اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س)

 

اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – حسن لطفی

 

دردِ غروب گریه‌ی ما را بلند کرد

این گریه آهِ طشتِ طلا را بلند کرد

 

در خواب ناز بودم و من را صدا نزد

در بین خواب بودم و پا را بلند کرد

 

در راه کار زجر فقط این دو کار بود

یا پشت دست یا که صدا را بلند کرد

 

همسایه‌ی یهودی ما صبح تا غروب

هنگام پخت بویِ غذا را بلند کرد

 

او را شناخت عمه به گودال دیده بود

وقتی که پیرمرد عصا را بلند کرد

 

این خون تازه  رنگِ حنای مرا که بُرد

عمه گریست تا کفِ پا را بلند کرد

 

دیدی میان مجلس نامحرمان شام

طفلت نشست و دست دعا را بلند کرد

 

از من گرسنه‌تر که رباب است عمه جان

آنجا کباب بعد کباب است عمه جان

 

شانه نکش به موی سرم می‌خورد گره

با خارهای دور و برم می‌خورد گره

 

"خیلی یواش"لاله‌ی خود را بغل بگیر

آرامتر سه ساله‌ی خود را بغل بگیر

 

گلبرگ‌های لاله کبودی ندیده بود

این دخترِ سه ساله یهودی ندیده بود

 

پا را گذاشت روی پرِ من پرم شکست

نوشید آب و کاسه‌ی آنهم سرم شکست

 

زنجیر را که بست النگوی من کشید

زنجیر را گشود به پهلوی من کشید

 

از لابه لای گیسوی من خار را بکِش

من خورده‌ام به در نوکِ مسمار را بکِش

 

خوردم زمین و دختر شامی نگاه کرد

بال و پرم که سوخت حرامی نگاه کرد

 

حتی به یک سلام محلم نمی‌دهند

این دختران شام محلم نمی‌دهند

 

اصلا صدا کنند مرا هم ،  نمی‌روم

من جز به روی دوش عمویم نمی‌روم

 

عمه به گریه گفت که راضی نمی‌شود

با زخمهای آبله بازی نمی‌شود

 

دیدم که باز هدیه‌ای از خود گرفته بود

عمه برام جشن تولد گرفته عمه

 

باید کشید پارچه از  روی این طبق

بوی تنور می‌رسد از بوی این طبق

 

بابا رسیده پاره گلو روی دامنم

عمه چقدر ریخته مو روی دامنم

 

این هدیه خوب گریه‌ی ما را بلند کرد

این زخم چوب گریه‌ی ما را بلند کرد

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س)

 

اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – حسن لطفی

 

دیدن گریۀ او داد زدن هم دارد

سر که باشد بغلش حال سخن هم دارد

 

زحمت شانه نکش عمه برایش دیر است

گیسوی سوخته کوتاه شدن هم دارد

 

کاش عادت به روی شانه نمی کرد سه سال

بند زنجیر شدن درد بدن هم دارد

 

ناخن پیر زنی بر رخ او جا انداخت

کاش می گفت کسی بچه زدن هم دارد؟

 

ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است

تازه انگشتر او سنگ یمن هم دارد

 

زخمهای سر و روی پدرش را که شمرد

گفت با عمه چرا زخم دهن هم دارد؟

 

حرمله چشم چران است بدم می آید

مثل زجر است ببین دست بزن هم دارد

 

چادرِ پاره ی او را به روی دست گرفت

عمه اش گفت به غساله: کفن هم دارد

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب سوم محرم - روضه حضرت رقیه(س)

 

اشعار شب سوم محرم –  محمد علی کردی

 

خیزران و بوسه بر دندان و لبها خوب نیست

ما عزاداریم... این بزم و طرب ها خوب نیست

 

در مذاق من که عطر سیب را حس کرده ام

بوی تند و تیز این  ماءالعنب ها خوب نیست

 

در جواب بی ادب ها بی محلی کرده ام

چون تو گفتی صحبت با بی ادبها خوب نیست

 

هم یتیمم ...هم گرسنه... پس بگو تکلیف چیست؟

عمه می گوید که این نان و رطب ها خوب نیست

 

گفت اطعام اسیران مستحب باشد ولی

نزد ما آوردن این مستحب ها خوب نیست

 

دیشب از تخریب دیوار خرابه بحث بود

اضطراب و ترس وقت خواب، شبها خوب نیست

 

محمد علی کردی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب سوم محرم

 

اشعار شب سوم محرم – علی اشتری

 

اي پَركشيده آسمان ها در هوايت

اي نذرهاي عمه زينب ها برايت

 

بابا كه آمد از سفر جانِ رقيه

چيزي نگو، عمه به قربانِ صدايت

 

بابا كه آمد روسري ات را سرت كن

تا گم شود رنگِ كبودِ شانه هايت

 

شيري ست دندانت دوباره در مي آيد

اينقدر دستت را نكش بر لثه هايت...

 

علي اشتري

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب سوم محرم - سری سوم

 

اشعار شب سوم محرم - رحمان نوازنی

 

زانو بغل گرفت ؛ که بابا بیاورد

یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد

 

یک دسته گل ،بنفشه برایش خریده بود

چیزی نداشت غیر همین تا بیاورد

 

خود را کشید و دست به دیوار سعی کرد

خود را شبیه حضرت زهرا بیاورد

 

می گفت: با روپوش طبق آمده پدر

تا معجری برای سر ما بیاورد

 

دستش عصا نداشت بجز دست عمه اش

دستش عصا گرفت موسا بیاورد

 

خیلی نگاه کرد؛ نشد که به ذهن خویش

تصویر سالم سر او را بیاورد

 

می خواست تا قنوت بگیرد برای سر

اما نشد که دست به بالا بیاورد

 

از روی دست عمه خودش را زمین زد و

مجنون عشق گشت که لیلا بیاورد

 

عمه چگونه چشم کبود و سیاه من

چشمان یار را به تماشا بیاورد

 

رحمان نوازنی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب سوم محرم - سری دوم

اشعار شب سوم –  حسن لطفی

 

مثل قدیم آمده ای باز در برم

با بوی سیب گیسوی خود در برابرم

 

مثل قدیم آمدی امّا نمی شود

تا سوی دامنت بِدوم پر در آورم

 

این چشم وانمی شود اما تو باز کن

سیرم ببین و بعد بگو وای مادرم

 

دستی برای شانه زدن نیست با تو و

زلفی برای شانه زدن نیست در سرم

 

من را ببر کنار عمویم که حس کنم

بر روی شانه های بلندش کبوترم

 

باید مرا شبیه خودت بوریا کنی

از بسکه زخم خورده ام از بس که پرپرم

 

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ بانک اشعار روضه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب سوم محرم - سری اول

اشعار شب سوم – وحید محمدی

 

السلام علیک یا مظلوم

به خرابه خوش آمدی بابا

آفتاب از کجا در آمده است

که به ما هم سری زدی بابا

**

آنقدر گریه کرده ام تا که

امشبی را کنار من هستی

خودم از گریه ی تو فهمیدم

که تو هم بی قرار من هستی

**

جای تو بین این دل خون است

تو برایم شبیه قرآنی

دخترت را ببخش اگر امشب

روی خاک خرابه مهمانی

**

تو خودت واقفی و می دانی

که دلم آسمانی از غم هاست

قصّه ی تلخ این چهل منزل

همه از رنگ صورتم پیداست

**

آه مهتاب شام تار دلم

دردهایم نگفتنی شده است

تا شما از کنار ما رفتید

دست بیداد دست ما را بست

**

 بین این کوچه ها به اسم یتیم

بی حیا ها مرا نشان دادند

آنچه از گوش من درآوردند

هدیه بر دخترانشان دادند

**

گل سرم را به روی موهای

دختران حرامیان دیدم

معجری را که غارتش کردند

بین بازار شامیان دیدم

**

ای امید جوانی عمّه

یادگار مدینه ی مادر

جان زهرا مرا ببر با خود

همه را خسته کرده ام دیگر

 

وحید محمدی

**

 ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب سوم محرم الحرام – روضه حضرت رقیه(س)

 

اشعار شب سوم محرم الحرام – روضه حضرت رقیه(س) - پیمان طالبی

 

سری که بر سر نی باد را تکان می داد

ندید دخترکی را که داشت جان می داد

 

ندید دختر بیچاره را که در خیمه

به عمه جسم لگد خورده را نشان می داد

 

و عمه گفت: «عزیزم! ندارد اشکالی»

به غیر این چه جوابی به این و آن می داد؟

 

و قصه لگد و کوچه را روایت کرد

که حق چگونه در آنجا به او توان می داد

 

گریست عمه، به خود گفت کاشکی می شد

کمی به دختر معصوم آب و نان می داد

 

نگاه دخترک انگار رنگ زهرا داشت

که بوی چادر بانوی بی نشان می داد

 

کسی سیلی اول به دست او ... ای کاش

مجال گفتن الغوث و الامان می داد

 

یتیم ها همه در امتحان قبول شدند

و عمه بود که آن روز امتحان می داد

 

به طرز بستن معجر نگاه می کردند

که عمه زینب شان داشت یادشان می داد...

 

پیمان طالبی

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب سوم محرم الحرام

 

اشعار شب سوم محرم الحرام - نادر حسینی

 

خيلي بزرگ بود قدمهاي كوچكت

دنيا فداي خشكي لب هاي پوپكت

 

سيلي اگر چه واژه ي تلخي است خوب من

اما وزيد بر گل رخسار ميخكت

 

تو خواهر گلايل و نيزه شكسته اي

هرگز مخواه اينكه بخوانند كودكت

 

تو در شناسنامه مگر دست برده اي

اصلا نمي خورد به سن و سال اندكت

 

آن روز جمله خصم به بازي گرفته شد

هرچند تير و نيزه و ني شد عروسكت

 

آن روز چند لاله از آتش شكفته شد

بر تار پود دامن سرخ مشبكت

 

با اينكه در خيال نمي گنجد اين حديث

اما بزرگ بود قدمهاي كوچكت

 

نادر حسيني

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته