اشعار شهادت حضرت امام صادق(ع)

اشعار امام زمان(عج) - شهادت حضرت امام صادق(ع)

 

به گریه‎های یتیمانه‎ی گدایانت

اراده کن برسد، دست ما به دامانت

 

بریده‎ایم ز شهر و به خاک‎راه زده‎ایم

به این امید که باشیم در بیابانت

 

گناه‎کاری ما خشک‎سالی آورده

نمی‎رسد به نفس‎های شهر بارانت

 

«بُطونُهم مُلِئت بِالحَرام» هم شده‎ایم

که نیستیم زمان عمل مسلمانت

 

چقدر گریه‎ی یعقوب شب به شب برسد

ولی تو راه نیفتی به سوی کنعانت

 

ز ره نیامدی و جمعه جمعه پیر شدند

تمام پیر غلامان ز داغ هجرانت

 

بیا بهار به پا کن بهار یعنی تو

بیا که گل بدهد دانه دانه گلدانت

 

عزای حضرت صادق رسیده آقاجان

فدای شال عزا و دو چشم گریانت

 

برات کرب و بلا را بیا محبّت کن

به حقّ خشکی لب‎های جدّ عطشانت

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – جعفر ابوالفتحی

 

هی نکش این طناب را دلسنگ

او رفیق خدا و جبریل است

این همه ناسزا نگو نامرد

با رسول و بتول ، فامیل است

**

پیرمرد است احترامش کن

هی نزن با لگد به پهلویش

یاد موی رقیه می افتد

جان زهرا نگیر از مویش

**

شیخ شهر است، آبروی شهر

بی عمامه است و بی عصا مانده

زیر لب ذکر فاطمه دارد

آخر از مادرش جدا مانده

**

از غم عمه زینبش نالان

قلب او گشته پر غم و آشوب

یاد عمه می افتد ای بی دین

هی تعارف نزن به او مشروب

**

دود این خانه کرده چشمش را

پر ز اشک از غم مدینه ، خدا

در که آتش گرفت او افتاد

یاد مسمار و سینه ی زهرا

 

جعغر ابوالفتحی

با تشکر از شاعر گرامی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) - محسن حنیفی

 

عاشقم از تبار سلمانم

زیر دین محبتت باشم

آمدم تا تمامی عمرم

دست بر سینه خدمتت باشم

 **

جان من از ارادتت لبریز

محو تو غرق نور خواهم شد

امرکن روی چشم یا مولا!

وارد در تنور خواهم شد

 **

پای دَرست ملائکه حاضر

نَفَس تو زُراره می سازد

یا هزاران هُشام را چشمت

می کند تا اشاره، می سازد

 **

درس امروز می شود تعطیل

مرثیه خوان رسید گریه بکن

مجلس روضه مجلس درس است

ابن عفّان رسید گریه بکن *

 **

شانه هایت به لرزه می افتند

وسط گریه می روی از حال

وسط روضه ی لب تشنه

وسط روضه ی سر و گودال

 **

جدّ تو شد غریب و غرقه ی زخم

بین گودال دست و پا می زد

هیچ کس یاری اش نکرد او هم

مادر خویش را صدا می زد

 **

وسط روضه های مرثیه خوان

صحن چشمت شبیه دریا شد

ضجه هایت بلند شد تا که

شمر از روی سینه اش پا شد

**

راستی چند روز قبل از این

خانه ات را چرا شراره زدند

دل تو غرق زخم بود ولی

روی زخمت نمک دوباره زدند

 **

چه شد آن شب که حرمت تو شکست

بی عمامه چرا تو را بردند

پا برهنه، شبانه، بین نماز

بی خداها کجا تو را بردند؟

 **

مو پریشان شدی در آن کوچه

گرد و خاکی شده است پیرهنت

چه بگویم که خاک بر دهنم

بین کوچه کشیده شد بدنت

 **

درد پهلو برید امان تو را

تا در آن کوچه ها تو را بردند

صفحه ی روضه ها عقب برگشت

مادرت را چقدر آزردند...

 

محسن حنیفی

برگرفته از پایگاه بی پلاک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت امام جعفر صادق(ع)

 

اشعار شهادت امام جعفر صادق(ع)  - رحمان نوازنی

 

ای بهار همیشه های خدا

ای که از آسمان شدی جاری

از چه این روزها شکسته شدی

بغض داری ولی نمی باری

**

لااقل صبر کن مسافر شب

گریه کن گریه در معابر شب

صبح صادق بجز تو کیست بگو

کیست جز تو امام بیداری

**

گاه گاهی که حرف هم داری

شهر در خواب می رود انگار

آه آقا چه می کشی با این

استخوانی که در گلو داری

**

تو بگو از کدام طایفه ای

که همیشه خدای عاطفه ای

لطف ها می کنی برای کسی

که برایت نمی کند کاری

**

پس کجایند نافله خوان ها

 که دل نافله شبانه شکست

کی به درد  تو می خورد آقا

 نافله های سرد و تکراری

**

پس کجایند عالمان سحر

 یک نفر از چهار هزار نفر

که شبانه امام را بردند

پا برهنه به خفت و خواری

**

کوچه ای در مدینه منتظر است

تا که روضه بخوانی از دیوار

تا تو هم مثل مادرت آنجا

حس کنی بین درب و دیواری

**

تا که کوچه به کوچه پخش شود

هم صدایی غربتت با او

تا بفهمند فاطمی هستی

مثل مادر به غم گرفتاری

**

تا که دست تو را نبندند و

 هی به یاد علی نخندند و

نکشندت پیاده اینگونه

 هی به قصد امام آزاری

**

تا به تو زهری از جفا ندهند

تا به پیش تو ناسزا ندهند

تا مگرشرمی از رسول کنند

 نبرندت به بزم میخواری

**

شب شد و یک عبا و عمامه

باز هم بین کوچه افتاده

باز هم اهل خانه می ریزند

پشت پای تو گریه و زاری

**

می برند به قصر سرخ بلا

کوفه یا شام یا که کرببلا

بهتر است یک کمی با خود

تربت از قتلگاه برداری

 

رحمان نوازنی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت امام جعفر صادق(ع)

 

 اشعار شهادت امام جعفر صادق(ع) - قاسم نعمتی

 

یا شیخ الائمه

 

شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم

با هیزم آمدند شبانه زیارتم

 

در احترام موی سپیدم همین بس است

در بین شعله ها شد تکریم ساحتم

 

من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز

آنجا کسی نبود نماید حمایتم

 

من مرد بودم این شد و ای وای مادرم

این تنگنای کوچه نماید اذیتم

 

سجاده ام کشید و بماند چگونه برد

خاکی شده زکینه لباس عبادتم

 

بادست بسته ،پای برهنه ، نفس زنان

مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم

 

خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد

قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم

 

در بین راه گشته پریشان محاسنم

از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم

 

تفسیر مقتل «قبض شیبه » شده

این صورت کبود و رخ پر جراحتم

 

قاسم نعمتی

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت امام جعفر صادق(ع)

 

امشب چرا اینقدر نورانی ست؟

شاید کسی نان می پزد شاید

شاید کسی نذری پزان دارد

بدجور بوی دود می آید!

.

از کوچه تنگ بنی هاشم

نزدیک باب جبرئیل انگار

آری، شعاع سرکش این نور

از بیت «صادق» می رسد اینبار

.

ای وای اینجا نور؟! نه نار است

انگار دارم خواب می بینم

نه، مثل اینکه عین بیداری ست

پروانه ای بی تاب می بینم

.

ای کاش میمُردم، نمی دیدم

اینگونه احوال امامم را

شرمنده ام از اینکه می گویم

تعبیرهای نا تمامم را:

.

فرزند ابراهیم و اسماعیل

بر روی آتش راه می پیمود

آن آتشی که سرخی داغش

بود از تبار هیزم نمرود

.

از خاطرات کوچه، تصویری

ناگاه در ذهنش تجسّم کرد

اشک از کنار گونه اش بارید

بغض فدک در او تلاطم کرد

.

یاد دوشنبه آتشش می زد

کوثر میان شعله ها می سوخت

چشم دلش را بین آن غوغا

بر مادر بی یاوری می دوخت

.

یاد امیرالمؤمنین می کرد

آن «یابنَ أم...إستَضعَفونی» را

یکباره در پیش نگاهش دید

مسمارهای داغ خونی را

.

بر گریه هایش خنده می کردند

بر ناله هایش هلهله، امّا...

او خواند در آن حال نامطلوب

چندین و چندین نافله، امّا...

.

یک حرف در این سینه جا مانده

زخم سر و پیشانی اش از چیست؟

آثار ناموزونِ خاک آلود

بر چهره ی عرفانی اش از چیست؟

.

این کوچه تاریک است و ناهموار

بی شک به روی خاک افتاده ست

با دیدن این ماجرا یادِ...

آن صحنه ی غمناک افتاده ست

.

با دست های بسته و تهدید

مزد رسالت را ادا کردند

یک مشت نامرد خدا نشناس

بی حرمتی بر هل اتی کردند

.

موی سپیدش را نمی بینید!

آه نفس هایش که می آید

کف می زنید و قهقهه هرگاه

آوای زهرایش که می آید

.

این باغ و پر پر کردنش؟ هرگز

آقای ما هجده بغل یاس است

از مادرش حرفی نزن! خاموش

بر نام زهرا سخت حسّاس است

.

این خاندان ارثش پریشانی ست

گاهی مدینه گاه در کوفه

یا در حصار شصت طغیانگر

یا روضه های داغ مکشوفه

.

آقا خودش هم خوب می داند

بی کربلا این شعر ویران است

باید بمیرد شاعرش، وقتی

حرف از لب و تشت است و دندان است

.

یک روز در تشتی جگر دارند

یک روز در آن تشت، سر دارند

یک روز سرهایی که بر دار اند

یک روز بر داری قمر دارند

.

این بیت ها قدری معطّل شد

تا اینکه حرف تلّ و مقتل شد

در گیر و دار قافیه، آخر

شاعر درون شعر منحل شد

 

مجید لشگری

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته