه ی مادر، بزرگ شد

هر کوچکی به نام تو دیگر بزرگ شد

اینگونه بود سوره ی کوثر بزرگ شد

 

هستی شبيه دسته ی دستاس، دست توست

عالم فدايی دل حيدرپرست توست

 

جاری شد از خروش قنوت تو صد قنات

ای دختر مباهله، ای همسر زکات

نام تو نقش بر علم کشتی نجات

ای مادر حماسه ی "حی علی الصلات"

 

در کربلا و شام، تو در یاد زینبی

حس غرور مخفی فریاد زینبی

 

فرزندهای تو همه طوفان غیرتند

در جنگ و صلح، مرد نبرد و شهامتند

فرزندهای تو همه مست ولایتند

لب تشنه های جام شراب شهادتند

 

فرزندهای تو حسنی و حسینی اند

دلداده های نهضت پاک خمینی اند

 

موج محبتت به دل من نشسته است

با عشق تو طناب تعلق گسسته است

مادر! شبیه تو دل ما هم شکسته است

(بر سینه ام جمال علی نقش بسته است

 

این سینه را به سینه ی سینا نمی دهم

یک ذره از محبت زهرا نمی دهم)

 

رضا تاجیک

برگرفته از کانال بی پلاک

 

*******************

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – آرش براری

 

مظهر خیر النسا تا روز محشر فاطمه است

آسیه، مریم، خدیجه خوب و بهتر فاطمه است

 

فاطمه حتی طهارت را طهارت می‌دهد

آب با اینکه مطهر هست اطهر فاطمه است

 

او تجلی می‌کند گهگاه در احساس‌ها

مهربانیِ میان طفل و مادر فاطمه است

 

چهارده معصوم رهبر در میان مردم‌اند

در میان چهارده معصوم رهبر فاطمه است

 

هر کجا که رفت پیغمبر به زهرا بازگشت

این به آن معنی است که اصل پیمبر فاطمه است

 

اولین و آخرین هم شأن زهرا مرتضی است

اولین و آخرین هم شأن حیدر فاطمه است

 

باید از دست علی از فاطمه روزی گرفت

ساقی کوثر علی و حوض کوثر فاطمه است

 

قبل خلقِ خلق بوده خلقت نورانی‌اش

جلوه کرده در جهان با صورت انسانی‌اش

 

افتخاری نیست بالاتر برای جبرئیل

فاطمه نازل شده از بال‌های جبرئیل

 

از همان بدو تولد با خدا محشور بود

رزق زهرا بین آغوش خدیجه نور بود

 

نزد پیغمبر مقدم بوده او بر کارها

مصطفی بوسید دست دخترش را بارها

 

فاطمه سرّ خدا در سینه پیغمبر است

عکس وجه الله در آیینه پیغمبر است

 

روشنایی بخش جنت هست نور فاطمه

ذکر تسبیح خدا؛ نان تنور فاطمه

 

قبل هرکس فاطمه پا می‌گذارد در بهشت

وا شود درهای جنت با حضور فاطمه

 

قدسیان خدمتگزار دختر پیغمبر اند

صد ملک هستند مامور امور فاطمه

 

عقل کل زهراست و هرچه به جز او جهل کل

فهم عالم هست از فهم و شعور فاطمه

 

در قیامت کور خواهد شد تمام چشم‌ها

آن زمانی که شود وقت عبور فاطمه

 

الگوی صاحب زمان زهراست در عصر ظهور

آن زمان پس می‌شود عصر ظهور فاطمه

 

نیست غیر از فاطمه سنگ صبور مرتضی

نیست غیر از مرتضی سنگ صبور فاطمه

 

کوه شد پشت امیرالمومنینش ایستاد

پایه اسلام شد تا اصل دینش ایستاد

 

خطبه‌های فاطمه فصل الخطاب مردم است

فاطمه چشم انتظار انقلاب مردم است

 

در تمام لحظه ها بوده کنار مرتضی

خطبه هایش هست مثل ذوالفقار مرتضی

 

یک تنه از حق مولایش حمایت کرده است

هر چه را که داشته خرج ولایت کرده است

 

شعله های فتنه نمرود را خاموش کرد

هر چه مولایش به او فرمود زهرا گوش کرد

 

فاطمه در کام دشمن فتنه ها را زهر کرد

با تمام فتنه‌گرها تا قیامت قهر کرد

 

هر کسی در جبهه زهرا است پس همراه ماست

سوریه مانند خوزستان و کرمانشاه ماست

 

راه زهرا شاهراه روشن پیروزی است

راه مردانی شبیه مهدی نوروزی است

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – مهدی رحیمی

 

تا به دنیا آمدی دنیا دلیلش را شناخت

از خودش دنیا به دست آورد یک دنیا شناخت

 

چون تسلط داشت هی چرخید دورت روز و شب

گر تورا نشناخت دنیا، ماه از بالا شناخت

 

آسمان نشناخت سر از پا و روی خاک ریخت

خاک اما زیر پات افتاد و سر از پا شناخت

 

بی گمان در قاب قوسین دو تا ابروی تو

خویش را هر شب رسول الله اَوْ اَدْنی شناخت

 

سجده بر نامش اگر واجب شود بی ربط نیست

شیعه در واقع خدا را نیز با زهرا شناخت

 

قدر می دانم مُحِبَّش هستم اما بی‌گمان

قدر زهرا را در این عالم فقط مولا شناخت

 

بی نگاه لطف تو می ریزد از هم جان من

گاه دارد قطره ای از خویش یک دریا شناخت

 

توی جنت هم گدایت می شوم زیرا گدا

عرض حاجت کرد صاحبخانه را هرجا شناخت

 

حتم دارم روز محشر هم تو فرمان می‌دهی

من به تو ایمان کامل دارم اما با شناخت

 

تو شب قدری و پنهان بوده ای آنقدر که

زینبت حتی تو را در ظهر عاشورا شناخت

 

زینبت از پای درس کوچه آمد کربلا

آن همه سرهای بر نی را اگر زیبا شناخت

 

مبحث نشناختن در کربلا موضوع شد

عمه جان جسم حسین خویش را از پا شناخت

 

تا به آنجا که ربابت را میان کاروان

زینب از صوت علی اصغرم لالا شناخت

 

روضه یعنی که رقیه چهره را نشناخت و

تا صدایش زد صدای طفل را بابا شناخت

 

مهدی رحیمی

اشعار وفات حضرت ام البنین(س)

 

اشعار وفات حضرت ام البنین(س)

 

امّ البنین شدم که شوم یاور حسین

تاگل بیاورم بشود پرپر حسین

قصدم نبود اینکه شوم مادر حسین

هستند دختران علی در بر حسین

 

هستند مثل مادرشان مضطر حسین

 

شد شاملم دعای سحرهای فاطمه

روشن شدم به نور قمرهای فاطمه

تاج سر منند گهرهای فاطمه

اولاد من کجا و پسر های فاطمه

 

هستند هر چهار پسر نوکر حسین

 

شرمنده ام نشد سپر مجتبی شوند

قسمت نبود زودتر از این فدا شوند

حالا بناست راهی دشت بلا شوند

حتی اگر که تک تک شان سرجدا شوند

 

جای گلایه نیست، فدای سر حسین

 

جریان گرفته اند کنار ابوتراب

از آل هاشم اند نه قوم بنی کلاب

اصلا نیاز نیست به ترس و به اضطراب

عباس من شده به علمداری انتصاب

 

او هست یک تنه همه ی لشکر حسین

 

عهدی است بین ام بنین و خدای خود

غیر از رضای دوست نخواهم برای خود

من دل نبسته ام به دل بچه های خود

اصلا حسین و زینب و کلثوم جای خود

 

عباس من فدای علی اصغر حسین

 

هرچند او دگر پسر خویش را ندید

اما غمین نبود که عباس شد شهید

دق کرد بعد از آنکه به او این خبر رسید:

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید

 

خاتم ز قحط آب، لب انور حسین

 

کارش دگر نشستن در آفتاب شد

آب زلال در نظر او مذاب شد

شرمنده ی نگاه غریب رباب شد

از اینکه هم قبیله ی شمراست، آب شد

 

رو میگرفت نزد دو تا خواهر حسین

 

دیگر مدینه خنده به لب های او ندید

او نیز مثل زینب کبری قدش خمید

گرچه صبوربود، کم آورد تا شنید

یک مرد بی حیا وسط مجلس یزید

 

با دست اشاره کرد سوی دختر حسین

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 8 اسفند 96

 

*******************

 

اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – آرش براری

 

با عروساش بین گذر نشسته

رو چادرش خاک چقدر نشسته

چند ماهه که بچه‌هاشو ندیده

چند ماهه اینجا بی‌خبر نشسته

 

خبر دادن بهش بشیر اومده

اومده اما سر به زیر اومده

منتظر یه کاروان امیر بود

ولی یه کاروان اسیر اومده

 

همه امیدش دیگه ناامید شد

خبر دادن که عباسش شهید شد

نمی‌دونم که از بشیر چی شنید

روزگارش سیاه، موهاش سفید شد

 

تلخی راهو واسشون عسل کرد

مشکل بی‌مادریشونو حل کرد

ام بنین اومد توی کاروان

دخترای فاطمه رو بغل کرد

 

روزای خوب تموم شدوشب رسید

کاسه صبر همه برلب رسید

چیزی نمونده بود بمیره زینب

ام بنین به داد زینب رسید

 

نوحه می‌خونه واسه دردونه‌هاش

مرهم داغ زینبه شونه‌هاش

عمهء سادات می‌زنه رو سرش

ام بنین میزنه رو گونه‌هاش

 

رقیه برنگشته به مدینه

سراغشو می‌گیره از سکینه

میگن که زجر رقیه رو کتک زد

الهی زجر ببینه خیر نبینه

 

مشک رباب از علقمه برنگشت

امید آخر همه برنگشت

با گریه گفت عروس ام‌البنین...

چرا عروس فاطمه برنگشت؟

 

بچه‌ها تشنه بودن آب ندادن

به خواهش هیشکی جواب ندادن

نامردا بعد غارت خیمه‌ها

گهواره رو دست رباب ندادن

 

ماه تو آسمونشو گرفتن

جونِ عزیزِ جونشو گرفتن

بیخودی نیست ام بنین پیر شده

یه روزه چهار جوونشو گرفتن

 

چارتا مزار کشیده روی زمین

تنها نشسته بدون همنشین

به هرکی می‌رسه با گریه می‌گه...

لا تدعونی ویک ام‌البنین

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – حسن کردی

 

مادر روز های دلتنگی

بانوی گریه های طولانی

می شد از موج اشک هر روزت

اسمان مدینه طوفانی

 

بسکه با سوز روضه می خواندی

پا به پایت مدینه می نالید

چشم های غسی مروان هم

گاهی از گریه ی تو می بارید

 

اسمان را به گریه وا می داشت

چشم ابری و اه هر روزت

چشم خاکی و غصه دار بقیع

می نشسته به راه هر روزت

 

کربلا بود و روسفیدی تو

لحظه امتحان سخت خدا

پسرانت یکی یکی رفتند

شیر مردان درس های شما

 

گرچه با چشم خود ندیدی که

کربلا را چه ماجرایی بود

زندگی تو بعد عاشورا

گریه در گریه کربلایی بود

 

حسن کردی

 

*******************

 

اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – آرش براری

 

خودم کنیز توام بچه‌هام نوکر تو

عروس‌های من آقا کنیز دختر تو

 

من آمدم که به پایت فقط بلند شوم

نیامدم بنشینم بجای همسر تو

 

اگر سپاه نداری نمرده ام‌بنین

چهارتا پسرم میشوند لشگر تو

 

چهار تا پسرم عالمان‌غیب شدند

برای اینکه نشستند پای منبر تو

 

علی نگو که غریبی فقط تو لب تر کن

چهار دسته‌گلم میشوند پر پر تو

 

پسر بزرگ نکردم کنار من باشند

بگو فدات شوند افتخار من باشند

 

نمیروند اگر هیچ‌جا بدون حسین

نبوده‌اند چون از ابتدا بدون حسین

 

خودم به یک یکشان یاد داده‌ام حتی

بهشت نیز ندارد صفا بدون حسین

 

کنار سفره آقایشان بزرگ شدند

نخورده‌اند دو لقمه غذا بدون حسین

 

سپرده ام به ابالفضل موقع رفتن

که بر نگرد ز کرب‌وبلا بدون حسین

 

خدا کند پسرانم همه شهید شوند

ولی خدا نگذارد مرا بدون حسین

 

برای روز مبادا بزرگشان کردم

برای زینب کبری بزرگشان کردم

 

چهارتا پسرم جلوه های من هستند

چهار ام‌بنین در چهار تن هستند

 

علی اگر چه مرا  «مادرپسرها» خواند

ولی همه پسران ابوالحسن هستند

 

یل جمل به پسرهای من نبرد آموخت

ز کودکی همه پرورده حسن هستند

 

قرار نیست که صحبت کنند پیش حسین

وگرنه که همه استاد در سخن هستند

 

بشیر گفت حسینم کفن نداشته است

عجیب نیست پسرهام بی کفن هستند

 

شنیده ام که بشیر از همه خبر داری

بگو که از پسر فاطمه خبر داری؟

 

قرار شد نگذارند ساده جان بدهد

قرار شد نگذارند سر تکان بدهد

 

قرار شد که تنش روی خاکها باشد

و نیزه دار سرش را به آسمان بدهد

 

قرار شد که سرش را سریعتر ببَرد

به مردم همه شهرها نشان بدهد

 

سنان چقدر پریشان رسیده در گودال

مباد تا که به دستش کسی سنان بدهد

 

چه حرفهای نگفته که در دهن دارد

اگر که چکمه سربازها امان بدهد

 

به این بریدن انگشت هم نیاز نبود

قرار بود عقیقی به ساربان بدهد

 

قرار شد همه باهم دوباره حمله کنند

قرار شد نگذارند ساده جان بدهد

 

حسین عمه سادات را صدا میزد

عزیز فاطمه لب تشنه دست و پا میزد

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – محمد جواد شیرازی

 

کوه اعتلا ز رفعت ام البنین گرفت

دریا سخا ز رحمت ام البنین گرفت

 

خورشید اگر که واسطه ی نور عالم است

نور از جمال و طلعت ام البنین گرفت

 

روح الامین برای تقرب، به طور عرش

چله برای خدمت ام البنین گرفت

 

افتادم از نفس سرِ نفسم ولی خدا

دست مرا به حرمت ام البنین گرفت

 

دست نیاز ما به خدا از همان ازل

پیوند با کرامت ام البنین گرفت

 

معصومه است بی شک و مانند فاطمه

عصمت بها ز عصمت ام البنین گرفت

 

عباس را به قله ی طاعت رسانده است

درسی که از بصیرت ام البنین گرفت

 

دستش شفیع خلق شود چون که بوسه از

دستان با سخاوت ام البنین گرفت

 

فردا علم به دوش حسین است یاورش

هر کس به دوش، رایت ام البنین گرفت

 

باید برات صحن ابالفضل را فقط

از دست های حضرت ام البنین گرفت

 

از بس بقیع رفت و ز عباس روضه خواند

یثرب هوای غربت ام البنین گرفت

 

داغش به جای خود، سپر خونی اش چنان

صبر و قرار و طاقت ام البنین گرفت...

 

مقتل نوشته است که از هوش رفته است

جان مرا مصیبت ام البنین گرفت

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – محمد جواد شیرازی

 

کریمان همه مات ام البنین اند

فقیر کرامات ام البنین اند

 

نه تنها دل ما که داوود و موسیٰ

اسیر مناجات ام البنین اند

 

همه ساقیانی که صاحب سبویند

دخیل خرابات ام البنین اند

 

مریدان عباسِ او در دو عالم

به دنبال خیرات ام البنین اند

 

پسرهای او یار خون خدایند

دلیل مباهات ام البنین اند

 

پسرهای نور و تجلی نورند

تجلی آیات ام البنین اند

 

به خورشید تابان قمرها می آید

به ام البنین این پسرها می آید

 

گرفتند ماهش... همه تکیه گاهش

گرفتند ابالفضل... پشت و پناهش

 

عصایی ندارد دم پیری حالا

نشانده زمانه به خاک سیاهش

 

امان از صبوری... کشیده قبوری

روی خاک و غم مانده در بین آهش

 

خدای ادب شد، بصیر عرب شد

ولی بوده هر جا به زینب نگاهش

 

ندیده دو عالم، کسی جز یل او

که دامان زهرا شود قتلگاهش

 

بشیر از پسرهای او دم نزن تو

بگو از حسینش... چه شد قبله گاهش؟!

 

پسرهای او نذر راه حسین اند

قمرهای او نذر راه حسین اند

 

غرورش شکسته ولی بازویش نه

دلش گرچه خون شد ولی پهلویش‌ نه

 

کسی دیده در بین خانه بیافتد

شراره به جان سر گیسویش... نه

 

کسی دیده در بین کوچه بیافتد

رد پنجه ی لاله چین بر رویش... نه

 

شده شوهرش را ببیند که از غم

گذارد سرش بر روی زانویش.‌‌.. نه

 

شنیده کسی که زن پا به ماهی

در سوخته بیاید سویش... نه

 

شده زیر در مادری باشد و بعد

کسی با لگد رد شود از رویش... نه

 

بهار دل آل حیدر خزان شد

قد فاطمه در جوانی کمان شد

 

محمد جواد شیرازی

اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س)

 

اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س) – حسین واعظی

 

نمی خواستم ببینم این روزا رو

چون ازش می ترسیدم سرم اومد

روزگار بدی بود بعد بابات

بعد تو‌ روزای بدترم اومد

 

این روزا توی گذشته هام مدام

علی توی خاطراتش ریز شده

حرفام و یادم‌می ره بگم…آها

راسی گفتم‌حسنت مریض شده

 

یاد تو می افته گریه می کنه

می سوزه همش میون تب حسین

امروز و فقط بهونه می گرفت

خوابت و دیده بازم دیشب حسین

 

خودم و به این در اون در می زنم

به خدا نه دیگه اینطور نمیشه

خانومم این بچه ها مادر میخوان

جای خالیت هیچ جوری پر نمیشه

 

خورشید و گرفتن از تو زندگیم

بعد تو باید که رو به ماه کنم

تو که نیستی وقتی که دلم پره

چه کنم باید که سر تو‌چاه کنم

 

دم دمای صب شده کار نداری؟

بچه ها تنهان دیگه باید برم

فاطمه نبودنت سخته برام

می دونی از مدینه شاید برم

 

حسین واعظی

 

*******************

 

اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س) – محمد بیابانی

 

ای آسمان ببار ولی بی امان ببار

بر باغبان باغ گرفته خزان ببار

 

اصلاً بیا و بر سر حیدر خراب شو

یا نه، به قبر خاکی این بی نشان ببار

 

در بین شعله ها که به یاری نیامدی

حالا به آتش دل غربت فشان ببار

 

با احتیاط، خود به تنش آب ریختم

نم نم تو هم به پیکر این ارغوان ببار

 

وقتی دم مزار تو از پا نشسته ام

یعنی نشسته است درختانشان به بار

 

در این سه ماه من به شکستت گریستم

حالا تو بر شکستن این قدکمان ببار

 

بر اشک های بی کسی ام باز گریه کن

با ناله یتیمی طفلانمان ببار

 

بر گوشواره، چادر خاکی، به میخ در

بر خاطرات مانده در آن آشیان ببار

 

محمد بیابانی

 

*******************

 

اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س) – محمد بیابانی

 

شرر زده است به جان کوچت از وطن مادر

خزان رسیده پس از تو در این چمن مادر

 

تو رفته ای و پدر در هجوم تنهایی

شده است بعد تو با چاه همسخن مادر

 

زمان غسل تو فریاد زد سکوت علی

که هیچ چیز نمانده از این بدن... مادر

 

حسین و زینب و کلثوم و من که می مردیم

نمی رسید اگر دستت از کفن مادر

 

به هیچ کس من از آن حادثه نخواهم گفت

که مانده راز تو در سینه حسن مادر

 

حسین گفت شبی دیده است، من در خواب

که داد می زدم ای بی حیا نزن... مادر...

 

چه ضربه ای که تو را نقش خاک کرد آن روز

هنوز مانده صدایش به گوش من مادر

 

محمد بیابانی

اشعار شام غریبان حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار شام غریبان حضرت فاطمه زهرا(س)

 

برای شستن تو از کجا شروع کنم

ز گیسوان سرت یا ز پا شروع کنم

ز جای سیلی آن بی حیا شروع کنم

و یا ز پهلوی تو بی هوا شروع کنم

 

کنار پیکر تو دست روی دست زنم

کسی که خانه شده بر سرش خراب منم

 

چه خوب شد که خودت روی سوخته شستی

شکاف گوشه ی ابروی سوخته شستی

به احتیاط دو پهلوی سوخته شستی

گره ز روی گره موی سوخته شستی

 

ولی هنوز عجب کار دارد این بدنت

چه گریه دار شده در تن تو پیرُهنت

 

شبیه کعبه کند فاطمه تن تو طواف

ز شعله موی سرت تاب خورده مثل کلاف

چگونه چین تن سوخته نماید صاف

رسیده دست علی عاقبت به جای قلاف

 

به دستهای یدالله ظرف آب افتاد

به یاد چادر خاکی، ابوتراب افتاد

 

به پیش چشم یتیمان تن تو میشویم

من آخرین نفس این سیب سرخ میبویم

به زیر پیروهنت پیکر تو میجویم

شکایتت به پدر وقت دفن میگویم

 

نگفتی عاقبت آمد چه بر سرت زهرا

چه کرده داغی مسمار با پرت زهرا

 

یتیم های تو را دور تو صدا کردم

کبوتران حرم را ز غم رها کردم

همین که دخترت از پیکرت جدا کردم

قسم به جان حسین یاد کربلا کردم

 

پس تو زخم دل دخترت نمک نزنن

به دختران عزادار تو کتک نزنن

 

به کربلا همه بعد از بریدن سرها

به خیمه حمله نمودن سوی دخترها

چه تنگ شد وسط گیر و دار، معبرها

به دست لشگری آمد چه معجرها

 

میان تکه ی معجر چقدر گیسو ماند

تمام دخترکان دستشان به پهلو ماند

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار شام غریبان حضرت فاطمه زهرا(س) – علی اکبر لطیفیان

 

آدمی که ضربه خورده از در و دیوار سخت

دست بر دیوار میگیرد ولی بسیار سخت

 

وقت چیدن که نباشد شاخه ها خم میشوند

بر زمین بگذاشت بارش را ولی اینبار سخت

 

وای من حالا ببین با سینه زهرا چه کرد

میخ،وقتی میرود بر سینه دیوار، سخت

 

میخ را با چه مکافاتی علی بیرون کشید

داغ اگر شد درمی آید از بدن مسمار ، سخت

 

زودتر از دیگران اطرافیان جان میدهند

هر زمان که میشود وضعیت بیمار ، سخت

 

وای اگر خوابیده باشی درد بیدارت کند

چند ماهی هست زهرا میشود بیدار سخت

 

کودکی دست جوانی را گرفت و راه برد

میشود دیدن برای دیدگان تار سخت

 

این شب آخر برای تو خودم نان میپزم

هر چه هم باشد برای خانه دارت کار سخت

 

مثل اینکه باید امشب زحمتم را کم کنم

میشوم از تو جدا ناچار، بالاجبار، سخت

 

چشم از چشم علی تا وقت رفتن برنداشت

آنقدر شد لحظه های آخر دیدار سخت

 

حضرت مشکل گشا حالا به مشکل خورده است

غسل زهرا شد برای حیدر کرار ، سخت

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار شام غریبان حضرت فاطمه زهرا(س) – حسن لطفی

 

این بار چندم است کفن باز می کنم

دارم به این بهانه تو را ناز می کنم

 

پلکی تبسمی نفسی یا شکایتی

باشد بخواب فاطمه هر طور راحتی

 

باشد بُرو ولی جگرم را نگاه کن

پُشتم شکسته‌ای کمرم را نگاه کن

 

برخیز باز چاره‌ی درد مرا بده

برخیز و دستمالِ نبرد مرا بده

 

مثل قدیم پشت سرم آب را بریز

جای علی تو برجگرم آب را بریز

 

این بار چندم است کفن باز می‌کنم

دارم به این بهانه تو را ناز می‌کنم

 

داریم مثل سوز خزان گریه می‌کنیم

با آستین بین دهان گریه می‌کنیم

 

دارم به دوش خویش دو تابوت می‌کشم

دستی به زخم گوشه‌ی اَبروت می‌کشم

 

این مرد کوه بود که درهم شکسته شد

دیدم که هفت جای تو باهم شکسته شد

 

تو غرق زخم رفتی و حیدر تمام کرد

امروز بی تو فاتح خیبر تمام کرد

 

دارند بچه‌ها همه از دست می‌روند

خواهر تمام کرد برادر تمام کرد

 

پیش حسن حسین به زانو نشسته است

وقتی به گریه گفت که مادر تمام کرد

 

دیدم که قاتلت اثر ضربِ خویش را

با چوب‌های شعله‌ورِ در تمام کرد

 

وای از قلاف ، زخمش از اول عجیب بود

وای از مغیره کارِ خود آخر تمام کرد

 

روز دوشنبه بود به آتش  شروع کرد

روز دهم به ضربه‌ی خنجر تمام کرد

 

این بار چندم است کفن باز می کنم

دارم به این بهانه تو را ناز می کنم....

 

حسن لطفی

 

*******************

 

اشعار شام غریبان حضرت فاطمه زهرا(س) – حسن لطفی

 

شب شبی سنگین شبی دلگیر بود

شب شبی بی صبح شامی دیر بود

 

شمع آخر در سرشکش غرق شد

آب گشت و بینِ اشکش غرق شد

 

شمع تا سو سو زنان خاموش گشت

خانه در باد و خزان خاموش گشت

 

در سکوتی باد زاری می‌نمود

باد آن شب سوگواری می‌نمود

 

باد می‌کوبید درها را به هم

باد می‌پیچید پرها را به هم

 

خانه آنشب باز طوفان خورده بود

چار غنچه با گُلی پژمرده بود

 

گاه سوز گریه بود اما خموش

گَه صدایِ آب می‌آمد به گوش

 

چکه چکه می‌چکد دل روی دل

آب می‌ریزد دو چشمانی خجل

 

خیره خیره چشم طفلان مانده بود

آستین ها بینِ دندان مانده بود

 

سیل بسته راهِ نورِ نوح را

دست می شوید تنی مجروح را

 

چشم تا که فرصت دیدن گرفت

زانوانِ کوه لرزیدن گرفت

 

چشم تنها بین چادر زخم دید

پای تا سر پیکری پر زخم دید

 

زخم بستر ، زخم کوچه ، زخم در

زخم سینه ، زخم بازو ، زخم سر

 

زخمِ سرخیِ کفن زخمی کبود

زخمِ آتش ، زخمِ میخ و زخم دود

 

زخمِ چشم و زخمِ پهلو ، زخم دست

زخمها را عاقبت با زخم بست

 

زخم بود و سوز بود و درد بود

آه تنها چاره‌ی یک مرد بود

 

آه اسما آب بر این خسته ریز

درد دارد آب را آهسته ریز

 

حسن لطفی