اشعار رحلت پیامبر اعظم(ص)

 

اشعار رحلت پیامبر اعظم(ص) – سید پوریا هاشمی

 

تب کرده ای و پای تو تب کرده دخترت

بابای من برای تو تب کرده دخترت

 

پش تو حس مادریم بیشتر شده

لاغر شدی و لاغریم بیشتر شده

 

دردت چرا به سمت مداوا نمیرود

دست گره گشای تو بالا نمیرود

 

جای شکستگی روی پیشانی تو هست

بغضی میان دیده ی بارانی تو هست

 

زود است ای مسافر تنها سفر نکن

دیگر بجان فاطمه بابا سفر نکن

 

از شب نگو دگر سحرم میرسد ز راه

قدری بمان پدر پسرم میرسد ز راه

 

آخر بدون تو چه کنم؟بی کسم پدر

خیلی دلم گرفته و دلواپسم پدر

 

این قوم بعد تو چه بروزم میاورند

آتش برای اینکه بسوزم میاورند

 

حس میکنم که بی تو مدارا نمیکنند

رحمی به حال سوختن ما نمیکنند

 

حس میکنم که بی تو به ما سر نمیزنند

جز با لگد به خانه ما در نمیزنند

 

اتش میاورند که بلوا به پا کنند

مسمار داغ را بروی سینه جاکنند

 

خیلی بعید نیست که با نور بد شوند

از روی پیکرم همه با خنده رد شوند

 

رجاله ها امام مرا میکشند و بعد

در کوچه ها بدون عبا میکشند و بعد

 

آتقدر میزنند که تن میشود سیاه

با یک قلاف بازوی من میشود سیاه..

 

دیگر نرو که بی تو پرم میخورد به در

در وقت ازدحام سرم میخورد به در..

 

سید پوریا هاشمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار رحلت آقا رسول الله (ص)   

 

اشعار رحلت آقا رسول الله (ص) –  سید پوریا هاشمی

 

چند روزیست بستری شده ای

یا به سر حرف میزنی یا دست

باز از فرط ضعف می افتاد

میبری تا همینکه بالا دست

**

حال و روز بدت مرا انداخت

یاد غمهای هشت سالگی ام

یاد آنروز که یتیم شدم

من در اثنای هشت سالگی ام

**

از همان روز تا همین حالا

دست لطف تو بر سر من بود

دستهایت پناه خستگی ام

و عبای تو سنگر من بود

**

آفتاب وجود تو یک عمر

لحظه ای راهی غروب نشد

سال ها از احد گذشت ولی

زخم پیشانی تو خوب نشد..

**

اگر آماده ای برای سفر

جگرم را ببین و بعد برو

دوسه ماه دگر تحمل کن

پسرم را ببین و بعد برو

**

چه شده گریه میکنی امروز؟

برده اشک تو صبر و طاقت من

چادرم را نگاه میکنی و

دست خود میکشی بصورت من

**

باعلی حرف میزدی دیشب

چه به او گفته ای که تب کرده

هی به در میکند نگاه پدر

و مرا باز جان به لب کرده

**

کاش میشد بمانی و نروی

بی تو میترسم از حسادت ها

از هجوم چهل نفر بر در

آتش و دود و هتک حرمت ها

**

ترسم اینست که مرا قنفذ

آه با تازیانه حد بزند

تا زمین میخورم به ضرب قلاف

باز بر پهلویم لگد بزند

 

سید پوریا هاشمی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار رحلت حضرت رسول اکرم(ص)

 

اشعار رحلت حضرت رسول اکرم(ص) - رحمان نوازنی

 

نور دلگرمی ما چشمه خورشیدی ما

نرو از خانه همسایه تجریدی ما

نرو ای جان علی دلبر توحیدی ما

سوره حمد خدا سوره تمجیدی ما

 

نرو که دست به دامان عبایت شده ایم

سوره حمدی و مشغول ثنایت شده ایم

 

بخدا هیچ گلی مثل شما خار ندید

هیچ کس مثل شما اینهمه آزار ندید

اینهمه دور و بر شانه خود بار ندید

سر شکستن  وسط کوچه و بازار ندید

 

سر تو بسکه شکسته است؛ دلم میشکند

قامتت بسکه شکسته است ؛ قدم می شکند

 

پدر آن روز همان جنگ احد یادت هست

گذر ازحادثه تنگ احد یادت هست

آن وفاداری کم رنگ احد یادت هست

مرد پیمان شکن ننگ احد یادت هست

 

پشت این در بخدا  بوی اُحُد می آید

بوی دود است که از سوی احد می آید

 

مردم شهر رسیده اند به تو سر بزنند

دست بر دامن الطاف پیمبر بزنند

مثل جبریل در خانه تو پر بزنند

یادشان هست که بر خانه تو در بزنند

 

یادشان هست که این خانه پر از تاویل است

بیت وحی است و پر از بال و پر جبریل است

 

چشمهایت نگرانند برای چه کسی

گریه میریزی از اینجا به هوای چه کسی

زیر لب زمزمه داری به نوای چه کسی

در سرت هست بگو کرببلای چه کسی

 

چشمهای نگران تو به در خیره شدند

به علی و به حسین و به حسن خیره شدند

 

چشم واکن که دو چشمان ترت آمده است

چشم وا کن پسر خونجگرت آمده است

جگر سوخته ی شعله ورت آمده است

پسر بی حرمت دور و برت آمده است

 

در سرش هست که روزی به فدایم بشود

بین یک کوچه باریک عصایم بشود

 

دور چشمت چقدر چشمه زمزم داری

به گمانم به سرت شور محرم داری

غصه بردن انگشتر خاتم داری

غصه غارت شدن چادر مریم داری

 

وعده ما سر گودال اباعبدالله

بر سر نیزه به دنبال اباعبدالله

 

گریه کردی و به چشمان ترم بوسه زدی

چقدر یکسره بر بال و پرم بوسه زدی

چقدر بر رخ و بر دست و سرم بوسه زدی

هی به دیوار و در و دور و برم بوسه زدی

 

اینهمه جان علی پیش حسن گریه نکن

اینقدر بر پسر سوم من گریه نکن

 

بعد تو دست به دیوار علی می گیرم

دست بر کعبه دلدار علی می گیرم

خار از دیده خونبار علی می گیرم

ریسمان از سر و رخسار علی می گیرم

 

تو دعا کن پسر بی کفنم را نکشند

بین آن کوچه الهی حسنم را نکشند

 

رحمان نوازنی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار رحلت حضرت رسول اکرم(ص)

 

اشعار رحلت حضرت رسول اکرم(ص) – حسن لطفی

 

بسكه از آه، دل شعله ورت مي سوزد

با تماشاي تو قلب پدرت مي سوزد

 

اي جگر گوشه ي من شعله مزن بر جگرم

جگرم سوخت ز بسكه جگرت مي سوزد

 

زودتر از همه پيش پدرت مي آيي

زودتر از همه شمع سحرت مي سوزد

 

بعد من هرچه بلا هست سرت مي آيد

بعدمن واي كه پا تا به سرت مي سوزد

 

زير پرهاي تو آرام گرفتم بابا

حيف از شعله ي در بال و پرت مي سوزد

 

گاه در كوچه اي از درد زمين مي افتي

گاه از ضرب كسي چشم ترت مي سوزد

 

گاه يك نقش به يك روي تو جا مي گيرد

گاه يك زخم به روي دگرت مي سوزد

 

گاه در پشت در خانه ي خود مي نالي

چشم وا مي كني و دورو برت مي سوزد

 

يك طرف دست تو در پاي علي مي شكند

يك طرف دختركت پشت سرت مي سوزد

 

از صداي تو در آن شعله علي مي فهمد

كه اگر فضه نيايد پسرت مي سوزد

 

حسن لطفی

**

 ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار رحلت حضرت رسول اکرم(ص)

 

اشعار رحلت حضرت رسول(ص) - مسعود اصلانی

 

داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم

لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم

 

 یا ایّها الرّسول بدون دعای تو

از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم

 

یا اینکه گوشه چشم اباالفضل تو نبود

ما از تبار حضرت سلمان نمی شدیم

 

بی حب خاندان تو در خانه ی کرم

جایی نداشتیم و مهمان نمی شدیم

 

ما امت توأیم و علی هم کنار توست

  آیینه ات نبود نمایان نمی شدیم

 

ما پای غربت نوه هایت نشسته ایم

ور نه شبیه نم نم باران نمی شدیم

 

هم ناله های امشب مولای امتیم

ما سوگوار رحلت بابای امتیم

 

در جان مسلمین چو آذر گذاشتند

بر جان شیعیان دو برابر گذاشتند

 

آه از نهاد اهل ولایت بلند شد

بر سینه تا که داغ پیمبر گذاشتند

 

آقای من بزرگ قبیله ز داغ تو

بر روی خاک عرصه ی محشر گذاشتند

 

هستی گریست تا نوه هایت رسیده و

با گریه روی سینه ی تو سر گذاشتند

 

تو باغبان امتی و جای اجر تو

یک شاخه یاس را وسط در گذاشتند

 

با رفتنت مصیبت زهرا شروع شد

داغ پسر به سینه ی مادر گذاشتند

 

در کوچه ها غرور علی را کسی شکست

در کوچه بود فاطمه روی زمین نشست

 

 مسعود اصلانی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته