اشعار مناجات با خدا - اشعار شب قدر - علیرضا خاکساری

 

موعد دیدار تو راحت نمی آید به دست

طینت پاکیزه با غفلت نمی آید به دست

 

شد شب قدر و همه درهای رحمت باز شد

درک امشب بی گمان راحت نمی آید به دست

 

چه کنم شب های احیا هم اگر غفلت کنم

وای بر من دیگر این فرصت نمی آید به دست

 

نوبتی باشد اگر هم نوبت زاری ماست

رستگاری خارج از نوبت نمی آید به دست

 

هرچه به من میدهند از باب خلوت میدهند

چیز قابل داری از جلوت نمی آید به دست

 

بی گمان نابرده رنج از گنج ها بی بهره ام

روضه ی رضوان که بی زحمت نمی آید به دست

 

هرکه باتقوا شود نزدت گرامی میشود

تا نباشم بنده شأنیت نمی آید به دست

 

شکر نعمت نعمت ام افزون کند با این حساب

تا نباشد سجده ای نعمت نمی آید به دست

 

هرچه فرصت داشتم با دست خود سوزانده ام

مهلتی دیگر از این بابت نمی آید به دست

 

گریه غسل توبه ی هر دیده ی آلوده ای ست

تر نشد چشمی اگر عفت نمی آید به دست

 

شیعیان مرتضی مثل خودش با غیرت اند

بی ولای مرتضی غیرت نمی آید به دست

 

از ازل روزی رسانم حیدر است و رزق من

بی نگاه ویژه ی حضرت نمی آید به دست

 

حال خوش ، توفیق اشک بر شهید کربلا

جز شب جمعه شب رحمت نمی آید به دست

 

تشنه های سیم و زر آخر نفهمیدند که

با جسارت کوهی از ثروت نمی آید به دست

 

چه به روزت پنچه ی شمر لعین اورده است؟؟

یوسف خوش چهره گیسویت نمی آید به دست

 

علیرضا خاکساری

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – شب قدر - محمد بیابانی

 

داره بازم صدای گریه ی بارون می رسه

صابخونه درا رو وا کن داره مهمون میرسه

 

اومدم تا دستای خالیم و بالا بگیرم

اومدم با نیت دیدنت احیا بگیرم

 

دلم آشوبه اسیر بغض ممتدم نکن

آخرین شب از شبای قدره پس ردم نکن

 

شب قدره اومدم بگم چقدر پشیمونم

شب قدره میدونم که قدرت و نمیدونم

 

شب قدره اومدم بگم چقدر دوست دارم

تا کی از غصه ی دوری تو باید ببارم

 

این شبا خیلی هوای یاس و نرگس میکنم

بیشتر از همیشه جای خالیت و حس میکنم

 

وقتی دونه دونه اشکام روی گونه م میریزه

نگاهت بار گناه و از رو شونم میریزه

 

امیدم تو این شبا به ببخشش تو بیشتره

اگه تو نگذری از من خدا هم نمی گذره

 

خیلیا سال گذشته با تو هم قسم شدن

با یه گوشه ی نگات مدافع حرم شدن

 

کاشکی امسال به منم از اون نگاها بکنی

کاش در باغ شهادت و برام وا بکنی

 

آقاجون به جون اون قبله ی حاجات قسم

آقا جون به عمه کوچیک سادات قسم

 

به همون دستای کوچیک که گره وا میکنه

به همون سه ساله ای که کار زهرا میکنه

 

قسمت میدم به گریه های نیمه ی شبش

به کبودیای رو صورت عمه زینبش

 

نگا کن تا فردا پیش زهرا روسپید بشم

منم امسال تو راه زینبیه شهید بشم

 

محمد بیابانی

برگرفته از کانال بی پلاک

اشعار مناجات با امام زمان(عج) - شب قدر

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) - شب قدر – محمد قاجار

 

زیباتر از همیّشه ای وقتی

لبهات، مشغولِ مناجاته

چشمای خیست قبله میسازه

از صورتی که قصدِ حاجاته

 

وقتی تو میخندی همه دنیا

آروم میشن، آروم تر میشن

صدها فرشته پای منبرهات

از غیبِ عالم باخبر میشن

 

ای روزه دارِ واقعی، اینجا

دستام به دامانت گره داره

حسّم بهم میگه، دوسم داری

وقتی چشام پر بغض میباره

 

من اعتقاد محکمی دارم

تا آخرش پای تو می مونم

جمعه به جمعه، صبح، با گریه

خسته نمیشم ندبه می خونم

 

تنها امیدِ هر گدا اینه

همراهشی،  تمومِ دنیاشی

قابل بدونی چی میشه یک شب

افطار مهمون دلم باشی....

 

محمد قاجار

 

********************

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) - شب قدر – محمد بیابانی

 

بازم شب قدره و بیقراری

غلت میخوره رو گونه های خیسم

بازم شب قدره و حاجتام و

یکی یکی با گریه می نویسم

 

حاجتایی که نزدیک یه ساله

تو خاطرم مرور میشه همیشه

ولی تموم حاجتای عمرم

اندازه یه حاجتم نمیشه

 

حاجتم اینه آقام و ببینم

کاشکی که آرزو به دل نمونم

دوس دارم از خجالتش در بیام

خدا کنه ازش خجل نمونم

 

بازم شب قدره و جات خالیه

فقط غمه که جات و پر میکنه

فقط نگاه مهربون توئه

که این دل سنگیم و در میکنه

 

باز شب قدره خودم میدونم

که قدرت و نمیدونم آقاجون

من امشب اومدم بگم که دیگه

پشیمونم پشیمونم آقاجون

 

تو جامعه کبیره خوندم این و

لطف خدا بسته به لطفتونه

اگه تو از گناه من بگذری

دیگه خدا من و نمی سوزونه

 

کی میشه از کعبه خبر بیاد و

صدا اذونت بپیچه تو گوشم

برای انتقام بریم مدینه

کنار تو لباس رزم بپوشم

 

نمیدونم کوفه ای یا کربلا

نمیدونم کجا عزا گرفتی

به یادمون باش آقا هر کجا که

به آسمون دست دعا گرفتی

 

محمد بیابانی

 

********************

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) - شب قدر – محمد بیابانی

 

یک بار اگر که با تو شبم سر شود بس است

یا خاک پای حضرتت این سر شود بس است

 

احیا گرفته ام که تو احیا کنی مرا

قدرم اگر که با تو مقدر شود بس است

 

خیری ندیده ام من از عمری که بی تو رفت

عمرم اگر به دیدنت آخر شود بس است

 

اندازه چکیدن یک قطره اشک هم

محض فراق، چشمم اگر تر شود بس است

 

نه من که روزه های همه روزگار با

یک روز، روزه ی تو برابر شود بس است

 

امشب مرا بخاطر جدت علی ببخش

آقا که راضی از دل نوکر شود بس است

 

محمد بیابانی

اشعار مناجات با خدا – شب قدر

 

اشعار مناجات با خدا – شب قدر

 

بر آستان تو ای جان فقیر آمده ام

مرا نگاه بکن سر به زیر آمده ام

 

از آن توست بزرگی و من شبیه همه

فقیر هستم و پیشت حقیر آمده ام

 

برای اینکه رها از مَنیَّتَم بکنی

به پیشگاه تو مثل اسیر آمده ام

 

غم عذاب ندارم ولی ز بیم فراق

ببین به زمزمه ی یا مجیر آمده ام

 

شبیه زائر دلخسته ای که جامانده

به پای بوسی جوشن کبیر آمده ام

 

بگیر دست مرا و ببخش جُرمم را

دگر به روم نیاور که دیر آمده ام

 

صراط نوکری زهرای تو ولای علی است

همیشه سوی تو از این مسیر آمده ام

 

یتیم کوفه ی تنهائیم علی بپذیر

برای توست که با ظرف شیر آمده ام

 

به شوق کرببلا یاد ناله ی زینب

به پای سفره ی نعم الامیر آمده ام

 

چه کربلا چه شاهی ز صدر زین افتاد

دوباره حیدر کرار بر زمین افتاد

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب بیستم رمضان 96

 

********************

 

اشعار مناجات با خدا – شب قدر – محسن کاویانی

 

وَ خجالت زده ام لطفِ تو آبم کرده ست

ای که بخشندگی ات سخت عذابم کرده ست

 

باید اقرار کنم وقتِ خطاهام فقط

عیب پوشیت به انجام مجابم کرده ست

 

گفتم آدم شدم و سیب به دستم دادی

مهربانیِ تو بدجور خرابم کرده ست

 

بارها وقت مناجات مرا خواب گرفت

بارها گرمیِ آغوشِ تو خوابم کرده ست

 

رفت از یاد من این لطف که تنها خورشید

لایقِ این که چنان ماه بتابم کرده ست

 

جز در خانه ی تو من که ندارم جایی

هرکسی همدم من بود جوابم کرده ست

 

نردبان کرد مرا ، رفت و سپس دشمن شد

آن که غیرازتو مرا دوست خطابم کرده ست

 

نکند خسته شدی از منِ بدقول بگو

نکند دوست ، خطاکار حسابم کرده ست

 

به خطاکاری خود معترفم ، آه ولی

بِعَليٍّ  بِعَليٍّ   بِعَليٍّ   بِعَلی...

 

محسن کاویانی

برگرفته از کانال بی پلاک

 

********************

 

اشعار مناجات با خدا – شب قدر – رضا تاجیک

 

آره بايد اى خداى مهربون

ديگه اين وجدانمو قاضى كنم

براى اينكه نگاهم بكنى

پدر و مادرمو راضى كنم

 

تو خودت گفتى اگه راضى بشن

دراى بهشتو روم وا مى كنن

با يه لبخند پر از قيمتشون

منو تو قلب بهشت جا مى كنن

 

به خدا كه مى دونم طاعتشون

شرط استجابت دعام شده

خدا  رو شكر اگه راضين ازم

اولين دليل گريه هام شده

 

هميشه از مادرم اينو ميخوام

تو دعا كن بشم عاقبت به خير

تو دعا كن توى اين راه بمونم

يه روزى بشم مثه حر و زهير

 

آره از دعاى مادر پدرم

سياهى لشگر روضه ها شدم

يه روزى مياد ايشالا كه ميگن

فداى شهيد كربلا شدم

 

توى قلب عاشقات حرم دارى

منو تو گوشه ى اون حرم ببخش

اى خدا منو به سوز پدرم

اى خدا منو به مادرم ببخش

 

به دعاى سر جانمازشون

به دلاى پريشون منو ببخش

به همون اشكاى تو روضه و به

قدمت نوكريشون منو ببخش

 

رضا تاجیک

برگرفته از کانال بی پلاک

 

********************

 

اشعار مناجات با خدا – شب قدر – سید پوریا هاشمی

 

آبرو ریخته تا چشم ترش را دارد

بین خوبان خدا نیمه شب جا دارد

 

دستهایی که بلند است خدا میگیرد

سربلند است گدایی که تمنا دارد

 

چه حسابیست خدا میگذرد از بنده

بنده اش آمده با او سر دعوا دارد

 

این دروغ است کسی رو زده و رد کرده

این دروغ است که کارش"اگر اما" دارد

 

دست جمعی که بسوزیم اثرش بیشتر است

قطره گر جمع شود رحمت دریا دارد

 

روزه دار آبرویش پیش خدا آنقدر است

نفس سوخته اش حکم مسیحا دارد

 

عاشقی کردن ما لطف علی بوده و بس

با کمیلش چقدر حق سر ماها دارد

 

باهمه رو سیهی سینه کبودیم همه

نامه سینه زنان یک به یک امضا دارد

 

شب جمعه ست کجایند گدایان حرم

دل تنگم هوس گنبد آقا دارد

 

رفته پایین مزار پدری و آرام

روضه بی سرو سامانی لیلا دارد

 

یک علی خورده زمین و صدعلی پخش شده

صدعبا گرکه بیارد پدرش جا دارد

 

استخوانهاش شکسته بدنش ریز شده

آه این صفحه قرآن چقدر تا دارد

 

یکطرف هست ولی یکطرف دیگر نیست

هرکجای بدنش شکل معما دارد

 

سید پوریا هاشمی

 

********************

 

اشعار مناجات با خدا – شب قدر – محمد حسن بیات لو

 

سفره باز است، بیایید، غذا آماده است

هر کجا صحبت توبه است، خدا آماده است

 

شهر را با خبر از سفره ی احسان سازید

آن کریمی که کشد ناز گدا، آماده است

 

خوب یا بد همه آیید که دعوت شده ایم

که در این بزم برای همه، جا آماده است

 

قبل از آنی که دهان باز کند هر بیمار

پیش رویش همه اسباب دوا آماده است

 

پر پروازی عنایت شده بالی بزنیم

اهل عصیان به کجایید؟ هوا آماده است

 

چه شود این سحر جمعه بگوید زهرا:

که برات سفر کرب و بلا آماده است

 

رضا رسول زاده

 

********************

 

اشعار مناجات با خدا – شب قدر – محمد جواد شیرازی

 

مرغ درمانده ام و بال و پرم افتاده

قرعه ی خون جگری بر جگرم افتاده

 

معصیت ریشه ی ایمان مرا سوزانده

بی سبب نیست ز شاخه ثمرم افتاده

 

یک نفر نیست به داد من تنها برسد؟!

آنقدر دام گنه دور و برم افتاده

 

دیر شد، آخرِ عمری به خودم آمدم و

وسط معرکه دیدم سپرم افتاده

 

همه ی دار و ندار دل رسوای من است

این دوتا قطره که از چشم ترم افتاده

 

حب زهرا من خسران زده را آدم کرد

بر زبان همه، حالا خبرم افتاده

 

دلخوشم سائلم و ریزه خور پنج تنم

روزی ام دست خدایان کرم افتاده

 

بی سبب نیست به لب نادعلی می خوانم

به سرم شور نجف، شور حرم افتاده

 

هر شب جمعه دلم سوخت از آن روزی که

سوی شش گوشه ی دلبر نظرم افتاده

 

تربت کرب و بلا با دل من کاری کرد

باده ی ناب هم آخر ز سرم افتاده

 

روزی ام کرب و بلا نیست ولی شکرِ خدا

به سوی مجلس روضه گذرم افتاده

 

مادری موی پریشان به حرم آمد و گفت:

خنجری کند به جان پسرم افتاده

 

چقدر چشم طمع بر زره و پیرهنِ

تشنه ی در دلِ خون غوطه ورم افتاده

 

محمد جواد شیرازی

 

********************

 

اشعار مناجات با خدا – شب قدر – محمد جواد شیرازی

 

کارم همیشه جرم و خطا بوده از قدیم

کارت همیشه لطف و عطا بوده از قدیم

 

مغلوب نفس گشته ام و خورده ام زمین

تنها سلاحم اشک و دعا بوده از قدیم

 

می ترسم از عذاب و امیدم به فضل توست

راهِ نجات، خوف و رجا بوده از قدیم

 

قلاده ام ببند، بمانم کنار تو

بیچاره آن کسی که رها بوده از قدیم

 

شغل گدایی اش به دوعالم نمی دهد

هر کس گدای آل عبا بوده از قدیم

 

می ترسم از فشارِ شبِ دفن خود ولی

دلگرمی ام امام رضا بوده از قدیم

 

نزد کریم هر که فقیر است بُرده است

آقا رئوف با فقرا بوده از قدیم

 

من عاشق تمام ائمه شدم ولی

در سینه جای دوست سوا بوده از قدیم

 

با یا حسین توبه ی آدم قبول شد

ذکرش همیشه عقده گشا بوده از قدیم

 

حب الحسین صوم و صلاة تمام ماست

حب الحسین نیت ما بوده از قدیم

 

در روضه و میان مناجات حاجتم

برگ برات کرب و بلا بوده از قدیم

 

شب های جمعه ناله ی محزون مادری

بر زخم های رأس جدا بوده از قدیم

 

اموال غارتی همه میراث عترت است

عمامه ی نبی و عبا بوده از قدیم

 

عالم شکست چون که نوشتند داغ او

سنگین برای ارض و سما بوده از قدیم

 

محمد جواد شیرازی

 

********************

 

اشعار مناجات با خدا – شب قدر – محمد جواد شیرازی

 

هر کس برای توبه مصمم نمی شود

با صد هزار موعظه آدم نمی شود

 

امروز اگر که فرصت توبه هدر دهیم

فردا همین مجال فراهم نمی شود

 

طاعات ما و حلقه ی پیوند با خدا

خالص نبوده است که محکم نمی شود

 

نامردی است بندگی لحظه ای ما

شوق گناه و نافله با هم نمی شود

 

باید برای خشکی چشم التماس کرد

این چاه خشک یک شبه زمزم نمی شود

 

ساکت نباش، حرف بزن با خدا، بگو:

من آمدم کنار تو باشم، نمی شود؟

 

شاید که از نگاه تو افتاده ام دگر

وقتی دلم، شکسته و محرم نمی شود

 

در بین خوب ها منِ آلوده هم بخر

چیزی که از کریمی تو کم نمی شود

 

حلوا نخواستم، تو خودت را به من بده

حلوا برای غم زده مرهم نمی شود

 

جای بهشت کرب و بلا روزی ام کنید

بی کربلا بهشت، مجسم نمی شود

 

هرکس که آمده قدمی سمت کربلا

شرمنده ی رسول مکرم نمی شود

 

نان علی و فاطمه را سائلی که خورد

دیگر مقابل احدی خم نمی شود

 

شمشیر زهر خورده به فرق علی زدند

پس مرهمی براش فراهم نمی شود

 

جوری که آیه های سرش ریخته بهم

هر کار هم کنند منظم نمی شود

 

این ضربه سخت بود ولی در دل علی

بر دردهای کوچه مقدم نمی شود

 

زینب... مدینه، کوفه، مدینه، زمین طَف

یک زینب است و این همه ماتم؟! نمی شود

 

محمد جواد شیرازی

اشعار شهادت امیرالمومنین(ع)

 

اشعار شهادت امیرالمومنین(ع) – محمد جواد شیرازی

 

چه درهم کرده قاتل ، مصحف قرآن زینب را

به خانه برده اند از سوی مسجد جان زینب را

 

همه با چشم گریان می روند از خانه ی مولا

چه می فهمد کسی حال دل ویران زینب را

 

تمام دختران بابایی اند و خوب می فهمند

چگونه این غم عظمی شکست ارکان زینب را

 

دل بی رحمِ شهر کوفه بنگر خوب، شاهد باش

که این داغ و بلا هم کم نکرد ایمان زینب را

 

اگر خواهی ببینی روح زهرایی زینب را

ببین پای ولی، قربانیِ طفلان زینب را

 

الهی بگذرد این غصه و یک لحظه هم دیگر

نبیند شهر کوفه دیده ی گریان زینب را

 

الهی این برادرها همیشه محضرش باشند

کسی خاکی نبیند لحظه ای دامان زینب را

 

الهی تا نبیند آسمان کربلا بر نی

سرِ از تن جدای دلبر عطشان زینب را

 

محمد جواد شیرازی

احرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب بیستم رمضان 96

 

********************

 

اشعار شهادت امیرالمومنین(ع) – حسن لطفی

 

كوفه امشب چه ساكت و سرد است

كوفه امشب چقدر پُر درد است

 

كوفه امشب نميرود در خواب

كوفه گرچه عجيب نامرد است

 

چشمهايِ يتيمها پُر خون

سر راهِ امير شبگرد است

 

كاسه ها خالي است از شير و

چهره از فرط گريه ها زرد است

 

آه مادر ، غريب، امشب عليست

نانِ ما را پدر نياورده ست

 

نذر دارم كه بي پدر نشوم

من يتيمم يتيم تر نشوم

 

