اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) – حسن لطفی

 

داریم به دل گرمیِ طوفانِ نجف را

داریم به لب مدحت سلطانِ نجف را

داریم به سر شوق پریشان نجف را

خوردیم فقط شُکرِ خدا نان نجف را

 

دل اولِ این شعر به ایوانِ نجف رفت

گفتیم همه فاطمه و جانِ نجف رفت

 

باید به درِ خانه‌ی زهرا بنشینیم

تا لطف خدارا به تماشا بنشینیم

تا در خنک سایه‌ی طوبی بنشینیم

تا ظِلِّ قیامت همه بالا بنشینیم

 

بوسیدنِ دستانِ شما واجب عینی است

تعظیم تو بر شیرِ خدا واجب عینی است

 

دستی که زده بوسه پیمبر فقط این است

آن دخترکی که شده مادر فقط این است

کفوی که شده معنی حیدر فقط این است

یاسی که شده قبله قمصر فقط این است

 

خانم حرمی از تو در این سینه خدا ساخت

از نورِ شما یازده آئینه خدا  ساخت

 

بالاتر از آن خط که نوشتند تو هستی

مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی

با نقطه‌یِ با ، نقطه‌یِ پیوند تو هستی

آئینه قَدی خداوند تو هستی

 

چیزی بِجُز از نورِ خداوند نداری

سوگند که ای آیِنه مانند نداری

 

بانو چه شگفت است هُبوتی که تو داری

قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری

یا جمع جلال و جبروتی که تو داری

صد رشته قنات است قنوتی که داری

 

با تیغ به تو تکیه کند شیرِ خداوند

ای خطبه‌یِ تو غیرتِ شمشیر خداوند

 

از روزِ ازل هر تپشت یادِ علی بود

نَبْضَت ، ضربانت ، نَفَسَت نادِ علی بود

این هشت فلک فاطمه آبادِ علی بود

خانم همه‌ی حرفِ تو فریاد علی بود

 

از ریشه‌ی آن چادر اگر ریشه‌ی شیعه است

از خطبه‌ی بُرَّنده‌ات اندیشه‌ی شیعه است

 

در سینه اگر آتشی از شور تو داریم

در دست اگر رأیتِ منصور تو داریم

ما چشم فقط جانبِ منشور تو داریم

دردیم چه غم ، نور علی نور تو داریم

 

 از بارِشَت ای ابر ، پُر از لاله شد این باغ 

از لطفِ نگاهِ تو چهل ساله شد این باغ

 

هر بادِ مخالف شده جوشن به تنِ ما

هر تیر توان داد به برخاستنِ ما

با ماست همیشه نفسِ بُت شکن ما

در سایه‌ی زهراست تمامِ وطنِ ما

 

صائب  چه خوش آورد زِ شرحِ جگرِ ما

"آسایش منزل نبُوَد در سفرِ ما"

 

یکروز از این ظلم گران هیچ نمانَد

از دشمن اسلام نشان هیچ نمانَد

از آلِ فلان آل فلان هیچ نمانَد

از حسرت این پیر و جوان هیچ نمانَد

 

یکروز از این دل پَرِ پرواز بسازیم

در خاکِ بقیع چار حرم باز بسازیم

 

گفتید که : سرگرمِ پریشانی خویشم

سرخوش زِ سبویِ غمِ پنهانی خویشم

شرمنده‌ی جانان زِ گران جانی خویشم

دلبسته‌ی یارانِ خراسانی خویشم

 

یاران خراسانی‌ات امروز بگوشند

لب تر بکنی پایِ شما مرگ بنوشند

 

حسن لطفی 95/12/28

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – علیرضا خاکساری

 

عطر گل ها میبرد هوش از سر پروانه ها

بوی عشق و عاشقی پیچیده در میخانه ها

 

ساقی کوثر خودش امشب پذیرای همه ست

لب به لب پر میشود با دست او پیمانه ها

 

عقل هم اقرار دارد میکند از فرط شوق

عالمی دارند امشب تک تک دیوانه ها

 

در شب میلاد مادر هیچکس دل مرده نیست

از طرب کف میزند دستان زیر چانه ها

 

هرگلی بویی اگر دارد ز بوی فاطمه ست

ای به قربان چنین ریحانه ای ریحانه ها

 

ماه از رو میرود،خورشید غبطه میخورد

 تا پیمبر میگذارد زهره را بر شانه ها

 

فاطمه یا فاطمه دارد تراوش میکند

از لب حوریه ها ، حانیه ها ، حنانه ها

 

بی نگاه رحمتش قطعا نمی آید به کار

"چارقل" یا "وان یکاد" سر در کاشانه ها

 

با محب حضرت زهرا برادرخوانده ایم

فاطمیون را که کاری نیست با بیگانه ها

 

در بهار فاطمی ما ذوق بی حد می کنیم

ما فقط با فاطمیون رفت و آمد میکنیم

 

لشگری حور و پری پاک و مطهر آمدند

به هوای دیدن زهرای اطهر آمدند

 

از فرشته پر شده سرتاسر بیت النبی

 ساکنان آسمان بسکه مکرر آمدند

 

احتیاجی که به زنهای قریش اصلا نبود

مریم و آسیه و حوا و هاجر آمدند

 

قابله هایی همه قابل همه از جنس نور

به هواداری بانوی پیمبر آمدند

 

بوی گل از دامن سبز خدیجه میرسید

به تماشای گل یاسی معطر آمدند

 

تا بشارت از شریک زندگانی اش دهند

هی ملائک دسته دسته نزد حیدر آمدند

 

عرشیان و فرشیان با یکدگر راهی شدند

عالم و آدم به پابوسی مادر آمدند

 

تا که بگذارند صورت زیر پای فاطمه

انبیا و اولیا  با پا نه با سر آمدند

 

از گدایی به نوایی میرسند آخر ، مگر

آن کسانی که در این خانه کمتر آمدند

 

مطمینم دستِ پُر برگشته اند آن عده که

دست خالی محضر بانوی کوثر آمدند

 

هرچه دارد با تمام شهر قسمت میکند

بیش از آن چیزی که میخواهم محبت میکند

 

مهر و ماه و آسمان و کوه و صحرا خلق کرد

کهکشان و کشتی و خورشید و دریا خلق کرد

 

هم زمین و هم زمان و هم ثواب و هم عقاب

هم بهشت و دوزخ و دنیا و عقبا خلق کرد

 

پیش از اینها در عدم از نور خود مشتق گرفت

اولین سنگ صبورش _مصطفی _را خلق کرد

 

به همین راضی نشد از جنس خود آیینه ای

چون علی مرتضی عالی اعلی خلق کرد

 

نه علی بود و نه احمد بی وجود فاطمه

هر دو را در سایه ی الطاف زهرا خلق کرد 

 

در زمان خلق زهرا هیچ کس دستی نداشت

لاشریک له... خودش تنهای تنها خلق کرد

 

تا نماند بعد از این گرد یتیمی بر رخش

بهر پیغمبر خدا ام ابیها خلق کرد

 

حجت الله علی الحجة به این معناست که

یازده تا حجت الله علینا خلق کرد

 

مریم از عمرش یکی دارد اگر عیسی مسیح

فاطمه در دامنش چندین مسیحا خلق کرد

 

فاطمه یعنی همان إنا هدیناه السبیل

حبرییل از سجده ی بر فاطمه شد جبرییل

 

در وجود فاطمه صورت و سیرت دیدنی ست

مادری با این وقار و شأن و شوکت دیدنی ست

 

مصطفی خم میشود بوسه به دستش میزند

دختری با این همه قدر و ابهت دیدنی ست

 

در تمام عمر خود از شوهرش چیزی نخواست

همسری اینگونه با صبر و متانت دیدنی ست

 

محضر آقای خود هر وقت لب تر میکند

چشم گفتن های حیدر بی نهایت دیدنی ست

 

میرود محراب با معبود خلوت میکند

رفتن معراج او روزی سه نوبت دیدنی ست

 

نزد نابینا هم از سر چادرش را برنداشت

اینقدر حجب و حیا، شرم و نجابت دیدنی ست

 

هر کجا زهرای مرضیه نباشد دوزخ است

با وجود حضرت صدیقه جنت دیدنی ست

 

بی گمان در محشر فردا به حرفم میرسید

زیر پای مادرم تخت شفاعت دیدنی ست

 

از مقام حضرتش امروز قطعا غافلیم

جایگاه فاطمه روز قیامت دیدنی ست

 

زیر و رویم میکند وقتی صدایم میکند

نقش زهرا بی گمان شبهای هییت دیدنی ست

 

شک اگر داری از امثال أبوحامد بپرس

مهر بی بی زیر طومار شهادت دیدنی ست

 

در گرفتاری گره از کارمان وا می کند

رحمت بسیار این خاتون به رعیت دیدنیست

 

از دهان طفل میگیرد به سائل میدهد

جود و بذل و بخشش وقت کرامت دیدنی ست

 

در مرام و مسلک زهرا "برو" در کار نیست

"گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست"

 

علیرضا خاکساری

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) –  علی فردوسی

 

تقدیر جهان شد که منور شده باشد

 بگذار که اینگونه مقدر شده باشد

 

بگذار شود پای ملائک به زمین باز

 از جمله ی افلاک زمین سر شده باشد

 

بگذار که این هلهله در شهر بپیچد

 بگذار خبر قند مکرر شده باشد

 

بگذار دل هر دو جهان شور بیافتد

 دل ها همه با عشق برابر شده باشد

 

هرچند پسر پشت و پناه پدر...، اما

 ای کاش که فرزندش دختر شده باشد

 

بگذار پس از آمنه، این بار محمد

 با آمدنش صاحب مادر شده باشد

 

بگذار که سیراب شود این عطش محض

 این ها همه از مقدم کوثر شده باشد

 *

وقتش شده لبخند به لب ها بگذارند

 غم را همه در محضر او جا بگذارند

 

رسم ادب است این و بنا شد که ملائک

 با غسل و وضو در حرمش پا بگذارند

 

هم مریم و هم هاجر و هم آسیه، هریک

 صد بوسه به پیشانی "عذرا" بگذارند

 

ماندند بخوانند کنون "بنت رسولش"

یا نامش را "ام ابیها" بگذارند

 

چشم همه روشن شده از نور وجودش

 خوب است که نامش را زهرا بگذارند

 *

از خواستنش پس نکشد پای خودش را

 حالا که علی یافته همتای خودش را

 

حالا که محمد دلش از وحی درست است

 باید بدهد دست که زهرای خودش را

 

حالا که خدا خواسته با بودن این عشق

 کامل بکند معنی دنیای خودش را

 

از بس به هم این عاشق و معشوق می آیند

 باریده به شوق ابر سراپای خودش را

 

از عشق کجا یار به دلدار بگوید!؟

 رو کردن دل می طلبد جای خودش را

 

چشمان علی باز به زهرا نگران است

 این بار ولی دارد معنای خودش را

 *

با اینکه گِل و سنگ و سفالینه و خشت است

 دارد چه هوایی! مگر این خانه بهشت است

 

این خانه بهشت است، نه، بالاتر از آن است

 از بس در و دیوارش با عشق سرشته است

 

این خانه همان جاست که در سبزی خاکش

 جز دانه ی ایمان و صفا هیچ نکشته است

 

در آینه ی پاکی این خانه ی خوبان

 زیبا بکند جلوه هر آن چیز که زشت است

 

می شد همه ی عمر چنین شاد بماند

 تقدیر دریغا که بدین سان ننوشته است

 *

ای وای، مبادا به جنون سر بزند در

 جز خانه ی حیدر در دیگر بزند در

 

بر پاشنه این مرتبه ای کاش نگردد

 هر قدر بلا در بزند، در بزند، در...

 

تا وا نشود، "یا علی" ای کاش بگوید

 خود را به در قلعه ی خبیر بزند در

 

وایا نکند خسته شود، بسته نماند

 آتش بزند بر در و بر سر بزند در

 

وایا نکند باد بالا راه بیابد

 هم یاس شود پرپر و پرپر بزند در

 

ناموس علی پشت در خانه نشسته

خود را چقدر این در و آن در بزند در

 *

با گریه و اندوه و غم و آه می آید

 با آه می آید علی از راه می آید

 

این زن چه زنی بود؟ دمش حق، قدمش حق

 حق دارد اگر با دل پر آه می آید

 

این موج که در چشم تر انداخته رویش

 جزر و مد عشقی است که از ماه می آید

 

از غربت "غَسّلنی فی الّیل" ـَش امشب

 دریا دریا خون دل از چاه می آید

 

بغض است که در حنجره ی خاک شکسته

 اشک است که از دیده به دلخواه می آید

 

از عرش به دلجویی تنهایی شیعه

 بانگ "فَسَیَکفیکَهُمُ الله" می آید

 

پشت در این خانه نمازی است شکسته

 اینجاست که "قد قامت" کوتاه می آید

 

 علی فردوسی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) – حسن کردی

 

ای میوه معراج چشم روشن تو

یک کهکشان راه است تا فهمیدن تو

 

ای نور قبل از نور چشمت چشمه نور

دست همه خورشید ها بر دامن تو

 

دست غزل خالی ست در از تو سرودن

از واژه هایم بر نیاید گفتن تو

 

قبل از شما مثل جهنم بود این خاک

حالا بهشتی گشته با عطر تن تو

 

ای قله احسان سخاوت های باران

تندیس احسان میشود پیراهن تو

 

چشم مرا بارانی خاکت سرشتند

نامه رسان بی نشان مدفن تو

 

رو به درازا میرود شب های دنیا

بعد از تو و آن ماجرای رفتن تو

 

حسن کردی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

هی میکِشم گل مینویسم مادر من

وقت توسل می نویسم مادر من

 

من قصه های باورم را دوست دارم

من عاشقانه مادرم را دوست دارم

 

ای رحمت للعالمین خوانده تو را اُم

خورشیدی و دور سرت دریای انجم

 

ترکیب عشق و نور و احساس و حیایی

تو چلّه ی پیغمبر اهل حرایی

 

اول که عطر خاک و باران زد تو بودی

وقتی نسیم سیب می آمد تو بودی

 

آثار تو در جاده ی افلاک باقی ست

یک جلوه ات در قصه ی لولاک باقی ست

 

دست تو در روز قیامت بازِ باز است

دست تو در امر شفاعت بازِ باز است

 

ای ذکر تسبیح تو بعد از هر نمازم

ایاک نعبد های جاری در نمازم

 

ای دختر آیینه های بی تعلق

هرچه سرودند از تو شعر بی تملق

 

معراج اهل آسمان از دامن تو

عطر خدا می آید از پیراهن تو

 

کوثر توئی ما تشنه کامان تو هستیم

ما مستحق لقمه ی نان تو هستیم

 

باران شما و ما همه خاک کویریم

بر ما ببار از تشنگی اینجا نمیریم

 

ای وصف تو در آیه های پاک کوثر

ای بوسه بر دست شما داده پیمبر

 

ای گرد خاک چادرت خورشید تابان

از چادر تو صد یهودی شد مسلمان

 

آئینه ی تقدیس در دنیای پیشین

ای لیله القدر پیمبرهای پیشین

 

ما با تو ترسی از شب محشر نداریم

خود را فقط در دست لطفت می سپاریم

 

ای احترامت واجب بر هر پیمبر

ای آسمان روشن شب های حیدر

 

خورشید بعد از دیدنت در تابش آمد

عالم پِی دستاس تو در چرخش امد

 

بر آسمان عشق حیدر دل که دادی

پیراهنت را هدیه بر سائل که دادی

 

عالم به دستان عطایت آفرین گفت

بر بخشش بی انتهایت آفرین گفت

 

شور نمازت تا خدا بالا گرفته

اینگونه نامت کنیه ی زهرا گرفته

 

ای خادمت آسیه و حوا و مریم

چشم همه بر دست تو چشمان ما هم

 

گاهی گلو از مهر تو تر می نمایم

بنگر چگونه بی شما سر می نمایم

 

امروز جمعه؛ روز آقای غریبی ست

بانوی من بی صاحبی درد عجیبی ست

 

دیگر کسی چشم انتظار آسمان نیست

چشم انتظار مهدی صاحب زمان نیست

 

ندبه گذشت و حضرت دریا نیامد

گاه سمات آمد ولی آقا نیامد

 

بانو قسم بر پهلوی آزرده ی تو

بر چهره ی در کوچه سیلی خورده ی تو

 

امشب بگو مهدی بیاید ما غریبیم

آقای هم عهدی بیاید ما غریبیم

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) - رحمان نوازنی

 

دری به سمت حیاط تجلی اش وا کرد

سپس نشست و خودش را کمی تماشا کرد

 

 و آن همه عظمت را کمی به نور کشید

و نور را به تجسم کشید و انشا کرد

 

 سپس و اشرقت الارض و سما نوشت

و بر زمین و زمان آیه آیه املا کرد

 

 و بسته شد همه چشمهای ما وقتی

که نور آینه در آینه تجلا کرد

 

 زلال آبی خود را به روی آینه ریخت

تمام مهر خودش را به اسم دریا کرد

 

 باسم نور علی نور ،این الهه نور

فرشته ای شد و بال اراده را وا کرد

 

 سپس به سمت خدایش  پرید و زهرا شد

خدا تجلی خود را به نام زهرا کرد

 

بگیر دست گدا را بحق ساداتی

بحق فاطمه یا فاطر السمواتی

 

سلام مادر آئینه های خورشیدی

سلام مادر این  بچه های توحیدی

 

 چگونه سجده گذاریم روز مادر را

که مهر مادریت را به شیعه بخشیدی

 

 اگر نگاه تو افتاده سمت ما حتماً

تو برق شوق علی را به چشممان دیدی

 

 سبد سبد دل ما را به دست سبز خودت

از آسمان شجرهای طیبه چیدی

 

 از آن به بعد اگر چه مزار تو مخفی است

ولی به جز دل ما هیچ جا نگنجیدی

 

 از آن به بعد شعاع ولایتت با ماست

از آن به بعد علی در علی درخشیدی

 

 اگر که کشور ما ایمن است از فتنه

برای اینکه شب راحتی نخوابیدی

 

 به دستهای قنوتت دخیل می بندیم

و چشمه های بلا را به بیل می بندیم

 

 همیشه نان جو سفره ات تبسم داشت

و از صفای همین سادگی تکلم داشت

 

 ولی ملائکه ها هم همیشه می دیدند

که سائل در این خانه نان گندم داشت

 

 به روی دست قنوتت چه پرورش دادی

که این همه کف پایت گل تورم داشت

 

 همینکه روی گرفتی زمرد نابینا

چقدر درس نجابت برای مردم داشت

 

 چهل یهود مسلمان چادر تو شدند

ببین چه معجزه هایی لباس خانم داشت

 

 همینکه خون خدا در رگ تو می جوشید

حسین حسین به روی لبت ترنم داشت

 

 برای حق فدک ایستادی ای بانو

اگر چه پهلوی یاست کمی تألم داشت

 

بگو که داغ گذارند روی دست عقیل

که باز زنده شود قصه عدالت ایل

 

به اسم فاطمه هر واژه موشکافی شد

و با وجود تو شعر خدا قوافی شد

 

 تمام خلقت عالم ورق ورق بودند

تو آمدی و کتاب خدا صحافی شد

 

 تو آمدی و نماز هزار پیغمبر

برای آمدنت مثل یک تجافی شد

 

تو آمدی هزاران رسول می گفتند

رسالت همه انبیاء تلافی شد

 

 تو آمدی و علی داشت دور تو می گشت

و این طواف در عالم عجب طوافی شد

 

محبت تو برای ملاک خوب و بدی

به روی دست خدا مثل ظرف صافی شد

 

به رنگ سبز پیمبر بگیر دست مرا

به رسم عطفه مادر بگیر دست مرا

 

و انبیای الهی که بی بدیل شدند

برای درک شب قدر تو گسل شدند

 

 به هم کلامی تو عده ای کلیم شدند

کنار سفره تو عده ای خلیل شدند

 

و عده ای به نگاهت عزیز مصر شدند

پیمبران بزرگی از این قبیل شدند

 

و عده ای که به بال قنوت تو خوردند

به یک دعای تو یکباره جبرئیل شدند

 

فرشته های خدا هم یکی یکی بانو

به رشته های نخ چادرت دخیل شدند

 

کمی محبت تو به سنگها زده شد

که سنگها همگی گوهری اصیل شدند

 

بیا و چشمه ما را کمی زلالی کن

مرا غبار قدوم همین اهالی کن

 

نشسته ام که به دست آورم نگاهت را

به آسمان بزنم تا غبار راهت را

 

ز روسیاهی من شب به شرم می افتد

سپید کن شب تاریک روسیاهت را

 

چقدر گریه برایم نموده ای مادر

بمیرم اینکه نبینم من اشک و آهت را

 

کدام روضه بخوانیم و باز گریه کنیم

کدام روضه محبوب و دلبخواهت را

 

چقدر غیرت خورشیدیت شکست آنروز

که ریسمان زده بودند دست ماهت را

 

میان کوچه تو را می زدند ای مادر

بمیرم اینکه علی دید قتلگاهت را

 

همان کسی که در آن کوچه ها جسارت کرد

به کربلا کفن پاره پاره غارت کرد

 

رحمان نوازنی

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار مدح حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار مدح حضرت زهرا(س) - وحید قاسمی

 

مادري كن...

 

 بي تو نابودم و اي واي... زبان مي گيرد

 باغ ايمان دلم رنگ خزان مي گيرد

 

 با تو سرسبزتر از فصل بهارم مادر

 عشق در زندگي من جريان مي گيرد

 

 وا‍ژه ها در شب ميلاد تو هييت دارند

 وزن شعرت دم «يا فاطمه جان» مي گيرد

 

 كوثرم، سوره ي قرآن شدنت حكمتي است

 اين عياني است كه حجت به بيان مي گيرد

 

 بركت گندم ما بسته به دستاس شماست

 سفره ي مردم ري،كي غم نان مي گيرد

 

 مادري كن! پسرت خورده زمين،زود بيا

 دستم از گرمي دست تو توان مي گيرد

 

 تيرابليس مرا از تو نگيرد خوب است!

 بال ايمان مرا فقر، نشان مي گيرد

 

 اشك هايم به هواي نخي از چادرتان

 سربازار ولاي تو دكان مي گيرد

 

 در شلوغي قيامت تو فقط فكر مني

 دستم از دامنتان برگ امان مي گيرد

 

 در ركوعت همه ي عرش به هم مي ريزد

 سجده را طول نده ! پهلويتان مي گيرد

 

 چه قنوتي سرسجاده ات اي حضرت صبر

 درد انگشت تعجب به دهان مي گيرد

 

 اي قلم صحبتي از رفتن وتابوت نكن

 دل مظلوم ترين مرد جهان مي گيرد

 

وحید قاسمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) - اشعار مدح حضرت فاطمه(س)

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – علی اکبر لطیفیان

 

زلال

 

نشسته ام بنويسم كه بال يعني تو

عروج كردن سمت كمال يعني تو

 

نشسته ام بنويسم تصورت، هيهات

فراتراز جريان خيال يعني تو

 

محبت تو همان آيينه است و مهرت آب

تو آب و آيينه پس زلال يعني تو

 

ز برگ هاي تو بوي رسول مي آيد

گل محمدي بي مثال يعني تو

 

مسير رد شدنت را كسي نگاه نكرد

جمال زير نقاب جلال يعني تو

 

تو نور و نورٌ علي نور و خالق النوري

تو از تصور خاكي نشين ما دوري

 

تو آن دعاي رسولي كه مستجاب شدي

براي خانه ي خورشيد آفتاب شدي

 

يگانه دختر احمد شدن مراد نبود

براي ام ابيهايي انتخاب شدي

 

تو مرتضي نشده اين همه صدا كردي

تو مصطفي نشده صاحب كتاب شدي

 

علي به پاي تو شد ذره ذره آب و سپس

تو هم به پاي علي ذره ذره آب شدي

 

تو عادلانه ترين فيضي و دوتا نه سال

نصيب روح نبي و ابو تراب شدي

 

تو آفتاب رسولي و آسمان علي

تو روح سينه ي پيغمبري و جان علي

 

شب سياه بگيرد تمام دنيا را

اگر ز خلق بگيرند نام زهرا را

 

هزار سال به جز آستانه ي كرمت

نبرده ايم در خانه اي تمنا را

 

ز روي عاطفه خوابت نمي برد شبها

اگر روا نكني حاجت گداها را

 

قرار نيست به نان مدينه لب بزني

ز سفره ات نگرفتند رزق بالا را

 

براي آنكه مقام تورا نشان بدهند

نموده اند فراهم بساط فردا را

 

دل رسول خدا را اسير درد مكن

مگير از سخن خويش لفظ «بابا» را

 

بگو پدر که نبی را حیات میبخشی

ز درد و غصه دلش را نجات میبخشی

 

زمین بدون نگاهت تب بهار نداشت

شبیه کوه بلندی که آبشار نداشت

 

بعید نیست ببخشی همه قیامت را

نمیشود ز تو اینگونه انتظار نداشت

 

دعای پشت سر تو مراد مولا بود

وگرنه هیچ نیازی به ذوالفقار نداشت

 

بهشت،منزل توست اين همه طلب دارد

وگرنه هيچ كسي با بهشت كار نداشت

 

دوازده نخ وصله به چادرت ديدند

به ساده زيستيت عمر روزگار نداشت

 

همه جهيزيه ات بود چند ظرف گلين

تجملات براي تو اعتبار نداشت

 

شب عروسي خود ياد قبر افتادي

شكوه رخت نو ات را به سائلي دادي

 

بهشت هستي و عطر معطري داري

هميشه آب و هواي مطهري داري

 

به نيمي از نفست انبيا بزرگ شدند

تو از قديم دم ذره پروري داري

 

صحيفه ي تو تماما تنزل وحي است

از اين لحاظ تو قرآن ديگري داري

 

يتيم مكه بدهكار مهرباني توست

تو گردن پدرت حق مادري داري

 

يگانه علت غايي خلقتي زين رو

تو با تمامي خلقت برابري داري

 

ظهور ظاهرت انسان و باطنت حوراست

ولايتي كه تو داري ولايت كبراست

 

نبينم از نفست آه آه ميريزي

شبيه برگ گلي گاه گاه ميريزي

 

تو دست و سينه و پهلو مي آوري داري...

به پاي شير خدايت سپاه ميريزي

 

ميان اينهمه درگيري اي شكسته غرور

به دست بسته ي مولا نگاه ميريزي

 

چقدر فكر حسيني به فكر گودالي

چقدر اشك بر اين بي پناه ميريزي

 

صداي كشته ي گودال را بلند مكن

به گيسويي كه كف قتلگاه ميريزي

 

علی اكبر لطيفيان

**

برگرفته از وبلاگ نود وپنج روز باران

 

**

 ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته