اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع)

 

بنام نون و قلم دست من قلم دادی

دم تو گرم که براین شکسته دم دادی

زیاد از سر من بود هرچه کم دادی

هر آنچه بود!به تو تاکه رو زدم دادی

 

به یمن منبر تو شیعه ام مسلمانم

اگر رییس تویی جزو زیر دستانم

 

کبوترم!شده ام باز هم هوایی تو

رسیده ام بخدا من ز آشنایی تو

حسینی ام ز روایات کربلایی تو

به سینه سنگ تو دارم منم فدایی تو

 

دلم خوش است که تا مرز نور می بری ام

خوشم که شیعه ای از شیعیان جعفری ام

 

برو به منبر و تصویری از غدیر بساز

برای نشر ولای علی سفیر بساز

هزار مجتهد از مردم فقیر بساز

زُراره یا که مفضل ابوبصیر بساز

 

مقام مرجعیت بین عالِمان داری

تو نور جلد به جلد بحارالانواری

 

 ز یارب تو رسیده است فیض یا رب ما

علی علیِ لب تو رسیده برلب ما

گره به نام تو خورده ست کل مذهب ما

به حکم تو شده گریه عیار مکتب ما

 

شب است و برسر خاکت نشان نداری تو

غریب مانده ای و روضه خوان نداری تو

 

خبررسید که دَرسَت دوباره خلوت شد

دوباره روزی آقای شهر غربت شد

خدا کند که بمیرم به تو جسارت شد

به پیش چشم همه با تو تند صحبت شد

 

عصای دست تو را پا زدند و خندیدند

تو زیر گریه زدی آمدند و خندیدند

 

نبینم از در این خانه شعله دم بزند

غریبه ای وسط خانه ات قدم بزند

نماز نیمه شبت را کسی به هم بزند

به ناسزا به غرور تو رنگ غم بزند

 

تو دست بسته ای و کوچه کوچه تنهایی

بفکر شرم علی پیش روی زهرایی

 

بزرگ طایفه را بی هوا زمین نزنید

امام مفترض الطاعه را زمین نزنید

کشان کشان جلوی بچه ها زمین نزدید

مقابل همگان هرکجا زمین نزنید

 

به هر طرف نکشیدش که دردسر دارد

که داغ عمه خودرا براین جگر دارد

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 28 تیر 96

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – علی اکبر لطیفیان

 

مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی

که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی

 

جواب هر چه که باشد نوازش است مرا

خدا کند بنوازد مرا ولو به " لن " ی

 

بساط حوزه کرم میکند ، چه ذوالکرمی

بساط روضه عطا میکند ، چه ذوالمننی

 

به دست شیخ الائمه غدیر جان بگرفت

بله ؛غدیر جوان شد ز باده ی کهنی

 

ببین حدیث حدیث و ببین که بحث به بحث

چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی

 

به جعفر بن محمد بگو بسوز و بساز

مباش فکر حرم گر نواده ی حسنی

 

سیاه تر ز همه روزگار پروانه ست

اگر که شمع بسوزد میان انجمنی

 

نخست آنچه صدا میکند سر زانوست

اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی

 

ببین چه بر سر زن یا که مرد میاید

طناب را بکشی ، تازیانه هم بزنی

 

عبا نداشت که از خجلتش به سر بکشد

 پناه برد به یک آستین پیرهنی

 

چه سخت میگذرد مرد آبروداری

طی طریق کند با غلام بددهنی

 

اگر چه سوخته در ، جای شکر آن باقی ست

که میخ در نگرفته به گوشه بدنی

 

اگر چه از نفس افتاده باز هم راضی ست

که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی

 

چه حرفها  نشنید و چه چیزها که ندید

شکسته دل شد و آمد ولی چه آمدنی

 

غریب نیز از اینجا نمیرود عریان

برای تو کفن آورده اند ، عجب کفنی

 

علی اکبر لطیفیان

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – حسن لطفی

 

از مسیر در نه ، از دیوارِ خانه ریختند

روز نَه این قومِ نامحرم شبانه ریختند

حتم دارم با قلاف و تازیانه ریختند

 

یک نفر آمد به محراب و نمازش را شکست

بی حیایی بی هوا راز و نیازش را شکست

 

نیمه شب هست آه فکر سن و سالش نیستند

ریسمان‌ها می‌کشند و فکر بالش نیستند

بینِ این خانه مگر اهل و عیالش نیستند

 

او خدای غیرت است از درد میریزد بِهَم

پیش طفلانش مَکِش نامرد می‌ریزد بِهَم

 

باز هم صد شُکر آتش بر سر و رویش نخورد

این درِ سوزان حیا کرد و به پهلویش نخورد

سنگ بی احساسِ دیواری به اَبرویش نخورد

 

باز هم صد شُکر در ، آئینه‌اش را خط نزد

در میانِ شعله میخی سینه‌اش را خط نزد

 

در میانِ کوچه‌ها با زور او را می‌کِشند

بر زمین می‌اُفتد و بدجور او را می‌کِشند

روی مرکب میروند از دور او را می‌کِشند

 

پیرمرد شهر با هر زحمتی پا می‌شود

آه می‌گوید فقط " یا عَمَّتی" پا می‌شود

 

دخترک میگفت با نِی حنجرش را پس بده

من یتیمم طشتِ زر یک شب سرش را پس بده

جان بابا ، ساربان انگشترش را پس بده

 

حرمله وقتی که می‌آید پریشان می‌شوم

پشتِ عمه ، زجر وقتی هست پنهان می‌شوم

 

کوچه کوچه تکه تکه پیشِ ما نان ریختند

شامیان نان خشک‌ها را پیش مهمان ریختند

دختران تَه ماند‌ه‌ها را پای طفلان ریختند

 

عمه جان حس می‌کنم مژگانِ بابا کم شده

خیزران ای وای یک دندانِ بابا کم شده

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – محمد حسین رحیمیان

 

هیاهویی به پا گشت و  ، میان شهر طوفان شد

مناجاتت به هم خورد و ،  بساط غم فراوان شد

 

شده تکرار تاریخ و ، نصیب کعبه آتش شد

امان از این مدینه ، باز هم همدست شیطان شد

 

تو را ترساند از آتش ، فراموشش شده انگار

به عشق خادم ِ درگاه تو آتش گلستان شد**

 

ندارد شهر زهرایی ، که یار رهبرش باشد

دوباره دست بستن شیوه ی دنیا پرستان شد

 

پیاده ، پا برهنه ، پیر مردی در پی مرکب

تمام عالم بالا ، ازین غصه پریشان شد

 

نوایت گاه وا اماه بود و ، گاه وا جداه

بگو یاد چه افتادی چرا چشم تو گریان شد

 

تو را بردند از آن کوچه ای که مادرت افتاد

دلیل روشنی دارد اگر زانوت لرزان شد

 

چه آورده سرت این روزگار بی مروت ها

چه دردی داشتی آقا ، چرا با زهر درمان شد

 

میان خانه ای که سوخته تا آخر عمرت

به پا هر روز و هر شب روضه شام غریبان شد

 

تو گریه می کنی جور دگر این آخر عمری

بر آن جسمی که بی سر شد ، بر آن جسمی که عریان شد

 

چه می شد گر نبود آن شب میان کربلا زینب

همین که سر جدا شد بی حیایی ها دو چندان شد

 

محمد حسین رحیمیان

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) - حسن لطفی

 

تشنه‌ی زمزمه‌ام کاش به زمزم برسم

میوه‌ی کالم و ای کاش که من هم برسم

 

فاطمه چشم به راه هست سیاهی بزنم

ای اجل صبر نما تا به مُحَرم برسم

 

پس از آن جانِ مرا هم ببری حرفی نیست

نه ، فقط باش که یکبار حرم هم برسم

 

دست من نیست گریبان بدرم یا ندرم

هر زمان که به سرِ سوره‌ی مریم برسم*

 

آه ای راهِ نجف کرببلا دستم گیر

‌اربعین باز بر آن سیلِ دمادم برسم

 

هر قدم می‌شمرم تک‌تکِ تیرَکها را

تا که بر موکبِ عباس معظم برسم

 

اربعین وقتِ قرار است بگو یا عباس

کاش بر سایه‌ی آن صاحبِ پرچم برسم

 

این شهیدانِ حرم همسفر ما بودند

قسمتم نیست چرا پیش رفیقم برسم

 

کم‌کم ای ناله بیا موقع مقتل خوانی است

وای کم مانده به گودال مقرم برسم

 

ای بقیع تربتی از خود به سرم می‌ریزی

کاش ای کاش به این خاک پُر از غم برسم

 

حسن لطفی ۹۶/۰۴/۲۸ 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) - حامد خاکی

 

از روی خاکای جاده نبرید

سمت قصر جام و باده نبرید

خودتون سوار مرکبا شدید

امام و پای پیاده نبرید

 

پُش سرش تموم دنیا میگه وای 

طناب آوردن و مولا میگه وای

زیر لب خودش میگه وای مادرم

وسط شعله ها زهرا میگه وای

 

بذارید عمامه شو سرش کنه

بذارید عبا به پیکرش کنه

از توو شعله یه کم آهسته برید

بذارید که یاد مادرش کنه

 

پشت مرکب پشت زین نمی کشن

روی خاکا با جبین نمی کشن

از محاسنش خجالت بکشید

پیرمرد و که زمین نمی کشن

 

طعنه های بی حساب نیاز نداشت

اینهمه رنج و عذاب نیاز نداشت

این پیرمرد که خودش داره میاد

دور گردنش طناب نیاز نداشت

 

یه چیزی میگم دلا شکسته شه

چشمای همه به خون نشسته شه

یه چیزی میگم شما داد بزنید

کاش همیشه دست مردا بسته شه

 

زینب و سنگای بام واویلا

کوچه های تنگ شام واویلا

ریسمان به دور دست و گردنِ

زن و بچه ی امام واویلا

 

بچه ها خسته بودن چیکار میکرد

به هم پیوسته بودن چیکار می کرد

نمیخواست بذاره سیلی بخورن

دستاشم بسته بودن چیکار می کرد

 

حامد خاکی

برگرفته از کانال حدیث اشک

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – محمد جواد شیرازی

 

بر هم نزن نماز مرا، بی هوا نزن

حالا که می زنی، جلوی آشنا نزن

 

سجاده و عبای مرا می کِشی، بکش

اما لگد به تربت کرب و بلا نزن

 

آتش زدی به زندگی ام بس کن و برو

دیگر نمک به زخم دل من، بیا نزن

 

در خانه بس نبود غرورم شکسته شد؟

حداقل مقابل همسایه ها نزن

 

با تازیانه ات به سر و صورتم بزن

حرفی فقط به حضرت خیرالنساء نزن

 

بالای مرکبی و خجالت نمی کشی

پیچیده پای من... چه کنم؟! بی حیا نزن

 

موی سپید دارم و شیخ الائمه ام

هر طور می زنی بزنم، با عصا نزن

 

وقت گریز من شده "نوحوا علی الحسین"

زینب دوید و گفت: غریب مرا نزن

 

ای شمر بس کن و به روی سینه اش نرو

با چکمه ات قدم روی عرش خدا نزن

 

با دست و پا زدن گره ای وا نمی شود

تشنه لبم... عزیز دلم... دست و پا نزن

 

محمد جواد شیرازی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – محمد جواد پرچمی

 

آقاى بى كسى كه غم ارثيه داشته

اُنسى به داغِ مادرِ اِنسيه داشته

كنج اتاقِ خويش حسينيه داشته

با اهل خانه مجلسِ مرثيه داشته

 

حالا گرفته روضه غريبانه بازهم

 

نشناختند خشكِ مقدس مئآب ها

خورشيدِ علم را پَسِ ابر حجاب ها

مُشتى، رُفوزه در پىِ درس و كتاب ها

شاگردهايشان همه در رختخواب ها

 

آتش زدند بر در يك خانه بازهم

 

حق ميدهيم مرد اگر گريه ميكند

تنها ميانِ چند نفر گريه ميكند

با ترسِ دختران چقدر گريه ميكند

افتاده يادِ مادر و در گريه ميكند

 

تكرار شد مصيبت پروانه بازهم

 

آتش به بيتِ اطهرش افتادُ گفت آه

يادِ صداى مادرش افتادُ گفت آه

عمامه اش كه از سرش افتادُ گفت آه

وقتِ فرار، دخترش افتادُ گفت آه

 

ترسيده است دخترِ دردانه بازهم

 

يك نانجيب خنجرِ آماده مى كشيد

يك بى حيا عمامه و سجاده مى كشيد

بندِ طناب را كه زنازاده مى كشيد

شيخ الائمه را وسط جاده مى كشيد

 

آسيب ديد غيرت مردانه بازهم

 

بي احترام رفت ولى عمّه زينبش

بينِ عوام رفت ولى عمّه زينبش

در ازدحام رفت ولى عمّه زينبش

بزم حرام رفت ولى عمّه زينبش

 

وقت گريز شد دل ديوانه بازهم

 

دستِ عيالِ او به طنابى نرفت نه!

دست كسى به سوى حجابى نرفت نه

از صورتى عفيفه نقابى نرفت نه

ناموسِ او به بزم شرابى نرفت نه

 

رفتيم سمت مجلس بيگانه بازهم

 

بالاى تخت قائله اى بود، واى من

پيش رباب حرمله اى بود، واى من

زينب ميان سلسله اى بود، واى من

چوبِ بدونِ حوصله اى بود، واى من

 

خون شد روان از آن لب جانانه بازهم

 

محمد جواد پرچمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – آرمان صائمی

 

پيرِمردى كه بينِ سجاده

همه دم ذكرِ او خدا می‌بود

كنجِ اين خانه‌ى پُر از ماتم

روحِ او از تنش جدا مى‌بود

 

روضه‌هاى مدينه را مى‌خواند

روضه‌ى كوچه و درو ديوار

در خودش سخت می‌شكست آقا

تا‌كه میگفت از در و مسمار

 

ناله میزد از تَهِ جگرش

گريه‌هايش چه گريه آور بود

نفسش حبس میشد و میگفت

مادرم نوبهارِ حيدر بود

 

شبى اما به ناگهان دشمن

به درِ خانه‌اش شراره كشيد

او كه سرگرمِ ذكرِ يا رب بود

شعله‌ها را به چشم خود مى‌ديد

 

سر سجاده دوره‌اش كردند

در دلش اضطرابِ عالم بود

كودكانش به گريه اُفتادند

 

دورِ دستش طناب را بستند

نه عبايى و نه عصايى داشت

پا برهنه بدونِ نعلينش

به دلش يادِ ماجرايى داشت....

 

كه همه جانِ او به درد آورد

به گمانم خراب مولا شد

اين مدينه چقدر بى رحم است

تازه داغِ طناب مولا شد

 

نانجیبی به نام ابن ربیع...

به سرش نعره زد كه حركت كن

پشتِ مركب دوان دوان با من

تو بيا و اداى غربت كن

 

پشت مركب زمين فتاد آقا

اى حرامزاده ! كمى آرام

پا برهنه كه مى‌بری او را

از چه رو مى‌دهى به او دشنام؟

 

يادِ يك ماجرا دلش سوزاند

ماجرايى كه ماجرا دارد

ماجراى سه ساله و عمه

داغِ شام و خرابه‌ها دارد

 

ياد آن لحظه‌اى كه عمه‌ى او

بين نامحرمان گذر مى‌كرد

هر زمان كه سه ساله مى‌ترسيد

عمه‌اش جسم خود سپر مى‌كرد

 

آرمان صائمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – علیرضا خاکساری

 

دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای

دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای

 

چقدر مردم پست مدینه نامردند

دوباره هر دو سر کوچه را قرق کردند

 

ببین که آخر عمری چه بر سرت آمد

صدای ناله ی جان سوز مادرت آمد

 

مگر نه اینکه شما را دوان دوان بردند؟؟

دوان دوان نه که حتی کشان کشان بردند

 

مگر نه اینکه زدند ریسمان به بازویت ؟

مگر نه اینکه زدند با لگد به پهلویت؟

 

مگر نه اینکه شما بین کوچه افتادی ؟

به یاد مادر پهلو شکسته جان دادی ؟

 

بناست کوچه و بازار بی عبا بروی

بناست دیدن یک قوم بی حیا بروی

 

بناست تا که مدینه ادا کند دین ات !

بناست پای برهنه..کجاست نعلین ات ؟

 

بناست تا که نشیند به مرکبی لجنی

ولی تو پای پیاده نفس نفس بزنی

 

چقدر همسفر بد دهان عذابت داد

چقدر تهمت و زخم زبان عذابت داد

 

چه خوب شد پسِ دَر همسرت نیامده بود

میان کوچه پی ات دخترت نیامده بود

 

چه خوب شد در خانه نداشت مسماری

نبود لکه ی خونی به روی دیواری

 

علیرضا خاکساری

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – پوریا باقری

 

نشسته روی لبم باز نام حضرت صادق

نوشته اند مرا هم ، غلام حضرت صادق

فدای لحن فصیح و پیام حضرت صادق

ستون مذهب ما شد ، کلام حضرت صادق

 

حدیث بی بدلش را بخوانم و بنویسم

بناست مکتب او را بدانم و بنویسم

 

رسید از سر خوانش هزار شاخه ی طوبی

رسید بر همه عالم هزار مطلب والا

کلیم علم پدر بود و از سلاله ی زهرا

غلام درگه او صد هزار یوسف و موسی

 

امام بود و همه شامل نگاه رحیم اش

چقدر رفته به اجداد با سخا و کریم اش

 

غریب بود و کنارش نبود یاور و یاری

برای غربت شیعه نداشت صبر و قراری

نشسته بود به قلب رحیم او چه شراری

همیشه در غم جدش شبیه ابر بهاری

 

همیشه بانی بزم عزای جد غریبش

چه گریه ها که نکرده برای جد غریبش

 

چه پیر گشته خدایا عزیز حضرت زهرا

چه خسته و چه غریب و چقدر بی کس و تنها

بگو به ابن ربیع ، ای حرامزاده ی دنیا

رهاش کن که نحیف است جسم حضرت آقا

 

بکش تو دست کثیف از سر امام غریبم

نزن شراره به بال و پر امام غریبم

 

دوباره آتش و دود و صدای هلهله آمد

به کوچه های مدینه دوباره زلزله آمد

صدای ضربه ی قفلی میان سلسله آمد

بگو به اهل و عیالش دوباره حرمله آمد

 

کمی امان بده عمامه بر سرش بگذارد

ببین برای سپاه شما خطر که ندارد

 

دو دست بسته و مثل علی چه بی کس و تنها

کشان کشان وسط کوچه ، یاد غصه ی زهرا

صدای دخترکان و صدای شیون زن ها

گرفته شعله ی آتش میان معرکه بالا

 

چه بی بهانه کشیدند پیر مکتب ما را

چه بد نشانه گرفتند قلب مذهب ما را

 

خراب شد دل عالم به پای روضه ی کوچه

گریست حضرت صادق برای روضه ی کوچه

گریز روضه ی ما شد ، فضای روضه ی کوچه

دوباره گریه کنیم از عزای روضه ی کوچه

 

گریز روضه همین جاست ، آتش و در و هیزم

گریز روضه همین است ، بی وفایی مردم

 

پوریا باقری

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – مهدی رحیمی

 

تصور کن امامی دور تو مأمور هم باشد

به ضرب و شتم تو مأمور هی معذور هم باشد

 

درون خانه با ناموس خود باشی و جز اینها

به هتک حرمت از بالا بر او دستور هم باشد

 

به غیر از هتک حرمت در میان ناسزاهایش

به جز فریاد و فحاشی کلام زور هم باشد

 

تصور کن که در برخوردٍ با ماهی که در سجده ست

به جز توهین به دستش حکم از منصور هم باشد

 

تصور کن که حالا این تصورهای شرم آور

برای آدمی از جنس خاک و ‌نور هم باشد

 

تصور کن امام صادق از بین شکاف «در»

ببیند لشکری اوضاعشان ناجور هم باشد

 

تصور کن امام صادق است و بر سکوت و صبر

به رغم لشکر شاگردها مجبور هم باشد

 

به جز تصویر میخی داغ در چشم امام ما

در آن تصویر حالا چکمه ای در دور هم باشد

 

چه خواهد شد اگر آتش بگیرد درب و بعد از آن

کسی که هی لگد را می زند مغرور هم باشد

 

به روی ساقه ی زردش دو چندان می شود دردش

اگر آن که لگد را می زند منفور هم باشد

 

برای خود نه٬ می گرید برای مادرش زهرا

بساط گریه پشت «در»اگر که جور هم باشد

 

مهدی رحیمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – سید حمیدرضا برقعی

 

به منبر می رود دریا، به سویش گام بردارید

هلا! اسلام را از چشمهء اسلام بردارید

 

مبادا از قلم ها جابیفتد واژه ای اینک

که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید

 

«سَلونی» را هدر کردند روزی مردمان، امروز

بپرسیدش! از اسرار جهان ابهام بردارید

 

الا ای شاعران! چشمان او آرایه وحی است

برای ما از آن باران کمی الهام بردارید

 

نسیم صبح صادق می وزد از گیسوی صادق

از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید

 

به فرزندان، به اهل خانه جز ایشان که می گوید

غلام خسته ام خفته، قدم آرام بردارید

 

اگر فرمان او باشد، نباید پلک برهم زد

به سوی شعله چون هارون مکّی گام بردارید

 

«رُویَّ عَن امامِ جعفر الصّادق لَه الرّحمَه...»

به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید

 

به جای حج به سوی کربلا رفتن خداجویی است

کفن باید به جای جامه احرام بردارید

 

اگر در گوش نوزادی اذان می خواند، می فرمود

که با آب فرات و تربت از او کام بردارید

 

میان شعله ها آیات ابراهیم می سوزد

میان گریه، ختم سوره انعام بردارید

 

سید حمیدرضا برقعی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – قاسم نعمتی

 

گفتم خليل زاده ام آتش عقب کشيد

دستى به روى شانه من با ادب کشيد

 

لعنت بر آنکه آتش از او با حياتر است

از پشت سر لباس مرا با غضب کشيد

 

با آنکه در مقابل خانه مرا زدند

همسايه اى نديد و کتک ها به شب کشيد

 

اينجا ميان روز زمين خورد مادرم

رويش عباى خويش امير عرب کشيد

 

شهر مدينه شهر زمين خوردها شده

سجاده را ز پاى من آن بى نسب کشيد

 

در کربلا زمانه غارت غلام شمر

در خيمه ها رداى تنى غرق تب کشيد

 

شبهاى جمعه مادر ما داد ميزند

گيسو گرفت قاتل و سر را عقب کشيد

 

بازار کوفه گريه کنان عمه جان ما

از دست بچه ها همه نان و رطب کشيد

 

صحبت ز شام و هلهله ها مى کشد مرا

آن لحظه اى که کار به بزم طرب کشيد

 

ميخواست داد عمه ما را در اورد

آتش به قلب سوخته ان بى ادب کشيد

 

اول شراب خورد و به سر يک نگاه کرد

با خنده چوب دستى خود روى لب کشيد

 

يک سرخ مو بلند شد از ما کنيز خواست

ترسيد دخترى و خودش را عقب کشيد

 

قاسم نعمتی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – علی اکبر نازک کار

 

آتش به جان دلبر جانانه می زنند

با شعله ای که بر در این خانه می زنند

 

پیر و جوان که فرق ندارد برایشان

در میزنند و بعد چه جانانه می زنند

 

آتش نکرد افاقه و شمع غریب را

در پیش چشم مضطر پروانه می زنند

 

اینجا به هر روش که شده میزنند خلق

ضربه جدا و طعنه جداگانه می زنند

 

باشد بزن ولی نه سر کوچه بین خلق

یک سرشناس را که به هرجا نمی زنند

 

اینجا مدینه است طبیعی است هر کسی

تا زد برای حق علی چانه می زنند

 

افتاد یاد داغ عمویش که عده ای

دارند غنچه را دم گلخانه می زنند

 

جایی که بار شیشه پناهنده شد به سنگ

از دست مردمی که وقیحانه می زنند

 

مسمار هم حساب علی را نکرد پاک

اینجا فقط به نیت بیعانه می زنند....

 

علی اکبر نازک کار

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – محمد قاسمی

 

دوّمین بار است در شهر نبی ، در سوخته

خانه ی امنی به دست یک ستمگر سوخته

 

کمتر از خون گریه کردن حقّ این مرثیّه نیست

کآستان صادق آل پیمبر سوخته

 

ارث زهرایی این آقاست که کاشانه اش

بین شهر مادری چون بیت مادر سوخته

 

او نمی سوزد میان شعله ها و مانده ام

با جسارت ، عدّه ای گفتند کوثر سوخته

 

آتشی که از در و دیوار بالا رفته است

بی گمان بر غربت اولاد حیدر سوخته

 

هم بلاهایی که مادر دیده پیرش کرده است

هم دلش بهر بنی الزّهرا مکرّر سوخته

 

شک ندارم هر زمانی آب دیده ، ساعتی

گوشه ای رفته به یاد حلق اصغر سوخته

 

بس که می پیچد به خود از سوزش زهر جفا

پیکر شیخ الائمه ، پای تا سر سوخته

 

چشم های اهلبیتش کاسه ی اشک ست وخون

بیشتر از هر کسی موسی بن جعفر سوخته

 

سالیانی پیش تر از قومشان در کربلا

خیمه و پیراهن و دامان و معجر سوخته

 

محمد قاسمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – حسن لطفی

 

کاش خاموش کُنَد اشک ، مُصلایش را

کاش گیرند کمی زیرِ بغلهایش را

 

به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش

کاش می‌شد بِتِکاننَد سَر و پایَش را

 

به زمین خورد ، زمین خورد ، زمین خورد مُدام

ولی از دست ندادند تماشایش را

 

درِ آتش زده کَم بود بیاُفتد ای کاش

بِبَرد از دَمِ در دخترِ نوپایَش را

 

کوچه سنگی است ، سرش درد گرفته نامرد

بی هوا هول نده ، سنگ است...ببین جایش را

 

او خودش خواسته تا روضه‌ی مادر گیرد

جُراتِ خویش نبینید مُدارایش را

 

او علی هست به کوچه نکشیدش اینبار

زنده کردید دوباره غمِ غمهایش را

 

قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد میزد

میزند تا شکند بازویِ زهرایش را

 

دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده

عمه‌ی کوچک خود دید و نَفَس‌هایش را

 

خیزران بود و سَر و طشتِ طلا و مشروب

کاش می‌شد که نبیند لبِ بابایش را

 

حسن لطفی

اشعار شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا(ع)

 

دنیا مثال حمزه علمدار دیده ؛ نه!

پیغمبر شبیه تو غمخوار دیده ؛ نه!

 

کوه احد ز خویش قوی تر ندیده بود

مانند تو امیر قلندر ندیده بود

 

وقتی که تو مدافع آزادگی شدی

روح شُکوه مردی و مردانگی شدی

 

تو راستی برای پیمبر سپر شدی

روزی که این به شیعه جگر بی جگر شدی

 

مصلح شدن نصیب کسی می شود که او

سرتا به پا مطیع رسول است مو به مو

 

تو عاشق تمام عیار پیمبری

شش دُنگ تحت پوشش فرمان حیدری

 

یک ذره ام ارادت اعداء نداشتی

بالاتر از اراده ی زهرا نداشتی

 

آری تو عبد صالح درگاه ایزدی

تنها به نام فاطمه شمشیر می زدی

 

در صحنه ی نبرد علیِِ مجسمی

شیر خدا و شیر رسول مکرمی

 

از بس که پاره پاره شد از تیغ تو ستم

شد پاره پاره پیکرت ای صاحب علم

 

ای آنکه طعم نیزه و خنجر کشیده ای

آیا تَن امام ، به گودال دیده ای؟

 

حمزه ، آیا امام بی کفن شنیده ای؟

یا طعم نیزه را به دهانت چشیده ای؟

 

آیا شده به نیزه شوی قاری سپاه؟

یا که کُنی به نیزه علمداری سپاه؟

 

آیا شده عمود به فرقت فرو رود؟

یا جای آب دِشنه به حلقت فرو رود؟

 

حمزه ؛ هنوز قوم جگر خوار جانی اند

اما قسم به خون تو این قوم فانی اند

 

 اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

اشعار هشتم شوال - سالروز تخریب بقیع - علیرضا خاکساری

 

من از هجر مدینه سالها "بی تاب" و "غمدیده" م

چنان مشتاق هستم که شبی خواب حرم دیدم

 

عجب خواب دل انگیزی عجب رویای شیرینی

بقیع باصفا را نیز با چشم خودم دیدم

 

به جای شرطه ها که اکثرا دست بزن دارند

مبادی ورودی خادمان محترم دیدم

 

به کام ساجدین اما به نام مسجد السجاد

به نام باقرالعلم النبی دارالقلم دیدم

 

تلالوهای بیت الصادقش از دور پیدا بود

علی رغم همیشه در بقیع اش خاک کم دیدم

 

شبستان در شبستانش بهشتی خارق العاده

شکوه گنبد و گلدسته را در هر قدم دیدم

 

هر آن که رفت از باب الحسن با دست پر برگشت

گدایی را متموّل دم باب الکرم دیدم

 

گمان کردم شب شعری برای مجتبی برپاست

میان صحن دعبل را کنار محتشم دیدم

 

نه تنها من شدم مست از طواف مرقد پاکش

به دور مرقد ام البنین رقص علم دیدم

 

پس از یک عمر حسرت نذر خاتون عرب آخر

ضریحی با النگوی عروسان عجم دیدم

 

برای مادران پا به ماه زائر خسته

سر هر کوچه ای یک مرکز امداد هم دیدم

 

نفس بند آمد از فرط تماشای حرم در "دم"

دوباره لطف صاحبخانه را در "بازدم" دیدم

 

کشید از خاک بیرون مجرمان را مهدی کرار

و من بیچاره گی را در نگاه متهم دیدم

 

علیرضا خاکساری

اشعار هشتم شوال - سالروز تخریب بقیع - علی رضوانی

 

نام تو را انگار با چشم تر آورده

این روضه خوان که باز حرف مادر آورده

 

قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد

وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده

 

شرمنده ی چشم کبوتر چاهی ات میشد

این دست خالی آمد اما او پر آورده

 

بُغضی که در اشک کبوتر چاهی ات مانده

یک عمر انگاری دمارش را در آورده

 

درد دلت را باز هم آشوب می فهمد

تنهایی ات را خاک قبرت خوب می فهمد

 

دور و بر تو ریخته آوار تنهایی

همسایه ی دیوار به دیوار تنهایی

 

مثل تو با همسایه هایت نیست در عالم

این چهار تا قبر است تا معیار تنهایی

 

امروز چندین بار میثم را خبر کردی

وقتی که داری در کنارت دار تنهایی

 

دائم برای غصه هایت اشک می ریزد

خاکستر در ؛ کوچه یا مسمار تنهایی

 

بعد از گذشت سالها روی جگر داری

زخمی که از آن کوچه و مسمار و در داری

 

علی رضوانی

اشعار هشتم شوال - سالروز تخریب بقیع

 

خواب دیدم که تو حرم داری..

من ضریح تو را بغل دارم

خواب دیدم محرم آمده و

بین صحنت به کف کتل دارم

 

خواب دیدم چه خواب خوبی بود

خواب یک نه چهار گنبد را

خواب دیدم که میزدند درست

 مثل نقاره های مشهد را

 

خواب دیدم که بوسه میزد بر

سنگ فرش حریم تو پدرم

با اشاره به سمت من میگفت

یا حسن ! نو کرت همین پسرم...

 

وسط ازدحام زائر ها

گیر کردم  ولی ملالی نیست

با خودم در دلم به تو گفتم

حرمت مثل قبل خالی نیست

 

خواب دیدم که مادرم میگفت

پسرم کاش خادمت باشد

جزء جارو کشان مادام

طرف باب قاسمت باشد

 

خواب دیدم که از مضیف حرم

دو سه فیش غذا به من دادند

از کرم خانه ی حسن اینبار

 نه مجازی که واقعا دادند

 

محمد علی افضلی

اشعار وداع با ماه مبارک رمضان

 

سفره را جمع نکن آمده ام پشت دَرَم

من همان بی سر و سامان شده ی خون جگرم

 

با تو مأنوس شدم خوب رفیقی هستی

چقدر حرف زدم با تو ز شب تا سحرم

 

دست مردم پُر دست من اما خالی ست

کاسه ام را به کجا غیر همین در ببرم

 

بعد از این دست تو باشد دل و چشمم یا رب

نکند باز بیافتد به گناهان نظرم

 

شب آخر نکند قهر کنی می میرم

وای اگر دست نوازش نکشی روی سرم

 

علی آمد برکت داد به این بندگی ام

علی آمد اثری داد به اشک بصَرم

 

هیچ کس مثل علی پشت من زار نماند

جز علی نیست کسی پشت و پناهم،سپرم

 

مزد این سی شبه یک کرببلایم ببرید

چند وقتی است که من منتظر این سفرم

 

رمضان رفت ولی فکر محرم هستم

می خورد باز به این روضه ی رضوان گذرم

 

بیش از همه مادر پی اولادش هست

لطف زهرا نرسد سود ندارد ضررم

 

شب جانسوز وداع است بخوانم ز وداع

تشنه ای رفت به خیمه وسط اهل حرم

 

خواهری ناله ی ای وای برادر دارد

دختری ناله ی ای وای خدایا پدرم

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب 30 رمضان 96

اشعار وداع با ماه مبارک رمضان

 

اشعار وداع با ماه مبارک رمضان

 

فیض بردیم ز احسان و عطا این شبها

پُر شود با کرمت دست گدا این شبها

 

تو بیا واسطه شو توبه ی ما رَد نشود

مستجاب است به نام تو دعا این شبها

 

آبرو دار ؛ بخر آبروی رفته ی ما

دست ما را بده در دست خدا این شبها

 

پسر فاطمه محتاج دعائیم همه

می روی وقت مناجات کجا این شبها

 

در شب قدر که تقدیر همه خورد رقم

چه نوشتند برای شهدا این شبها

 

در همه عمر همه حاجت ما دیدن توست

لحظه ای پرده ز رخسار گشا این شبها

 

عده ای در نجف و صحن علی مهمان اند

مست حیدر دَم ایوان طلا این شبها

 

بر سر سفرهی سلطان چقدر می چسبد

طعم افطار ز دستان رضا این شبها

 

به همان چادر خاکی شده در کوچه قسم

یک سحری مجلس ما نیز بیا این شبها

 

تا سحر ذکر لب توست الهی به حسین

می روی تا حرم کرببلا این شبها

 

نوکرانت همه دلتنگ مُحرم هستند

جان زهرا بده روزی ما این شبها

 

مثل رگهای لبش هر نفسی خون می رفت

یاد آن لب شده ام غرق نوا این شبها

 

مثل زینب دل ما را به خدا ریخت به هم

زلف آشفته ی یک راس جدا این شبها

 

دم مغرب به روی نیزه سرش را بردن

ناله ها تا به مدینه خبرش را بردند

 

همه با دست پر از کرببلا می رفتن

عده ای چنگ زده بال و پرش را بردند

 

نخ پیراهن توست به لبهای کسی

گرگ ها بر سر دندان جگرش را بردند

 

بیشتر از همه در علقمه معطل بودند

با چه زحمت سر قرص قمرش را بردند

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب 29 رمضان 96

 

*******************

 

اشعار وداع با ماه مبارک رمضان – وحید محمدی

 

سفره دارد جمع می گردد، گدا را عفو کن

باز هم خوبی کن و این مبتلا را عفو کن

 

دیگر از این توبه ها دارم خجالت می کشم

یا رب این شرمنده غرق خطا را عفو کن

 

بر در این خانه من بهر امیدی آمدم

پس، نگیر از من تو این حال و هوا را، عفو کن

 

دست خالی آمدم، با دست خالی می روم

یا کریم این روسیاهِ بی نوا را عفو کن

 

پیش مردم آبروی بنده ات را حفظ کن

خوب و بد، در هم بخر، ای یار، ما را عفو کن

 

جان آقای خراسان، جان سلطان غریب

هم وطن های علی، موسی الرضا را عفو کن

 

من گنهکار و تویی غفار، یا رب الحسین

جان اربابم بیا این بنده ها را عفو کن

 

بوده ام این روزها مصداق فابک للحسین

گریه کن های غم کرببلا را عفو کن

 

جان آن که دست و پا می زد به زیر تیغ و تیر

حُرّ توبه کرده ی بی ادعا را عفو کن

 

وحید محمدی

 

*******************

 

اشعار وداع با ماه مبارک رمضان – حبیب باقر زاده

 

دارد غروب ماه خدا می رسد رفیق

پایان اشک و سوز و نوا می رسد رفیق

 

تا اینکه ماه لطف خدا می شود تمام

اتمام کار اهل بکا می شود رفیق

 

ماه خدا تجلی پرواز بنده است

پایان پر زدن به هوا می رسد رفیق

 

قطع یقین بدان که در این ماه؛ عاقبت

با افتخار عیدی ما می رسد رفیق

 

فردا گدا برای گدایی کجا رود؟

پایان کار شاه وگدا می رسد رفیق

 

این گریه های ما به خدا بی نتیجه نیست

برگ ضمانتی ز رضا می رسد رفیق

 

هرکس که راه وشیوه اوخط رهبری است

محشر به خدمت شهدا می رسد رفیق

 

هم عاقبت به خیرو هم اینکه شود عزیز

هر کس به محضر علما می رسد رفیق

 

باور کنید با نظر لطف فاطمه

روزی برات کرب و بلا می رسد رفیق

 

بعد از سه ماه گریه برآن شاه تشنه لب

باز این چه نوحه وچه عزا می رسد رفیق

 

حبیب باقر زاده

 

*******************

 

اشعار وداع با ماه مبارک رمضان – محمد جواد شیرازی

 

با یا علی، خدا را با اشک چشم خواندم

با فاطمه دعا را با اشک چشم خواندم

 

وقت اذان مغرب، چشمم به سفره تا خورد

آیات هل اتی را با اشک چشم خواندم

 

دل مرده بودم اما زنده شدم دوباره

تا ختم الانبیا را با اشک چشم خواندم

 

دیدم دلم گرفته، ذکر حسن گرفتم

با دوست ربنا را با اشک چشم خواندم

 

وقتی در اوج گرما بی تاب و تشنه بودم

سالار کربلا را با اشک چشم خواندم

 

فورا مرا خریدند، هربار پنج تن را

پنهان و آشکارا با اشک چشم خواندم

 

وقتی دلم شکست و یاد حسین کردم

با خویش روضه ها را با اشک چشم خواندم

 

عالم به گریه افتاد، تا شرح غارت آن

مظلوم سر جدا را با اشک چشم خواندم

 

حتی کفن نکردند آن پیکر رها را

جریان بوریا را با اشک چشم خواندم

 

از غربتش زبانم وقتی به لکنت افتاد

باقی ماجرا را با اشک چشم خواندم

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار وداع با ماه مبارک رمضان – محمد حسن بیات لو

 

یادت دلیل گریه‌ی پنهانی من است

نامت انیس این دل زندانی من است

 

نـیمه شب آمدم که نبینی رخ مرا

بـار‌  گناه  علت  پـنهانی  من است

 

از خود بریده‌ام به تو نزدیک تر شوم

این روزها که خلوت روحانی من است

 

در خلوتم  همیـشه  کلنجار مـی‌روم

میگویم این چه وضع مسلمانی من ست

 

کاری بکن که رو نزنم بر کسی بیا...

چیزی بده که رزق سلیمانی من است

 

از سفره‌ی تو می خورم و سیر میشوم

صد شکر نعمتت همه ارزانی من است

 

یک جلوه‌ات بر این دل تاریک و سنگی‌ام

پایان خـواب های زمستانی من است

 

امشب که داد می زنم"العفو" ای خدا

لحظه به لحظه رحمت بارانی من است

 

گرم  گناه  بوده‌ام  و  دیـر آمدم

عصیان دلیل غیبت طولانی من است

 

تا که نبخشی‌ام من از اینجا نمی روم

این گریه برگ سبز پشیمانی من است

 

دارد بـساط سفره‌ی تو جمع می شود

غم می خورم که آخرمهمانی من است

 

محمد حسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار وداع با ماه مبارک رمضان

 

رفت و آمدهای سائل را کریمان می خرند

دیر هم حتی بیاید زود و آسان می خرند

 

التماس چشمهایت را بکن تا تَر شود

بیشتر از هر چه اینجا چشم گریان می خرند

 

دستهایی که به بالا رفته را پُر می کنند

دستگیرند و ز ما دست به دامان می خرند

 

بُشرِ مطرب را به حرفی بُشر حافی می کنند

گاه مور قصر را همچون سلیمان می کنند

 

ای فدایِ سفره داری که به ما هم راه داد

میزبان ها این حوالی ناز مهمان می خرند

 

وقت خوبی آمدی امشب امان نامه بگیر

آخرین شبها گدایان را فراوان می خرند

 

اهل ایران به داین رضا شهرت شدن

اهل ایران را به آقای خراسان می خرند

 

گر هوایِ کربلا داری بگو جانم حسین

آرزومندِ زیارت را دو چندان می خرند

 

شامیان رسم بدی دارند در پیش پدر

ناز دختر را روی خار مغیلان می خرند

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب 24 رمضان 96