پيرمردي كه ميرسد اينجا

مو سفيدي كه در دلِ شبها

 

روي دوشش هميشه زخمي بود

ردّي از بار ِ كيسه ي خرما

 

در كنار تنور نان ميپخت

خنده اش ميزُدود غمها را

 

جاي بازيِ ما به دامن او

پهلواني كه بود مركب ما

 

آه مادر بگو كجا رفته؟

آي بابا دلم گرفته بيا

 

چهره اش بين خانه ديدن داشت

حرفهاي دلش شنيدن داشت

 

گفت با ما كه طعنه ها نزنيد

دستِ رد بر من و خدا نزنيد

 

گريه ميكرد و زير لب ميگفت

كه نمك روي زخم ما نزنيد

 

روزگاري يتيم اگر ديديد

خنده بر داغدارها نزنيد

 

 پيش چشمان دختري كوچك

سنگها را به نيزه ها نزنيد

 

سر ِ زنجير را به هر طرف نكشيد

عمه اش را به ناسزا نزنيد

 

از سر بامهايتان آن روز

شعله بر معجر حيا نزنيد

 

گر نوازش نميكنيد او را

چنگ از پشت، بي هوا نزنيد

 

خواهشي دارم اين دم آخر

طفل را زير دست و پا نزنيد

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار شهادت امیرالمومنین(ع)

 

قرآن ناطق حیدر و تفسیر، زینب

ام المصایب شد به هر تقدیر، زینب

حالا که گفتی می روم شد پیر، زینب

مثل تو شد از دست مردم سیر، زینب

 

از کاسه های شیر خیلی نا امیدم

از نسخه های کوفیان خیری ندیدم

 

با چاه کردی درد دل با دخترت نه

زانو بغل کردم کنار بسترت نه

صدها گلایه کردی از زخم سرت نه

گفتی ز هر بابی سخن از همسرت نه

 

ای لیله القدرت شب گیسوی زهرا

 پهلو به پهلو میشوی پهلوی زهرا

 

 خیبر شکن! حالا چرا در هم شکستی؟

 از بعد کوچه دیدمت کم کم شکستی

با ضربه ی آن سیلی محکم شکستی

وقتی که دیدی فاطمه شد خم شکستی

 

یک شب نشد یاد در و مادر نیفتی

درسجده هایت نیمه شب با سر نیفتی

 

قرآن به سر میگیرم اما بیقرارم

سنگ مزارت میشود سنگ مزارم

داری وصیت میکنی تحت فشارم

با کوفیان در آمده بعد تو کارم

 

 دلشوره ی این کوچه سازیها مرا کشت

دلشوره ی این سنگ بازیها مرا کشت

 

هرشب گرفتارم گرفتار حسینم

بابا سفارش کن که پاکار حسینم

من خواهرم یعنی که غمخوار حسینم

اصلاً چه گفتی با علمدار حسینم؟

 

 دیدم که چشمانی پر از افسوس داری

سخت است میدانم غم ناموس داری

 

 ما را میان کوچه ها سر می دوانند

دنبال سرهای به نیزه میکشانند

پیش زن و مرد غریبه می نشانند

خرما و نان خشک بر ما میرسانند

 

وای از غم بازار ، از الوات کوفه

 از زیوری که میشود سوغات کوفه

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

********************

 

اشعار شهادت امیرالمومنین(ع) – رضا قاسمی

 

من بمیرم باز هم وضع سرت بدتر شده

ذکر لبهای من و ایتام ، "وا حیدر" شده

 

جان من اینقدر ، از رفتن نگو رحمی بکن

اینقدَر با من نگو که لحظه ی آخر شده

 

باء بسم الله قرآنم !!! کمی دیگر بمان

ماندنت کوتاه ، مثل سوره ی کوثر شده

 

زانویت لرزید ، از بسکه دچار ضعف شد

پیکرت ظرف دو روزه این همه لاغر شده

 

نیشخند قاتلت بد جور قلبم را شکست

ناله ی امن یجیب من دگر مضطر شده

 

من نمی دانم چه بر شمشیر زد آن نانجیب

هر چه که بوده برای حال و روزت شر شده

 

ظاهرا شمشیر .... اما در حقیقت قاتلت ...

غصه ی خون لخته ای بر روی میخ در شده

 

مثل این سی سال ، داری روضه خوانی می کنی

مثل این سی سال ، چشمت ابریِ مادر شده

 

اینقدر این سالها از داغ مادر گفته ای ...

که تمام روضه ها را دخترت از بر شده

 

بگذریم از ماتم مادر ، بخوان از داغ من

پس بخوان از ماجرای یک گل پرپر شده

 

باز داری غصه ی ناموس خود را می خوری

فکر و ذکرت کربلا و غارت معجر شده

 

تا خیالت جمع باشد از من و اهل حرم ...

روی صحبت هات ، با عباس آب آور شده

 

رضا قاسمی

 

*********************

 

 اشعار شهادت امیرالمومنین(ع) - محمد حسن بیات لو

 

خون تو می چکد از عمق شکاف سر تو

خون دل میخورد امشب به خدا دختر تو

 

گر چه با پارچه ای زخم سرت را بستم

می کند آب مرا سرخی پلک تر تو

 

تو نفس میکشی و من زنفس می افتم

حق بده جان بدهم پای همین بستر تو

 

چادر خاکی مادر به سر انداخته ام

که شده شمع وجودم همه خاکستر تو

 

استخوان درگلویت خار به چشمت مانده

از همان روز که افتاد زمین همسر تو

 

هیبت حیدری تو همه را می لرزاند

ولی حالا چه قدر زرد شده پیکر تو

 

جان من آه مکش که جگرم می سوزد

صحبتی کن به فدای سخن آخر تو

 

دم آخر به حسینت چه وصیت کردی؟

گفتی با گریه : فدای بدن پرپر تو

 

ماجرا چیست که اینگونه به من میگویی

دخترم چشم طمع هست برآن معجر تو

 

محمدحسن بیات لو

 

*********************

 

 اشعار شهادت امیرالمومنین(ع) - محمد حسین رحیمیان

 

دلت هوای اجل کرده نیمه جانی تو

در انتظار و هوایی آسمانی تو

 

بیا بگیر ز اسم خودت مدد ، برخیز

هنوز هم که هنوز است ، پهلوانی تو

 

امان ازین همه غربت به تازگی مَردم

شده است باورشان که نمازخوانی تو

 

چه قدر دل نگرانی برای قاتل خود

فدای این همه لطفت ، چه مهربانی تو

 

گرفته صبر مرا  ، رنگ چهره زردت

بهار من چه شده زخمی خزانی تو

 

دوباره فاطمه یا فاطمه است روی لبت

به یاد محسن و مادر چه بی امانی تو

 

سر شکسته نکرده است رو به قبله تو را

شهید روضه زهرای قد کمانی تو

 

شبیه مادرمان فاطمه دم رفتن

برای پیکر صد پاره روضه خوانی تو

 

امان از آن سر بر نیزه ، وای از گودال

امان ز کوفه و زینب ، اگر نمانی تو

 

محمد حسین رحیمیان

اشعار مدح امیرالمومنین(ع)

 

اشعار مدح امیرالمومنین(ع) – حامد فروغی

 

ای آبروی هر دو جهان يا علی مدد

فرياد ذوالفقار زمان يا علی مدد

 

ای لنگر سفينه ی آدم و هستی اش

ای ناخدای كشتی جان يا علی مدد

 

رو بر خدا و چشم به مهر تو بسته ايم

ای ناجیِ قيامت مان يا علی مدد

 

مولای من آقای من امام من علی ست

سلطان شيعيان جهان يا علی مدد

 

حق را به نام نامیِّ تو سكّه می زنند

ای والی بهشت جنان يا علی مدد

 

لغزيده پای امت اگر در سراب خويش

ما را به عافيت برسان يا علی مدد

 

پيوند اشتياق تو در سينه های ما

آقا كرانه تا به كران يا علی مدد

 

هر كس شود فدايی علی مقدس است

شيرخدای روز عيان يا علی مدد

 

ما را به لحظه های عبور از صراط دوست

ياری كنی به قفل دهان يا علی مدد

 

هر آرزو به مقصد و منزل نمی رسد

الا به ذكر " ياعلی " به زبان يا علی مدد

 

ای ساقی پياله ی كوثر به حق عشق

ادركنی ای اميد كسان ؛ يا علی مدد

 

آوای يا علیِ تو ميراث همدلی

ای آبروی اهل اذان يا علی مدد

 

حامد فروغی

 

*******************

 

اشعار مدح امیرالمومنین(ع) – محمد قاسمی

 

این گونه ای که تو ، غرق خدا شدی

ماندیم ، بنده ای ! یا کبریا شدی ؟

 

هرجاکه می رویم ، آنجا تویی علی

کون و مکان شدی ارض و سما شدی

 

مارا نگاهِ تو از خاک آفرید

با این حساب تو، بابای ما شدی

 

تا ما گدا شدیم ، بی ادّعا شدیم

جود و کرم شدی ، لطف و عطا شدی

 

سیلاب مشکلات، ما را ربوده بود

تا اینکه آمدی، مشکل گشا شدی

 

`هُمْ راکعون”شدی، `والسّابقون” شدی

هَم `إنّمایی” و ، هَم `هلْ أتیٰ”شدی

 

رکن و مقام ، تو ، بیت الحرام ، تو

در سرزمین وحی، سعی و صفا شدی

 

ای خشت، چون ادب کردی به محضرش 

حالا برای خود ، ایوانْ طلا شدی

 

با درد آمدیم ، تسکین مان شَوی

با گریه آمدیم ، نورالبُکا شدی

 

ای مونس همه در وقت بی کسی

آخر خودت چرا تنها رها شدی؟

 

هنگامه ی فلق ، یاد تو می کنیم

چون در نماز صبح ، حاجت روا شدی

 

ای فرق سر ز تیغ ، وقتی شکافتی

مانند مُصحفی ، یکباره وا شدی ...

 

غرقاب خون خویش در بین آن گِلیم

گریان روضه ی یک بوریا شدی

 

شبهای قدر شد ، همراه فاطمه

شاید روانه یِ کربُــبلا شدی

 

محمّد قاسمی

 

*******************

 

اشعار مدح امیرالمومنین(ع) – مهدی رحیمی

 

تا مگر ختم کند فاطمه راهی به علی

شب قدر است بخوانید الهی به علی

 

می کند درک پس از سجده خدا را بهتر

هرکسی سجده کند چند صباحی به علی

 

تکیه کرده به خودش تاکه چنان کوه شده

هرکجا کرده توکل پرِِ کاهی به علی

 

شک ندارم وسط باغچه آدم بشود

متوسل بشود گر که گیاهی به علی

 

نه ازاو، از کَرَم قنبر او فهمیدم

می رسد در دو جهان منسب شاهی به علی

 

بادها! میل نجف دارم و دستم خالی ست

گله ام را برسانید شفاهی به علی

 

بعد ازآن ضربه و آن تشنگی طولانی

نگران گاه به اربابم و گاهی به علی

 

مهدی رحیمی

 

*******************

 

اشعار مدح امیرالمومنین(ع) – رضا قاسمی

 

دوره افتادم و این را همه جا جار زدم

خوش بحالم که دَم از حیدر کرار زدم

 

کل دارایی خود را سحری سنجیدم

و به هر چیز ، نبودی تو ، به دیوار زدم

 

هر کجا مجلسی از عشق شما برپا شد

دل به دریای دلِ تک تک حُضّار زدم

 

شاعرت هستم و بعد از همه ی ابیاتم

بوسه ها بر ورقِ دفتر و خودکار زدم

 

تا که بوی حرمت حس بشود از کاغذ ...

حرف ، از صحنِ نجف در دلِ اشعار زدم

 

ذره ای خاکِ درِ صحن تو را تا دیدم ...

بر سر ارزش صد دِرهم و دینار زدم

 

کیمیایی ست همین تربت اعلای نجف

من به امید شفا بر تن بیمار زدم

 

بوی صحن نجفت آمد و سرمست شدم

آنقدر مست که هی طعنه به هُشیار زدم

 

سائلت آمده ... در باز کن ای آقا جان

دستِ من زخم شد از بسکه به تکرار زدم

 

مال دنیا به کناری ... نجفت را تو بده

حرمی که به هوایش همه شب زار زدم

 

رضا قاسمی

 

*******************

 

اشعار مدح امیرالمومنین(ع) – حسن کردی

 

از ازل مهر تو در سینه درخشید علی

گوش ما مدح کسی غیر تو نشنید علی

 

از هر انگشت تو دریای کرم می ریزد

کوه از برق نگاه تو بهم می ریزد

 

در رکوع تو گدا اوج عطا را حس کرد

دست در دست علی دست خدا را حس کرد

 

هر چه در حق تو گفتند و نوشتند نشد

هیچ کس مثل علی عبد خداوند نشد

 

سائل غمزده فهمید کجا رو بزند

نجف آمد که فقط پیش تو زانو بزند

 

با اشارات شما چرخ جهان چرخیده

صد و ده بار زمین دور سرت گردیده

 

صید مهر تو شدیم و به دلت افتادیم

شهروند ابد شهر علی ابادیم

 

ضربان دل شیعه به علی وابسته ست

علوی بودن ما تا به ابد پیوسته است

 

تا ابد عطر حریمت نرود از یادم

صد و ده بوسه به انگور ضریحت دادم

 

به اذانی که پدر داده به گوشم سوگند

نشوم لحظه ای از مهر عزیزت دل کند

 

ردّی از دشمن تو وقت خطر پیدا نیست

کار حیدر به خدا کار فلانی ها نیست

 

دست معمار ازل نام علی را که نوشت

نقطه ضعفی به بلندای وجودش نسرشت

 

پدر خاکی و ما خاک نشینان تواییم

میهمانان سر سفره ایمان تو اییم

 

حسن کردی

اشعار ضربت خوردن حضرت امیر(ع)

 

اشعار ضربت خوردن حضرت امیر(ع) – رضا قاسمی

 

بغض بابا وسط سفره ی افطار شکست

هی فرو خورد و فرو خورد و به هر بار شکست

 

حفظ ظاهر بخدا سخت تر از هر کاری ست

چهره ی پیر پدر پای همین کار شکست

 

اشک می ریخت بیاد همه ی خاطره هاش

هق هقش زیر همین بارش رگبار شکست

 

استخوانی به گلو داشت ، ز داغ زهرا

بین چشمان ترش پیکر یک خار شکست

 

دخترش مستمع روضه ی مسکوتش شد

روضه خوان پای همین روضه اش انگار شکست

 

زیر لب گفت که فریاد از آن شهری که

دل من را وسط کوچه و بازار شکست

 

همسرم یک تنه شد حامی مظلومی من

وای از آن لحظه که بازوی طرفدار شکست

 

بدترین خلقِ خدا آمد و زد یک سیلی

آه ، از شدت ضربه در و دیوار شکست

 

داشت همراه خودش فاطمه بار شیشه

سنگ پرتاب شد و آخرش آن بار شکست

 

روضه ی فاطمه آمد به میان کوه ، خمید

زیر این بار ، قد حیدر کرار شکست

 

رضا قاسمی

 

********************

 

اشعار ضربت خوردن حضرت امیر(ع) – حسن لطفی

 

ای تیغ مرا لبالب از یارب کُن

ای تیغ بیا و راحتم امشب کُن

بشتاب و سرِ مرا شکاف اما باز

رحمی به دلِ سوخته ی زینب کُن

 

ای تیغ زمان زمانه‌ی نیرنگ است

بشکاف سَرَم که سینه‌ام خون رنگ است

یکبار نشد که سیر رویَش بینم

بشتاب دلم برایِ محسن تنگ است

 

ای تیغ پَرِ پر زدنش را بزنند

آن مرغ که قیدِ ماندنش را بزنند

ای تیغ ندیدی که چه حالی دارد

مردی که به پیشِ او زنش را بزنند

 

امروز نه آن دَم علی از پا اُفتاد

تا خانمِ من زیرِ قدم‌ها اُفتاد

یک شهر برای بُردنم رد میشد

از رویِ دری که رویِ زهرا اُفتاد

 

ای وای ندیدی که چه دیدم آن روز

او خورد زمین و من بُریدم آن روز

از پهلویِ میخ کوبِ زهرا آن روز

با دستِ خودم میخ کشیدم آن روز

 

حسن لطفی

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – شب قدر

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – شب قدر – رضا رسول زاده

 

تو غصه خوردی، ما که غمخواری نکردیم

تو ناله کردی، ما که دلداری نکردیم

 

یک شب اسیر رنج بی خوابی نبودیم

از دوری تو گریه و زاری نکردیم

 

اصلا به جا باشد به فکر ما نباشی

وقتی به پای عشق تو کاری نکردیم

 

شب زنده دار ماه قرآن، بگذر از ما

آن گونه که باید، تو را یاری نکردیم

 

آلودگی سفره های ما سبب شد

یک شب تو را دعوت به افطاری نکردیم

 

تا لااقل یک لحظه هم یاد تو باشیم

با دوستانت نیز دیداری نکردیم

 

از درد حاجت هاست، داد ما بلند است

کاری بجز همسایه آزاری نکردیم

 

این که نشد ماه سحرخیزی و توبه!!!

سعی و تلاشی سوی بیداری کردیم

 

حتی یکی دو صفحه هم قرآن نخواندیم

با صاحب این ماه گفتاری نکردیم

 

تنها امید ما به این اشک حسین است

ما در عزای دوست کمکاری نکردیم . . .

 

رضا رسول زاده

 

********************

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – شب قدر – محمد علی بیابانی

 

به حق خدای شب قدرها

بیا ای دعای شب قدرها

 

حضور تو تنها نفس می دهد

به حال و هوای شب قدرها

 

پر از التماس است و آقا بیاست

در عمق صدای شب قدرها

 

الهی نگاهی کن از روی لطف

به آقا بیای شب قدرها

 

برای تمنای روز ظهور

می افتم به پای شب قدرها

 

کمی نقد عشق و عنایت بریز

به دست گدای شب قدرها

 

مریض فراقیم یابن الحسن

تو هستی دوای شب قدرها

 

به حق علی و به حق الحسین

به این ناله های شب قدرها

 

مرا یک سحر کاش مهمان کنی

نجف کربلای شب قدرها

 

محمدعلی بیابانی

برگرفته از کانال حدیث اشک

اشعار مناجات با خدا - اشعار شب قدر

 

اشعار مناجات با خدا – اشعار شب قدر

 

عبدی که بود پست و هَوَس ران تر از همه

برگشته سر به زیر و پشیمان تر از همه

 

از خود فرار کرده غلام فراری ات

سوی تو بازگشته گریزان تر از همه

 

یا که مرا مقابل این خوبها بزن

یا که مرا ببخش نمایان تر از همه

 

از روی جهل حال خوشی را که داشتم

بر معصیت فروختم ارزان تر از همه

 

وقتی سلاح اشک مرا غفلتم گرفت

ماندم میان معرکه حیران تر از همه

 

غیر از تو ای کریم کسی می خرد مگر ؟

آن را که بی بها شد و ویران تر از همه

 

من نا امید نیستم از لطف و رحمتت

هستم اگر چه بی سر و سامان تر از همه

 

خواهی گرفت روز حساب و کتاب خلق

بر نوکران فاطمه آسان تر از همه

 

دلبسته ام به لطف کریمان در این میان

بر رحمت حسین فراوان تر از همه

 

بالای تَل زینبیه آه می کشید

اُخت الحسین پاره گریبان تر از همه

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب هجدهم رمضان 96

 

*******************

 

اشعار مناجات با خدا – اشعار شب قدر – امیر حسین اسدی

 

اومدم بگم به من پناه بده

به دلم گريه و اشک و آه بده

ديگه ازدنيا ببين خسته شدم

توبه یه نشونيه يه راه بده

 

اومدم دست به دعا من بگيرم

توي اين شبا بگم من فقيرم

تو بيا نگاهي از وفا بکن

بدون تو من خدايا ميميرم

 

اگه ميشه به منم کن نظري

تو مناجاتم و توي سحري

لطف تو زياده من خوب ميدونم

من و قاطيِ خوبات خوب ميخري

 

جز در اين خونتو من نزدم

خودمم خوب ميدونم خيلي بدم

ميدونم گناه من زيادشده

تو يه لطفي کن به من نکن ردم

 

عبد روسياهتم خوب ميدونم

الهي العفودارم ميخونم

تو شباي رحمتت يه قول ميدم

پاي عهدم با شما من بمونم

 

جز محبت ز تو من نديده ام

هجر دوري ز تو من کشيده ام

فاصله ي بين ما گناهامه

 از غمه دوري ببين بريده ام

 

امیر حسین اسدی

 

*******************

 

اشعار مناجات با خدا – اشعار شب قدر – رضا تاجیک

 

عمريه دلم ميخواد شهيد بشم

تا پيش فاطمه روسفيد بشم

 

آرزومه وقف دلبرم بشم

شهيد مدافع حرم بشم

 

حالا كه دل داره پر در مياره

واشده در شهادت دوباره....

 

 به دلم ميگم اونا ساده بودن

واقعا عاشق و دلداده بودن

 

عاشق مخلص و بي ريا بودن

تازه فهميدم  اونا كيا بودن

 

نه مثه من اسير دنيا باشن

توي ظاهر عاشق مولا باشن

 

نه كه مثل من تفاخر بكنن

اسمشونو همه جا پر بكنن

 

آرزوهاشون با من فرق ميكنه

عشقشون به بي كفن فرق ميكنه

 

دلاشون به هرجايي پر نزده

هرگناهي ازشون سر نزده

 

راس راستي پاي ولايت مي مونن

بابي انت و امي مي خونن

 

زندگيشون همه غرق توشه بود

دلشون پايين پاي شيش گوشه بود

 

عاشق امير عالمين بودن

مست اكبر امام حسين بودن

 

مثل اكبر روي خاكا افتادن

به روي دامن زهرا افتادن

 

جوونا بايد كه اكبري بشيم

همگي فداي رهبري بشيم

 

رضا تاجیک

برگرفته از کانال بی پلاک

 

*******************

 

اشعار مناجات با خدا – اشعار شب قدر – رضا تاجیک

 

خيلي دل من از خودم گرفته

يواش يواش چشامو نم گرفته

از اثر گناه ببين خدايا

تموم زندگيمو غم گرفته

 

ميخوام كه از خودم شكايت كنم

شكوه از اين همه قساوت كنم

شكايت از اين همه ناسپاسي

به پيش اين همه محبت كنم

 

دست گداي نااميد گرفتي

هركسي دستشو كشيد گرفتي

چطور جواب خوبياتو بدم

ديده هاتو همش نديد گرفتي

 

منو به حال خود نذارم خدا

حال مناجات ندارم خدا

به هركسي غير تو دل مي بندم

جز تو هزار معشوقه دارم خدا

 

ماه تو هم حريف حالم نشد

بار گناهم ذره اي كم نشد

از اين مي ترسم كه ملائك بگن

ماه خدا تموم شد آدم نشد

 

به اين بي آبرو تو عزت بده

به قلب زارم معنويت بده

به حرمت مدافعان حرم

يه بار ديگه بيا و فرصت بده

 

تصدقت هميشه ياورم شد

دست تو سايه ي روي سرم شد

امشب ميخوام قسم بدم به كسي

كه اولين مدافع حرم شد

 

خدا قسم به اشك چشم ترش

به آه و ناله هاي پشت درش 

به محسنش به غنچه ي پرپرش

به غرور له شده ي همسرش

 

يه لحظه غم از رو دلش پا نشد

حريف چشمش موج دريا نشد

شرمنده  مونده از روي امامش

دستش شكست دست علي وا نشد

 

رضا تاجیک

برگرفته از کانال بی پلاک

 

*******************

 

اشعار مناجات با خدا – اشعار شب قدر – ابراهیم روشن روش

 

فکر ما در زشتی و زیبا چه فرقی می‌کند

در تعلل های بی پروا چه فرقی‌ می‌کند

 

سال را یک‌بار قرآن باز کردن هیچ نیست

روز و شب بشنو بفهمی‌تا چه فرقی میکند

 

با تجسس گر نباشی روحِ سر گردان شدی

مرده و زنده در این دنیا چه فرقی می‌کند

 

باطن‌افتادگی شرط است ،غیر از این شود

بید مجنون ،شاخه‌ی‌طوبی‌چه‌فرقی می‌کند

 

معصیت در هر مکان پرونده ات را سوخته

حال اینجا یا که در آنجا چه فرقی می‌کند

 

نیمه‌شب‌ها هم‌ عبادت ‌خواستی ، سرّش چه بود

روز و شب پیشت خداوندا چه فرقی می‌کند

 

من ریا کارم در انفاق و عباداتم هنوز

در عمل پیدا و ناپیدا چه فرقی می‌کند

 

سدّ ما دنیا شده ، وقتی نمی‌دانیم که ...

این شب قدر و شب یلدا چه فرقی‌ می‌کند

 

ابراهیم روشن روش

 

*******************

 

اشعار مناجات با خدا – اشعار شب قدر

 

همگی غرق زندگی و چه زود

میشود با طعمه ی طوفان

نصب العین امور خویش کنیم

آیه ی كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَان

 

میفروشیم آخرت جایش

آبرو میخریم از مردم

مثل یک ظرف آب روی زمین

آبرو میبریم از مردم

 

چند نوبت نماز آخر وقت

همه ی بندگی ما شده است

مد، تجمل ،مال شبه ناک

آفت زندگی ما شده است

 

سفره ی هفت رنگمان پهن و

غافل از امور همسایه

راهمان را عوض کنیم اغلب

از مسیر عبور همسایه

 

خمس و حق امام که تعطیل

خودمان گشته ایم مرجع خویش

غافل از اینکه ما همه داریم

روز سخت حساب را در پیش

 

چه بلایی سر خود آوردیم

ما به هر قیمتی که میخندیم

چه لقبهای زشت و بی جایی

به رفیقان خویش میبندیم

 

سر درون موبایل ها هرشب

غافلیم از دعا و فیض سحر

کوله باری نماز صبح قضا

مانده برشانه هایمان دیگر

 

غرق در شهوت و گناه هستیم

ذکر یابن الحسن به لب داریم

غیر جمعی ز اولیاء خدا

اغلب ما وَبالِ دلداریم

 

با همه روسیاهی و غفلت

دلمان گرم بر عطای خداست

لحظه ای گریه بر امام حسین

اشک ما یار حضرت زهراست

 

دست خود را به آسمان گیریم

که ای خدا این گدا گدای من است

هرکجا یا حسین میگوییم

دیده گریان جسم بی کفن است

 

بارها با دعای این مادر

ما زمین خورده و بلند شدیم

و هر زمانی که پایمان لرزید

نام او برده و بلند شدیم

 

راستی گفتم از زمین خوردن

او خودش بی هوا زمین خورده

بین دیوار و در که جای خودش

وسط کوچه ها زمین خورده

 

بانویی که نور عصمت بود

چادرش زیر دست و پا افتاد

دست بسته کِشان کِشان بردند

رهبرش را به کوچه تا افتاد

 

دست کم آن سه تا قلاف به دست

یک نفس میزدن مادر را

عاقبت هم چه بد جدا کردن

دست زهرا و شال حیدر را

 

کربلا هم مدینه شد تکرار

دوره کردن عمه ی سادات

دختری داد میزد ای بابا

عمه ام را زدن این الوات

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار مناجات با خدا – اشعار شب قدر – وحید قاسمی

 

شبیه یه تسبیحِ پاره س دلم

آوردم خودت رو به راهش کنی

بخوای، بهتر از روزِ اول میشه

فقط کافیه که نگاهش کنی

 

می دونم تُو دنیا، شبیه تو نیست

کی تحویل می گیره یه بازنده رو؟

دارم غرق میشم، نجاتم بده

پناهش بده این پناهنده رو

 

مقصر منم ! هر چی که می کِشم

دارم از هوا و هوس می کِشم

کنار توأم، غرقِ آرامشم

با یه حسِ خوبی نفس می کِشم

 

چرا توبه هامُ شکستم؟ چرا؟

نموندم رو شرط و شروطِ خودم

بگیر دستایِ ناامیدِ منُ

رسیدم به مرزِ سقوطِ خودم

 

شنیدم که مهمون داری این شبا

حسودیم شده ! با کی هم صحبتی؟

کسی پشتِ اَبرا صدام میزنه:

بیا بینِ خوبا، تو هم دعوتی

 

یه تسبیحِ فیروزه رنگِ دلم

که دور از حرم مونده، حالش بَده

یه بالی بِده بِکنم از زمین

یه بالی بِده مقصدم مشهده

 

وحید قاسمی

 

*******************

 

اشعار مناجات با خدا – اشعار شب قدر – علیرضا خاکساری

 

تکرار در تکرار هر سال خودم هستم

دنبال تو نه بلکه دنبال خودم هستم 

 

عمری کمر بستم به گمراهی خود ، افسوس

با چشم دل دیدم که دجّال خودم هستم

 

اصلا مرا با حیله ی ابلیس کاری نیست

من باعث و بانی اغفال خودم هستم

 

با دست خود آلوده کردم روزگارم را

من زخم خورده از پر و بال خودم هستم

 

صورت پرستی حُسن سیرت را گرفت از من

صدحیف از اینکه غرق تمثال خودم هستم

 

هرگز طلوع رستگاری را نخواهم دید

وقتی اسیر دست امثال خودم هستم

 

سر می بُرم وجدان خود را و خیالم نیست

ای وای بر من ؛ شمر گودال خودم هستم

 

اولاد من با روزه و با روضه ها قهراند

شرمنده از هر میوه ی کال خودم هستم

 

اشک از دو چشم بی قرارم رخت بربسته ست

شب تا سحر دلواپس حال خودم هستم

 

گفتم می آیم آشتی اما نشد ، هرشب

سرخورده از این بخت و اقبال خودم هستم

 

سهم من از صرف جوانی روسیاهی شد

آیینه ی تاریک اعمال خودم هستم

 

ممنونم از اینکه دوباره فرصتم دادی

دیگر به فکر رفع اشکال خودم هستم

 

از این همه ناخالصی ها خسته ام خسته

این روزها در فکر غربال خودم هستم

 

گرچه مطیع نفس خود بودم ولی دیگر

عبد خداوند متعال خودم هستم

 

علیرضا خاکساری

 

*******************

 

اشعار مناجات با خدا – اشعار شب قدر – علی اکبر نازک کار

 

سائل بی دست و پایم حال زارم را ببین

باز هم کردم ضرر، دار و ندارم را ببین

 

درب بیچاره سرا شد باز،من هم آمدم

خویش را بیچاره کردم روزگارم را ببین

 

یاد آن دوران که آه و سوز و اشکی داشتم

سرد و خشک افتاده ام حال خمارم را ببین

 

پیش مردم رو سفیدم پیش تو رسوا ترین

اعتبار باطن بی اعتبارم را ببین

 

ای پناه امن عبد پر گناه بی پناه

حاصلم بی حاصلی شد کوله بارم را ببین

 

تا دلم شد خانه شیطان شدم خانه خراب

خانه ی سرد دل بی بند و بارم را ببین

 

بی تو کم آورده ام بدجور خوردم بر زمین

حاصل رحمان گریزی و فرارم را ببین

 

من به خود بد کرده ام، خود کرده را تدبیر نیست

حد بزن اما دل امیدوارم را ببین

 

با حسینت آمدم ردم نکن جان حسین

بار من را نه شکوه دادیارم را ببین

 

وای از آن دم که هلال آمد و صیادی خبیث

داد زد دیر آمدی اما شکارم را ببین

 

علی اکبر نازک کار

اشعار ضربت خوردن حضرت امیر(ع)

 

اشعار مدح امیرالمومنین(ع) – سید مصطفی هاشمی

 

خواستیم از تو بگوییم...کمی هم گفتیم

از غم و غصه ی در هاله و مبهم گفتیم

فقط از رزم تو در جنگ دمادم گفتیم

گاه از تیغ دو دم موی پر از خم گفتیم

پرده از عشق گشودیم ولی کم گفتیم

 

فکر کردیم که مدح علوی آسان است

 

باید از اول او گفت...از اول تنهاست

باید از آخر او گفت که ختمش والاست

از ازل تا به ابد شوکت او پا برجاست

با علی عشق کنار آمده در دل غوغاست

یا علی گفتم و از عقل صدایی برخواست

 

این علی کیست خدایا قلمم حیران است

 

هست در هر طرف عالم امکان بویش

تا نسیمی بوزد نافه گشا از کویش

عالمی مست ازآن زمزمه هوهویش

دستمان بازهم افتاد به بند مویش

دست نه اینهمه کشکول گدایی سویش...

 

آسمان جزو گدایان صف باران است

 

علم او عین عمل در طبق اخلاص و...

در شجاعت عددی شخص که بی مقیاس و...

در عطوفت همه دیدند که خیرالناس و...

ادبش وصف ندارد ، پسرش عباس و...

پیش هر سنگ جواهر در او الماس و...

 

هرچه خوبیست درون صدفش پنهان است

 

شب گذشته است تمام شرر جان خفته

شمع ها غرق درآن شعله سوزان خفته

یک نفر رفت از آن کوچه دوران خفته

شهر بی درد پر از مردم وجدان خفته

آن زمانی ست که تا حضرت سلمان خفته

 

کیسه بر دوش علی در صدد درمان است

 

سید مصطفی هاشمی

 

**********************

 

اشعار مدح امیرالمومنین(ع) – ابراهیم زمانی

 

ساقی بده پیاله که مستم نگار را

یک جرعه ماه کامل شبهای تار را

وقتی قرار نیست من بی قرار را

باید به چشم سرمه کنم این غبار را

 

من خاک پای حیدر دلدل سوار را

 

ای در عدالت از همه با اعتبار تر

در جبر نیست مثل تو با اختیار تر

دریا دلی و چشم تو دریا کنار تر

ابروی تو ز تیغ دو دم ذوالفقار تر

 

داده خدا به دست خودش ذوالفقار را

 

قنبر که شد غلام شما غم نداشته است

چون ترسی از عذاب جهنم نداشته است

شاهی که درنداری خود کم نداشته است

حتی شنیده ام که سپر هم نداشته است

 

بخشیده در نداری خود هم ندار را

 

چون قله ای مقابل این قلوه سنگ ها

هرگز نکرده پشت به میدان جنگ ها

یعسوب دین نبوده به دنبال ننگ ها

شیر خدا نداشته ترس از پلنگ ها

 

تحمیل کرده بر دل دشمن فرار را

 

فرقی نمی کند چه کسی روبه روی اوست

در راه دوست بسته علی چشم روی دوست

وقتی عدالتش به عقیل آتش است و پوست

یعنی که آبروی خدا فکر آبروست

 

دین خدا گرفته از او اعتبار را

 

هرکس به جنگ تن به تن آمد خراب شد

پیش  ابوتراب شکست و تراب شد

دنیا سوأل بود فقط او جواب شد

از مشرق نگاه علی آفتاب شد

 

گردانده است گردش لیل النهار را

 

در " لیلة المبیت " علی بود و هیچکس

روز غدیر روز  " ولی " بود و هیچکس

پیمانه های لم یزلی بود و هیچکس

یعنی جواب شهر بلی بود و هیچکس -

 

مثل علی نداشته این افتخار را

 

پنهان فقط علیست نمایان فقط علیست

دریا علیست کوه و بیابان فقط علیست

نهج البلاغه هیچ که قرآن فقط علیست

من کافرم چرا که مسلمان فقط علیست

 

باید که سجده کرد خداوندگار را

 

باید به راز خلقت این مرد فکر کرد

بر آنچه فتنه با دل او  کرد فکر کرد

در انزوای خویش بر این درد فکر کرد

اینکه علی که بود و چه آورد ؟ فکر کرد

 

اما چگونه بشمرم این بی شمار را... ؟

 

ابراهیم زمانی

 

********************

 

اشعار ضربت خوردن امیرالمومنین(ع) – حبیب نیازی

 

يك جور زدند كه از دو زانو افتاد

يا فاطمه اي گفت و به پهلو افتاد

از شدت ضربه سر فقط باز نشد

چه فاصله اي بين دو ابرو افتاد

 

بالت اگر افتاد پرت ضربه نخورد

ديگر به كنارت پسرت ضربه نخورد

هرچند كه بي خبر ز پشتت زده اند

صد شكر دگر پشت سرت ضربه نخورد

 

حبیب نیازی

 

********************

 

اشعار ضربت خوردن امیرالمومنین(ع) – مسعود اصلانی

 

آسمان بود و علی بود و شب و غمهایش

گردی از غصه نشسته به روی سیمایش

 

آخرین سفره ی افطارعلی فرق نکرد

باز هم نان و نمک درعوض خرمایش

 

میهمان بودن بابا خوشی دختر بود

داشت دلشوره ی سختی ز غم بابایش

 

چقدر چشم به بالای سرش میدوزد

پر درد است چرا زمزمه ی لبهایش

 

بی قرار است و از این حالت او معلوم است

زنده شد درنظرش خاطره ی زهرایش

 

رفت مولا طرف مسجدو باخودمیبرد

عالمی را طرف حادثه ی فردایش

 

سالها رنج و غم از صوت اذانش پیداست

اشهدُ انّ علی زخمی داغ زهراست

 

آسمان پای غم بال و پرش ریخت به هم

و زمین بر اثر چشم ترش ریخت به هم

 

میکشد آه علی قلب زمان میسوزد

چه تبی داشت ؟ فلک بر اثرش ریخت به هم

 

نوبت سجده ی آخرشد و واویلا شد

تیغ بالای سرش؛دور و برش ریخت به هم

 

ضربه ای سخت به فرق سراو کوبیدند

استخوان باز شد و فرق سرش ریخت به هم

 

دل محراب پر از خون و زمین خون و محاسن خونی

بین خون دید پدر را پسرش ریخت به هم

 

طرف خانه علی را به چه حالی بردند

زینب از دیدن وضع پدرش ریخت به هم

 

بین چشمان پدر اشک خدا را میدید

سالها مانده ولی کرب و بلا را میدید

 

سر و کارش به غم سوختنی می افتد

پای زخم بدن بی کفنی می افتد

 

دیدن زخم برادر جگرش را سوزاند

یاد زخم بدن پاره تنی می افتد

 

دست و پا میزند و دشمن بی احساسش

بادم تیغ به  جان بدنی می افتد

 

سر و کار نوک یک نیزه ی لب تشنه ی خون

به کویر پرخون دهنی می افتد

 

سر او را به سر نیزه زدند و دیدند

چشم او خیره به چشمان زنی می افتد

 

وقت غارت شدنش آه به دست قاتل

خواهری دید عقیق یمنی می افتد

 

از تنش پیرهنش را که به غارت بردند

دختران حرمش را به اسارت بردند

 

مسعود اصلانی

برگرفته از کانال بی پلاک

 

********************

 

اشعار ضربت خوردن امیرالمومنین(ع) – پوریا باقری

 

خسته از مردمِ دنیاست ، چه تنها مانده

چند سالی است که در حادثه ای جا مانده

 

وقتِ رفتن ز درِ خانه به خود میگوید:

روی "در" ، چند نخ از چادرِ زهرا مانده

 

زیرِ لب زمزمه اش ذکرِ " اَغِثْنِی یا رَب "

فاطمه رفت ، خدا... حیدرش اینجا مانده

 

بعدِ سی سال غریبی و غمِ در به دری

باز ، چشمانِ علی سوی "دری" وا مانده

 

او فقط منتظرِ فاطمه ی زهرا بود...

پس بدیهی است که بیگانه ز دنیا مانده

 

زینبش گفت: پس از حادثه ی ”سیلی” و ”در”...

نه در این خانه "حسن" مانده ، نه "بابا" مانده...

 

سحرِ نوزدهم بود... علی راهی شد

میرَوَد سوی قراری که به فردا مانده

 

با چه شوقی طرفِ مسجد و محرابش رفت

در و دیوار و ستون ها به تماشا مانده

 

فاطمه ، منتظرِ دیدنِ روی علی و...

دو سه تا چشم ، ولی در پِیِ آقا مانده

 

یک طرف ، زینب و کلثوم و برادرهایش

یک طرف ، فاطمه و حضرتِ طاها مانده

 

یک طرف  ، "خاک" عزادارِ غمِ بابایش...

یک طرف ، منتظرش عالمِ بالا مانده

 

ولی انگار که دلتنگِ رُخِ فاطمه است

رفت مولا و... جهان ، واله و شیدا مانده

 

وقتِ رفتن به لبش زمزمه ای داشت علی:

روی "در" چند نخ از چادرِ زهرا مانده

 

پوریا باقری

 

********************

 

اشعار ضربت خوردن امیرالمومنین(ع) – موسی علیمرادی

 

با کوله‌بار نان، شبِ آخر قیام کرد

مردی که هرچه داشت به کف وقف عام کرد

 

یک در میان جواب سلامش نمی‌رسید

آن که خدا به هر قدم او سلام کرد

 

هم جود کرد و هم به خودش ناسزا شنید

او باز هم مقابل‌شان احترام کرد

 

از غربتش به قول خودش بس، که روزگار

با مرتضی معاویه را هم کلام کرد

 

بر دوش اوست چرخش دنیا ولی بر آن

طفلی نشست و حس نشستن به بام کرد

 

بعد از نماز نافله‌ی شب بلند شد

سمت مدینه فاطمه‌اش را سلام کرد

 

با این سلام روضه‌ی آخر شروع شد

با خاک‌های چادر زهرا تمام کرد

 

غمگین‌ترین امیر الهی که بشکند

دستی که خنده را به لب تو حرام کرد

 

هفت‌آسمان به جوش و خروش آمده مرو

آن را علی به گوشه‌ای از چشم رام کرد

 

جای صلات ماذنه با صوت مرتضی

حی علی العزای علی را پیام کرد

 

بیدار کرد قاتل خود را که حاضرم…

با شوق خویش خون خودش را به جام کرد

 

تا ضربه خورد عالم و آدم به سر زدند

در عرش و فرش گریه، خواص و عوام کرد

 

تا ضربه خورد خنده به لب‌های او نشست

گویا به زهر تیغ, عسل را به کام کرد

 

دستی به روی دوش حسن تا به خانه‌اش

هر کوچه را به خون سرش سرخ فام کرد

 

درخانه زینب است رهایم دگر کنید

آری رعایت دل او را امام کرد

 

زهراست کعبه و حجرش زینب است و بس

روی جبین دختر خود استلام کرد

 

آری رعایت دل زینب سفارش است

وای از دمی که بنت علی رو به شام کرد

 

آن دختری که سایه‌ی او هم ندیدنی است

چشمان بد به دور و برش ازدحام کرد

 

یک بی‌حیا که دید کنیزی نمی‌برد

از آل مرتضی طلب یک غلام کرد

 

موسی علیمرادی

 

********************

 

اشعار ضربت خوردن امیرالمومنین(ع) – قاسم صرافان

 

می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود

شهر بی زهرا که مولا قابل ماندن نبود

 

با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی

ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود

 

مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا

ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود

 

دور محرابت نمی‌بیند ملائک را مگر؟

با چه رویی دارد این شمشیر می‌آید فرود

 

ساقیا در سجده هم جام شهادت می‌زنی

اولین مستی که می‌خوانی تشهد در سجود

 

کینه‌ای از ذوالفقارت داشت گویی در دلش

تا چنین فرق تو را وا کرد شمشیرِ حسود

 

رسم شد شق القمر کردن میان کوفیان

از همین شمشیر درس آموخت عاشورا، عمود

 

در وداعت با حسین اشک تو جاری می‌شود

دیده‌ای گویا از اینجا خیمه‌ها را بین دود

 

بین فرزندانی اما این حسینت را غریب

می‌کشندش با لبان تشنه در بین دو رود

 

با یتیمان آمدم پشت سرای زینبت

شیر آوردم پدر جان! دیر آوردم، چه سود؟

 

قاسم صرافان

 

********************

 

اشعار ضربت خوردن امیرالمومنین(ع)

 

قرآنِ زينب سوره ات كوتاه تر شد

بابا چرا افطارت امشب مختصر شد

 

نان و نمک خوردی به زخم من نمک خورد

دختر شدن خیلی برایم درد سر شد

 

من دختری بابایی ام دلشوره دارم

در خواب دیدم که سرت شَقّ القمر شد

 

امشب زمین و آسمان کرد التماست

امشب دعاهایم تماماً بی اثر شد

 

حتی همین نعلین های وصله پینه

گفتند آقا جان نرو مسجد، اگر شد

 

اصلاً خبر داری دلم خیلی گرفته

دیدی که سردردم از امشب بیشتر شد

 

یادم نرفته خانه ای که در مدینه

آتش گرفت و معبر آن چِل نفر شد

 

یادم نرفته کوچه دستان تو را بست

مادر زمین خورد و شهیدِ میخ در شد

 

یک وقت دیدی کوفه هم شد دشمن ما

یک وقت دیدی ناله هایم پر شرر شد

 

یک وقت دیدی که سرِ دروازه شهر

خیرات این مردم به اطفالِ تو شَر شد

 

یک وقت دیدی که اراذل سر رسیدند

صدها جسارت از حرامی ها به سر شد

 

چه فکرهایی که نکردم از سر شب

بازار و چوبِ محملِ خونی زینب

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

********************

 

اشعار ضربت خوردن امیرالمومنین(ع) – محمد جواد پرچمی

 

آمدی خانه ام دلم خوش شد

آفتاب یگانۀ زینب

چقدر خوب شد سری زده ای

دم افطار خانۀ زینب

 

باز امشب دوباره مثل قدیم

با هم از هر دری سخنی گفتیم

دخترانه تو را بغل کردم

پدری دختری سخن گفتیم

 

گفتی امشب دگر به شمع سحر

پر پروانۀ تو نزدیک است

از برای وصال فاطمه ام

دخترم خانۀ تو نزدیک است

 

حرف رفتن زدی دلم خون شد

طاقتم را محک بزن ، باشد

شیر را پس بزن نمک بردار

روی زخمم نمک بزن باشد..

 

گریه ات بی قرار زهرا کرد..

آسمان و ستاره هایش را

شب آخر چقدر می بویی

تکه ی گوشواره هایش را

 

خاطرات مدینه تازه شدند

میخ در که گرفت به شالت

یاد آن کوچۀ شلوغی که

مادرم می دوید دنبالت

 

.... مادرم می دوید، می افتاد

دور او را سر و صدا برداشت

از تو دستش جدا نمی شد که

قنفذ اما قلاف را برداشت

 

رفتی و آمدی چه آمدنی

حق بده غم مرا عذاب کند

چه کسی اینچنین دلش آمد

صورتت را به خون خضاب کند

 

پیش من بی رمق به خاک نَیُفت

ای پدر خاک بر سرم پاشو

گوشۀ خانه دق کنم خوب است؟

اسداللهِ مادرم پاشو

 

زخم فرق تو هم نمی آید

مجتبی هر قدر که می بندد

تا می آیم بلند گریه کنم

ابن ملجم بلند میخندد

 

صبرم از دست می رود بی تو

پس برای دلم نیایش کن

واجب الاحترامیِ من را

تو به این کوفیان سفارش کن

 

این طرف نزد خود حسن دارم

آن طرف هم حسین پیش من است

گریۀ من برای بی کسی

قتلگاه و شهید بی کفن است

 

قاتل آنقدر بددهن شده بود

حرفهای زننده ای می زد

شمر از پشت سر به گردن او

ضربه های کشنده ای می زد

 

محمد جواد پرچمی

 

********************

 

اشعار ضربت خوردن امیرالمومنین(ع) – علی فردوسی

 

به سجده گاه سر بندگی چنان بگذارد

که عشق را همه انگشت بر دهان بگذارد

 

تمام شب پی نام و نشان فقر بگردد

که بی نشان در هر خانه آب و نان بگذارد

 

غمی که محرم آن نیست گوش خلق جهان را

عجیب نیست که با چاه در میان بگذارد

 

صدای شیون گلدسته های شهر بلند است

علی به خانه نشسته، اگر اذان بگذارد

 

به انتقام عدالت، زمانه تیر عداوت

کمین نشسته که ناگاه در کمان بگذارد

 

به نعره بر سر فرقش نشاند تیغ و ندانست

که داغ بر دل شمشیر بی زبان بگذارد

 

دویده زهر چنان در تنش که شیر محال است-

افاقه ای بکند، هر قدر توان بگذارد

 

به وصل یار چنان دارد اشتیاق که حاشا

که شیرخواره به پستان چنان دهان بگذارد

 

اگرچه عرش بلند است، پیش پای کمالش

به خاک هم نرسد، هرچه نردبان بگذارد

 

مباد اینکه شود کوفه رو سپید تر از ما

اگر که غیرت ما را به امتحان بگذارد...

 

علی فردوسی

 

********************

 

اشعار ضربت خوردن امیرالمومنین(ع) – محمد حسن بیات لو

 

شب بود وشهر کوفه پر از آه و درد بود

حال و هوای کوفه غم انگیز و سرد بود

 

شب بود و ظلمتی که فضارا گرفته بود

از بار غم تمامیِ دل‌ها گرفته بود

 

مردی غریب سوی مصلی روانه بود

دریای دیدگان ترش بی کرانه بود

 

میرفت وآسمان هم ازاین درد میگریست

مردی که در نهایت قدرت؛غریب زیست

 

غیر از غم مدینه به لب صحبتی نداشت

غیر از وصال فاطمه اش حاجتی نداشت

 

تنهاترین ، غریب ترین مرد کوفه بود

کیسه بدوش کوفه و شبگرد کوفه بود

 

عمری ز خاطرات مدینه کباب شد

تنها  انیس، راز دلش چاه آب شد

 

هم  بازی  تمام  یتیمان  کوفه بود

فکر غذا و سفره ی بی نان کوفه بود

 

پایان رسیده لحظه ی چشم انتظاری اش

دلشوره داشت زینب از این بیقراری اش

 

محمد حسن بیات لو

 

********************

 

اشعار ضربت خوردن امیرالمومنین(ع) – مهدی مقیمی

 

خوب کردی که سرِ سفره نمک هم داری

چون که زخم دلم امشب به نمک داشت نیاز

 

همسر من که زمین از نفسش بر پا بود

به مناجات شبش حور و ملک داشت نیاز

 

با خودش بود  و به کار احدی کار نداشت

مهربان بود و به سوداش ، فلک داشت نیاز

 

خلق شد عالم هستی به وجود زهرا

به دعاهاش ، سما تا به سمک داشت نیاز

 

پشت در رفت حمایت کند از من ورنه

یک چنین فاطمه ای کِی به فدک داشت نیاز

 

یک زن و کودکِ بی تاب ، میان کوچه

کِی به بی حرمتی و فحش و کتک داشت نیاز

 

جای حیدر کمک از فضه گرفت و بر خاست

پشت در سقط جنین شد به کمک داشت نیاز

 

با نسیمی رُخِ گلبرگِ گُلم لَک می شد

تو بگو برگ گل یاس به چَک داشت نیاز ؟؟!!

 

 

.. حرمله ...! تا ز عطش جان ندهد طفل رباب

چند قطره فقط از آب خنک داشت نیاز

 

مهدی مقیمی

 

********************

 

اشعار ضربت خوردن امیرالمومنین(ع) – مهدی مقیمی

 

عجیب خسته ز غمهای بی شمار شدم

عجیب ، سیر از این خاک و این دیار شدم

 

همیشه منتظر این دقیقه ها بودم

که تیغ ، بر سر من خورد و رستگار شدم

 

ز خونِ سر که به نعلین می چکد پیداست

که من مسافرِ سمتِ دیارِ یار شدم

 

عجیب منتظرم میل فاطمه دارم

عجیب دل زده از دست روزگار شدم

 

سرم به حال دلم خون ز دیده می بارد

برای فاطمه ام سخت بی قرار شدم

 

امیدِ دیدن زهرا جوانه زد در من

اگر چه رنگ خزانم پُر  از بهار شدم

 

تمام غصۀ من زینب است و قصۀ او

به یاد معجر زینب به غم دچار شدم

 

امان ز مردم کوفه من از همین حالا

برای کوفۀ زینب جریحه دار شدم

 

سرِ شکافته ام را زِ یاد برده ام و

به یاد کوچه و بازار سوگوار شدم

 

مهدی مقیمی

اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا - توسل به امام حسن(ع)

 

وا شده دراي رحمت خدا

مي رسن يكي يكي گنهكارا

 

عبد نادم و پشيمون اومده

با گناهاي فراوون اومده

 

مهربون خدا با من غضب نكن

منو با عقوبتت ادب نكن

 

گرچه بنده ي تو تحبس الدعاس

مي دونه كه بخشش از بزرگتراس

 

صابخونه به روي بازت اومدم

به در بنده نوازت اومدم

 

دومين شبي ِ كه مهمونتم

برا اين همه كرم ممنونتم

 

دلمو همدم قرآن ميكنم

من گذشته هامو جبران ميكنم

 

با شهيداي مدافع حرم

اومدم دست بكشي روي سرم

 

كاش يه روز فداي دلبرم بشم

مدينه ،مدافع حرم بشم

 

يه روزي منم كفن به تن ميشم

فداي اسم امام حسن ميشم

 

راه مي افته يه روزي با كرمش

دسته ي سينه زني تو حرمش

 

ذكر شيعه ميشه يا امام حسن

صدقه بده به ما امام حسن

 

رضا تاجیک

برگرفته از کانال بی پلاک

اشعار ولادت حضرت امام حسن مجتبی(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – آرمان صائمی

 

به نام عشق..به نام خدا...به نام حسن

به نامِ نامىِ مولا كه شد امامِ حسن

 

شب ولادت او ماه ميهمانى شد

خودِ خداست دمِ دّر به احترامِ حسن

 

خوشا به حال كسى كه غلامِ حيدر شد

خوشا به حال خودم كه شدم غلامِ حسن

 

تمام قافيه ها بهر مصرعى آمد

حسن تمام خدا و خدا تمامِ حسن

 

هواى شعر من امشب هواى باران است

لب خدا به خدا گرم يا حسن جان است

 

نشان بده به همه عينِ لايزالى را

بيا و پر بكن اين دست هاى خالى را

 

ميانِ شورِ مناجات نام تو كافيست

چه احتياج ابوحمزه ى ثمالى را؟

 

تويى كه هر قدمت شان كبريا دارد

تويى كه سبز نمودى همه حوالى را

 

كريم آل عبايى..نشد ندارى تو

و مستجاب نمودى تو هر محالى را

 

قسم به كعبه كه عيناً خودِ مطافى تو

غريب آل على..عين و شين و قافى تو

 

چقدر با كرمت مستجابمان كردى

تو كه ز خجلت خود قطره آبمان كردى

 

هميشه بيش تر از حد انتظارى تو

مويز بوده ايم و تو شرابمان كردى

 

همينكه نوكر تان گشته ايم ممنونيم

همينكه خاك قدومت حسابمان كردى

 

چقدر يكه و تنها چقدر درويشى

چقدر از غم غربت خرابمان كردى

 

به لطف گام تو گل شد گلاب آقاجان

و نوكرت شده عاليجناب آقاجان

 

خدا سپرد فلك را به اختيار تو

كه حيدرى شده شان اقتدار تو

 

هنوز پرچم تو بين أوليا بالاست

حسين فاطمه نازد به اعتبار تو

 

ميانِ كوچه نشين تا كه راه بند آيد

در اين ميان خدا گشته بى قرار تو

 

اگر نبود كسى پا ركابتان باشد

ببين كه هست سرم بى قرار دار تو

 

تمام ايل و تبارم فداى تو آقا

منم گداى گداى گداى تو آقا

 

آرمان صائمى

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا

 

اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا

 

وای اگر در حرمش یار نمی خواست مرا

سر بازار خریدار نمی خواست مرا

 

با چه شوقی بغلم کرد همان اول ماه

اصلا انگار نه انگار نمی خواست مرا

 

من همانم که شدم خارِ همه اما او

پیش مخلوق خودش خار نمی خواست مرا

 

به حسابم نرسید و به حسابم آورد

او کریم است بدهکار نمی خواست مرا

 

بودم آلوده ولیکن دم در پاکم کرد

لطف آقاست گنهکار نمی خواست مرا

 

آشنای علی ام گرد و غبار نجفم

وای اگر حیدر کرار نمی خواست مرا

 

لَكَ صُمْنَای ِمرا بی برو برگرد خرید

سرشکسته دم افطار نمی خواست مرا

 

تشنه ام کرد که یاد لب عطشان باشم

تا نگویند علمدار نمی خواست مرا

 

عاقبت کارگر روضه شدم شکر خدا

فاطمه نوکر سربار نمی خواست مرا

 

آن حسینی که سرش ریخت به هم بین تنور

وسط شعله گرفتار نمی خواست مرا

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب یازدهم رمضان 96

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س)

 

 اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س)

 

عمریست دل تو خانه ی غم باشد

چشمان تو سر چشمه ی زمزم باشد

 

امشب همه در غربت تو گریه کنند

بانیّ عزا رسول خاتم باشد

 

دادی همه هست خویش در راه خدا

پس هرچه دهد خدا به تو کم باشد

 

تو مادری و شفاعت ما محشر

بر یک نخ چادر تو محکم باشد

 

روزی همه جلالت صورت توست

در چهره ی زینبت مجسم باشد

 

این زود یتیم گشتن دخترها

ارثیه ی مادر دو عالم باشد

 

آن روز کجایی که ببینی زهرا

در پشت در و اسیر ماتم باشد

 

چون درد زنانه بود از فضه بپرس

خوب کمی به خانه محرم باشد

 

امشب که برایتان کفن آمده است

بشمار گمانم که یکی کم باشد

 

در این دهم ماه دل ما فکر

عصر دهم ماه محرم باشد

 

آن روز بدون سر تنی در گودال

پاشیده ز هم ؛ چه نا منظم باشد

 

یک مشت دهاتی و یک تکه حصیر

تشییع تن شاه دو عالم باشد

 

امشب همه یاد پیکری پا مالیم

امشب همه یاد غارت گودالیم

 

پیراهن دست دوز مادر بردند

هرچیز که بردنی ست لشگر بردند

 

خولی و سنان میان خورجین هاشان

تا کوفه شبانه دو سه تا سر بردند

 

دنبال سر بدون عمامه ی شاه

سوغات برای خانه زیور بردند

 

با گریه گلایه کرد دختر و گفت

ای عمه ببین چگونه معجر...

 

انگشتر و انگشت ، زره ، پیراهن

حتی به خدا لباس اصغر بردند

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب دهم رمضان 96

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته