اشعار ولادت پیامبر اعظم(ص) و امام جعفر صادق(ع)

 

اشعار ولادت پیامبر اعظم(ص) و امام جعفر صادق(ع) – حسن لطفی

 

خبرت هست که آن طاق معلیٰ اُفتاد

ناگهان کُنگره‌یِ سنگیِ کسریٰ اُفتاد

خبرت هست ستون‌های یهودا اُفتاد

خبرت هست هُبَل خورد شد عُزیٰ اُفتاد

 

خبر این است زمین پُر شده از آب حیات

آی بر احمد و بر آلِ محمد صلوات

 

یک نفر آمده تا بارِ جهان بردارد

پرده از منظره‌ی باغ جنان بردارد

تاکه از گُردیِ ما یوقِ گران بردارد

از کران تا به کران بانگِ اذان بردارد

 

آخر از سمتِ خدا آنکه نیامد آمد

چهارده تَن همه با نامِ محمد آمد

 

شب شکست و به زمین بارشِ مهتاب آمد

عشق برقی زد و بر هر دلِ بی تاب آمد

جبروت و ملکوتیست که در قاب آمد

فالِ حافظ زدم و این غزل ناب آمد

 

"گلعُزاری زِ گلستان جهان ما را بس

زین چمن سایه‌ی آن سَروِ روان ما را بس"

 

حق بده دیدنِ این معجزه حیرت دارد

فقط این ابر به باریدنش عادت دارد

نفسش گرم خدایا چه حرارت دارد

سایه اش نیست و در سایه قیامت دارد

 

انبیا را بنویسید پیمبر این است

قبله‌ی روز و شبِ حضرت حیدر این است

 

کیستی ای نفست پاک‌تر از پاکی ها

غرقِ تسبیحِ بزرگیِ تو افلاکی ها

اَشهَدُ اَنَّ که حیرانِ تو بی باکی ها

نوری و نور پراکنده بر این خاکی ها

 

ای نَفَس‌های علی ای همه هست زهرا

عالمی دستِ تو بوسید و تو دستِ زهرا

 

تو درخشیدی و انوارِ حیات آوردی

سیزده رشته قنات از عرفات آوردی

سیزده چشمه‌ی جوشان نجات آوردی

سیزده مرتبه بانگِ صلوات آوردی

 

آخرین باده‌ات از این همه خُم می‌آید

با دُعایت عَلَم چهاردهم می‌آید

 

ششمین آینه‌ات آمد و پروانه شدیم

سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم

مرد این راه نبودیم که مردانه شدیم

شیعه‌یِ جعفریِ خادم این خانه شدیم

 

آسمان را کلماتش سخنش پر کرده

و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده

 

گرچه از عطر تو این دشت شقایق دارد

چقدر دور و برت شهر منافق دارد

چه غریبی که فقط چند تن عاشق دارد

دلِ زهرایی تو صحبت صادق دارد

 

تو بشیری و به شور ازلی می‌آیی

سر هر صبح به دیدارِ علی می‌آیی

 

باز پیچیده در این شهر پیامت آقا

پشت یک خانه تو هستی و قیامت آقا

عادت صبح تو شد عرض سلامت آقا

و سلام است فقط تکه کلامت آقا

 

از تو داریم سلامی پُر عطر و برکات

باز بر احمد و بر آل محمد صلوات

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت پیامبر اعظم(ص) و امام جعفر صادق(ع)

 

اشعار ولادت پیامبر اعظم(ص) و امام جعفر صادق(ع) – سید پوریا هاشمی

 

امروز نوشتند کبوتر شدنم را

پرواز کنان راهی دلبر شدنم را

 

چشمان من از شوق مهیای شراب است

مدیون توام لذت ساغر شدنم را

 

آنقدر نرفتم زدر خانه گرفتم

تا روز ابد سائل این در شدنم را

 

گفتند برو نوکر صاحب کرمی باش

دادم به شما نامه ی قنبر شدنم را

 

یک عمر به دور سرتو گرم طوافم

امضا بزن از اهل جهان سرشدنم را

 

باید که به گوش همه حالا برسانم

فورا خبر مست پیمبر شدنم را

 

خوبست بدانند به دربار رسیدم

تا پشت در احمد مختار رسیدم

 

 روزی که تو از راه رسیدی دل ما ریخت

خیر قدمت ولوله در ارض و سما ریخت

 

کفار هم از بودن تو بهره گرفتند

باران کرامات تو آقا همه جا ریخت

 

مکه زنفسهای تو توحید سرا شد

از بس که به هرجا گذرت عطر خدا ریخت

 

دیدند به ایوان مدائن ترک افتاد

از هیبت سبحانی تو بتکده ها ریخت

 

پیچید درعالم خبر آمدن تو

تا صبح درخانه تو خیل گدا ریخت

 

گراهل مناجات شدیم علتش این بود

الطاف تو درکاسه ما شوق دعا ریخت

 

با امر شما ساعت خورشید عوض شد

حتی جهت حرکت خورشید عوض شد

 

تا هست خدا نام تو برجاست یقینا

بردامن تو دست گداهاست یقینا

 

درکشور ما اسم تو درصدر اسامی است

چون نام محمد شرف ماست یقینا

 

یک عمر پناه غم تو چادر زهراست

پس دختر تو ام ابیهاست یقینا

 

فهمیدم ازین بوسه هرروزه بدستش

آرامش تو حضرت زهراست یقینا

 

وقتی همه جا ورد زبان تو علی بود

یعنی که وصی حضرت مولاست یقینا

 

هربار که در جنگ به کارتو گره خورد

شمشیر علی حل معماست یقینا

 

با تیغ کج آورده به حیرت دو همگان را

خم کرده قدوقامت شمشاد قدان را

 

ما تا به ابد دست به دامان شماییم

خاریم ولی جزو گلستان شماییم

 

خشکیم کویریم ولی شکرگزاریم

صد شکر که لب تشنه باران شماییم

 

از ری به امیدی در این خانه رسیدیم

راهی بده آقا همه مهمان شماییم

 

ای کاش که مارا به غلامی بپذیرید

تا فخر کنیم اینکه غلامان شماییم

 

ما شیعه شدیم از کرم حضرت صادق

مومن به تعالیم و مسلمان شماییم

 

ارث از تو گرفتیم که بی تاب حسینیم

دلسوخته ی دیده گریان شماییم

 

از یمن روایات شما روضه نشینیم

در بند حسینیم و گرفتار ترینیم...

 

سید پوریا هاشمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

شعر مدح حضرت امیرالمومنین(ع) - احمد علوی

 

شب عاشقانگی است و من شده ام گدای تو یاعلی

به امید آن که صدای من برسد به اهل سما علی

چه کنم اگر که در آن میان نرسد صدا به صدا علی؟

تو که‌ای که نام بلند تو به خدا رسانده مرا علی؟

 

به خدا که با تو رسیده ام به زلال ذات خدا علی

 

تو که‌ای که فراتری از مکان و چنین گذشته‌ای از زمان؟

تو که‌ای که از تقید تن، زده پل به مرکز بی کران؟

تو همان که در تو به حیرتم، تو همان که إنس و فرشتگان

تو همان که درک اهل جهان شده در صفات تو ناتوان

 

تو همان که قبله‌ی اهل دل، تو همان که قبله نما علی

 

 

نه عجب که درّ نجف شود قطرات اشک زلال تو

ظلمات بود و تو آمدی، «کَشَفَ الدّجی» به جمال تو

تو محمدی و به این سبب «بَلَغَ العُلی» به کمال تو

حسنی و حسین و فاطمه، «حَسُنَت جمیع خصال» تو

 

صلوات بر تو و آل تو، همه وقت، در همه جا علی

 

 

تو چگونه آمده‌ای بگو که نه حاضری و نه غایبی؟!

چه بگویم از جلوات تو، تو که جلوه گاه عجایبی ...

تو ابوتراب و ابوالیمی و طلوع کل مطالبی

پدر مکرّم زینبی و شریک هرچه مصائبی

 

برسان مرا به جوار خود، پس از آن به کرب‌و‌بلا علی

 

 

به خدا قسم که بدون تو همه جا همیشه مشوّشم

به بهشت بی تو نمی‌روم که بدون تو پُر آتشم

نخورم می از خُم دیگران که خمار کوثر بی غشم

به کدام شیوه بیان کنم که چه می کشم که چه می‌کشم؟!

 

نفسی اگر نظر نکنی به گدای بی سر و پا علی

 

 

چه خوش است در تصور من که تو «نون» بین «لـنـا» شوی

چه خوش است ای شه لافتی که شکوه نقطه با شوی

تو رسیده ای به وصال حق که امیر هر دو سرا شوی

همه ترس من بود از همین که خدا نکرده خدا شوی

 

شده ذکر هر شب قدر من «بِکَ یاعلی بِکَ یا علی»

 

 

نه فرشته‌ای و نه آدمی، تو فقط تجلّی ایزدی

تو نگین حلقه‌ی انبیا و شکوه حضرت سرمدی

چه در آسمان و چه در زمین تو سرآمدی، تو زبانزدی

تو عزیز خانه‌ی فاطمه، تو عزیز جان محمدی

 

و تویی که وقت مباهله شده شرح «أنفسنا» علی

 

 

که علیست «یَحکُمُ ما یُرید»، علیست «یُثبِت ما یشاء»

که علیست کُنه سوره «روم» و علیست معنی «هَل أتی»

که علیست «مُنتَهِیُ الهِمَم»، که علیست سایه‌ی ماسوا

که علیست سعی به سوی حق و علیست مروه‌ی با صفا

 

نشود قبول حج کسی به خدا بدون ولا علی

 

 

به خدا به اذن خدا فقط ابدی شدی، ازلی شدی

و به کام مردم میکده می ناب لم یزلی شدی

ملکوت نابِ غزل شد و تو در آن عجب غزلی شدی

خبری رسید و در آن خبر تو فقط امیر و علی شدی

 

لِتُرابِ مَقدَمِکَ الفِدا دل و جان عاشق ما علی

 

 

بنشین دوباره رجز بخوان که زمان کف زدن آمده

در قلعه‌ای که تو کنده ای ز هراس در سخن آمده

بروید از سر راه او که امیر بت شکن آمده

چه بد است عاقبت کسی که به جنگ تن به تن آمده

 

به سپاهیان و یلان بگو بدهند آب طلا علی

 

شده اند در مقابل تو همه شیرِ بی سر و یال و دُم

همه گفته اند و شنیده ام که شدند «مُعتَرِفٌ بِکُم»

نگران آن همه «مرحبم» که فرار کرده و گشته گم

دل بی قرار و هوایی‌ام شده رهسپار غدیر خُم

 

به چهارده خُم می قسم احدی نرسیده تا علی

 

اسداللها، اذن اللها، به شب بلند عبادتت

به کدام رتبه رسیده ای که خداست شاهد رتبتت

به نجف رسیده مسافری که رسد به فیض زیارتت

به عنایتت به کرامتت به محبتت به شفاعتت

 

تو بگو به غیر حریم تو به کجا رود به کجا علی؟

 

همه شب نشسته خیال تو سر راه من، سر راه من

چه شود اگر که نگاه تو برسد شبی به نگاه من

به دو چشم غرق خیانتم، به دو چشم غرق گناه من

و تو ای سپیده نظر کنی به من و به روی سیاه من

 

چه غم از عذاب خدا اگر که تویی شفیع جزا علی

 

ثقلین مدح دو چشم تو شده روشنایی دفترم

که علیست ذکر مداومم، صلوات قند مکرّرم

به جهان مرید ابوذرم، مدیون مالک أشترم

نروم به زیر بیرق کس که غلام خادم قنبرم

 

همه عمر بنده‌ی حیدرم به حقیقت «إنّما» علی

 

احمد علوی

اشعار شهادت امام حسن عسگری(ع)

 

اشعار شهادت امام حسن عسگری(ع) – محمد علی کاروان

 

مستیم، مست باده ی انگور عسگری

پس حد به ما زدند به دستور عسگری

 

تقصیر ما نبود که انگور شد شراب

تابیده بود بسکه به ما نور عسگری

 

تقصیر طعم چایی شیرین سامراست

افتاده است در سر ما شور عسگری

 

گلدسته هم ز شدت مستی خراب شد

در "سر من رئا" شده کیفور عسگری

 

ما را غم قیامت و هول حساب نیست

تا دست ماست نامه ی مهمور عسگری

 

محمد علی کاروان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت امام حسن عسگری(ع)

 

اشعار شهادت امام حسن عسگری(ع) – حسن لطفی

 

آنکه بر محضر شما نرسد

مطمئنا که تا خدا نرسد

 

بهتر است اینکه زیر خاک رود

آن سری که به سامرا نرسد

 

عطرِ سرداب را نفهمیده

آنکه بر "سُرَّ مَن رَا ...نرسد

 

چشم بر خاکِ آن اگر بکشیم

آسمان هم به گَردِ ما نرسد

 

سامرا رفته‌ها به من گفتند

هیچ جایی به کربلا نرسد

 

از کفن کردنی دوباره بخوان

تا که روضه به بوریا نرسد

 

با حسینیم با حسن هستیم

ما گدای دو یاحسن هستیم

 

نام ما را که از قدیم نوشت

از گدایانِ این حریم نوشت

 

تا خدا حال و روز ما را دید

بعدِ نام حسن کریم نوشت

 

تاکه پیشِ تو درد دل کردیم

نام ما را خدا کلیم نوشت

 

دلِ ما را اسیر کرد آنکه

بال جبریل را گلیم نوشت

 

رفته بودیم مشهد و آقا

بازهم روزیِ عظیم نوشت

 

سامرا واجبیم ، امام رضا

نه کبوتر که یا کریم نوشت

 

با حسینیم با حسن هستیم

ما گدای دو یاحسن هستیم

 

این طرف صحن صاحب کرم است

آن طرف یک غریب بی حرم است

 

این طرف هرچه هست زائر هست

آن طرف بی چراغ بی علم است

 

این طرف احترام می‌بینی

آن طرف ناسزا که دَم‌به‌دم است

 

سامرا شد خراب فهمیدم

چقدر روضه‌ها شبیه هم است

 

مادری اند هر دوتا آقا

موسپید است هرکه غرقِ غم است

 

پیش‌هر دو به گریه می‌شنوی

روضه‌ی پهلویی که محترم است

 

با حسینیم با حسن هستیم

ما گدایِ دو یاحسن هستیم

 

کاش پلکت کمی تکان بخورد

به زمین ورنه آسمان بخورد

 

پسرت آمده است تا جگرت

زخم کمتر از این و آن بخورد

 

ظرفِ آبی به دستهایش تا

پدر آبی نفس زنان بخورد

 

می‌خورد ظرف هِی به دندانت

چه کند آب نیمه جان بخورد

 

خوب شد کودکت ندیده لبت

ضربه از چوبِ خیزران بخورد

 

روی پیشانی‌ات فقط چین است

آه اگر سنگ بی امان بخورد

**

عمه مانده است زیر هر ضربه

که مبادا به دختران بخورد

 

دختران تشنه‌اند و با خنده

لقمه‌ی خویش را سنان بخورد

 

با حسینیم با حسن هستیم

ما گدای دو یاحسن هستیم

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت محسن(ع)

 

پای تو اهل بکا کم میارن

صائبا محتشما کم میارن

واسه تو شعر و قصیده کم میگن

واسه مدحت شعرا کم میارن

 

طبع شعر تازشو باید بده

فیض بی اندازشو باید بده

هرکسی مدح تورو میخواد بگه

فاطمه اجازشو باید بده

 

مردمو همش مردد میکنن

بخدا به خودشون بد میکنن

دکترای قلابی میشینن و

با دروغ مقامتو رد میکنن

 

در شلوغی سپر فاطمه ای

خنکای جگر فاطمه ای

هم حسینی واسه ما هم حسنی

سومین گل پسر فاطمه ای

 

بذر روسیاهی کاشتی واسشون

ضربه های سختی داشتی واسشون

تورو با لگد گذاشتن بین در

تو هم آبرو نذاشتی واسشون

 

بغض تو صدای اهل بیت شدی

غم آشنای اهل بیت شدی

جون دادی تا که ولایت بمونه

یک تنه فدای اهل بیت شدی

 

کار ما تو این شبا با محسنه

سیر عرفانی ما تا محسنه

تپش قلب تموم شیعه ها

" یاحسین" و "یا حسن" "یا محسنه"

 

کاش همه واسه تو زحمت بکشیم

طعنه بشنویم ریاضت بکشیم

نکنه روز قیامت که میاد

از بابات علی خجالت بکشیم..

 

خون به قلب هرچی دشمن میکنیم

چراغ روضتو روشن میکنیم

ما برای محسنیه پا میشیم

مشکی فاطمیه تن میکنیم

 

حجت الله و سر گذر زدن

پیش چشمای علی به در زدن

اول ربیع که تبریک نداره

مادر مارو چهل نفر زدن..

 

سید پوریا هاشمی 

ادامه نوشته

اشعار وفات حضرت سکینه(س)

 

اشعار وفات حضرت سکینه(س) – امیر عظیمی

 

بار دیگر عزای عاشوراست

از غمی بی قرینه باید گفت

دو سه خط سوگواره ی غربت

در عزای سکینه باید گفت

 

قطره از وصف بحر درمانده

من کجا، مدح دختر ارباب

ای که بوده حسین مداحت

السلام ای سکینه بنت رباب

 

در کرامات حضرتش کافیست

شیر او را رباب داده، همین

در غریبی او فقط بنویس

به عمو مشک آب داده، همین

 

کربلا بود دشتی از روضه

او بلاهای خویش را دیده

در عبایی پر از علی اکبر

روح بابای خویش را دیده

 

روضه می خواند دور دارالحرب

نعش ها را یکی یکی که شمرد

دید بابا علیِ اصغر را

به امیدی گرفت و با خود برد

 

پدر آمد ولی چه آمدنی!

غرق خون کرد چشم قافله را

دید دور جنازه ی اصغر

همه گفتند لعن حرمله را

 

از وداع سکینه و ارباب

جگر کائنات خون شده بود

آه از آن دم که دید این دختر

زین باباش واژگون شده بود

 

با تنی خون گرفته از گودال

آمدی ذوالجناح بی بابا

کاش می شد رها نمی کردی

وسط تیر و نیزه ها او را

 

پدرم را غریب بین دو نهر

نحر کردند با لب عطشان

السلام علیک ای بی سر

السلام علیک ای عریان

 

امیر عظیمی

برگرفته از کانال حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت امام رضا(ع)

 

 اشعار شهادت امام رضا(ع) - مهدی رحیمی

 

آمدی در خاک ایران، خاک ایران سبز شد

از جنوب کشور من تا خراسان سبز شد

 

ردِّ پایت شد مسیر رودهای بی قرار

هر کجا که آمدی حتی بیابان سبز شد

 

می شود ردِّ تو را در نقشه ها ترسیم کرد

چون به هرجایی که باریده ست باران، سبز شد

 

خواستم دورت بگردم در خیابان رضا

تا که گفتم السلام از دوور میدان سبز شد

 

در خیابانِ رضا پشت چراغِ قرمزش

بارها تا هشت خواندیم و خیابان سبز شد

 

بارها دیدم که مادر از زیارت آمد و

تاک پیر خانه ی ما در زمستان سبز شد

 

گندم پس مانده های کفترانت را شبی

ریختم در سفره دیدم صبح از آن نان سبز شد

 

روضه ی انگور می آمد به گوشم من خودم

در شب سی صفر دیدم که ایوان سبز شد

 

دست در انگور بردی رنگ مشهد سرخ شد

بعد از آن خورشید هر صبحی که سر زد سرخ شد

 

گشت جدش رو سپید آن جا که با یک خوشه زهر

هشتمین پیغمبر آل محمد سرخ شد

 

مثل جدّش منتقم می خواست پس با این دلیل

تا همیشه پرچم بالای گنبد سرخ شد

 

مثل زهرا مادرش در اتفاق کوچه ها

رنگ رفتن شد کبود و رنگ آمد سرخ شد

 

در میان کوچه ها دستار بر سر زرد شد

دست بر در زد به سرعت چهره ی در زرد شد

 

زهر از بس که قوی بود و امام از بس لطیف

زهر چون رد شد همه دیدند حنجر زرد شد

 

در غلاف و در مصاف، این گشت روضه، هرکجا؛

راویان گفتند حنجر، روی خنجر زرد شد

 

سرخ بود و زرد بود و مرد کم کم شد کبود

گفت یا زهرا رضا و بعد از آن دم شد کبود

 

با نبی و با حسن با یاعلی موسی الرضا

پیش غم های صفر ماه محرم شد کبود

 

گوییا رنگین کمانی می رود زیرا به زهر؛

هم سپید و سرخ و زرد این مرد شد هم شد کبود

 

از خراسان روضه خیلی دور شد یابن الشبیب

زهر وقتی قاطی انگور شد یابن الشبیب

 

اشک در چشمان آقا حلقه زد آنجا که گفت

حال و روز جدِّ ما ناجور شد یابن الشبیب

 

در هجوم تیر ها و نیزه ها گم شد تنش

در میان سنگ ها محصور شد یابن الشبیب

 

در میان علقمه عباس از بس تیر خورد

پیکرش چون کندوی زنبور شد یابن الشبیب

 

حرف حرفِ جنگ بود اما پس از عباس ما

حرف دشمن نیز حرف زور شد یابن الشبیب

 

آه زجرآورترین جای سفر آنجاست که

زجر، شب بر جستجو مٲمور شد یابن الشبیب

 

عمه هرجایی به دشمن رو نمی زد پیش زجر؛

در بیابان عاقبت مجبور شد یابن الشبیب

 

مهدی رحیمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار مناجات با امام رضا(ع)

 

اشعار مناجات با امام رضا(ع)

 

به کرم خانه‌ی مشهد برو تا جان یابی

 اذن ره یافتن درگه سلطان یابی

 برو ای مور مگر ملک سلیمان یابی

 هرچه مد نظر توست خراسان یابی

 

 هرچه میخواهی از این درگه شاهانه بگیر

 سالی یکبار برو روزی سالانه بگیر

 

 سالی یکبار بدک نیست کبوتر بشوی

 برو تا عاشق پرواز مکرر بشوی

 دست خالی برو دستِ پر از زر بشوی

 پادشاهی بکنی سائل این در بشوی

 

 روزیِ خود فقط از صاحب این خانه بگیر

 سالی یکبار برو روزی سالانه بگیر

 

 عرض حاجت به شه عاطفه بردن، خوب است

 کیسه‌ی زر که گرفتیم نشمردن، خوب است

 دل به سلطان کرامات سپردن، خوب است

 از می‌میکده‌ی غیر نخوردن، خوب است

 

 از کف ساقیِ این میکده پیمانه بگیر

 سالی یکبار برو روزی سالانه بگیر

 

 مثل درمانده ولی با دو صد امید برو

 به حرم طبق روایات به تاکید برو

 سوی سلطان برو با مرجع تقلید برو

 عوض روز و شبی جانب خورشید برو

 

 درطواف حرمش درس ز پروانه بگیر

 سالی یکبار برو روزی سالانه بگیر

 

 عاشقی سر کن و یکدفعه از این جاده برو

 رفتی این بار حرم، از در شهزاده برو

 از جگر هو بکش و در طلب باده برو

 خویش را بشکن و بی قل و غش و ساده برو

 

 حاجت خاص خودت نیز عوامانه بگیر

 سالی یکبار برو روزی سالانه بگیر

 

 ضامن آقاست اگر آهوی دشتی بشوی

 میلت این است اگر وارد کشتی بشوی

 مثل نوحی که ز طوفان بگذشتی بشوی

 یا اگر آرزویت هست بهشتی بشوی

 

 راه را دور نکن دور حرم خانه بگیر

 سالی یکبار برو روزی سالانه بگیر

 

 ای گدا خواهی اگر شاه حبیبت باشد

 وقت بیمار شدن نیز طبیبت باشد

 پر از پول دوتا کیسه‌ی جیبت باشد

 بازهم گیسوی معشوق نصیبت باشد

 

 خوب قیچی بزن و خوب به کف شانه بگیر

 سالی یکبار برو روزی سالانه بگیر

 

 درِ این خانه بمان برگه امانت با او

 اَشهَدُ انّیِ پایان و اذانت با او

 سهل و آسان شدنِ دادن جانت با او

 قطره ای اشک ز تو، قول ضمانت با او

 

 تو فقط گریه کن و روضه‌ی ماهانه بگیر

 سالی یکبار برو روزی سالانه بگیر

 

 گریه کن بهر شهیدی که سرش را بردند

 آب‌ها نغمه‌ی سوز جگرش را بردند

 کفش و امامه و خود و سپرش را بردند

 وای پیراهن و شال کمرش را بردند

 

 مجلس گریه چنان مسجد حنانه بگیر

 سالی یکبار برو روزی سالانه بگیر

 

 حرف از سوز جگر شد جگرش سوخت رضا

 ز آتش زهر جفا بال و پرش سوخت رضا

 تشنه افتاد و ز پا تا به سرش سوخت رضا

 دید حالا پدرش را، پسرش سوخت رضا

 

 برو تا طوس و از او اشک غریبانه بگیر

 سالی یکبار برو روزی سالانه بگیر

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار خداحافظی با محرم و صفر

 

اشعار خداحافظی با محرم و صفر – محمد جواد شیرازی

 

ماه صفر تمام شد اما عزا بپاست

این هفته هفته‌ی غم اولاد مصطفاست

 

جایِ غدیر را سخن دشمنان گرفت

این بدعتی که شد خودش آغاز ماجراست

 

راه سخیفِ اهل سقیفه شروع شد

پایانِ کار، خانه‌نشینیِ مرتضاست

 

با مهرِ حیدر است که عالم بنا شده

دنیای بی‌ولای علی پوچ و بی‌بهاست

 

بیعت نکرد بیتِ علی با خلیفه‌ای

راه غدیر و راه سقیفه ز هم جداست

 

دشمن سه‌بار حمله بر این خانه کرده است

بیتی که داغدار غم ختم الانبیاست

 

یا صاحب‌الزمان نظری کن به پشت در

این مادر شماست که در بین شعله‌هاست

 

محسن به پشت در به چه جرمی شهید شد؟!

قلب امام عصر  بر این غصه مبتلاست

 

ای وای از غلاف... مرا می‌کشد همین...

... ردی که روی بازوی ریحانه‌ی خداست

 

کوچه مقدّم است به گودال قتلگاه

زیرا مدینه نقطه‌ی آغاز کربلا است

 

محمد جواد شیرازی

برگرفته از کانال حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار مناجات با امام زمان(عج) - علی زمانیان

 

ندبه خوان با دو چشم تر جمعه

رفت مادر به سمت در جمعه

 

كوچه را شست،آب و جارو كرد

مثل هرهفته مثل هر جمعه

 

سر كوچه نشست تا خود ظهر

تا بیایى تو از سفر جمعه

 

چهل و چند سال منتظر است

آه!بس نیست اینقدر جمعه؟

 

تشنه ام اى همیشه رود بیا

مادرم تا نرفته زود بیا

 

چشم در راه شنبه تا جمعه

مى كشد آه شنبه تا جمعه

 

مادرم سفرۀ اباالفضلش

هست در ماه شنبه تا جمعه

 

بعضى اوقات روضه مى خواند

ناخود آگاه شنبه تا جمعه

 

عوضش من نمى كنم یادى

از شما گاه شنبه تا جمعه

 

زودتر آخرین قدم برگرد

دارم از دست مى روم برگرد

 

خیلى از اهل دردها رفتند

مردهاى نبردها رفتند

 

چه جوان ها كه بى تو پیر شدند

چقَدَر پیرمردها رفتند

 

درهمین چندسال خیلى از

جمع مهدیه گردها رفتند

 

عده اى خوب رو سفید شدند

به امید شما شهید شدند

 

ما ولى خوب دربه در نشدیم

گریه كردیم خونجگر نشدیم

 

شرم دارد كه بعد این همه سال

سیصد و سیزده نفر نشدیم

 

تو خبردار بودى از ماها

ما ولى از تو باخبر نشدیم

 

زودتر جان مادرت برگرد

تا ازاین روسیاه تر نشدیم

 

كى شود تا كه با شما باشیم

یك شب جمعه كربلا باشیم

 

مى شود بشنوى صداى مرا

السلام علیك هاى مرا

 

آل یاسین جمعه شب هایم

اثرى مى دهى دعاى مرا

 

مى دهى دست پنجره فولاد

رزق و روزى كربلاى مرا

 

به حساب فرج ذخیره كنید

این همه یا رضا رضاى مرا

 

بین روضه مرا نبر از یاد

نیمه شب پشت پنجره فولاد

 

علی زمانیان

اشعار رحلت پیامبر اعظم(ص)

 

اشعار رحلت پیامبر اعظم(ص) – سید پوریا هاشمی

 

تب کرده ای و پای تو تب کرده دخترت

بابای من برای تو تب کرده دخترت

 

پش تو حس مادریم بیشتر شده

لاغر شدی و لاغریم بیشتر شده

 

دردت چرا به سمت مداوا نمیرود

دست گره گشای تو بالا نمیرود

 

جای شکستگی روی پیشانی تو هست

بغضی میان دیده ی بارانی تو هست

 

زود است ای مسافر تنها سفر نکن

دیگر بجان فاطمه بابا سفر نکن

 

از شب نگو دگر سحرم میرسد ز راه

قدری بمان پدر پسرم میرسد ز راه

 

آخر بدون تو چه کنم؟بی کسم پدر

خیلی دلم گرفته و دلواپسم پدر

 

این قوم بعد تو چه بروزم میاورند

آتش برای اینکه بسوزم میاورند

 

حس میکنم که بی تو مدارا نمیکنند

رحمی به حال سوختن ما نمیکنند

 

حس میکنم که بی تو به ما سر نمیزنند

جز با لگد به خانه ما در نمیزنند

 

اتش میاورند که بلوا به پا کنند

مسمار داغ را بروی سینه جاکنند

 

خیلی بعید نیست که با نور بد شوند

از روی پیکرم همه با خنده رد شوند

 

رجاله ها امام مرا میکشند و بعد

در کوچه ها بدون عبا میکشند و بعد

 

آتقدر میزنند که تن میشود سیاه

با یک قلاف بازوی من میشود سیاه..

 

دیگر نرو که بی تو پرم میخورد به در

در وقت ازدحام سرم میخورد به در..

 

سید پوریا هاشمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع)

 

 اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) - محمد جواد پرچمی

 

دارم به خاطر حرمت گریه می کنم

از شوق سفره ی کرمت گریه می کنم

در روضه های محترمت گریه می کنم

وقتی برای درد و غمت گریه می کنم

 

حتی علی و فاطمه خوشحال میشوند

در خانواده ات همه خوشحال میشوند

 

دنیا ندید وسعت بالاتر از تورا

سائل ندید جز خودت آقاتر از تورا

دستی ندید دست بفرماتر از تورا

یثرب ندید حضرت تنهاتر از تورا

 

تنها میان خانه و تنها میان شهر

زخم زبان همسر و زخم زبان شهر

 

پایِ غریبی تو به پا برنخواستند

یا دشمنت شدند و یا برنخواستند

مُشتی حرامزاده ز جا برنخواستند

وارد شدی به پایِ شما برنخواستند

 

اهل مدینه ناز شما را کشیده اند

یک عده جانماز شما را کشیده اند

 

با خنده زخم بر جگرت میگذاشتند

اهل مدینه سر به سرت میگذاشتند

گاهی عصا به روی پرت میگذاشتند

یک کوزه سَمّ کنار سرت میگذاشتند

 

تنها ، غریب ، بی کس و آرام میروی

از کوچه هایِ طعنه و دشنام میروی

 

در کوچه میروی ، غم مادر نشسته است

قنفذ در این مسیر مکرر نشسته است

در پیش تو مغیره به منبر نشسته است

درخانه پای قتل تو همسر نشسته است

 

این زهر و درد سوختنت فرق میکند

تو طرز دست و پا زدنت فرق میکند

 

زانو بغل مکن چقدر آه میکشی

تو در جوابِ اهل گذر آه میکشی

با راز خویش تا به سحر آه میکشی

داری به جای چند نفر آه میکشی

 

در آه آه خویش تو مویت سفید شد

در کوچه ای امیدِ دلت نا امید شد

 

تقصیر تو نبود که مادر پرش شکست

تقصیر تو نبود اگر زیورش شکست

تقصیر تو نبود دل اطهرش شکست

تقصیر تو نبود زدند و سرش شکست

 

گیرم که دست تو سپر مادرت نشد

تقصیر تو نبود قدت یاورت نشد

 

بیرون بریز این جگر پاره پاره را

بیرون بریز غصه ی این گوشواره را

زینب رسیده است بگو راه چاره را

خونابه های دور لب پر شراره را

 

با مقنعه دهان تو را پاک میکند

این خاک گیسوان تو را پاک میکند

 

خون لخته روی پیرهنت ریخته شده

آلاله وقت آمدنت ریخته شده

هفتاد تیر در بدنت ریخته شده

هم خونِ تازه از کفنت ریخته شده

 

دارد حسین پیش تو از حال میرود

او از کنار تو ته گودال میرود

 

شکر خدا که پیرهنت در نیامده

با زور خاتم یمنت در نیامده

دیگر لباسهای تنت در نیامده

یا چوب نیزه از دهنت در نیامده

 

شکر خدا که پیکر پاک تو پا نخورد

سرنیزه ای میان گلوی تو جا نخورد

 

اما حسین صورت از خون خضاب داشت

در دل برایِ خواهر خود اضطراب داشت

یک کوه غُصه داشت ولیکن رباب داشت

جا در میانِ مجلس و بزم شراب داشت

 

با چوب دست روی لبش مینواختند

یک عده مست روی لبش مینواختند

 

محمد جواد پرچمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته