اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س)

 

 

 

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) - محمد اسداللهی

 

 

 

ناحلة الجسم یعنی

 

نحیف و دلشکسته میری

 

جوونی اما مادر پیری

 

بهونه ی سفر می گیری

 

 

 

باکیة العین یعنی

 

بارون غصه ها می باره

 

چشای مادر ما تاره

 

دیگه علی شده بیچاره

 

 

 

مُنهدة الرکن یعنی

 

توون برات نمونده بانو

 

کی قلبتو سوزونده بانو

 

کی پهلوتو شکونده بانو

 

 

 

مُعَصّبة الرأس یعنی

 

بستی سری رو که پر درده

 

رنگ رخ تو مادر زرده

 

تو کوچه کی جسارت کرده

 

 

 

جوری لگد خوردی که

 

نمی تونی بلند شی از جات

 

جای غلافه رو بازوهات

 

داری میری کنار بابات

 

 

 

هیچ کسی ای وای من

 

نگفت تو کوچه به اون کافر

 

نزن زنو جلوی شوهر

 

بمیره زینبت، ای مادر

 

 

 

محمد اسداللهی

 

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار روز شهادت و شام غریبان حضرت زهرا(س)

 

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) – حامد عسگری

 

گريه نكن اول قصه ي من

تموم حرفامو به تو نميگم

اشكاتو پاك كن تو چشام زل بزن

گريه كني بقيه شو نمي گم

 

سلام كه ميكنم جواب سكوته

تو جمعشون علي رو را نمي دن

شونه ها رو مي چسبونن به هم آه

نماز جماعت منو  جا نمي دن

 

مني كه خيبر رو يه دستي كندم 

ببين چي آورده غمت به روزم

بعد نماز ديدم مي لرزه دستام

نعلينمم  نمي تونم بدوزم

 

قراره قصه اينجوري پيش بره

نمي تونم هميشه  دوري كنم

دسمال زردم توي گنجه س ولي

حيف بابات گفته صبوري كنم

 

وقت زياده واسه كار خونه

اين روزا بايد استراحت كني

موهاي زينبت رو گل ببندي

با پسرات بخندي صحبت كني

 

تموم فكر و ذكرم اينه خانوم

بدجوري زير دين تو اسيرم

من يه زره فقط دادم برات و

تو داري جون مي دي برام بميرم

 

ديشب حسين داشت  به زينب ميگف :

ميشه يه داداش ديگه بياره

جواب زينب دلمو كباب كرد:

پهلوي زخميش  اگه خوب شه آره ...

 

دل علي رو قرص كن با موندن

حرف جدايي رو نزن دوباره

بمون تا دنيا رو به پات بريزم

دود در و ديوار كاري نداره ...

 

فدا سرت خونه نشيني من

اينجا به بعدش ديگه اوج درده

بقيه حرفا تو سينه يخ زد

وقتي كه ديد دستاي زهرا سرده ...

 

حامد عسگری

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه – روز شهادت حضرت زهرا(س)

 

اشعار فاطمیه – روز شهادت حضرت زهرا(س)

 

برخواست دگر جمع کند بستر خود را

میخواست که خوشحال کند همسر خود را

 

امروز خودش پای تنور آمد و نان پخت

تا سیر کند فاطمه نان آور خود را

 

این معجر خاکی دگر اندازه ی او نیست

داده است به آتش کمی از معجر خود را

 

رفتن پسرها وسط کوچه نشستن

سخت است ببینن غم مادر خود را

 

حالا که نشد باز کند پوشیه اش را

ای کاش کمی ناز کند دختر خود را

 

چون محرم راز علی و همدم او بود

در سینه نگه داشت دَم آخر خود را

 

روح علی و فاطمه در پیکر هم بود

پس برد علی دفن کند پیکر خود را

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 22 بهمن 95

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه – شهادت حضرت زهرا(س)

 

اشعار فاطمیه – شهادت

 

درد پهلو خوب ... نه بدتر شده این روزها

چهره زهرا چه درد آور شده این روزها

 

از سر و وضع پریشان علی فهمیده اند

خانه وی بی سر و همسر شده این روزها

 

از بغل زهرا و بستر همتراز هم شدند

حجم زهرای علی کمتر شده این روزها

 

فاطمه قوتش نود روزست خونِ دل خوریست

علتش اینست گر لاغر شده این روزها

 

گریه زهرا برای بی کسی حیدر است

درد ، علی باشد که بی یاور شده این روزها

 

هی حلالیت طلب می کرد از اهل حرم

یک کمی حس کرده درد سر شده این روزها

 

فاطمه نان دو روز بعد خود را پخته بود

بهر فردای حسین پیراهنش را دوخته بود

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س)

 

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س)

 

خواب ديده ام كه رفتني شده ام

تا چه افتد خلاصه تعبيرم

زحمت ماندن مرا نكشيد

من همين كنج خانه مي ميرم

**

بعد نه سال زندگي ديدي

آن صفاي قديم كم كم رفت

رفتنم يا نرفتنم باتوست

تو بگويي نرو نخواهم رفت

**

تا كه از خانه ميروي بيرون

مي روم يك كنار مي افتم

شب كه خوابم نمبرد از درد

روز هم چند بار مي افتم

**

ياد داري شب عروسيمان

عرش را گلفروش من كردي

من كه يادم نمي رود اصلا

گوشواره به گوش من كردي

**

تا كه از راه آمدي گفتم

آفتاب يگانه ام آمد

دست من را به دست تو دادند

گفتم آقاي خانه ام آمد

**

همه ي صورتم اذيت شد

 راه من را كه بست دركوچه

جان اين بچه ها ببخش مرا

گوشواره شكست دركوچه

**

طيّ نه سال زندگي با هم

هيچ چون و چرا نمي كرديم

خواب برچشممان نمي آمد

تا كه هم را دعا نمي كرديم

**

درد بسيار غصه هم بسیار

چون گرفتارها اسيرشدم

فضه مي گفت كه شكسته شدم

جان زهرا چقدر پير شدم ؟

**

اي امام مدينه حيف از تو

كه مغيره به تو سلام كند

( امام علی ) : راستي اي حبيبه اسما كو

(بی بی ) : رفته تابوت را تمام كند

**

اين حسين مرا كه مبيني

حرفي از سينه پهلويش نزدم

تو خودت شاهدي كه از اول

 بي وضو دست بر مويش نزدم

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) - زبانحال حضرت امیر(ع)

 

اشعار روز شهادت –  علی اکبر لطیفیان

 

باز هم ای دختر پیغمبر اکرم بمان

مرهم درد علی ای درد بی مرهم بمان

 

زندگیِ روبه راهی داشتم؛ چشمم زدند

کوری چشم همه با شانه های خم بمان

 

دست های تو شکسته ش هم پناه مرتضی ست

تکیه گاه محکم من پشت من محکم بمان

 

تو نباشی پیش من، این ها زمینم می زنند

ای علمدار مدینه پای این پرچم بمان

 

این نفس های شکسته قیمت جان من است

زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان

 

کم ببوس دست مرا دارم خجالت میکشم

من حلالت میکنم اما تو هم یک کم بمان

 

آب ها از آسیاب افتاد خوبت میکنم

یار هجده ساله، هجده سال دیگر هم بمان

 

با همین دستی که داری، باز دستم را بگیر

پیش این مظلوم ای مظلومۀ عالم بمان

 

آه آهِ... تو مرا به آه آه... انداخته

جای کم کم رفتن از پیش علی کم کم بمان

 

روی تو گرچه ورم کرده ولی با آن خوشم

با همین روی به هم پیچیده و درهم بمان

 

رفته رفته کار من دارد به خواهش میکشد

التماست میکنم، پیشم بمان پیشم بمان

 

علی اکبر لطیفیان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) - زبانحال حضرت زهرا(س)

  

اشعار شب شهادت حضرت زهرا(س)

 

درد دارم دوباره امشب هم

از نگاهم ستاره میریزد

لاله لاله میان هر نفست

سوز آهم شراره میریزد

**

من بریده بریده میسوزم

بس که با درد سینه دم ساز است

گرچه دو ماه هم گذشته ولی

دهن زخم کهنه ام باز است

**

زانوی من رمق ندارد که

باید آرام تر به پا خیزم

استخوان های من ترک دارد

باید آهسته تر ز جا خیزم

**

حسنم ریخته به هم ای وای

با خودش حرف میزند در خواب

گوید هی نزن نزن نامرد

باز با گریه می پَرد از خواب

**

شب آخر چقدر بی تابم

چقدَر کار دارم امشب را

خانه و جمع و جور و پختن نان

هم زنم شانه موی زینب را

**

شانه کردم موی حسینم را

بین شانه زدن کم آوردم

هرچه هم حساب کردم من

باز هم یک کفن کم آوردم

**

چقدر کار دارم امشب من

بقچه ام را در آور ای فضه

باید این پیرهن تمام شود

نخ و سوزن بیاور ای فضه

**

وقت من صرف پیرهن گشت و

نرسیدم به زینب تنها

معجرش هست حیف فرصت نیست

تا بدوزم لباس عروسش را

**

چقدر کار دارم ای فضه

پلک من گرچه خستگی دارد

کمکم کن بایستم آخر من

چند جایم شکستگی دارد

**

بازوی من برید امانم را

قنفذ لعنتی مرا بد زد

تا که در بین کوچه افتادم

هرکسی بود و هرکه آمد زد

**

روی قبرم بگو که بنویسند

در جوانی غریب مُردم من

طفلان خسته یتیمم را

بخدا به علی سپردم من

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب پنجم مسجد ارک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س)

 

شام غریبان حضرت زهرا(س) - یوسف رحیمی

 

نیمه شب، اشک،‌ عزا، آه چه غوغا شده بود

مجلس ختم علی بود که برپا شده بود

 

گریه کن: دیده ي خونبار ولی الله و

روضه خوان: چشم کبودی که معمّا شده بود

 

آنکه در صبر زبانزد شده بود از اول

حال بی صبرتر از فضه و أسما شده بود

 

هق هق گریه و مولای صبوری، ای وای

راز جانسوز ترین حادثه اِفشا شده بود

 

بازویی را که نود روز ز مولا پوشاند

در شب پر زدنش، قاتل مولا شده بود

 

آه تا صبح دگر دیده ي او باز نشد

درد پهلو دگر انگار مداوا شده بود

 

دست می‌شست ز جان، لحظه به لحظه مولا

گرچه زهرا خودش از قبل مهیّا شده بود

 

بر علی آن شب جانکاه چهل سال گذشت

بعد از آن قامت خیبرشکنش تا شده بود

 

شایعه شد که علی عاقبت از پا افتاد

هر چه شد آه پس از رفتن زهرا شده بود

 

یوسف رحیمی

 

********************

 

شام غریبان حضرت زهرا(س) – رضا رسول زاده

 

این سرخ جامه ی بدنش را عوض کنم ؟

یا دستمال زخم تنش را عوض کنم ؟

 

افتاده ام به پای پرستوی زخمی ام

شاید که قصد پر زدنش را عوض کنم

 

اسما بیا کمک بده هنگام غسل یاس

وقتش شده که پیرهنش را عوض کنم

 

پر کرده خون تازه زمین حیاط را

باید دوباره من کفنش را عوض کنم

 

زینب نشسته پشت در و ... یاد فاطمه است

باید که جای سوختنش را عوض کنم

 

باید که بعد رفتن زهرا به شیوه ای

رویای هر شب حسنش را عوض کنم

 

تقدیر ما نوشته خدا و نمی شود

شام فراق دل شکنش را عوض کنم

 

رضا رسول زاده

 

**********************

 

شام غریبان حضرت زهرا(س) – مصطفی متولی

 

زینب تورا به جان من آرام گریه کن

مثل برادرت حسن آرام گریه کن

 

میدانم آب میشوی از داغ مادرت

مانند شمع انجمن آرام گریه کن

 

کمتر به این شمایل نیلی نگاه کن

سیلی مزن به صورتت آرام گریه کن

 

اینقدر خاک بر سر و روی خودت مریز

قدری کنار این بدن آرام گریه کن

 

دستم رسیده است به زخمی عمیق وای

زینب بیا بگو به من آرام گریه کن

 

حالا بیا به یاد حسین غریبمان

بنشین و پای این کفن آرام گریه کن

 

مصطفی متولی

 

**********************

 

شام غریبان حضرت زهرا(س) – یاسر حوتی

 

زلال آينه ها را به گريه آوردي

شكوه عرش علا را به گريه آوردي

 

من الهزيز جهنم الي حظيظ بهشت

تو از كجا به كجا را به گريه آوردي

 

الا الهه ی خورشيد پشت ابر كبود

تمام هفت سما را به گريه آوردي

 

چرا قنوت شكسته گرفته اي، بانو

چه كرده اي كه دعا را به گريه آوردي

 

كنار بستر تو هيبت علي بشكست

تو مرد هر دو سرا را به گريه آوردي

 

ندا رسيد حسن را ... ، حسين را  بردار

خداگواست خدا را به گريه آوردي

 

یاسر حوتی

 

**********************

 

شام غریبان حضرت زهرا(س) – حسین رستمی

 

آن شب میان خانه مراسم گرفته بود

پیوند اشکهای علی بود و خون رود

 

بودند زینب و حسنین و زنی که داشت…

…می ریخت آب و غیر همین ها کسی نبود

 

محرم نداشتند بجز آستینشان

گریه کنان روضه دستی که شد کبود

 

آنقدر غسل او به نوازش شبیه بود

انگار کن که فاطمه در خواب رفته بود

 

تا اینکه دست کوه با بازی او رود خورد

لرزید زانوانش و آتش فشان نمود

 

پروانه ها دویده به بالین شمع و بعد

می سوختند و باز به بالا رسید دود

 

دودی که پلکهای خدایی به هم کشید

یک قطره هم چکید و به آن خانه در فرود

 

فرمود سجده های به تن را قیام کن

دارد قیام عرش خدا می شود سجود

 

حسین رستمی

برگرفته از وبلاگ مشق هیئت