اشعار مصیبت شام - سید پوریا هاشمی

 

از طشت دیدم ازدحام دور و بر را

میداد چشمانت به چشمانم خبر را

 

سربازها بالا سر تو جمع هستند

روی سرت دیدم هجوم صد نفر را

 

اینها نشستند و تو سرپایی عزیزم

پا درد تو آتش کشیده هر جگر را

 

چشم سفیران سوی وجه الله مانده

دیدند با خنده زنان بی سپر را

 

قرآن که خواندم نانجیب مست لج کرد

انداخت با چوب از دهانم دو گهر را

 

دیدم چگونه سربه زیرت کرد کارش

پیش تو میکوبید بین طشت سر را

 

گوش مرا باید بگیری نشنوم من

حرف در گوشی مشتی بد نظر را

 

خطبه بخوان ویران کنی کاخ ستم را

خطبه بخوان زنده کنی یاد پدر را

 

خطبه بخوان تا خنده هایش زهر گردد

تا که ببیند در بیان تو اثر را

 

تو ذوالفقاری در زبان داری عقیله

بین غل و زنجیر کراری عقیله

 

سید پوریا هاشمی

اشعار مصیبت شام - علیرضا خاکساری

 

از دم دروازه معلوم است بد تا میکنند

خیره سر هایی که زینب را تماشا میکنند

 

گاه با شمشیر و نیزه گاه با رقص و طرب

دور بی بی های روی ناقه بلوا میکنند

 

شمر با اعوان و انصارش دوباره میرسند

کربلای دومی را باز برپا میکنند

 

شهر را مانند روز عید آذین بسته اند

با صدای پای هر رقاصه غوغا میکنند

 

تا که نرخ هر النگو بیشتر بالا رود

زرگران بالاتفاق این پا و آن پا میکنند

 

کاش تنها سنگ باشد روی پشت بام ها

میزنند آیینه را با هر چه پیدا میکنند

 

دختران قافله با ذکر وا أماه خود

پای زهرا را میان کوچه ها وا میکنند

 

آستین پاره ای دارند جای روسری

با همان هم آه ناچارا مدارا میکنند

 

در میان این حراجی پیش چشمان رباب

بر سر گهواره ی شش ماهه دعوا میکنند

 

نی اگر که خم شود یکبار دیگر بچه ها

بوسه هایی هدیه بر لبهای بابا میکنند

 

داغ پشت داغ تنها کار تیر و نیزه نیست

خیزران ها هم چه کاری با جگرها میکنند

 

علیرضا خاکساری

اشعار مصیبت شام

 

اشعار مصیبت شام – مهدی رحیمی

 

مثل نماز، مثل دعا، صبح و ظهر و شام

ارباب را زدیم صدا صبح و ظهر و شام

 

ما لطف کرده ایم به خود بین روضه ها

ارباب لطف کرده به ما صبح و ظهر و شام

 

روضه به روضه گریۀ ما فرق میکند

چون فرق بین نافله ها صبح و ظهر و شام

 

روزی سه بار از غم تو گریه میکنیم

با رخصت از امام رضا صبح و ظهر و شام

 

این روزهاست غصۀ ما شام شام شام

همراه درد کرب و بلا صبح و ظهر و شام

 

دختر نشست پیش پدر گریه کرد و گفت

شلاق می زدند به ما صبح و ظهر و شام

 

یکبار ظهر کُشت تو را شمر و با سَرَت

هر روز می کُشند مرا صبح و ظهر و شام

 

مهدی رحیمی

 

********************

 

اشعار مصیبت شام – حسن لطفی

 

اینجا چقدر دور و برم دادمی‌کشند

افتاده هر کجا گذرم داد می‌کشند

 

از نیزه دارها که توقع نداشتم

طفلان شام هم به‌ سرم داد می‌کشند

 

بر می‌خورد به من ، چقدر بر سر رباب

تا ناله می‌کند پسرم داد می‌کشند

 

تقصیر من که نیست عمو روی نیزه نیست

عمه بگو که بی خبرم داد می‌‌‌کشند

 

با این طناب حق بده من هم زمین خورم

وقتی نمی‌شود بپرم داد می‌کشند

 

می‌مانم از مسیر که قدری نفس کشم

تا تیر می‌کشد کمرم داد می‌کشند

 

این چشم‌های خیره به یک نقطه را ببین

خود را نمی‌شود بِبَرم داد می‌کشند

 

زنجیر می‌کشند کمی داد می‌کشم

چسبیده است روی پرم داد می‌کشند

 

بر نیزه بودی و دل من رفت عمه گفت

آهسته تر بگو پدرم ، داد می‌کشند

 

بابا نمی شود که بخوابیم می‌پریم

هِی وقتِ خواب رویِ سرم داد می‌کشند

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار مصیبت شام – آرش براری

 

عباس اگر در ظهر عاشورا نمی‌افتاد

سنگی به سوی زینب کبری نمی‌افتاد

 

بودند اگر دورش جوانان بنی‌هاشم

در راه کوفه دختر زهرا نمی‌افتاد

 

هجده نفر تا سایه روی سرش بودند

روی زمین هم سایه‌اش حتی نمی‌افتاد

 

با دختر شیر خدا در شام جنگیدند

ای کاش بین گرگ‌ها تنها نمی‌افتاد

 

ای کاش زینب تا ابد پیش خدا می‌ماند

ای کاش راهش سمت این دنیا نمی‌افتاد

 

داغ حسین او را چنین از پا درآوره

زینب وگرنه هیچ وقت از پا نمی‌افتاد

 

هرگز بدون رنج‌های عمه سادات

فرهنگ ایثار و شهادت جا نمی‌افتاد

 

سربازهای زینب این را یادمان دادند...

اسلام می‌افتاد اگر سرها نمی‌افتاد

 

آرش براری

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

 

من از این مردم بی عار بدم می‌آید

از مکافات، از آزار بدم می‌آید

 

ذبح را آب نداده جلویم سر نبرید

تا قیامت من از این کار بدم می‌آید

 

سنگ‌ها از در و دیوار به ما میخوردند

تا ابد از در و دیوار بدم می‌آید

 

پای من بسته نبود اسب زمینم میزد

من ز افتادن بر خار بدم می آید

 

محمل عمه ی ما را چقدر هل دادند

بخدا از سر بازار بدم می آید

 

دست من بسته که شد برده فروشی رفتیم

من از این دست گرفتار بدم می آید

 

مردم و زنده شدم بسکه نگاهم غم دید

عمه ی من چقدر مجلس نامحرم دید

 

علی اکبر لطیفیان

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – میلاد حسنی

 

نشستم یه گوشه با حال خراب

شدم نی که از غم حکایت کنم

گلومو گرفته یه بغض غریب

میخوام قصه ای رو روایت کنم

 

ابوحمزه میگه که وارد شدم

توی خونه ی سیدالساجدین

دیدم آسمون چشاش ابریه

بازم خیسه سجاده روی زمین

 

تحمل نکردم به حرف اومدم

با یه حالی گفتم که جونم فدات

چهل ساله که حال و روزت اینه

چقد گریه آخه فدای چشات

 

شده زخم پلکات بمیرم برات

چقد گریه آخه گل فاطمه

شهادت که ارث تبار شماست

شهادت که ارث بنی هاشمه

 

مگه حمزه کشته نشد تو احد

مگه سجده گاهِ علی خون نشد

نیفتاد زهرا مگه پشت در

مگه مجتبی تیر بارون نشد

 

رسید اینجا تا حرف دیدم امام

هنوزم دلش انگاری کربلاست

صدا زد ابوحمزه رحمت به تو

درسته، شهادت آره ارث ماست

 

ولی میدونی تا که یادم میاد

میگم کاش عمرم به فردا نبود

شهادت آره ارث ما طایفه ست

اسارت ولی ارث ماها نبود

 

نبودی ندیدی که تو کربلا

چطور خواهرام میدویدن رو خار

فرار کردن از خیمه ها عمه هام

بیا و دیگه رو دلم دس نذار

 

میلاد حسنی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – حامد خاکی

 

توی کاسه آب می دید گریه می کرد

بچه ای رو خواب می دید گریه می کرد

 

یه نگاه به دور دستاش مینداخت

هر موقع طناب می دید گریه می کرد

 

تا که جنجالی می دید گریه می کرد

رفته از حالی می دید گریه می کرد

 

دیگه این آخرا طوری شده بود

هر جا گودالی می دید گریه می کرد

 

آسمون و تار می دید گریه می کرد

باغ می دید بهار می دید گریه می کرد

 

پاهای رقیه یادش می اومد

توی صحرا خار می دید گریه می کرد

 

گریبان پاره می دید گریه می کرد

یا که گوشواره می دید گریه می کرد

 

گریه ی رباب و هم در می آورد

هر جا گهواره می دید گریه می کرد

 

تا که مهمونی می دید گریه می کرد

پیرهن خونی می دید گریه می کرد

 

هی می گفت بهش یه خورده آب بدید

هر جا قربونی می دید گریه می کرد

 

یا آتیش یا دود می دید گریه می کرد

یه دفعه عمود می دید گریه می کرد

 

دستاش و هی می کوبید به صورتش

صورت کبود می دید گریه می کرد

 

هر کسی غم که میدید گریه میکرد

قامت خم که میدید گریه می کرد

 

یاد زخمای هلال قتلگاه

نعل اسبم که میدید گریه می کرد

 

حامد خاکی

برگرفته از کانال بی پلاک

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – آرش براری

 

از یک نسب بین عرب ها بی قرینی

از یک نسب بین عجم ها بهترینی

 

شکر خدا که مادر تو شهربانوست

اینگونه پس تو بچه ایران زمینی

 

گفتند علی اکبر شده شبه پیمبر

قطعا تو هم شبه امیرالمؤمنینی

 

با تو نماز ما که زیبایی ندارد

بین همه تنها تو زین العابدینی

 

باید که در کرب و بلا زنده بمانی

چون دست تقدیر خدا در آستینی

 

بی تو از اسلام خدا چیزی نمی ماند

زنده نگهدارنده ارکان دینی

 

اشک و دعاهایت همه عین قیام است

کذب است در یک گوشه سجاده نشینی

 

دین خدا را با کلامت زنده کردی

کفار را با حرف هایت بنده کردی

 

غرق دعایی بین دریای مناجات

بعد از علی هستی تو آقای مناجات

 

از خواب غفلت شهر را بیدار کردی

بیدار ماندی بسکه در پای مناجات

 

میخواستی مردم به دنیا دل نبندند

بردی پس آنها را به دنیای مناجات

 

همسایه هایت گفته اند از خانه تو...

هر شب میاید صوت زیبای مناجات

 

دلسردها را با دعا دلگرم کردی

جمع اند مردم گرد گرمای مناجات

 

در آسمان پر ستاره میدرخشد

ماه رخت در بین شب های مناجات

 

گه گاه میخواندی دعایی جای روضه

گه گاه خواندی روضه ای جای مناجات

 

ذکر لبت العفو یارب بود گاهی

یا وای زینب وای زینب بود گاهی

 

 یک عمر غم خوردی و با غم گریه کردی

هر روز و شب پشت سر هم گریه کردی

 

با هر نفس گفتی حسینم وا حسینم

از روز عاشورا دمادم گریه کردی

 

پشتت شکست از روز عاشورا نشد راست

پس سالها با قامت خم گریه کردی

 

اشک تو یک سو اشک عالم سوی دیگر

تو بیشتر از اهل عالم گریه کردی

 

اشکت تمام ماه های سال جاری است

خیلی ولی ماه محرم گریه کردی

 

در کربلا با باغ گل هایت چه کردند؟

با دیدن یک شاخه گل هم گریه کردی

 

بسیار گریه کردی اما روز آخر...

گفتی برای عمه ات کم گریه کردی

 

گفتی که در بازار بر زخمم نمک خورد

گفتی که خیلی عمه جان ما کتک خورد

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – سید پوریا هاشمی

 

بخاطر تو چهل سال محتضر بودم

به یاد تشنگی ات یک جهان شرر بودم

 

میامدم سرسفره غذا نمیخوردم

چون از گرسنگی ات خوب باخبر بودم

 

شبیه عمه تنم رج به رج ز شلاق است

شبیه عمه برای همه سپر بودم

 

برای تو ولیِ دم شدم ولی ای وای

میان قافله با شمر همسفر بودم

 

شتر که رم بکند میپرد به هر سمتی

بروی ناقه ی رم کرده در خطر بودم

 

عمامه ام همه اش سوخت بعد سرهم سوخت

ز بام آتشی آمد که بی خبر بودم

 

غم قضیه ناموسی است در دل من

امان ز لحظه تلخی که در گذر بودم

 

به خواهرم زن رقاصه ای جسارت کرد

تو حق بده به من اینقدر خون جگر بودم

 

همان زمان که غلامی کنیزی از ما خواست

میان حلقه آهن شکسته پر بودم

 

ولی نشد که سرش را جدا کنم ز تنش

ولی نشد که گرفتار صدنفر بودم

 

سفیر روم به هم ریخت تا که من را دید

ببین چقدر پدر بین دردسر بودم

 

سید پوریا هاشمی

اشعار مسیر کوفه تا شام

 

اشعار مسیر کوفه تا شام – آرش براری

 

سهم من از زندگی چیزی به غیر از غم نشد

هیچکس غیر از برادرهام غمخوارم نشد

 

بعد تو عباس، زینب ماند و این نامحرمان

بعد تو دیگر برایم هیچکس محرم نشد

 

زود رفتی ماه من از آسمان خواهرت

فرصت حتی وداع ما دوتا باهم نشد

 

ای برادر هیچ در فکر امان‌نامه نباش

ذره ای از اعتبارت نزد زینب کم نشد

 

داشتم می آمدم در علقمه بالا سرت

در میان اینهمه نامرد نامحرم نشد

 

غصه سنگین تو پشت حسینم را شکست

هیچ داغی پس به سنگینی این ماتم نشد

 

کاشف الکرب الحسینی و پس از تو هیچکس...

بر دل خون حسین بن علی مرهم نشد

 

شمر موهای برادرزاده‌هایت را کشید

معجر اطفال بعد از تو دگر محکم نشد

 

تیرها اینگونه‌ات کردند ای خوش روی من

ورنه هرگز صورت زیبای تو درهم نشد

 

با چه دشواری سوار ناقه عریان شدم

زانوان هیچکس در پیش پایم خم نشد

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار مسیر کوفه تا شام – مهدی رحیمی

 

در گیر و دار غائله زینب اگر نبود

شلاق بود و سلسله زینب اگر نبود

 

میداد زجر٬ زجر دو چندان رقیه را

آن شب میان قافله زینب اگر نبود

 

ما بین کربلا و همین روضه های ما

تا حشر بود فاصله زینب اگر نبود

 

بین صبور های جهان در کتاب ها

یک واژه بود حوصله٬ زینب اگر نبود

 

ذُخرالحسین بود برای مسیر شام

در قصه ی مباهله زینب اگر نبود

 

از شام تا به کوفه از این بیشتر یقین

پا می گرفت آبله زینب اگر نبود

 

قطعا پیام کرببلا جاودان نبود

یک پای این معادله زینب اگر نبود

 

صبر سکینه نیز به سر می رسید زود

در کوچه ها محصل زینب اگر نبود

 

کشتی شکست خورده ی طوفان طعنه بود

در شام و کوفه ساحل زینب اگر نبود

 

مهدی رحیمی

 

*******************

 

اشعار مسیر کوفه تا شام – حسن کردی

 

هی از این نیزه به آن نیزه مکانت دادند

کوچه کوچه به همه شهر نشانت دادند

 

پیش چشمان من از نی که زمین افتادی

از روی خاک به سر نیزه تکانت دادند

 

هدف سنگ پرانی کنیزان شده ای

خوب ای قاری من مزد بیانت دادند

 

نیزه داغ اگر جان تو را سوزانده

داغ مسمار در خانه نشانت دادند

 

حرمله بیشتر از هر کس دیگر شاد است

با نشان دادن او زخم زبانت دادند

 

با دف و هلهله تا قافله بازاری شد

چه عذابی به علمدار جوانت دادند

 

حسن کردی

 

*******************

 

اشعار مسیر کوفه تا شام – حسن کردی

 

تا نسیم از سر نیزه خبرت می آورد

چشم ها را به تماشای سرت می آورد

 

قافله، کوچه و بازار، نگاه مردم

سنگ هاشان چه بلایی به سرت می آورد

 

شانه به شانه تو نیزه ی لعنت شده ای

پسرت را همه جا هم سفرت می آورد

 

بارها موقع بزم طربش می دیدم

شمر،خون سرد،بد از نیزه درت می آورد

 

سنگ ها،قاری من،صوت حجازی ات را

از یکی لحن به لحن دگرت می آورد

 

دیدن رنج اسیری من از منبر نی

اشک و خون بود که از چشم ترت می آورد

 

حسن کردی

اشعار مصیبت کوفه

 

اشعار مصیبت کوفه – محمد قاسمی

 

كوچه به كوچه پايِ سرت سنگ خورده ام

پاي سرت، به جايِ سرت سنگ خورده ام

 

يحيايِ سر بريده ، شبيه سرِ علي

آخر شكست كوفه سر از دخترِ علي

 

آنان كه بي ملاحظه بر پيكرت زدند

با كعب نيزه بر بدن خواهــرت زدند

 

شرمنده از توأم كه به سينه نمي زنم

بستند هر دو دست مَرا دورِ گَردنم

 

دورم نشانده ام ، حرمي دل شكسته را

اين بچّه هاي گوشه ي زندان نشسته را

 

زندان كوفه بعد تو دارُ العَزاي ماست

شلاّق ، قوت غالب اين روزهاي ماست

 

از گريه هام ، كوفه تلاطم گرفته است

زينب براي تو شب هفتم گرفته است

 

اي تشنه لب ، برايِ تو آتش گرفته ام

در مجلس عزايِ تو آتش گرفته ام

 

پُر كرده كوفه را دَمِ واويلتاي من

گفتم رباب روضه بخواند به جاي من

 

تشديد كرده درد مرا ، حال انزواش

از فرط گريه جوهره رفته ست از صداش

 

جاي صدايِ او همگي ضجّه مي زنيم

از ماجـــرايِ او همگي ضجّه مي زنيم

 

يك جمله گفت و خواهرت از شرم آب شد

با روضه اش دل همه ي ما كباب شد

 

گفت از وداع هاي تو ، من سوختم حسين

بيش از همه براي تو ، من سوختم حسين

 

اندوه تشنه رفتن تو قاتل من است

داغِ گُرسنه رفتن تو قاتل من است

 

محمد قاسمی

 

******************

 

اشعار مصیبت کوفه – حامد خاکی

 

از تو ، سر رو نیزه و بدن زمین

نیزه ها رو تنت اومدن زمین

تا صدای گریه مون بلند میشد

ما رو از رو اسبا می زدن زمین

 

ما رو بی صاحب علم کرده بودن

دست و پامون و قلم کرده بودن

تا که شهر و به تماشا بنشونن

پشت در معطلم کرده بودن

 

پشت دروازه ما رو کاشتن حسین

واسه ما راهی نمیذاشتن حسین

اسباشونم استراحت کردن

سر پا ما رو نگه داشتن حسین

 

ما گرفتار بودیم و می رقصیدن

همه مون زار بودیم و می رقصیدن

نمیذاشتن یه ذره گریه کنیم

ما عزادار بودیم و می رقصیدن

 

به سر رو نیزه ها سنگ می زدن

از سر پشت بوما سنگ می زدن

دستخالی نیومدن دیدن ما

بچه هاشونم به ما سنگ می زدن

 

اونایی که رو تو آب بسته بودن

ما رو مجلس شراب بسته بودن

من می افتادم همه می افتادن

همه رو به یه طناب بسته بودن

 

همه می تاختن و میزدن منو

سنگ مینداختن و میزدن منو

زناشون شاگرد مکتبم بودن

منو میشناختن و میزدن منو

 

وسط پریشونی میزننت

پیش ما توو مهمونی میزننت

باورشون نمی شه مسلمونی

هر چی قرآن میخونی میزننت

 

درد بی امون ولت نمی کنه

لب پر ز خون ولت نمی کنه

تا که نشکنه ههمه دندوناتو

چوب خیزرون ولت نمی کنه

 

غیر کعب نی حوالی شون نبود

جای ما به روی قالی شون نبود

نگاه هاشون آبروی ما رو برد

مست بودن چیزی حالی شون نبود

 

تو بگو که خواهرت چیکار می کرد

با نگاه دخترت چیکار می کرد

روی نیزه بود تحمل کردیم

زیر پای اون سرت چیکار می کرد

 

پا به روی عزتت گذاشته بود

چوبش و رو حرمتت گذاشته بود

روی تخت نشسته بود شراب می خورد

پاشو روی صورتت گذاشته بود

 

 حامد خاکی

برگرفته از کانال حدیث اشک

 

******************

 

اشعار مصیبت کوفه – مهدی نظری

 

دست من و زنجیر، فکرش را نمی کردم

چه زود گشتم پیر، فکرش را نمی کردم

 

بالای تل بودم خودم دیدم که شد خنجر

باحنجرت درگیر، فکرش را نمی کردم

 

من با تو بودم، بی تو از عمرِ بدون تو...

...اینقدر باشم سیر!، فکرش را نمی کردم

 

مسمار و پهلو و غلاف و شعله را دیدم

اما گلو و تیر، فکرش را نمی کردم

 

دیدم برادر اصغرت را پیش چشمانت

تیری گرفت از شیر، فکرش را نمی کردم

 

بی دست شد سقا و پرچم بر زمین افتاد

آن دستِ پرچم‌گیر، فکرش را نمی کردم

 

تا بود عباسم کنارم، شمر می لرزید

حالا که گشته شیر، فکرش را نمی کردم

 

شمشیر بالا رفت و پایین آمد و اکبر...

مُردم از آن تصویر، فکرش را نمی کردم

 

درکوچه های کوفه در پیش کنیزانم

خیلی شدم تحقیر، فکرش را نمی کردم

 

خوابی که دیدم در زمان خردسالی ام

با اینکه شد تعبیر، فکرش را نمی کردم

 

حالا فقط من ماندم و راس تو بر نیزه

ای وای از این تقدیر، فکرش را نمی کردم

 

مهدی نظری

برگرفته از کانال بی پلاک

 

******************

 

اشعار مصیبت کوفه

 

ای صید پر کنده پرت را پس گرفتم

هم‌سنگر من سنگرت را پس گرفتم

 

خیلی برای پرچمت سختی کشیدم

تا بیرق آب‌آورت را پس گرفتم

 

از پنجه غارتگران جسم قاسم

عمامه پیغمبرت را پس گرفتم

 

پیراهنت را پس نمی‌دادند اما

من یادگار مادرت را پس گرفتم

 

با گرگ‌ها جنگیده‌ام ای یوسف من...

تا عضو عضو پیکرت را پس گرفتم

 

رأس تو را «بازیچه» خود کرده بودند

از دست «سربازان» سرت را پس گرفتم

 

ای زینت دوش نبی الله خاتم

از ساربان انگشترت را پس گرفتم

 

قدری رباب آرام شد، وقتی که فهمید...

...مهد علی اصغرت را پس گرفتم

 

دیگر به درد او نخواهد خورد اما

خلخال‌های دخترت را پس گرفتم

 

آه ای برادر جان، برادرزاده‌ام گفت:

«ای عمه جانم معجرت را پس گرفتم»

 

من کوفه را با خطبه‌هایم فتح کردم

حیدر کجایی کشورت را پس گرفتم

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 14 مهر 96

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – محمد حسن بیات لو

 

چه جوری خاطره هام یادم بره

سنگای به روی بام یادم بره

سی سالِ دیگم اگر گریه کنم

محاله  بازارِ  شام  یادم بره

 

خرابه برامون آشیونه بود

ماجرای غربتِ زمونه بود

حرفی از گرسنگی نمیزنم

توی "شام" شامِ ما تازیونه بود

 

آتیشِ  قلبِ  کباب حرمله بود

باعث رنج و عذاب حرمله بود

توی راه رباب به آب لب نمیزد

مأمورِ تقسیمِ آب حرمله بود

 

کسی میشه ببینه و جون نده؟

آه و ناله شُ به آسمون  نده؟

میدیدم رباب ُ گِریه م میگرفت

دستاشو بسته بودن تکون نده

 

سنگِ غم شکسته بال و پرمو

تا دیدم  آتیش   اهلِ حرمو

روزی صدبارمیمیرم زنده میشم

که گذاشتم توی خاک خواهرمو

 

محمد حسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – محمد جواد شیرازی

 

تا اشک هست در بصرم گریه می کنم

با این توان مختصرم گریه می کنم

تنها نه با دو چشم ترم گریه می کنم

 

با خون مانده بر جگرم گریه می کنم

 

رنگم زمان دیدن مذبوح می پرد

یا لحظه ای که طفل گلوبند می خرد

یا مادری که کودک شش ماهه می برد

 

با هر چه هست دور و برم گریه می کنم

 

روح صحیفه پر شده از گریه کردنم

خمس عشر، بهانه شده بهر شیونم

گاهی گریز بین ابوحمزه می زنم

 

بین نوافل سحرم گریه می کنم

 

از خنده های حرمله زجری کشیده ام

من که عقیله را سر بازار دیده ام

بر دردهای عمه ی قامت خمیده ام

 

بر غربت بزرگ حرم گریه می کنم

 

ناموس خود به ناقه ی عریان که دیده است؟

آتش میان زلف پریشان که دیده است؟

افتادن قطار اسیران که دیده است؟

 

عمری است با غم سفرم گریه می کنم

 

باید چه کرد بین گلو آه و ناله را

زخم عمیق پهلو و بازوی لاله را

خیلی زدند خواهر من را، سه ساله را

 

یاد رقیه با پسرم گریه می کنم

 

وقتی عقیله وارد بزم شراب شد

وقتی که خواهرم به کنیزی خطاب شد

روی سرم تمام زمانه خراب شد

 

بر خاک ریخته به سرم گریه می کنم

 

یادم نمی رود پدرم را پیاده بود

هر طور بود روی دو پا ایستاده بود

بر نیزه ی غریبی خود تکیه داده بود

 

بر حال غربت پدرم گریه می کنم

 

عمامه اش به خاک لگد مال مانده بود

خیلی غریب در ته گودال مانده بود

با کام تشنه، زخمی و بی حال مانده بود

 

از اوج روضه با خبرم، گریه می کنم

 

بالم زمان پا شدنم تیر می کشد

از داغ زهر کل تنم تیر می کشد

حالا که تشنه ام... بدنم تیر می کشد...

 

... یاد عموی تشنه ترم گریه می کنم

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – علیرضا خاکساری

 

گریه کرد و آه سردی از دل مضطر کشید

آن که با انگشت زخمی لاله ای پرپر کشید

 

کوچه کوچه شهر پیغمبر سراسر ناله شد

تا شهید زنده ی زینب عبا بر سر کشید

 

روضه یعنی بعد روز واقعه با دست خود

نیزه ها را یک به یک از پهلوی اکبر کشید

 

روضه یعنی که عموی خوش قد و بالاش را

 تکه تکه مثل طفل کوچکی در بر کشید

 

از خجالت آب شد در پیش چشمان رباب

هر زمانی که گریزش به لب اصغر کشید

 

روضه یعنی اینکه این آقا به چشمش دیده است

بی حیا دشداشه اش را تا زد و خنجر کشید

 

بعد از این در روضه اش قافیه کم می آورد

او پدر را از دل گودال خون بیرون کشید

 

روضه ام امشب اگر مکشوفه شد شرمنده ام

او خودش مرثیه هایم را به خاک و خون کشید

 

روضه یعنی دست های ناتوانش بین راه

خارها از دست و پای زخمی خواهر کشید

 

 روضه یعنی هرقدم در پیش چشمان ترش

دست شومی از سر آیینه ای معجر کشید

 

روضه یعنی روضه های ناتمام محفلش

باز هم مرثیه هایش به شبی دیگر کشید

 

رشته کوه درد و  غم را مثل زخم کهنه ای

روی دوش خسته اش تا لحظه ی آخر کشید

 

مو کنان , مویه کنان بر سینه و سر میزنیم

یک علی دیگر از این خانواده پر کشید

 

علیرضا خاکساری

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

 

چهل سال هرشب روضه گردان تو بودم

با عمه ها، پاره گریبان تو بودم

 

چهل سال شد حرف از تنت، چل سال مُردَم

رفتم سر سفره ولی چیزی نخوردم

 

چهل سال تقدیر دل من درد و غم بود

هر چیز می دیدم گریز روضه ام بود

 

نعلین پا کردم بیابان یادم آمد

رفتنْ روی خار مغیلان یادم آمد

 

چشمم به زیر انداز حجره خورد تر شد

داغ حصیری بر دل من شعله ور شد

 

هرجور می شد روضه را مکشوفه کردم

هرکس سلامم داد یاد کوفه کردم

 

وقتی عبا دوشم کشیدم گفتم ای وای

تا اشک دختر بچه دیدم گفتم ای وای

 

در کوچه ها رد طناب آمد به چشمم

نوزاد تا دیدم رباب آمد به چشمم

 

رفتم به تشییع جوانها گریه کردم

با خنده هایِ ساربانها گریه کردم

 

عمامه ام افتاد و بی حد روضه خواندم

انگشتر از دستم درآمد روضه خواندم

 

هر جا شلوغی بود ماتم سهم من شد

شرمندگی از خواهرانم سهم من شد

 

حق می دهی از تشنگی قلبم کباب است

در ظرف آبم روضه جام شراب است

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – قاسم نعمتی

 

روضه در یک کلام وای از شام

دردِ بی التیام وای از شام

 

کاش مادر مرا نمی زائید

ناله های مدام وای از شام

 

ناسزاهای بد به ما گفتند

همه جایِ سلام وای از شام

 

آن دیاریِ که کرده بازی با

آبروی امام وای از شام

 

قافله تا غروب گیر افتاد

کوچه ها ناتمام وای از شام

 

دخترِ فاطمه اذیت شد

از نگاهِ حرام وای از شام

 

گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود

آتشِ رویِ بام وای از شام

 

جایِ حیدر زگیسویِ دختر

می گرفت انتقام وای از شام

 

در میان ِ چهار هزار رقاص

گریه در ازدحام وای از شام

 

سر و تشت و پیاله های شراب

چوبِ بی احترام وای از شام

 

لعنتی در کنارِ سر میریخت

میِ باقیِ جام وای از شام

 

سرخ موئی اشاره کرد و یزید

گفت : گفتی کدام؟؟وای از شام

 

من چهل سال گریه میکردم

با همین یک کلام وای از شام

 

قاسم نعمتی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – محمد علی بیابانی

 

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت

آخری نیست بر این گریه بی پایانت

 

آب می بینی و طفل و گل و سقا و جوان

بیشتر می شود انگار غم پنهانت

 

زهر هرچند که یک روز به دادت آمد

تو چهل سال به لب آمده هر شب جانت

 

غیر زینب چه کسی درد تو را می داند

که چه آورده خرابه به دل ویرانت

 

سخت سوراند دلت را غم آن جسم کبود

خواهرت بود که جان داد روی دامانت

 

زخمی بزم شراب است دلت بیخود نیست

که چهل سال نکرد اشک دوا درمانت

 

خیزران تا که به دستان کسی می بینی

درد می گیرد ناگاه لب  و دندانت

 

محمد علی بیابانی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – محمد حسن بیات لو

 

غرق اشکی و گریه می باری

شده دریا ز چشم تو جاری

 

راوی روضه های کرب و بلا

روضه ی ناشنیده ای داری؟

 

اینهمه گریه کرده ای بس نیست؟

تا به کی نوحه و عزاداری ؟

 

بعد از آن غربت و اسیری ها

خنده روی لبت نمی آری

 

از تن نیمه جان و مجروحت

میچکد خون و لاله می کاری

 

رنگ و رویت چه زرد و گلگون است

به گمانم هنوز بیماری

 

حال تو خوب می شود آقا

عمّه ات می کند پرستاری

 

ردّ اشکی که روی گونه ی توست

یعنی این که ز گریه سرشاری

 

شام و کوفه چه بر سرت آمد؟

که تو از زندگانی بیزاری

 

محمد حسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – قاسم نعمتی

 

سید الباکینم و در عشق غوغا می کنم

زنده در شهر مدینه یاد زهرا می کنم

 

من چهل سال است هر لحظه به یاد کربلا

از غم هر روضه ای گریه مجزّا می کنم

 

پای هر برگ صحیفه نه ، که روضه نامه ام

با سر انگشتی ز خونِ دیده امضا می کنم

 

رازق الطفل الصغیر و راحم الشیخ الکبیر

با مناجات سحر این روضه افشا می کنم

 

آب رنگ خون بگیرد تا که هنگام وضو

یادی از زخم لبانِ خشک بابا می کنم

 

می سپارم بر همه تا نشود ام البنین

صحبت از ضرب عمود و فرق سقا می کنم

 

تا ببینم بین باغی لاله پرپر می کنند

بی مهابا یاد جسم اربا رابا می کنم

 

با سئوالی پر کنایه وقت ذبح گوسفند

در دلِ درد آشنا طرح معما می کنم

 

چون که بابای  مرا لب تشنه ذبحش کرده اند

بر سر این قصه با قصاب دعوا می کنم

 

گر ببینم دختری مویش گره افتاده است

خیلی آهسته گره از گیسویش وا می کنم

 

وای زان دم که بینم دختری خورده زمین

گریه ها بر غربت اولاد زهرا می کنم

 

تا که دیدم برآوردند در بازار شهر

یاد شام و ماجرای خواهرم را می کنم

 

سرخ موئی گفت دنبال کنیزم، بعد از آن

یاد آن مجلس دو چشم خویش دریا می کنم

 

قاسم نعمتی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – پوریا باقری

 

بعد عمری ، که گرفتار غم بابا بود

بازهم گوشه ی یک حجره ، تک و تنها بود

 

پسر سوم زهراست ، مراعات کنید

بخدا همسفر عمه ی عاشورا بود

 

باغ گل دید ، ولی غم ز دلش باز نشد

او فقط ، فکر گلوی پسر آقا بود

 

ذبح میدید ، پر از شور و تلاطم میشد

آه ، انگار به فکر عطش مولا بود

 

دائما اشک برای غم عاشورا ریخت

فکر سقا و تن گل پسر لیلا بود

 

زهر ، ناچیز ترین قاتل آقا بوده

قاتلش ، داغ پریشانی دخترها بود

 

جگرش سوخت ، به یاد غم آن روزی که

بزم نامردی اولاد "زنا" برپا بود

 

دو سه تا مهره ی شطرنج و شراب و نامرد...

اصلا انگار نه انگار ، رباب آنجا بود

 

چوب را بر لب و دندان پدر میکوبید

بزم بیچارگی ذریه ی زهرا بود

 

عمه ی بی کس و تنها ، وسط بزم شراب

او که پر دردترین ، خواهر این دنیا بود

 

پوریا باقری

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – نرگس غریبی

 

در شعله های سرکش عالم امام شد

یک عمر خنده بر لب خونش حرام شد

 

فریاد میکشید "علیکن" بالفرار

مظلوم بی مثال در آن ازدحام شد

 

مشکل ترین سکوت به بازار و کوچه بود

وقتی مسافر سر بازار شام شد

 

سیلی که عمه خورد ، قدش را خمیده کرد

با ریش خند شامیان کارش تمام شد

 

از کربلا به شانه اش زنجیر میکشید

زخم به روی گردن او تیر میکشید

 

با روضه های آب آبش گریه میکند

با یاد روضه ی ربابش گریه میکند

 

یاد اسارت ست که از خاطر نمیرود

یاد عزا و اضطرابش گریه میکند

 

با هر نفس که عمه از سیلی بریده بود

با اینکه میدهد عزابش گریه میکند

 

یاد گلى که با لگد از خواب میپرید

گاهی میان هرم خوابش گریه میکند

 

یاد تنی که رنگ پریده شد از جفا

میگوید السلام علی المنحور فی الورا

 

گاهى کنار سفره اش ، از حال میرود

گویا بسمت روضه ی گودال میرود

 

یاد لبی که منت باران کشیده بود

تا خاطرات آن تن ، پا مال میرود

 

تا آب میبیند ، ز ماتم آب میشود

جانش به یاد خیمه و جنجال ، میرود

 

عمریست مروه تا صفا، از تل به قتله گاه

مثل کبوتران بی اقبال میرود

 

در گریه هایش ماتم عظمی خلاصه شد

اصلا حسين گفتن از اینجا خلاصه شد

 

دارد زبانه میکشد  جانش ز شعله ها

دارد تمامش میکند این بغض بی صدا

 

گاهی میان گریه ها از هوش میرود

شاید تصور میکند ، غوغای خیمه را

 

افرغ علی صبر ، را تسبیح میکند

هر صبح و شب گاهی میان سوز ربنا

 

آرام تر حصیر برایش بیاورید

دارد مرور میشود آن ، داغ بوریا

 

لازم نبود زهر برایش بیاورند

یا بهر سوختن کمی آتش بیاورند

 

این داغ بی امان ، امانش را بریده است

این شعله از جگر، گمانم سر کشیده است

 

این دود و آتشست که فواره میزند

عالم غریب،مثل "علی ها" ندیده است

 

گستاخ شعله میکشد آتش ز حنجرش

یاد کنایه ها که از مردم شنیده است

 

آوای وصل میدهد زهری که خورده است

گویا زمان پرکشیدن ، رسیده است

 

طعمش عجیب بوی عطر وصال داشت

زهری که در خودش هزاران سوال داشت

 

این پاره ی جگر در اینجا چه میکند؟

این آه پر شرر در اینجا چه میکند؟

 

از شعله ها که از لهیبش سوختم بگو

این بغض در به در در اینجا چه میکند؟

 

بغضی شبیه مرگ که او سر کشیده است

این قلب شعله ور در اینجا چه میکند؟

 

جامانده ی کجاست که اینگونه درتبست

این داغ بی پدر در اینجا چه میکند؟

 

امشب که حرف از روضه ی گودال میشود

زهر جفا ، محول الاحوال میشود

 

جای غل و زنجیر روی گردنش مانده

خاکستر آن دشت ، بر پیراهنش مانده

 

آثار شعله است و جای تازیانه ها

عمریست زخم خارها روی تنش مانده

 

از اضطراب خیمه و غوغای قتلگاه

شوری میان سوز نوحه کردنش مانده

 

حرف از سر بازار تا ویرانه کم گفتیم

بادست بسته در میان آوردنش مانده

 

اصلا برای خمیده شدن، قد کشیده است

مثل کویر ، رویی از باران ندیده است

 

نرگس غریبی

اشعار مناجات با امام زمان(عج) - کوفه - محمد جواد شیرازی

 

وقتی که یادت نیستم، بی اعتبارم

وقتی به تو ایمان ندارم، بی قرارم

 

الحق و الانصاف کم فکر تو هستم

از بس که بر این نفس وامانده دچارم

 

شاید که از چشم تو افتادم که این طور

دیگر زمان معصیت بی اختیارم

 

یابن الحسن، با غفلتم سرمایه ام سوخت

رحمی نما، آتش گرفته کوله بارم

 

باشد بزن اما دگر رو برمگردان

شرمنده ام من از گناه بی شمارم

 

دیدی پشیمانم، به آغوشم کشیدی

دیدم غریق رحمت پروردگارم

 

گرچه برایت نوکر خوبی نبودم

با این همه جد شما را دوست دارم

 

من که نشد یک بار پیش تو نشینم

شاید زمان روضه بنشینی کنارم

 

رو به برادر، خواهری با گریه می گفت:

با رفتنت آتش زدی بر روزگارم

 

ای کاش می شد بوسه از رویت بگیرم

قاری قرآنم، عزیزم، نی سوارم

 

محمد جواد شیرازی

اشعار مناجات محرمی – کوفه

 

اشعار مناجات محرمی – کوفه – علی اکبر لطیفیان

 

سودش فراوان ست و خیرش نیز بسیار است

آنکه تو را با قیمت جانش خریدار است

 

یاد من و دربدری های دلم باشید

پروانه ای دیدید اگر تا صبح بیدار است

 

معشوق زیر منت عاشق نخواهد بود

صدبار قربانش شوم بازم طلبکار است

 

عاشق شدن هم سوختن هم ساختن دارد

بیخود نفرمودند راه عشق دشوار است

 

 از شش جهت گیسوی تو راه مرا بسته ست

هرکس که عاشق میشود ذاتاً گرفتار است

 

بی تو همین که زنده می مانم گنه کارم

بین خلایق بیشتر عاشق گنه کار است

 

فکر من جامانده ی وامانده هم باشید

ای کاروان آهسته تر؛ در پای من خار است

 

با گریه کار طفل بهتر راه میافتد

گر کار ما زاری نباشد کارمان زار است

 

امروز باید یار را با گریه راضی کرد

فردا که اعلامیه ی ما روی دیوار است

 

چشمی که گریان نیست نابینا شود بهتر

در مجلس تو دیده یا تر هست یا تار است

 

جز گریه از ما فاطمه چیزی نمیخواهد

نوکر که گریان نیست نوکر نیست ؛ سربار است

 

گریه کن تو زینب است و مادرت زهرا

این گریه های ما فقط گرمی بازار است

 

دخت علی مرتضی اینجا چه میخواهد؟!!

زینب کجا اینجا کجا؟ اینجا که بازار است

 

 علی اکبر لطیفیان

 

******************

 

اشعار مناجات محرمی – کوفه – مهدی خیامیان

 

ما آب از دو دیده ی گریان گرفته ایم

از سفره ی شماست اگر نان گرفته ایم

 

روزی ما به دست شما میخورد رقم

پس رزق را ز دست کریمان گرفته ایم

 

از عشق های بی سر و سامان گذشته ایم

با عشق روضه هاست که سامان گرفته ایم

 

عالِم زیاد هست که کافر کند مرا

از دست روضه خوان تو ایمان گرفته ایم

 

ما مرده ی گناه و گناهی نداشتیم

تو آمدی و از نفست جان گرفته ایم

 

دردی به جز تو نیست دوایی به جز تو نیست

با درد آمدیم که درمان گرفته ایم

 

شرمنده ایم از غمتان جان نداده ایم

مشکل چه بود اینقدر آسان گرفته ایم

 

دل سنگ بوده ایم و کویری دوچشممان

همراه زخمهای تو باران گرفته ایم

*

با سایه ی سرت سر ما گرم شد أخا...

تا کوفه روی سر، مه تابان گرفته ایم

 

إحیا گرفته ایم همه با سرت حسین

بر روی سر ببین همه قرآن گرفته ایم

 

مهدی خیامیان

 

******************

 

اشعار مناجات محرمی – کوفه – آرش براری

 

مهر حسین آمد خزان رفت و بهار آمد

در قلب های بی قرار ما قرار آمد

 

وقت کهنسالی خود قطعا ثمر دارد

از نونهالی هرکه در روضه به بار آمد

 

ماندم چه سری در بساط نوکری اوست

که هر بزرگ و کوچکی با افتخار آمد

 

در جمع نوکر های خوب خود حسابم کرد

صد شکر این بیچاره یک جا در شمار آمد

 

آقای ما ای اهل عالم خوب آقایی است

بد بودم اما با بدی هایم کنار آمد

 

چشمان عاشق بر روی معشوق حساس است

حرف تو شد اشکم بدون اختیار آمد

 

گرچه به کار تو نیامد نوکری ما

اما برای نوکرت خیلی به کار آمد

 

***

 

رفتی برای اهل بیتت سخت شد ایام

بعد از خوشی ها ناخوشی روزگار آمد

 

ای وای از آن لحظه ای که خواهرت میدید

در قتلگاه افتاده بودی نیزه‌دار آمد

 

گودال هم از نیزه ها پر بود و هم کوچک

در قتلگاه تو چگونه ده سوار آمد ؟!

 

آرش براری

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه – رضا قربانی

 

در کوفه داغ بر جگرم می گذاشتند

با چکمه پا به روی پرم می گذاشتند

 

حتی محله ى خودمان هم محل نداد

شاگردهامْ سر به سرم می گذاشتند

 

تا بین راه دادِ مرا در بیاورند

آوازه خوان به دور و بَرَم می گذاشتند

 

از ناقه ها پیاده شدن مشکل است، کاش

یک مَحْرمی برای حرم می گذاشتند

 

عادت نداشتم به شلوغى كوچه ها

اين چند روزه در صف اغيار بد گذشت

 

حرف خدا زدم سرم از چندجا شكست

هربار آيه خواندم و هربار بد گذشت

 

مانند مادرت رخ من هم كبود شد

شد صورتم كشيده به ديوار بد گذشت

 

رضا قربانی

 

*******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه – محمد مهدی خانمحمدی

 

صدای گریه ی او شهر را تکان می داد

و پای روضه ی او هر که بود جان می داد

 

میان قوم عرب یک نسب شناس کجاست

که لحن خطبه علی را فقط نشان می داد

 

نگاه کرد به تسبیح خواهرش زینب

که این حماسه به او قدرت بیان می داد

 

کلام دختر نهج البلاغه نافذ بود

و درس مردی و غیرت به کوفیان می داد

 

خطاب کرد: «شما تا ابد دو رو بودید

اگر خدا به شما عمر جاودان می داد

 

به پاس این همه مدت که دم تکان دادید

خلیفه کاش همان قدر استخوان می داد

 

در این معامله کوفه سفیه بود سفیه

که دین خویش نفهمیده رایگان می داد

 

نشسته اید سر سفره ی حرام آن قدر

که نامه های شما نیز بوی نان می داد

 

و رود های روان را بر آن کسی بستید

که اذن ریزش باران به آسمان می داد

 

به بی پناهی اهل خیام در صحرا

فقط حرارت خورشید سایبان می داد

 

شما به نام محمد چقدر می کشتید

خدا اگر به علی همچنان جوان می داد»

 

و کاش خطبه او تا همیشه جاری بود

و کاش گریه کمی بیشتر امان می داد

 

نوشته اند که شورش به راه می افتاد

اگر زمانه کمی بیشتر زمان می داد

 

محمد مهدی خانمحمدی

 

*******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه – حسن کردی

 

ناگهان چشم مرا سوخت تماشای سرت

ناگهان آمدی از راه تو با پای سرت

 

خطبه ام از دهن افتاد همینکه دیدم

نیزه ای دست در انداخته بر نای سرت

 

جگرم داغ تر از کنج تنور خولی ست

مثل خاکستر جا مانده به پهنای سرت

 

کاش بر نیزه در این ظهر سر کودک من

لحظه ای سایه می انداخت به بالای سرت

 

از لبت آیه نیافتاد در این بارش سنگ

تا که آرام بگیریم به نجوای سرت

 

دستم از زخم لبت نیزه نشین کوتاه است

تا که مرهم بگذارم به مداوای سرت

 

حسن کردی

 

*******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه – حبیب نیازی

 

من که جز با تو هوای سفرم هیچ نبود

سفرم بود ، ولی همسفرم هیچ نبود

 

رفت سامان من از بی سر و سامان شدنت

با سرت جز  قدم در به درم  هیچ نبود

 

نکند فکر کنی خسته ام از راه امّا

کاش در کوفه مسیرِ گذرم هیچ نبود!

 

شهر تعطیل و همه منتظرِ خواهر تو

سر دروازه رسیدن  نظرم هیچ نبود

 

زینب و رد شدن از بین شلوغی؟اینجا ؟

اصلا انگار زمانی پدرم هیچ نبود

 

سرِ در نیزه ی عباس شده دردسرم

به زبانِ همه غیر از خبرم هیچ نبود

 

راه باز است ولی ، باز شده هر چشمی

راه تا راه به جایی ببرم هیچ نبود

 

جگر شیر خدا ، داده خداوند به من

با تماشای تو دیگر ، جگرم هیچ نبود

 

چوبه ی محمل و پیشانیِ من بود شکست

رونمای تو از  این  بیشترم هیچ نبود

 

یا که ماه روی تو نیمه هلالی شده ست

یا که نه ، سوی دوتا چشم ترم هیچ نبود

 

لطف کن از سرِ نی ، با دل این دخترکت...

جز صدای "ابتا" دور و برم هیچ نبود

 

نان و خرما صدقه میدهد این کوفه به ما

غیرِ دلشوره روی بال و پرم هیچ نبود

 

خطبه ی خواهرت از کوفه نفس میگیرد

چادر  و  پوشیه  و  مقنعه  پس  میگیرد

 

حبیب نیازی

اشعار روز یازدهم محرم

اشعار روز یازدهم محرم

 

رسید وقت سفر ، سر به زیر شد زینب

حسینْ چشم تو روشن ! اسیر شد زینب

 

هزار زخم ، روی پیکرت دهن وا کرد

هزارسالْ زِ داغ تو پیر شد زینب

 

چقدر پایِ غنیمت کتک ز لشگر خورد

چقدر زخمیِ مُشْتی فقیر شد زینب

 

گرسنه بود ولي تازيانه خيلي خورد

غذا نبود ولي خوب سیر شد زینب

 

همان زمان كه به سر نيزه ها هُلَشْ دادند

نشست و حرف نزد ، گوشه گير شد زينب

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار روز یازدهم محرم – حسن لطفی

 

میان ناله‌یِ خود می‌برم نوای تو را

که خطبه خطبه شوم شرح،ماجرای تو را

 

تمام بار به دوش من است می‌بینی

که می‌کشم به سرِ شانه کربلای تو را

 

من و تمامیِ این قافله قسم خوردیم

به انتها برسانیم ابتدای تو را

 

بخواب می‌برم از کربلا_خداحافظ_

میان حنجره‌ام صوت مرتضای تو را

 

زمانِ بردنِ هشتاد و چار ناموس است

بگو به میرِ حرم کرده‌ام هوای تو را

 

به دست بسته ام و بی رکاب می بینم

گرفته است سنان پیشِ ناقه جای تو را

 

سر تو را که به خورجین خویش خولی برد

بگو چکار کنم این تَنِ رهای تو را

 

مسیر کوفه که از خون حنجرت پیداست

گرفته اند در این راه رد پایِ تو را

 

حرامیان نشنیدند های هایِ مرا

مرا زدند ببیند های های تو را

 

گمان کنم که ندارند هیچ کارِ دگر

که می زنند شب و روز بچه‌های تو را

 

بنی اسد پس از این از دهات می‌آرند

حصیرِ خانه‌شان نه،که بوریای تو را

 

حسن لطفی

اشعار عاشورا

اشعار گودال قتلگاه – قاسم نعمتی

 

جگر خواهر او ریخت بهم بس کن شمر

گیسوان سر او ریخت بهم بس کن شمر

 

آمدی سر ببری تیز کن این خنجر را

از قفا حنجر او ریخت بهم بس کن شمر

 

بی حیا دست که داری به نوک چکمه چرا

گیسوی مادر او ریخت بهم بس کن شمر

 

این چه رسمی ست عرب نیزه خود میشکند

همه پیکر او ریخت بهم بس کن شمر

 

قاسم نعمتی

 

*******************

 

اشعار گودال قتلگاه – علی اکبر لطفیان

 

ناله بزن ؛ با ناله از گودال لشگر را ببر

زینب بیا ، این شمر با پا رفته منبر را ببر

 

چون مادر خود بر کمر چادر ببند ای شیر زن

از زیر دست و پای این مردم برادر را ببر

 

این فرصت پیش آمده دیگر نمیاید به دست

دامن کشان، دام‍ن بیاور با خودت سر را ببر

 

ناله بزن ، فریاد کن ؛ اما همه ش بی فایده است

 این شمر- از اینجا نخواهد رفت ؛ مادر را ببر

 

ای لشگر بی آبرو اینگونه عریانش مکن

پیراهنش را بر زمین بگذار ، معجر را ببر

 

انگشتری که ضربه خورده درنمیاید ز دست

جایش النگوی من و این چند دختر را ببر

 

من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده ام

از بین نامحرم بیا عباس خواهر را ببر

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار گودال قتلگاه – رضا قربانی

 

کشمکش بهر پیروهن نکنید

سر غارت بزن بزن نکنید

نیزه را داخل دهن نکنید

جسم او را اگر کفن نکنید

 

آه و نفرین میکنم همه را

میکشانم علی و فاطمه را

 

نیزه را از روی پرش بردار

چکمه ات را ز پیکرش بردار

خنجرت را ز حنجرش بردار

لعنتی دست از سرش بردار

 

تشنه هست و رمق ندارد او

سر او را عقب نکش از مو

 

شمر بس کن تو قتلگاه نرو

بی وضو سمت و سوی شاه نرو

دخترش میکند نگاه نرو

روی این جسم پاره راه نرو

 

این که افتاده نور عین من است

خواهرش هستم و حسین من است

 

رضا قربانی

 

********************

 

اشعار وداع حضرت سیدالشهدا(ع) – قاسم نعمتی

 

قدم قدم زحرم میشوی جدا برگرد

بدون خواهر خود میروی کجا برگرد

 

به پای تو همه گیسوی من سفید شده

نزن به سینه من دست رد اخا برگرد

 

به گردنت به خدا حق مادری دارم

به حرمتی که بُوَد بین ما دو تا برگرد

 

ز کودکی روش دلبری ز تو بلدم

قسم به مادرمان فاطمه بیا برگرد

 

تمام ترس من اینست گیسوان سرت

گره گره بشود ، بین پنجه ها برگرد

 

ز قبل آنکه به پیشم تن تو در گودال

جدا جدا بشود زیر دست و پا برگرد

 

بیاو پیش از اینکه به تیزی نیزه

کسی به هم بزند پیکر تو را برگرد

 

به ذوالجناح سپردم به هر کجا دیدی

حسین خُورَد زمین زود سوی ما برگرد

 

قاسم نعمتی

 

********************

 

اشعار وداع حضرت سیدالشهدا(ع) – آرمان صائمی

 

تو كه رفتى همه ى خيمه بهم ريخت حسين

ديدم از دور پرت ريخت...پرم ريخت حسين

 

تو نگاهت به حرم بود و سنان خيره به تو

از نگاهش به تو بدجور دلم ريخت حسين

 

شمر هم آمد و ديدم به دو چشمِ تر خود

كار تو گشت تمام و اثرم ريخت حسين

 

نفسم حبس شد و بين حرم سرگردان

دشمن از راه رسيد و به سرم ريخت حسين

 

آرمان صائمى

 

********************

 

اشعار شب عاشورا – حسن لطفی

 

خیمه‌ها را یکی‌یکی گشتم

تا که امشب تو را نگاه کنم

تا دل سیر گریه‌ای بکنیم

تا دَمِ صبح آه آه کنم

 

پشتِ این خیمه‌ها،چرا بر خاک؟

فکرِ این تشنه‌ی صدایت باش

خارها را که حال می‌چینی

جان من فکر دستهایت باش

 

تازه خوابیده‌اند طفلانت

سایه‌یِ میرِ خیمه کم نشود

دلِ من می‌تپد دعای کن

بی علمدار این حرم نشود

 

هرچه خواستم رباب بس بکند

آنهمه آه و ناله را که نشد

هرچه می‌خواستم ببافم باز

 گیسوانِ سه ساله را که نشد

 

اصغر امشب که خواب رفته ولی

حال و احوال مادرش پیداست

با خودش تا به صبح می‌گوید

که سفیدیِ حنجرش پیداست

 

خواب دیده که شیرخواره یِ او

لبش از آفتاب خشک شده

کاش می‌شد بگیرد از شیرش

حیف شیر رباب خشک شده

 

جان مادر بیا و از پیش

من نه طفلان بی پناه نرو

هرکجا می روی برو اما

سمت گودال قتلگاه نرو

 

حسن لطفی

اشعار مناجات محرمی – عاشورا

 

اشعار مناجات محرمی – عاشورا – علی سپهری

 

بی سر و سامانم و خیلی پریشانم حسین

غرق در عصیانم و خیلی پشیمانم حسین

 

سفره ی دل را همیشه پیش تو وا میکنم

مونس تنهایی ام… گرمی مژگانم حسین

 

با همه آلودگی ام دوستت دارم حسین

دوست داری نوکرت را، خوب می دانم حسین

 

جان من این چند قطره اشک را از من نگیر

چون که با این اشک ها لبریز ایمانم حسین

 

کشته ی اشکی و من پاره گریبان تو ام

ای تمام حاجت چشمان گریانم حسین

 

خوش به حال نوکری که پیر این درگاه شد

در حرم یا بین روضه ها بمیرانم حسین

 

هر شب جمعه که دلتنگ حریمت می شوم

از سر شب تا سحر هر لحظه می خوانم: حسین

 

“نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم”

کربلایم را بده… دیگر مرنجانم حسین

 

وقت هر درد و غمی فرمود: “فابک للحسین”

روضه ی روز و شب شاه خراسانم حسین

 

دست و پا کمتر بزن، خواهر فدای پیکرت

ای غریب مادرم…گیسو پریشانم…حسین

 

پنجه ی گرگی به جان زلف تو افتاده است

تو ته گودال و من پاره گریبانم حسین

 

یک طرف آتش گرفته روسری دختران

یک طرف آتش گرفته صحن دامانم حسین

 

علی سپهری

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – عاشورا – جعفر ابوالفتحی

 

هر جا نگاه دلکشش بر این نگاه افتاد

اشکم به راه افتاد و از لبهام، آه افتاد

 

بزم محبت، شاه را هم وزن سائل کرد ؟

یا این ترازو بود که در اشتباه افتاد؟

 

 خاکستری از پیکری آشفته برجا ماند

هر وقت، آتش در دل یک مشت کاه افتاد

 

یک روز ، در روضه چنان یک مشت، خاکستر

گفتم حسین آنجا چقدر آتش به راه افتاد

 

کم گریه کردم از غم گودال غمبارش

بر گردنم هر روز ، خون این گناه افتاد

 

سخت است بالا باشی و ناگه به زیر آیی

کن یاری اش هر وقت، شاهی بی پناه افتاد

 

سنگی به پیشانیش، با شدت اصابت کرد

با یک سه شعبه شاه دین از ذوالجناح افتاد

 

جعفر ابوالفتحی

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – عاشورا – محمد جواد شیرازی

 

ای روح عشق، معنی خلد برین، حسین

راز و نیاز روز و شب راغبین، حسین

 

ما در کنار تو همه آسوده خاطریم

واضح ترین تجلی حِصن حَصین، حسین

 

هیئت اگر نبود بساط جنون نبود

روحی فداك... حضرت عشق آفرین، حسین

 

اول خدا برای تو روضه گرفته است

اول گریست بهر تو روح الامین حسین

 

ما نوکران مادر فضل و کرامتیم

ما را بخر به حرمت ام البنین حسین

 

محشر همه به دور شما سینه می زنیم

با این نوا و زمزه ی دلنشین "حسین..."

 

بنده بدون گریه مقرب نمی شود

این نکته نزد ما شده عین الیقین حسین

 

یک سال می شود که به فکر زیارتیم

ما را به کربلا برسان اربعین حسین

 

عمری است آه ما همه از آه زینب است

در گوش ماست سوز ندایی حزین... "حسین..."

 

رحمی به حال خواهر خود کن مقابلش

پرپر نزن... نکش بدنت را زمین، حسین

 

بالای نیزه رفتی و از حال رفته است

در پای نیزه خواهر خود را ببین، حسین

 

محمد جواد شیرازی

اشعار شب تاسوعا - روضه حضرت ابالفضل(ع) - محمد جواد شیرازی

 

نشسته ام برابرت بلند گریه می کنم

چه آمده است بر سرت؟! بلند گریه می کنم

 

قدم قدم به روی زانویم به سویت آمدم

برای دیده ی ترت بلند گریه می کنم

 

مقابل تمام دشمنان که خنده می کنند

کنار جسم اطهرت بلند گریه می کنم

 

تو تشنه ام شدی و از تو تشنه تر شدم به تو

به یاد حرف آخرت بلند گریه می کنم

 

به وجه مصطفایی ات دوباره بوسه می زنم

به چهره ی منورت بلند گریه می کنم

 

چه نامرتب است آیه های مصحف تنت

بر آیه های پیکرت بلند گریه می کنم

 

به روی خاک پا کشیدی و پرت جدا شده

برای جسم پرپرت بلند گریه می کنم

 

چقدر بوی مادرم گرفته پیکرت علی

بر این تن معطرت بلند گریه می کنم

 

دوید و گفت زینبش: برادرم بلند شو

وگرنه جان مادرت بلند گریه می کنم

 

محمد جواد شیرازی

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا

 

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا – آرش براری

 

هرکس که دلش خواست ببیند عظمت را

باید برود تا که ببیند حرمت را

 

الحق که خدای ادبت، ام بنین است

حق خیر دهد والده محترمت را

 

گفتم: قسمی یاد بده، گفت: ابالفضل

از آذریان یاد گرفتم قسمت را

 

من بار گناهان خودم را نکشیدم

اما به روی شانه کشیدم علمت را

 

فردا قلم عفو شود در صف محشر

وقتی ببرد فاطمه دست قلمت را

 

این نیز مقامی است غمت قسمت من شد

ممنون خدایم که به من داد غمت را

 

بگذار که در عشق تو این سینه بسوزد

دم کن نفسم را که بخوانم دو دمت را

 

"ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

سقای حسین سید و سالار نیامد"

 

آرش براری

 

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا – علیرضا خاکساری

 

سلام حضرت دریا سلام یا عباس

سلام ما به تو ای بامرام یا عباس

 

نگاه مرحمتت مهر میکند نازل

سلام ام بنین بر تو یا ابوفاضل

 

به آبروی تو بسته ست آبروی حرم

دخیل بسته ام امشب به تو عموی حرم

 

به شوق دیدن رقص کتیبه روی علم

دوباره در به در روضه های خانگی ام

 

بساط کتری و قوری خواهرم برپاست

و دیگ نذری هر سال مادرم برپاست

 

نشسته لذت عشقت به جان خلق الله

برای عرض ارادت ارامنه در راه

 

بهشت میچکد از خوشه ی تبسم تو

تمام اهل زمین تشنه ی ترحم تو

 

مگر نه اینکه ز عیسی ، مسیح میسازی

به دست خویش ز یحیی ، ذبیح میسازی

 

یکی یکی همه ی انبیا گرفتارت

نه بنده های خدا که خدا گرفتارت

 

غلام دربه در گوشه گیر یعنی من

اسیر حلقه به گوش فقیر یعنی من

 

کریم ، حضرت رازق ، مراد یعنی تو

کسی که روزی هرساله داد یعنی تو

 

به دسته های عزا با امید رو کرده

کسی که نزد تو امشب مریض اورده

 

بزرگ قافله ی فتح باب کرده تویی

امید هرچه مریض جواب کرده تویی

 

گره گشا گره از کار نوکرت وا کن

اشاره ای کن و درد مرا مداوا کن

 

به یاد تعزیه خوانی ظهر تاسوعا

به یاد زمزمه ی کل یوم عاشورا

 

تمام ثانیه ها را به گریه سر بکنم

میان روضه مان نیت سفر بکنم

 

به پای دل برسم محضر تو رمز حیات

دوباره پر بکشم تا کنار شط فرات

 

به غیر پرچم تو بیرقی که بالا نیست

کسی به غیر تو ای نبض اب!  سقا نیست

 

عموی خوش قد و بالای بچه سیدها

عزیز ام بنین میوه ی دل زهرا

 

اگر به دوش رفیعانه ات علم بزنی

اگر که نیزه بگیری کمی قدم بزنی

 

اگر که خون خدا در رگت به جوش اید

میان کرببلا محشری رقم بزنی

 

به حمله ای علوی گرد و خاک خواهی کرد

تمام حرمله ها را هلاک خواهی کرد

 

برای اینکه ببینند حضرت سردار

زره ببند به تن ذوالفقاررا بردار

 

به یک انابن علی باز قصد طوفان کن

رجز بخوان همه ی دشت را پریشان کن

 

برای دشمن یاغی کشیده کافی نیست

برای منقبت تو قصیده کافی نیست

 

برای مدح تو از این قبیل باید گفت

برای رزم تو بحر طویل باید گفت

 

چه لذتی ست که زهرا نگاه کرده مرا

محبتت همه جا روبه راه کرده مرا

 

شبی که نام تو باشد وسط شب روضه ست

حرارتم همه زیر سر تب روضه ست

 

به اذن صادره از سوی فاطمه گویم

مرا ببخش اگر بی مقدمه گویم

 

چه شد کنار شریعه چرا زمین خوردی

چه شد که اخر سر باوفا زمین خوردی

 

بدون شک پس از این سرفراز خواهی شد

مگر نه اینکه برای خدا زمین خوردی

 

شبیه مادر پهلوشکسته ات زهرا

ز روی مرکب خود بی هوا زمین خوردی

 

چقدر زخم نشسته به روی سینه ی تو

گمان کنم وسط نیزه ها زمین خوردی

 

تمام کرببلا پر شده ست از تن تو

عزیز اهل حرم در کجا زمین خوردی

 

نشسته است چرا چوب تیر در چشمت

سه شعبه اش ز چه رو کرده گیر در چشمت

 

شبیه ابر بهاری چقدر میباری

به جای آب دو دست قلم شده داری

 

چقدر اب نه ارباب را صدازده ای

به روی خاک غریبانه دست و پا زده ای

 

تمام اهل حرم از غم تو افتادند

پس از تو فاتحه ی گوشواره را خواندند

 

علیرضا خاکساری

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – شب تاسوعا

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – شب تاسوعا – محمد جواد شیرازی

 

قربان تو و محکمه‎ی عذر پذیرت

قربان تو و لطف و مبرّات کثیرت

 

ای حجت حق درگذر از بنده‎ی زارَت

حالا که پشیمان شده این عبد حقیرت

 

خالی شده پیمانه‎ی ما «أَوفِ لَناَ الکَیل»

ای یوسف زهرا نظری کن به فقیرت

 

هر لحظه‎ی ما پر شده از عطر دعایت

الحق که تو هستی همه دم فاطمه سیرت

 

هر جا که رسیدیم فقط مدح تو گفتیم

بگذار بمانیم همان معرکه‎گیرت

 

هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم

دلخوش به توایم و همه هستیم اسیرت

 

گفتیم بیا روضه‎ی عباس گرفتیم

شاید که سوی خیمه‎ی ما خورد مسیرت

 

ای مادر عباس اجازه بده یک بیت

ما روضه بخوانیم از آن کوه بصیرت

 

بی‎دست و پر از تیر ز بالای بلندی

افتاد زمین ام بنین ماه منیرت

 

محمد جواد شیرازی

 

*********************

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – شب تاسوعا – مهدی رحیمی

 

کشیده از همان آغاز نرجس انتظارش را

نه چندین روز و شب، نه ماه خالص انتظارش را

 

ولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاس

برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را

 

اگر شب منتظر باشی برای دیدن خورشید

یقین اینگونه بهتر می‌کنی حس انتظارش را

 

فقط فصل بهار و فصل تابستان نشو خیره

مکش ای پنجره اینگونه ناقص انتظارش را

 

پرانده با شمیم خویش شب بو عطر نامش را

کشیده با همان یک چشم نرگس انتظارش را

 

مفاتیح الجنان صد جلد دیگر داشت در توشیح

اگر می‌گفت مرحوم محدث انتظارش را

 

نه تنها آل یاسین و سمات از او نشان دارند

نوشته در امین‌الله و وارث انتظارش را

 

شده کرب و بلا آیینه‌ای از منتظرها پس

کشیده موقع جان دادن عابس انتظارش را

 

منم من روضه‌ی عباس تا اینکه بیاید او

کشیدم در خودم مجلس به مجلس انتظارش را

 

مهدی رحیمی 

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا

 

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا – محسن صرامی

 

در كودكي ام گفته فقط مادرم از تو

پر شد پسر ام بنين دفترم از تو

 

هر چند ضرر ميكني اما كرمي كن

خاك قدمت از من و جايش سرم از تو

 

سقا شدي و تشنه شدم اكثرأ از عمد

گفته همه جا با همه چشم ترم از تو

 

از بسكه كريمي پسر حيدر كرار

دم ميزند آقاي كرامت كرم از تو

 

داري چقدر دور و بر خويش فدائي

مثل پدر خويش كني كار خدائي

 

شد منصب تو تا به ابد باب حوائج

شد منصب ما بر سر كوي تو گدائي

 

قطعأ و يقينأ كه رسيده است سليمان

از سفره ي احسان تو بر نان و نوائي

 

سقاي حرم تشنه ي لب هاي تو درياست

داريم عقيده تو همان آب بقائي

 

محسن صرامی

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا – محمد حسن بیات لو

 

سائل شدیم شامل لطف و کرم شدیم

 خار  آمدیم و از نفست محترم  شدیم

 

لب وا نکرده حاجتمان مستجاب شد

وقتی دخیل گوشه ای از این علم شدیم

 

چشم امیدمان به نخ پرچم عزاست

پس بی دلیل نیست اگر اهل غم شدیم

 

رفتیم اگر بهشت حسینیه می زنیم

با جمع نوکران ز ازل هم قسم شدیم

 

دست شکسته بر سرمان دست میکشد

حالا که اشک ریز دو دست قلم شدیم

 

ماندن به راه عشق تو عین سعادت است

شکر خدا به پای تو ثابت قدم شدیم

 

ای کاش بعد این همه شوق حرم، شبی

می شد به خواب دید که کلب حرم شدیم

 

محمد حسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا – محمد جواد شیرازی

 

با وجود این همه رسوایی و خودخواهی ام

هم کنارم ماندی و هم می کنی همراهی ام

 

با خودم گفتم من آلوده را رد می کنی

ذوالکرم بودی و دیدم واقعا می خواهی ام

 

رحمت موصوله ات حتی به من هم می رسد

با وجود این همه کم کاری و کوتاهی ام

 

هر چه می گردم فقط حب تو پیدا می شود

بین اشعار و نماز و روزه و مداحی ام

 

گر به قول اهل غفلت روضه ها گمراهی است

تا خود محشر به دنبال همین گمراهی ام

 

 مادرت با خط زیبای خودش روز ازل

سر در این سینه ام حک کرده "ثاراللهی ام"

 

هر کسی در درگهت منصوب بر کاری شده

من سگ عباس، در دربار شاهنشاهی ام

 

با توکل بر خدا و با دعای مادرت

اربعین، سوی حرم پای پیاده راهی ام

 

در روایت آمده ماهی برایت گریه کرد

پس بدون اشک هایم پست تر از ماهی ام

 

من چه می فهمم چه آمد بر سرت در علقمه؟!

در بساط روضه ات در اوج نا آگاهی ام

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا – سید پوریا هاشمی

 

انا فتحنای خدا یعنی ابالفضل

بی دست و فوق دستها یعنی ابالفضل

 

هرکس گرفتار آمده آسوده باشد

دارالادای قرض ما یعنی ابالفضل

 

یا کاشف الکرب الحسین ما کلید است

رمز قبولی دعا یعنی ابالفضل

 

نیم دلش وقف حسن نیمی حسین است

جمع شجاعت با سخا یعنی ابالفضل

 

دست ردش را ارمنی ها هم ندیدند

با هرغریبه آشنا یعنی ابالفضل

 

هرجا که شد حرف از کرم یعنی حسن جان

هرجا که شد حرف از وفا یعنی ابالفضل

 

بر شان او کل شهیدان غبطه دارند

بالا نشین اولیا یعنی ابالفضل

 

اصلا علی را دروجودش جمع کردند

آیینه حیدر نما یعنی ابالفضل

 

یاد قدیمی ها دوباره دم گرفتیم

سقای دشت کربلا بعنی ابالفضل

 

دستش جدا شد تا که بال و پر بگیرد

یعنی مقام شافع محشر بگیرد

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا – حمید رضا محسنات

 

معروف به عباس و مسمی به ابالفضل

عالم به علی نازد و مولا به ابالفضل

 

هر دفعه که هر مشکل و هر مسئله ای بود

بردیم پناه از همه دنیا به ابالفضل

 

بعد از "به خدا" و "به علی " بی برو برگشت

در کشور ما هست قسم ها  "به ابالفضل"

 

صد حاجت اگر داشته هرکس طی یکسال

ده تا به "رضا" گفته نود تا به "ابالفضل"

 

القاب زيادند ، ولي عالم و آدم

گویند فقط خوش قد و بالا به ابالفضل

 

حمید رضا محسنات

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا – مهدی رحیمی

 

دیده ایم ابروش را اما نگاهش را ندیدیم

مهربانی های در چشم سیاهش را ندیدیم

 

عمری از چشمان زیبایش نوشتیم و به مقتل

بارها لفظ «عَلی عَینی» به شاهش را ندیدیم

 

ماهِ پیشانی بلندِ قوم را دیدیم اما

جای مُهرِ مانده روی سجده گاهش را ندیدیم

 

دشمن از ترسش فقط در شعرها قالب تهی کرد

حیف اما دوستان در پناهش را ندیدیم

 

آنقدر ماندیم در تاریکی الفاظ خود که

وقت وصف روی ماهش نور ماهش را ندیدیم

 

ناصر و عبد و مطیع و کاشف الکرب و مواسی

این همه فرمانده ی بین سپاهش را ندیدیم

 

مستجار و فادی و طیّار و حامی و مؤثر

این غلاف چند وجهیِّ سلاحش را ندیدیم

 

از ادب در طینتش گفتیم اما در زیارت

بُعد راهِ از حرم تا بارگاهش را ندیدیم

 

تاکنار علقمه در روضه ها رفتیم اما

ردّپایش را اگر دیدیم راهش را ندیدیم

 

مشک آبش را همه دیدیم وقتی بر زمین ریخت

بغض معجر...آه یعنی مشک آهش را ندیدیم

 

مهدی رحیمی

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا

 

رد خور ندارد می شود حاجت برآورده

هر آنکسی که رو ؛ به سوی این در آورده

 

در ماتم او ارمنی هاهم سیه پوشند

یعنی مسیحی هم به آقا باور آورده

 

ما نه...بزرگ ما خودش را کوچکش خوانده

بر درگه او عرض حاجت رهبر آورده

 

عباس یعنی خیمه آرام یعنی شیر

شیری که باخود حوصله ها را سر آورده

 

عباس یعنی مرتضی ؛بااین حساب ارباب

همراه باهفتاد و دوتن؛لشگر آورده

 

عباس یعنی عشق یعنی حضرت غیرت

عباس یعنی دست داده؛پر در آورده

 

عباس یعنی  هر نفس روح ادب بودن

وقتی کنار شاه سر پایین تر آورده

 

قربان آن مادر که باحیدرچنین فرمود

ام البنین نذر حسینت نوکر آورده

 

او کیست که زهرا برای گریه کن هایش

از جنت الاعلی انار نوبر آورده

 

اوج لطافت لطمه بر صور ت زند امشب

احوال زینب گریه ما را در آورده

 

امشب گره از کارها وا می کند حتما

آن دستها که فاطمه در محشر آورده

 

امشب بساط روضه احساس در عرش است

یعنی دوباره پرچم عباس در عرش است

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا – محمد حسین رحیمیان

 

شاه قامت قیامتی داریم

دلبر با ابهتی داریم

 

کاسه لیس جناب عباسیم

وه چه رزق و ضیافتی داریم

 

نسل در نسلمان ابالفضلی است

در این خانه قدمتی داریم

 

قسمت کار ما گره نشود

یاور با محبتی داریم

 

ورد لبهایمان ابالفضل است

هر زمانی که حاجتی داریم

 

آرزوی بهشت را نکنیم

زیر این خیمه جنتی داریم

 

وسط روضه های تاسوعا

آرزوی شهادتی داریم

 

تاکه دست بریده یاور ماست

انتظار قیامتی داریم

 

خاک سرداب علقمه نشدیم

از خدا ما شکایتی داریم

 

محمد حسین رحیمیان

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب تاسوعا – مجتبی خرسندی

 

همیشه روی لبم ذکر یا اباالفضل است

چرا که حضرت مشکل گشا اباالفضل است

 

دو دست داده به راه خدا و پس چه عجب

اگر که معنی دست خدا اباالفضل است

 

به جمله جمله ی یا کاشف الکروب قسم

که استجابت صدها دعا اباالفضل است

 

نمونه است اباالفضل و در مسیر حسین

کسی که شدهمه چیزش فدا اباالفضل است

 

از ابتدا به من آموخت مادرم تنها

دوای درد گرفتارها اباالفضل است

 

چه ترس دارد از آتش ،چه ترس از دوزخ

اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل است

 

خود امام زمان گفته است می آید

به مجلسی که در آن ذکر یااباالفضل است

 

بگیر ذکر اباالفضل با امام زمان

ببین که بر لب صاحب عزا اباالفضل است

 

مجتبی خرسندی

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع)

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – آرمان صائمی

 

پيكرت دور و برم افتاده....حرمله مى خندد

تنت از بال و پرم افتاده....حرمله مى خندد

 

واى از اين قوم كه آتش زده بر زخم دلم

بارالها!پسرم افتاده....حرمله مى خندد

 

مرهمى نيست كه بر زخم دلم بگذارم

اشك از چشم ترم افتاده...حرمله مى خندد

 

نه فقط داغ تو آتش به دل من زد...نه

پا به پايم قمرم افتاده...حرمله مى خندد

 

بدنت مثل معما شده پيش نظرم

تنت از بال و پرم افتاده...حرمله مى خندد

 

آرمان صائمی

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – آرمان صائمی

 

سپردمت به خدا اى عزيز جان پدر

ترحمى پسرم بر قد كمان پدر

 

به باد گفتم اگر شد مرتبت بكند

كه بردن تن تو نيست در توان پدر

 

همينكه خوودِ تو افتاد...زانويم شُل شد

رسيد آتش داغت بر استخوان پدر

 

تمام دشت عزيزم پر از على شده است

بگو چه آمده آخر سرت جوان پدر؟

 

بيا و فرصت يك بؤسه را مهيأ كن

زبان گذار دوباره تو بر دهان پدر

 

آرمان صائمی

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – آرمان صائمی

 

شكسته بال و پرم اى شكسته بال و پرم

حريرِ پيكر تو جنس مخملى شده است

سپاه و لشكر دشمن به حال من خنديد

كه بردن تنِ ياس تو معضلى شده است

 

بميرد آنكه تو را اينچنين ز هم پاشيد

جوان مثل گلم با تنت چه شد آخر؟

خداى من!چه شده با سر و لب و دهنت؟

علىِ اكبر رعنا شده على اصغر....

 

عصاى دست پدر سينه ام پر از درد است

بيا به خاطر بابا دوباره لب وا كن

دوباره مثل گذشته به پيش من برخيز

كمى براى پدر خنده را مهيا كن...

 

نفس بكش كه دوباره نفس بگيرم من

نفس بكش تو عزيزم..نفس بكش بابا

نفس بكش كه دوباره رها شوم از غم

نفس بكش كه نبينم شكست زينب را....

 

آرمان صائمی

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع)

 

مى روى پشت سرت راه ميفتم پسرم

 گاه مى آيم و ناگاه مى افتم پسرم

 

مى روى دلهره دارم كه زمينت بزنند

سنگ دارند مبادا به جبينت بزنند

 

سنگ خوردى نكند سمت فلاخن بروى

زخم خوردى نكند جانب دشمن بروى

 

همه ى عمر برايم چو پيمبر بودى

رفتى و ديدم از اينجا كه چو حيدر بودى

 

رفتى و ديدمت آنگونه كه مى جنگيدى

زخم خوردى ولى انگار كه مى خنديدى

 

زخم خوردى به روى بال عقاب افتادى

وسط لشكر دشمن به ركاب افتادى

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – هانی امیر فرجی

 

به پيش چشم پدر ناگهان پسر افتاد

همينكه خورد پسر بر زمين پدر افتاد

 

رسيد هلهله و خنده ها به گوش حسين

ميان معركه آقا به درد سر افتاد

 

مگر كه قول ندادي عصايِ من باشي؟

بلند شو پدر ِ پيرت از كمر افتاد

 

نگاه كن علي اكبر دمي به سمتِ حرم

ببين به عمه چه چشمانِ خيره سر افتاد

 

تو نخل بودي و دستي به پيكرت كه زدم

ز شاخه هاي تمام تنت ثمر افتاد

 

الا شبابِ بني هاشم از حرم آئيد

كه زانوانِ حسين از توان دگر افتاد

 

خبر رسيد به خيمه كه ارباً اربا شد

خبر رسيد كه ليلا از اين خبر افتاد

 

هانی امیر فرجی

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع)

 

در سراپای تو پیدا می شود عرفان من

می رسد تا عرش اعلا با تو یا سبحان من

 

از حرایِ چشم تو پیداست ایوانِ نجف

مصطفای خیمه هایم، حیدرِ میدان من

 

هرچه را می شد فقط با چنگ و دندان برده اند

گرگ های واقعی، ای یوسف کنعان من

 

دستْ سمتت می برم بدجور می پاشی ز هم

حزبْ حزبت کرده اند اینجا چرا قرآن من ؟

 

پا نکشْ پا میکشی من دست و پا گم می کنم

دست بردار ای علی با رفتنت از جان من

 

لخته خون ها بر دهانت خشک شد حرفی بزن

بوسه ای از تو طلب دارد لب عطشان من

 

اشهدم را خوانده ام پهلوی تو با این شکاف

من شدم حیران تو، زهرا شده حیران من

 

هم شهیدی، هم که مفقود الاثر، یک در میان

این عبا سنگین شده بر شانه لرزان من

 

یک اذان مهمان بکن اینجا مرا بعداً برو

تا نخندد لشکری بر آهِ سرگردان من

 

عمه ات از خیمه آمد آبرویم را بخر

وایْ ناموسِ مرا از بین نامحرم ببر

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – قاسم صرافان

 

آرام کن اهل حرم را با قدمهایت

با آیه‌ی چشمان خود پیغمبری کن باز

لب باز کن حرفی بزن با من علی اکبر!

با لحن شیرینت برایم دلبری کن باز

 

از شوق تو در عاشقی دارم خبر اما

آرامِ جان! آرامتر رو سوی میدان کن

مویت نمانَد از پَرِ عمامه‌ات بیرون

کمتر پدر را این دمِ آخر پریشان کن

 

خیلی ندیدم صورتت را خوب در خیمه

وقتی که خود را ماه من! آماده می‌کردی

رو می‌گرفتی از من اما خوب می‌دانم

دل کندن من از خودت را ساده می‌کردی

 

دیدی خدا ! در عشقت از اکبر گذشتم من

دل کندن از این نور حق، الحق که مشکل بود

می‌دانی از حس پدر بودن نمی‌گویم

عشق است در پرده، تمامش قصه‌ی دل بود

 

اکبر شبِ سجاده‌اش روشن تر از روز است

تو خوب می‌دانی که مست نور ذات است او

خُلق محمد دارد و انوار زهرایی

مثل علی تصویر اسما و صفات است او

 

قاسم صرافان

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – محمد بختیاری

 

عطر پیغمبر چنین در کربلا پیچیده است

یا نسیم موی اکبر در هوا پیچیده است

 

چرخش شمشیر او سر می دواند مرگ را

بین دشمن ذوالفقار مرتضی پیچیده است

 

بر زمین انگار ثارالله را پاشیده اند

بس که در هر گوشه ای بوی خدا پیچیده است

 

از تنش هر نیزه مقداری تبرک برده است

یا که بر هر نیزه قرآنی جدا پیچیده است

 

اسب او از بین دشمن سر درآورد و تنش

در قنوت نیزه ها چون ربنا پیچیده است

 

قد یک صحرا قد او قد کشیده ست و پدر

قسمتی از پیکرش را در عبا پیچیده است

 

هر که از خیمه رسیده سخت سردرگم شده

بس که ابعاد غم این ماجرا پیچیده است

 

محمد بختیاری

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

باز ای یوسف جوان برخیز

وسط گرگها نمان برخیز

 

رحم بر حال من کنو پاشو

تو دوباره امید بابا شو

 

سیب سرخ هزار لک شده ای

قطعه قطعه شدی فدک شده ای

 

ذات مستغرق خدایی تو

بند بندی جدا جدایی تو

 

دست و پای تو دست و پا گیر است

اثر سی هزار شمشیر است

 

تو چگونه به هر طرف هستی

کربلایی ولی نجف هستی

 

بین خس خس سرو صدا داری

پا نداری و رد پا داری

 

بند آمد اگر زبان پدر

هم کمی هم زیاد! جان پدر

 

کمرم را چقدر خم کردند

پیکرت را به نی علم کردند

 

پخش در کربلا شدی اکبر

چندتا چندتا شدی اکبر

 

تیرها آمد و شکستت داد

تیغ جراحه کار دستت داد

 

عمه ات آمدست من چه کنم

حرف معجر زدست من چه کنم

 

سعی دارد مرا بلند کند

نیمه جان را ز جا بلند کند

 

ای حدیث کسای روی کسا

فاطمیه میان عاشورا

 

بردنت کی توان یک پدر است

کار من نیست کار صدنفر است

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

معراج رفتی زخم شد بال و پر تو

پیغمبرم غوغا شده دورو بر تو

 

من از تو شرمنده تویی شرمنده از من

چشم تر من مانده و چشم تر تو

 

از قاب قوسین خدا افتادی انگار

بدجور پاشیده تمام پیکر تو

 

آتش گلستان روی ابراهیم من نیست

کل بیابان ریخته خاکستر تو

 

هم اربا اربا هستی و هم جابه جایی

پیدا شده نزدیک پاهایت سر تو

 

سرنیزه ها با خون تو حیدر نوشتند

خیلی قلم رفته فرو در جوهر تو

 

تکبیر گفتی لخته خونها زحمتت شد

الله را گفتی چه شد پس اکبر تو

 

یک خطبه با خس خس بخوان شاید اثر کرد

حالا که روی نیزه ها شد منبر تو

 

از اولت دانه به دانه چیدم اما

ماندم که من کی میرسم به آخر تو

 

روی عبا دارم خودم را میبرم من

برپا شده ختم پدر در محضر تو

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – امیر اکبر زاده

 

گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است

دیدنت این‌بار دل را خانه‌ی غم کرده است

 

ای جوان! گفتم عصای دست پیری‌ام شوی

داغ تو پشت مرا مثل عصا خم کرده است

 

پای خود را می‌کشی بر خاک اسماعیل من

تیغ امّا در تن تو کشف زمزم کرده است

 

عده‌ای شمشیر. بعضی تیر. نیزه. دشنه. سنگ.

هرکسی از کینه هرچه شد فراهم کرده است

 

آن‌قَدَر بر پیکرت پیچیده ردّ زخم‌ها

راه را گم، چاره در این جمع درهم کرده است

 

زخم‌هایت یک طرف، زخم سر تو یک طرف

بغض نامت لشگری را «ابن ملجم» کرده است

 

تاب آوردم که بی‌تاب از عطش رفتی ولی

طاقتم را خنده‌ی بی‌جان تو کم کرده است

 

امیر اکبر زاده

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – قاسم نعمتی

 

شکر خدا زره زتنت در نیامده

با چنگ گرگ پیرهنت درنیامده

 

میخواستم که باز ببوسم لبت ولی

دیدم که تیر از دهنت در نیامده

 

یک دشت اکبر و پدری پیر و یک عبا

حتی ز عهده کفنت در نیامده

 

دارم ز روی خاک جگرجمع میکنم

این چند نیزه از بدنت در نیامده

 

با یک فزع محاسن بابا خضاب شد

حرفی ز دست و پا زدنت در نیامده

 

برخیز جانم آمده از گریه برلبم

مدیون گیسوی پریشان زینبم

 

قاسم نعمتی

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – هادی ملک پور

 

برو ولی به تو ای گل سفر نمی آید

که این دل از پس داغ تو بر نمی آید

 

به خون نشسته دلم اشک من گواه من است

که غیر خون دل از چشم تر نمی آید

 

تو راه می روی و من به خویش می گویم

به چون تو سرو رشیدی تبر نمی آید

 

رقیه پشت سرت زار می زند برگرد

چنین که می روی از تو خبر نمی آید

 

کسی به پای تو در جنگ تن به تن نرسید

ز ترس توست حریفی اگر نمی آید

 

تمام دشت به تو خیره بود نعره زدی

خودم بیایم اگر یک نفر نمی آید

 

ز ناتوانی شان دوره می کنند تو را

به جنگ با تو کسی بی سپر نمی آید

 

غزال من که تو را گرگ ها نظر زده اند

ز چشم زخم به جز دردسر نمی آید

 

دلم کنار تو اما رمق به زانو نیست

کنار با دل تنگم کمر نمی آید

 

رسید عمه به دادم که هیچ  بابایی

به پای خود سر نعش پسر نمی آید

 

کجای دشت به خون خفته ای بگو اکبر؟

صدای تو که از این دور و بر نمی آید

 

دهان مگو که پر از لخته لخته ی خون است

نفس مگو نفس از سینه در نمی آید

 

به پیکر تو مگر جای سالمی مانده

چطور حوصله ی نیزه سر نمی آید

 

هادی ملک پور

 

*******************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – وحید قاسمی

 

آفتاب غرور ایلت را

با نگاهت به جنگ شب بردی

زخم های جمل دهان وا کرد

تا که نام «علی» به لب بردی

 

تا که حرف علی وسط آمد

تازه شد داغ نهروانی ها

دشنه در دست، در کمین بودند

فتنه ها، کینه ها، تبانی ها

 

مکر صفین نقشه ای رو کرد

تا دوباره سقیفه بُرد کند

لشگر کوفه کوچه ای وا کرد

تا علی را دوباره خُرد کند

 

کوفه ازخشکی لبت دانست

مست صهبای کوثری هستی

نیزه ازعمد زد به پهلویت!

چون که فهمید مادری هستی

 

پیش چشمان باغبان؛ پاییز

تبرش را به جان تاکِ انداخت

قد و بالای دیدنی ات را

چشم شور عرب به خاک انداخت

 

وحید قاسمی

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – حسن لطفی

 

پدری خَم شده تا دردِ کمر را بِکِشَد

مادری منتظرش نازِ پسر را بِکِشَد

 

طرفی خَم شده سر ، جای تَرَکها خونی است

کاش می‌شُد به لبش دیده‌ی تَر را بِکِشَد

 

بُردنِ این تَنِ بی وزن برایش سخت است

نیست عباس که این قرصِ قمر را بِکِشَد؟

 

از دو سو تیر به بیرون زده باید چه کند

از کدامین طرف این تیرِ سه سر را بِکِشَد

 

خواست از سمتِ سه‌شعبه بکشد سر چرخید

بهتر این دید که او قسمتِ پَر را بِکِشَد

 

تیر از بچه که رَد شد جگرش تیر کشید

نَکُند با سرِ این تیر جگر را بِکِشَد

 

هرچه می‌خواست بیاید به حرم باز نشد

یک نفر کاش که تا خیمه پدر را بِکِشَد

 

باید او قبر کَنَد خاک کُنَد شرح دهد

آه این سینه‌ غَمِ چند نفر را بِکِشَد

 

زیرِ لب گفت فقط آه رباب آه رباب

وای اگر پیشِ سنان بارِ سفر را بِکِشَد

 

حرمله گفت پسر را زد و بابا را کُشت

باید او در کمرش کیسه‌ی زَر را بِکِشَد

 

هم سبک هم که گران است سرش پس دعواست

قسمتِ کیست در این قائله سَر را بِکِشَد

 

کاش می‌شُد که نمی‌دید رُباب این دفعه

نیزه‌ای رد شده از خاک پسر را بِکِشَد

 

حسن لطفی ۹۶/۰۷/۰۵

 

*****************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – علیرضا خاکساری

 

چه خوب شد به غلامی اش انتخاب شدیم

دعای فاطمه بودیم مستجاب شدیم

 

به هر کتیبه قسم مادرش صدامان زد

اگر که گریه کن محفلش حساب شدیم

 

به قدر بال مگس چشم هایمان تر شد

و صاحب دو سه تا کوهی از ثواب شدیم

 

همیشه بیشتر از احتیاج مان دادند

به من بگو در این خانه کی جواب شدیم؟

 

میان این همه عنوان به لطف حضرت حق

گدای گل پسر فاطمه خطاب شدیم

 

 میان روضه ی سنگین ماتمش هرشب

شبیه شمع همه ذره ذره آب شدیم

 

همین که از لب خشکیده و عطش خواندند

کنار تک تک اهل حرم کباب شدیم

 

 حسین خواسته که ما دخیل دستان

گره گشای علی اصغر رباب شدیم

 

کسی چرا ز قنوت امام آب نگفت

ز غیرت و شرف حیدر رباب نگفت

 

روایت از پسر سر به زیر یعنی چه

خجالت پدر گشته پیر یعنی چه

 

برای خضر که سر میکشد ز آب بقا

شریعه بستن و قحطی شیر یعنی چه

 

علی به دست پیمبر دوباره بالا رفت

مگر سپاه بفهمد غدیر یعنی چه

 

دل و جگر که همیشه به قد و بالا نیست

 رسیده است بگوید "دلیر"یعنی چه

 

بدون خود و زره رفت سوی میدان تا

نشان دهد به همه بچه شیر یعنی چه

 

مخوان به طفل رضیعش بگو "مسیح حسین"

بلند مرتبه هست و صغیر یعنی چه

 

به وقت کندن جان خنده اش به ما فهماند

که دست و پا زدن دلپذیر یعنی چه

 

کسی نگفت که ای حرمله برای علی

سه شعبه بر سر یک چوب تیر یعنی چه

 

چقدر مرثیه های رباب غم دارد

بریدن سر شش ماهه گریه هم دارد

 

دوباره غصه ی بال کبوتری دیگر

به روی دست پدر طفل پرپری دیگر

 

پس از تمام حرم نوبت رباب رسید

چه کرد ناله ی جانسوز مادری دیگر

 

دوباره حرمله تیر سه شعبه ای انداخت

به گونه ای که نمانده ست حنجری دیگر

 

برای دفن علی پشت خیمه ها مولا

مدد گرفت ز تیزی خنجری دیگر

 

دم غروب که شد نیزه دار با لبخند

 رسید از آن طرف خیمه با سری دیگر

 

اگر که از نوک نیزه سرش نمی افتاد

نبود حاجتی انجا به معجری دیگر

 

سربریده ی شش ماهه روی نی تابید

سر عموی حرم زیر گریه زد تا دید

 

علیرضا خاکساری

 

*****************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – حسن لطفی

 

گرچه از دور از آن فاصله‌ها زد بد زد

آتش انگار که بر کرببلا زد بد زد

 

چقدر هست مگر بچه سه جایش بِرَود

وایِ من بر سه هدف او به سه جا زد بد زد

 

اصلا اینبار کماندار چه با زور کشید

به سه‌شعبه همه‌یِ حَنجره را زد بد زد

 

دست و پا داشت که می‌زد پدر انداخت عبا

آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بد زد

 

اولین بار که چشمش به ربابش اُفتاد

اندکی حرف نزد بعد صدا زد بد زد

 

بُرد در بینِ عبا تا که نبیند چه شده

مادرش گفت بگو تیر کجا زد بد زد؟

 

گرچه بر چشمِ ابالفضل همین تیر نشست

بدتر از چشمِ عمو بود که تا زد بد زد

 

پشتِ خیمه به سرِ قبر ، حرامی آمد

نیزه برداشت و مانندِ عصا زد  بد زد

 

طفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی

بچه را باز نوکِ نیزه که جا زد بد زد

 

نیزه دارَش زِ سر نیزه سرش را انداخت

سَر که اُفتاد زمین ضربه‌یِ پا زد بد زد

 

رهگذرهای دَمِ کوچه به هم می‌گفتند

حرمله تیر به این بچه چرا زد بد زد

 

سالها بود همین جمله فقط کارِ رباب

نانجیب آنهمه لبخند به ما زد....بد زد

 

حسن لطفی

 

تقدیم به شهید محسن حججی

 

طعم دیدار را چشیدی تو

دل زغیر خدا بریدی تو

ناز دلدار را کشیدی تو

بال و پربسته پرکشیدی تو

 

کشته ء ماه ثامن الحججی

پس "هنیا لک"شهید حججی

 

وقف زینب تمام ایران شد

ماه ذی القعده عیدقربان شد

بانی مجلس تو سلطان شد

چشم آقا دوباره گریان شد

 

تاج این دشت لاله خیز شدی

توچه شد؟!این چنین عزیز شدی

 

 

 

تاکه  پابوس والدین شدی

آبرودار عالمین شدی

نذر خاتون نشاتین شدی

سربریده چنان حسین شدی

 

چون عسل وصل یار شیرین است

مزد اخلاص نوکران این است

 

مثل یک نور سرخ تابیدی

عاشقانه به مرگ خندیدی

زیر خنجر همینکه خوابیدی

شک ندارم حسین رادیدی

 

لحظه ء تلخ سربریدن تو

فاطمه آمده به دیدن تو

 

گیر یک مشت کافرافتادی

مثل یک لاله پرپر افتادی

گرچه برخاک بی سر افتادی

دور از چشم مادر افتادی

 

راستی جای همسرت امن است

حرمت خانواده ات نشکست

 

قاسم نعمتی

اشعار مناجات با امام زمان(ع) – شب هفتم محرم

 

اشعار مناجات با امام زمان(ع) – شب هفتم محرم – محمد جواد شیرازی

 

"خواب یاران" "استخوانِ در گلو" یعنی همین

غافلیم و حاصل دوری از او یعنی همین

 

عمرمان طی شد به فکر آرزوهای بلند

سُکر جهل آرزو در آرزو یعنی همین

 

یاد آقا نیستیم و غرق دنیا گشته ایم

زندگی های بدون رنگ و بو یعنی همین

 

واقعا بی یوسف زهرا همه آواره ایم

صبح تا شب گشتن ما کو به کو یعنی همین

 

مثل زهرا هرچه دارد وقف مردم می کند

" لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا ..." یعنی همین

 

تا ظهور دولتش پای ولایت مانده ایم

امنیت از فتنه های پیش رو یعنی همین

 

اشک روضه بر دل آلوده قیمت می دهد

  این که شد بی آبرو با آبرو یعنی همین

 

بعد سقا حرمت قوم بنی هاشم شکست

در حقیقت داغ اصلی عمو یعنی همین

 

شیر، گهواره، علی اصغر، سرِ نیزه، عطش

یک رباب و این همه راز مگو یعنی همین

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار مناجات با امام زمان(ع) – شب هفتم محرم – محمد جواد شیرازی

 

میان چاه ظلمت دلم عذاب می شوم

مریضم و دخیل نور آفتاب می شوم

 

خودم دلیل این همه جدایی و مصیبتم

خودم برای دیدن شما حجاب می شوم

 

همیشه از گناه بی شمار خویش غافلم

ولی فریب خورده ی کمی ثواب می شوم

 

توکلم بدون یاد تو ضعیف می شود

تو را ز یاد می برم پر اضطراب می شوم

 

برای تحبس الدعا شده کمی دعا کنید

اگر مرا دعا کنید، مستجاب می شوم

 

به گنبد علی قسم اگر به من نجف دهی

تُرابِ پای زائران بوتراب می شوم

 

کنار دیگران به خود چقدر فخر می کنم

برای روضه آمدن که انتخاب می شوم

 

چهل شبانه روز خرج حاجتم نمی کنم

دو بیت روضه خوانِ اصغر و رباب می شوم¹

 

بس است سینه ی مرا چقدر چنگ می زنی؟!

بس است اصغرم که از خجالت آب می شوم

 

عزیز تشنه ام کمی به مادرت نگاه کن

ببین چگونه از غریبی ات کباب می شوم

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار مناجات با امام زمان(ع) – شب هفتم محرم  

 

تصمیم زمین خورده اگر پا شدن است

اول قدمش جدا ز دنیا شدن است

 

خواری جهان، گدای مردم بودن

شاهی جهان، گدای آقا شدن است

 

انگشت نما اگر که باشی چه باک

زیبایی عشق چیست؟ رسوا شدن است

 

باید که به جز او ز همه دل بکَنی

مؤمن شدن اقتضاش تنها شدن است

 

چیزی که به منتظر بها می‌بخشد

دلواپس بی کسی مولا شدن است

 

کافی‌ست سخنوری و لفاظی ما

وقت عمل است و نوبت پا شدن است

 

خیر و خوشی قبر، قیامت، امروز

در قافله کرب و بلا جا شدن است

 

حتی روی دست هم رجز می‌خواند

شش ماهه اگر در پی آقا شدن است 

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – آرش براری

 

در آفتاب به رویت بزن نقاب رباب

تو سوختی جگر من شده کباب رباب

 

از آن زمان که شنیدی حسین آب نخورد

در آفتاب نشستی نخوردی آب رباب

 

نگاه کن چقدر رنگ روت برگشته

بلند شو ننشین زیر آفتاب رباب

 

رباب گریه نکن قدری استراحت کن

بیا بخاطر زینب کمی بخواب رباب

 

اگر شهید شد عباس مادرش راضی است

دگر بیا و خودت را نده عذاب رباب

 

تو از کنار حسینت تکان نمیخوردی

تورا به زور کشیدند با طناب رباب

 

عروس مادر من! همسر برادر من!

نبود جای تو در مجلس شراب رباب

 

بگو چه کار کنم نا سکینه دق نکند؟

زبان گرفته برای تو، ای رباب رباب...

 

آرش براری

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – محمد حسین ملکیان

 

قبول دارم؛ در کربلا صواب نکردم

ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم

 

همه توان خودش را گذاشت حرمله اما

خداگواه؛ به سمت علی شتاب نکردم

 

به زهر کام مرا تلخ کرد حرمله اما

هوای بوسه بر آن شیشه ی گلاب نکردم

 

هزار بار مرا سمت مشک آب فرستاد

ولی به حضرت عباس فکر آب نکردم

 

دو راه داشتم: اصغر... حسین... ساده بگویم

که چشم بستم و از این دو انتخاب نکردم

 

به تیره بختی من تیر نیست در همه عالم

که هیچ کار برای دل رباب نکردم

 

محمدحسین ملکیان

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – پوریا باقری

 

گریه میکرد ، دست و پا میزد

پدرش را فقط صدا میزد

 

داشت با بی زبانی اش انگار

پشت پایی به ماسوا میزد

 

مادرش هم کنار گهواره

رو به درگاه کبریا میزد

 

یک نفر هی غریب تر میشد

دائما دست بر دعا میزد

 

ریشه ی ظلم و کفر دنیا را

داشت این شاه با وفا میزد

 

گریه های علی جگر سوز و...

داغ بر جان کربلا میزد

 

موقع رفتنش شده انگار

وقت پر کندنش شده انگار

 

روی دست پدر ، علی اصغر

میزند بال و پر ، علی اصغر

 

بنویسید جای شش ماهه

پسرِ با جگر ، علی اصغر

 

جگرِ ریش ریش ، ارباب و

جگر شعله ور ، علی اصغر

 

از غم بی کسی بابایش

واله و در به در ، علی اصغر

 

آخرین یار حضرت عشق است

آخرین شیرِ نر ، علی اصغر

 

بین این راه درد سر آور

طالبِ درد سر ، علی اصغر

 

حرمله تیر کرده آماده

مادرش بین خیمه افتاده

 

شد گلویش شبیه گل پرپر

آه بیچاره میشود مادر

 

عمه اش روی خاک افتاد و

خاک میریخت از غمش بر سر

 

خواهرانش همه پریشان از

 غمِ این رفتنِ علی اصغر

 

ای بمیرم برای اربابم

که چنین شد دوباره تنها تر

 

چشم هایش به چشم اصغر بود

فکرش اما فقط به یک مادر

 

غنچه ای با سه شعبه پرپر شد

غنچه ای از تبار پیغمبر

 

خون او را به آسمان بردند

خبرش را به کهکشان بردند

 

پوریا باقری

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – حامد عسگری

 

مگه من مادرِ چندتا پسرم که کشتنت؟

قربون دندونای شیریت برم که کشتنت

 

هنوزم بعضی شبا خواب می‌بینم شیر می‌خوری

هنوزم نمی‌شینه تو باورم که کشتنت

 

هی می‌گفتم به خودم، عصای دستم اصغره

پیر شدم، منو سر مزار جدّش می‌بره

 

کاش می‌شد یه‌بار دیگه موی تو رو شونه کنم

می‌میرم اگه یه شب گونه‌هاتو بو نکنم

 

مثل یه قرآنِ جیبی بودی تو دست بابات

رفتی من فقط می‌گفتم که خدا پُشت‌وپَنات

 

یه دلم می‌گفت اینا به پستی عادت دارن

یه دلم می‌گفت یه‌ذرّه که مروّت دارن

 

مگه این بچه که رو دست باباش تاب می‌خوره

بیشتر از یه قاشق چای‌خوری آب می‌خوره؟

 

لبای کوچیکتو به‌هم نزن، کشتی منو

آخرین سرباز این خانواده، تو هم برو

 

الهی هیشکی تو آغوش باباش شهید نشه

الهی هیچ مادری تو دنیا ناامید نشه

 

شما که به برق سکه‌های کوفه دل‌خوشین

خودتون بچه ندارین مگه؟ بچه می‌کشین؟

 

هی می‌گن گریه نکن، داره می‌سوزه جیگرم

هیشکی حالمو نمی‌فهمه، بابا یه مادرم

 

هرکی خواست بخونه از من توی روضه یا کتاب

اولش آه بکشه، بعد بگه بیچاره رُباب

 

حرمله، غذای من یه عمره خون جیگره

من نمی‌گذرم ازت، خدا هم از تو نگذره

 

حامد عسگری

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – محسن صرامی

 

پدر که از رخ ماهت نقاب ميگيرد

ز خاك پاي تو قمصر گلاب ميگيرد

 

از آب و تاب دگر آفتاب مي افتد

تو را كه روي دو دستش رباب ميگيرد

 

زمين ز خواب زمستاني اش شود بيدار

همين كه چشم تو را حس خواب ميگيرد

 

اگر اشاره كني سمت ابر يا دریا

نقاط خشك زمين را هم آب ميگيرد

 

در آستان  تو يوسف سجود خواهد کرد

حسين عكس تو را تا كه قاب ميگيرد

 

نريخت قطره اي از خون حنجرت به زمين

چرا كه ديد زمين را عذاب ميگيرد

 

گرفت منصب باب الحوائجي بر دوش

جواب كرده در اينجا جواب ميگيرد

 

محسن صرامی

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – محسن صرامی

 

فقط به خاطر طفل رباب با زحمت

رسيده ساقي عطشان به آب با زحمت

 

رقيه گفت عموجان كه در تب و گرما

علي اصغرم آورده تاب با زحمت

 

به دست هاي پر از ضعف عمه كلثومم

دقايقي ست كه رفته به خواب با زحمت

 

چقدر پنجه كشيده به صورت از گرما

به صورتش زده مادر نقاب با زحمت

 

دم خيام نشسته هنوز زل زده است

به دست هاي قمر آفتاب با زحمت

 

هدف گرفت سه شعبه عمو و اصغر و بابا

و عرش كرده از اين خون خضاب با زحمت

 

ز غنچه اي كه سه روز است مانده لب تشنه

گرفت تير سه شعبه گلاب با زحمت

 

چقدر آمد و برگشت،عاقبت آورد

براي مادر اصغر جواب با زحمت

 

محسن صرامی

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

تشنه ای با تشنه ای آمد سپاهی رفت عقب

لشگر آماده ی کوفه ز آهی رفت عقب

 

رو زد اما روی اورا برزمین انداختند

بچه ترسید از صدای طبل شاهی رفت عقب

 

حرمله زانو گرفت و زانوی آقا خمید

تیر دربین کمان جاشد نگاهی رفت عقب

 

صید را شش ماهگی راحت شکارش میکنند

پرت شد قلاب تا!لبهای ماهی رفت عقب

 

حجم تیر و یک گلوی نازک اصلا جور نیست

گردن افتاده اش خواهی نخواهی رفت عقب

 

یک پدر بود و سری بر پوست آویزان شده

گاه گاهی پیش آمد گاه گاهی رفت عقب

 

قطعه ای را پشت خیمه وقف اصغر کرد و بعد

کند با خنجر برایش سرپناهی رفت عقب

 

سید پوریا هاشمی

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – مهدی رحیمی

 

بعید نیست پدر با پسر یکی شده باشد

عجیب نیست پسر با پدر یکی شده باشد

 

که تیر نیز نفهمیده بر گلوی که خورده

حسین با علی اش آن قَدَر یکی شده باشد

 

سه شعبه چیست؟ سه تا تیر ناگزیر و مجزاست

که در گلوی علی از سه سر یکی شده باشد

 

اصول سوخت و سوز و اصول دوخت و دوز است

که با ملاحظه در این هنر یکی شده باشد

 

گلوی کوچک تو مانع شهادت آقاست

اگرچه تیر سپر با سپر یکی شده باشد

 

چگونه زیر گلو را جدا کنند ز لب هات

درون کاسه چو شیر و شکر یکی شده باشد

 

علی اصغر و محسن به قلب حضرت زهرا

سه تیر حرمله با میخ در یکی شده باشد

 

مهدی رحیمی

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – قاسم صرافان

 

تا طفلی می گه آب گریه‌م میگیره

من از اسم رباب گریه‌م می‌گیره

 

همیشه وقتی «بابا آب داد»و

میخونم تو کتاب گریه‌م میگیره

 

تا می‌بینم که بانویی به بچه‌ش

میگه: مادر بخواب! گریه‌م میگیره

 

اگه مردی جلو روی عیالش

بمونه بی‌جواب گریه‌م میگیره

 

حساب تا می‌کنم آبی که نوزاد

می‌نوشه، بی حساب گریه‌م میگیره

 

گلوی طفل شش ماهه چقدره؟

می‌پرسم، از جواب گریه‌م میگیره

 

همین که مادرم دنبال چیزی

می‌گرده با شتاب گریه‌م میگیره

 

اگه دیدم زنی رد میشه ظهری

به زیر آفتاب گریه‌م میگیره

 

جنوب وقتی میبینم خانوما رو

با روبند و نقاب گریه‌م میگیره

 

نشون مستیه تو شعر اما

تا مینویسم شراب گریه‌م میگیره

 

به سقاخونه حساسه دل من

تو صحن انقلاب گریه‌م میگیره

 

تا طفلی گم شده باباشو می‌خواد

اونم با اضطراب ... از حال می‌رم

 

قاسم صرافان

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – حسن لطفی

 

تو و تاول و گرمی آفتاب

من و فکر دلشوره های رباب

 

لبت تا به هم تا به هم می خورد

تمامی لشگر به هم می خورد

 

زبان بسته ای یا ادب کرده ای

بمیرم برایت که تب کرده ای

 

زدم بوسه بر صورتت جمع شد

چرا اینقدر صورتت جمع شد

 

به دستان بابا عرق کرده ای

به جای عمو آب آورده ای

 

نفسهات هر لحظه کم می شود

سرت بر سر شانه خم می شود

 

به چاک لبت خشک شد خون تو

چرا مانده خون زیر ناخون تو

 

چرا گردن مادرت زخمی است

و یا گونه ی مادرت زخمی است

 

به لبهای خشکت زبان میزنی

زبان را به سقف دهان میزنی

 

تو گفتی و گهواره جنبان شدی

شنیدی که رفتم رجز خوان شدی

 

تو گفتی:که اهل حرم نیستی

تو شیری کم از اکبرم نیستی

 

پدر روی دوشت علم می کشم

عمو نیست، بار حرم می کشم

 

اگر پلکهایم تکان می خورد

زمین بر سر آسمان می خورد

 

مگر بعد عباس علمدار نیست

برایم به میدان زدن کار نیست

 

دَمِ دوٌم ذوالفقار علیست

دلت قرص باشد کنار علیست

 

خیال تو راحت از این کار زار

که من آمدم تا در آرم دمار

 

کمی صبر کن تا كه من پر كنم

کجا هست خیبر که خیبر کنم

 

تو گفتی و گهواره جنبان شدی

شنیدی که رفتم رجز خوان شدی

 

ببین دست غربت به زانو زدم

و خیلی برای لبت رو زدم

 

چه ها با تو این تیر ولگرد کرد

تمام سرت تا تنت درد کرد

 

نیاورده همراه خود شیر را

رها کن پر ساقه ی تیر را

 

تو را روی این سینه خواباند و ماند

تو را گرد خود تیر پیچاند و ماند

 

علی آرزویم بر آورده ای

سه دندان شیری در آورده ای

 

چنان ضربه ای روی حلقت نشاند

که یک لحظه گفتم سرت را پراند

 

شنیدم صدایی،دهانت شکست

گلو پیچ خورد استخوانت شکست

 

فقط از تو بیرون پَرِ تیر بود

تمام تو قدِ سرِ تیر بود

 

تو را بعد از این خنجر نی زنند

تو را با لهد بر سرِ نی زنند

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

کاش میشد با لالا آرومت کنن

یا که بی سرصدا آرومت کنن

تو همینجا بمون و هی گریه کن

نکنه نیزه ها آرومت کنن

 

اخلاق تو و باباتو میشناسم

ناله های آشناتو میشناسم

نگو این صدای گریه تو نیست

من صدای گریه هاتو میشناسم

 

خیمه خیمه با شتاب رفتم علی 

هرطرف خونه خراب رفتم علی

هفت دفعه هاجر دوید به آب رسید

صددفعه دنبال آب رفتم علی

 

راستی خندون شدنت مبارکه

مرد میدون شدنت مبارکه

گریه کردی و همه کل کشیدن

آخ رجز خون شدنت مبارکه

 

از کسی سه شعبه خودی انگاری

بازه چشمات ولی مردی انگاری

عجله داشتی برا بزرگ شدن

سه تا دندون دراوردی انگاری

 

 

ی خبر فقط برام بیاد بسه

خبلی نه! ی خط برام بیاد بسه

حالا که بابات میره پشت خیام

بند قنداقت برام بیاد بسه

 

کاش بشه تیر و یه گوشه چال کنم

زبون سپاه شام و لال کنم

من اگر هم که ببخشم همه رو

محاله حرمله رو حلال کنم

 

حال من بی تو دیگه جا نمیاد

سر تو پیشم با دعوا نمیاد

من دلم خوش بود هنوز نفس داری

نفساتم دیگه بالا نمیاد

 

اومدم پشت حرم خاکت کنم

یه گوشه با قد خم خاکت کنم

بابا میگه دیر شده خاک و بریز

چه کنم نمیتونم خاکت کنم

 

روی دست دلاوری کردی علی

مث جدت حیدری کردی علی

آبرومو خریدی بین زنا

روت سفید چه محشری کردی علی

 

سید پوریا هاشمی

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – پوریا باقری

 

آهی کشید و دست هایش را تکان داد

گهواره ی خالی اصغر را نشان داد

 

او دائما در قاب چشمش ، اشک دارد

در ذهن خود ، تصویری از یک مشک دارد

 

آتش زده بر قلب عالم گریه هایش

بیچاره کرده عمه را سوز صدایش

 

لالایی خسته ، شده ذکر لب او

کابوس تیر حرمله ، خواب شب او

 

فکر لب خشک علی ، بیچاره اش کرد

راس علی دنبال خود ، آواره اش کرد

 

با آستین پاره ، اشک از گونه برداشت

نیزه سواری علی هم ، درد سر داشت

 

مادر به قربانت ، نیفتی از سر نی

منت گذارد راس تو ، بر پیکر نی

 

یاد غم کرب و بلا ، جانش گرفته

او چادرش را زیر دندانش گرفته

 

تا گریه هایش جان زینب را نگیرد

تا که رقیه ، از غم اصغر نمیرد

 

هی با خودش میگفت: بس کن گریه زاری

حالا که طفلی بین گهواره نداری

 

بس کن رباب ، این حرمله بی خانمان است

دائم به فکر اذیت این کاروان است

 

بس کن رباب ، آتش به جان زینب افتاد

دیگر ببین ، تاب و توان زینب افتاد

 

آرام باش ، ای "نو عروس" خوب زهرا

گریه مکن ، بیچاره کردی نوکرت را

 

پوریا باقری

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

همینکه بر رخ تو آفتاب می افتاد

میان خیمه زنها رباب می افتاد

 

فرات موج زد و از خجالت آب شدم

نگاه تو روی دستم به آب می افتاد

 

چقدر هلهله میکرد لشگر کوفه

که داشت پلک تو از فرط خواب می افتاد

 

جواب حرف مرا حرمله سه پهلو داد

گلوی نازکت از این جواب می افتاد

 

چنان سریع تورا زد که گردنت جا خورد

سرت به سمت عقب با شتاب می افتاد

 

تمام خون تورا فاطمه به بالا برد

وگرنه بر سر دنیا عذاب می افتاد

 

ز دستهای تو قنداقه باز شد اما

به دست مادر زارت طناب می افتاد

 

سید پوریا هاشمی

اشعار شب ششم محرم - روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) - علیرضا خاکساری

 

کسی که آمده در خانه اش پشیمان نیست

کریم چون حسن مجتبی به قرآن نیست

 

به غیر سفره ی او پای سفره ای منشین

که هر طعام لذیذی به نفع مهمان نیست

 

کریم منت مسکین خویش را بکشد

هر انکه لطف کند حتما از کریمان نیست

 

در ان میانه که پای حسن وسط باشد

برای حاتم طایی مجال جولان نیست

 

همین که راه دهد نزد خود مرا کافی ست

همیشه سائل این در که حاجتش نان نیست

 

حساب امشب مان با کریم آل الله ست

ضرر کند بخدا هرکسی که گریان نیست

 

برای روضه سرم درد میکند امشب

چرا که درد مرا غیر گریه درمان نیست

 

کریم زاده کریم ست ، روح "کَرَّمنا"ست

کریم میشود ان کس که مادرش زهراست 

 

 

به روی خوش به نگاه لطیف شهرت داشت

پسر چقدر به بابای خود شباهت داشت

 

ندیده بود مدینه شبیه او پسری

علاوه بر "جگر" مجتبی, "سخاوت" داشت

 

حسن سرشت حسن صورت و حسن سیرت

چقدر ماه شب چهارده لیاقت داشت

 

به ارث برد ز بابا که صبر پیشه کند

به دوست نه به بیگانه هم محبت داشت

 

جزامیان مدینه دعاش میکردند

به همنشینی با هرکدام عادت داشت

 

رسید کرببلا و نشان عالم داد

حسین با حسنش دائما شراکت داشت

 

ز بسکه از لبش احلی من العسل ها ریخت

همیشه شهد کلام ترش حلاوت داشت

 

عمو عمامه ی خود را بر او کفن کرده

مگر عزیز یتیمش چقدر حرمت داشت!

نه جوشن و نه زره نه حمایل و نه سپر

برای کرب و بلا شوق بی نهایت داشت

 

به پیش ناقه سواران چو یل به میدان رفت

شبیه حضرت شیر جمل به میدان رفت

 

همینکه با غضب از دوش خود عبا انداخت

تمام لشکر کفار را ز پا انداخت

 

گهی به میمنه بود و گهی به میسره بود

چقدر ولوله در این برو بیا انداخت

 

زمین ز هر قدم طفل مجتبی لرزید

چه رعشه ای به اراضی کربلا انداخت

 

به سبک و شیوه ی جنگ عمو ابوالفضلش

چقدر سر وسط دشت نینوا انداخت

 

علی علی به لبش بود و یک تنه تنها

چهار تک یل سردار شام را انداخت

 

شکار بعدی ان شیربیشه , ازرق بود

سر و تن و سپرش را جدا جدا انداخت

 

ولی پس از لحظاتی دگر ورق برگشت

نگاهی از حسد ان قوم بی حیا انداخت

 

به یک اشاره رسیدند و دوره اش کردند

یکی به سوی تنش نیزه بی هوا انداخت

 

نفس میان دو پهلوی او به تنگ امد

به چشم تر نظری سوی خیمه ها انداخت

 

چه شد در ان وسط معرکه نفهمیدند

که سم اسب ردی بر دهان چرا انداخت

 

گرفت تا که ز خون جگر وضو سر داد

و با دهان شکسته عمو عمو سر داد

 

میان دشت گل نجمه بود پرپر شد

ز بوی یاس تنش کربلا معطر شد

 

عبا نبود به داد دل عمو برسد

دوباره چشم حسین از مصیبتی تر شد

 

کسی که پاش به بند رکاب هم نرسید

بمیرم...آه...قدش با عمو برابر شد

 

نبود صحبتی از جسم پاره پاره ولی

گمان کنم ز درون یک علی اکبر شد

 

کبود شد همه ی پیکرش سپس سبب

گریز دیگر من سوی روضه ی "در" شد

 

چه سینه ها نشکستند در طی تاریخ

چه ظلم ها که به این خاندان مکرر شد

 

به نیزه رفت سرش در کنار عبدالله

دو سایه ی سر از اخر نصیب مادر شد

 

چه بر سر حسن بن الحسن مگر امد

صدای ناله ی زهرا بلند تر آمد

 

علیرضا خاکساری

اشعار شب ششم محرم - روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) - رضا قاسمی

حسن جوان شده یا اینکه مرتضی آمد ؟

و یا که ماه ، به صحرای نینوا آمد ؟

 

تو قاسم بن حسن یا که نه ... یَلِ جَمَلی ؟

که از وقار قَدَت بوی مجتبی آمد

 

زره نیاز نداری ، تو بچه ی حسنی

که هیبت تو به چشمانم آشنا آمد

 

"وان یکاد بخوانید و بر فراز کنید"

که پهلوان حسن ... شیر کربلا آمد

 

نگو که یک نفر آمد به رزمگاه حسین

برای یاری من لشکر خدا آمد

 

مریض هجر حسن بوده ام خدا را شکر

تو آمدی و به همراه تو شفا آمد

 

به قامت تو بگویم هزارها تکبیر

کمی درنگ بکن تا ببینمت دلِ سیر

 

رجز بخوان که رجزهایت افتخار من است

بگو که "اِبن حسن" بودنم شعار من است

 

برادرم حسن انگار ، در کنارم هست

و با غرور ، بگوید که یادگار من است !

 

از آن طرف پدرم آمده به بدرقه ات

و داد می زند این تیغ ذوالفقار من است

 

صدای مادرم آمد ... ادب کنید ، همه

به ناله گفت که این مرد ، از تبار من است

 

تمام اهل حرم آمدند ، پشت سرت

صدای عمه ات آمد که این قرار من است

 

ولی نگاه تو می گفت ، می روم میدان

که جام سرخ شهادت در انتظار من است

 

تو رفتی و همه ی دلخوشی ما هم رفت

تمام دار و ندارم به رزمگاهم رفت

 

کمی گذشت و شنیدم صدای حنجر تو

و مثل "باز" رسیدم کنار پیکر تو

 

میان دشت ، صدای شکستنت پیچید

میان خیمه ی زنها شکست مادر تو

 

تمام لشکر دشمن به کشتنت مشغول

میان دست کسی بود ، کاکُل سر تو

 

تو دانه دانه شدی و به دشت ، پخش شدی

و خاک ، ساخته تسبیحی از سراسر تو

 

همینکه حُرمتِ محرابِ ابروی تو شکست

نشست یک نفر اینجا به روی منبر تو

 

تو دست و پا زدی و دست و پام لرزیدند

عموی پیر ، زمینگیر شد برابر تو

 

کنار پهلوی تو کوچه ی غمم پیداست

چقدر روضه ی تو مثل مادرم زهراست

 

رضا قاسمی

اشعار شب ششم محرم - روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع)

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – مجتبی خرسندی

 

کبوتریم و پی دانه ی امام حسن

رسیده ایم در خانه ی امام حسن

 

تمام مردم این شهر ، شهرت ما را

شناختند به دیوانه ی امام حسن

 

عجیب نیست اگر می شوند دشمن و دوست

اسیر لطف کریمانه ی امام حسن

 

اگر تمام جهان میهمان او باشند

هنوز جا دارد خانه ی امام حسن

 

نمیرویم سراغ کسی به غیر از او

که رزق ماست به پیمانه ی امام حسن

 

دل شکسته ی ما آنقدر طوافش کرد

لقب گرفت به پروانه ی امام حسن

 

فقیر بوده ولی پادشاه می گردد

به هرکه می رسد عیدانه ی امام حسن

 

به نام قاسمیون مفتخر شدیم و شدیم

غلام قاسم دردانه ی امام حسن

 

مجتبی خرسندی

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – آرش براری

 

سیزده سال است هر جا غصه ام را دیده ای

زودتر از دیگران حال مرا پرسیده ای

مثل خورشیدی به روی ماه من تابیده ای

بیشتر از بچه های خود مرا بوسیده ای

 

حس نکردم که یتیمم با تو در این سال ها

هم عمو بودی برایم هم پدر اینسال ها

 

نجمه آورده لباس پاک و خوشبوی مرا

دختر تو شانه کرده ای عمو موی مرا

آبرو دارم زمین ننداز پس روی مرا

راستی! دیدی تو حرز روی بازوی مرا؟

 

مطمئن هستم که این نامه برایت آشناست؟

دست رد دیگر نزن این دست خط مجتبی است

 

مست هم هستند در آغوش هم افتاده ها

می خورد بر یکدگر لبهای جام باده ها

کار دشواری است این دل کندن از دلداده ها

درد دل های عمو ها و برادر زاده ها

 

قلبم از جا کنده شد قبل از سفر گریه نکن

ای عمو از حال رفتی اینقدر گریه نکن

 

نه فقط مردان ما کشته شدن را دیده اند

بچه هامان جنگهای تن به تن را دیده اند

پیش خود گفتند قبلا خشم من را دیده اند

عده ای که در جمل جنگ حسن را دیده اند

 

میگذارم بر سر خودتاج شاهنشاه را

نصفه ی عمامه ای پوشانده نصف ماه را

 

با مژه هایم تمام دشت را جارو زدم

من برای تو به هرچه سنگ میشد رو زدم

یابن زهرا جای تو بر نیزه ها پهلو زدم

ناگهان افتادم روی زمین زانو زدم

 

راه تو حق است پس باید به راهت جان دهم

اسبها را دور کن شاید که راحت جان دهم

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – آرمان صائمی

 

تنت از بسكه به دور و برِ من پاشيده

مثل موميست جدا گشته..به هم چسبيده

 

ناله ات زيرِ سم اسب مرا پيرم كرد

چشمم از بعدِ على اكبر خود ترسيده

 

خوب شد نيمه ى عمامه به چهرت بستم

چه كسى صورت تو از دل من دزديده؟

 

جاى سالم به تنت نيست عزيزِ دل من

ظاهراً زورِ فرَس بر تن تو چربيده

 

دنده ات خُرد شده..سينه جدا گشته ز هم

استخوان هاى شكستت پرو بالم چيده

 

قد كشيدى چِقَدَر..مرد شدى جان عمو

"نفسم حبس شد از آنچه كه چشمم ديده"

 

خواستم بوسه زنم بر رُخت اما جا نيست

بسكه پاهاى فرس صورت تو بوسيده

 

آرمان صائمى

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – سید پوریا هاشمی

 

گر مهیا میشوند امروز حیدر زاده ها

دم به دم جان میدهند از ترس خیبر زاده ها

ابتران ماتند از رزم پیمبر زاده ها

عالمی دارند عمو ها با برادر زاده ها

 

شیر غران بنی هاشم به میدان میزند

یا امام مجتبی!قاسم به میدان میزند

 

وقت رزمش لرزشی در آسمان انداخته

هیبت او لشگری را از زبان انداخته

هفت ضربه هفت سر از کوفیان انداخته

روی تن ها یک به یک خط و نشان انداخته

 

میمنه تا میسره آمد حسن تکبیر گفت

نعره ان تنکرونی زد! حسن تکبیر گفت

 

لا فتی الا علی! آمد مثل را زنده کرد

حال و احوال حسن بین جمل را زنده کرد

آنقدر شمشیر زد خیر العمل را زنده کرد

پیش چشمان همه روح اجل را زنده کرد

 

هرکسی آمد به جنگش بی مدارا زد زمین

قاسطین و ناکثین و مارقین را زد زمین

 

دوره اش کردند دوران بلا  آغاز شد

دیگر از هر سمت کار سنگها آغاز شد

انتقام از قاسم بن المجتبی آغاز شد

مادرش در خیمه ها افتاد تا آغاز شد

 

بی زره بودن بلایی بر سرش آورده است

یک نفر با نیزه از مرکب بلندش کرده است

 

بر زمین افتاده هر اسبی زرویش رد شده

استخواهایش اسیر عده ای مرتد شده

آه با پهلوی قاسم یک قبیله بد شده

قد کشیده قد کشیده قد کشیده مد شده

 

سینه اش مثل ضریح است و دخیلش نیزه هاست

هرکجای پیکرش را که ببینی چای پاست

 

زیر پا افتاده حفظ احترامش مشکل است

با لب پاره شده عرض سلامش مشکل است

گر عسل مخلوط با خون شد قوامش مشکل است

پیکر پاشیده بردن تا خیامش مشکل است

 

پیکر اورا عموی بی عصایش میبرد

سینه بر سینه به سمت خیمه هایش میبرد

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع)

 

پاشو به پای بی رمق من توان بده

دور و برم ز هلهله غوغا شده عمو

 

ای دست خط کوفی من خط خطی شدی

با چند نیره پای تو امضا شده عمو

 

انگار باز هم حسن از کوچه آمده

مثل قباله ای کمرت تا شده عمو

 

دیدم که چند طایفه از روت رد شدند

دیدم که روی جسم تو دعوا شده عمو

 

چیزی نگو شکاف لبت باز میشود

سنگی بزرگ در دهنت جا شده عمو

 

سینه به سینه هم ببرم باز مشکل است

قدت برابر قد سقا شده عمو

 

خونت تمام دور و برم را گرفته است

انگار شیشه عسلت وا شده عمو

 

اگر شاعر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – سید پوریا هاشمی

 

دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده

عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده

 

همه با چکمه جنگی ز تنت رد شده اند

بس که امروز تنت بین گذر افتاده

 

پشت لبهای تو دیگر پسرم سبز شده

روی خشکی لبت خون جگر افتاده

 

چشمهای حسنی تو نه بسته ست نه باز

هرکسی دیده تورا یاد پدر افتاده

 

آستین پاره ی تو در بغلش خونی شد

حق بده تازه عروس تو اگر افتاده

 

باز انگار علی رفته احد برگشته

باز انگار روی فاطمه در افتاده

 

آسمانی شده ای که پر ماه است عمو

برویت سم فرسها چقدر افتاده

 

مشتری های تو با سنگ خریدند تورا

عسلت ریخته و شیشه دگر افتاده...

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – سید حسن رستگار

 

کمی آرامتر عزیز عمو

بند نعلینهای تو باز است

اینکه «احلا من العسل » گفتی

تازه آغاز راه پرواز است

 

تازه داماد بر سرت امروز

جای گل تکه سنگ می ریزند

اگر از اسب خود زمین بخوری

بر سرت بی درنگ می ریزند

 

یک کلاخود و یک زره بردار

خیل دشمن سواره در راه است

نعل کوب سپاه ابن زیاد

نیتش قربه الی ا.. است

 

راه را بر تنفست بسته

لخته خونهای در گلو مانده

پای خود بر زمین نکش قاسم

داغ تو بر دل عمو مانده

 

با چه چیزی کشیده اند اینها

این همه نقش ماه بر بدنت

که نفسهات میکند خس خس

من فدای نفس نفس زدنت

 

سید حسن رستگار

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – محمد حسن بیات لو

 

تو که اینگونه روی خاک ز هم واشده ای

وای بر من که دچار غم عظما شده ای

 

دیشب از طعم خوش مرگ و عسل میگفتی

ظهرامروز در این معرکه معناشده ای

 

بی زره رفتی و از هرطرفی سنگ زدند

که چنین سرخ ترین لاله ی صحراشده ای

 

هرکسی از تن صدپاره ی تو سهمی برد

در کریمی خودت وارث بابا شده ای

 

سمّ مرکب همه جای بدنت را له کرد

بی سبب نیست اگردرهم شن ها شده ای

 

استخوان قفس سینه ی تو خرد شده

تازه حالا نوه ی حضرت زهرا شده ای

 

بردنت تا دم خیمه چقدر سخت شده!!

باورم نیست چرا هم قدّ سقا شده ای

 

محمدحسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – حسن لطفی

 

تو قَد کشیده ای،یا که عمو کمان شده است

و یا دوباره علمدار نوجوان شده است

 

بخند حضرتِ عباسِ سیزده ساله

که خنده یِ تو برایِ حسین،جان شده است

 

دلم برای حسن تنگ شد تو را دیدم

کریم زاده کریم است این همان شده است

 

بگو علی و بگو مجتبی بگو تکبیر

بگو که نامِ تو کابوسِ شامیان شده است

 

بلند شو که نبینند می خورم به زمین

که این غریبِ جوانمُرده ناتوان شده است

 

چه آمده به سَرَت که سرِ تو می اُفتد

چه دید مادرم اینجا که نیمه جان شده است

 

به خیمه ناله‌ی نجمه،نزن نزن شده بود

به گریه هر قسمِ من بمان بمان شده است

 

سپاه رویِ تو اُفتاد و آسیابت کرد

پُر از تَرک تنت از ضربِ این و آن شده است

 

تو را برایِ رساندن زِ خاکها کَندم

که نیمی از تو عیان نیمه‌ای نهان شده است

 

صدای سینه ی تو می رسد به خیمه بگو

مزاحمِ نفست چند استخوان شده است

 

چقدر رویِ تو را جایِ نعل پُر کرده

چقدر روی دهانت پُر از دهان شده است

 

حسن لطفی

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – قاسم نعمتی

 

ای حسن زاده حسن در حسنت می بینم

روح توحید میان سخنت می بینم

 

روی لب های تو با نیزه نوشتند حسن

خط کوفی به عقیق یمنت می بینم

 

گفته بودم که بپوشان سر گیسویت را

که به هم ریخته زلف شکنت می بینم

 

پدری کرده ام و بوسه ز تو حق من است

اثر نعل به روی دهنت می بینم

 

پسرم! یوسف نجمه چه سرت آوردند؟!

پنجه ی گرگ بر این پیرهنت می بینم

 

ماندم از اسب چگونه به زمین افتادی

جای نیزه ز دو سو بر بدنت می بینم

 

قدری آرام بگیری، بغلت می گیرم

این چه وضعی ست که بر حال تنت می بینم

 

هر چه بالا بکشم سینه ی تو بر سینه

باز بر خاک بیابان بدنت می بینم

 

قاسم نعمتی

اشعار شب ششم محرم - روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع)

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – مجتبی خرسندی

 

کبوتریم و پی دانه ی امام حسن

رسیده ایم در خانه ی امام حسن

 

تمام مردم این شهر ، شهرت ما را

شناختند به دیوانه ی امام حسن

 

عجیب نیست اگر می شوند دشمن و دوست

اسیر لطف کریمانه ی امام حسن

 

اگر تمام جهان میهمان او باشند

هنوز جا دارد خانه ی امام حسن

 

نمیرویم سراغ کسی به غیر از او

که رزق ماست به پیمانه ی امام حسن

 

دل شکسته ی ما آنقدر طوافش کرد

لقب گرفت به پروانه ی امام حسن

 

فقیر بوده ولی پادشاه می گردد

به هرکه می رسد عیدانه ی امام حسن

 

به نام قاسمیون مفتخر شدیم و شدیم

غلام قاسم دردانه ی امام حسن

 

مجتبی خرسندی

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – آرش براری

 

سیزده سال است هر جا غصه ام را دیده ای

زودتر از دیگران حال مرا پرسیده ای

مثل خورشیدی به روی ماه من تابیده ای

بیشتر از بچه های خود مرا بوسیده ای

 

حس نکردم که یتیمم با تو در این سال ها

هم عمو بودی برایم هم پدر اینسال ها

 

نجمه آورده لباس پاک و خوشبوی مرا

دختر تو شانه کرده ای عمو موی مرا

آبرو دارم زمین ننداز پس روی مرا

راستی! دیدی تو حرز روی بازوی مرا؟

 

مطمئن هستم که این نامه برایت آشناست؟

دست رد دیگر نزن این دست خط مجتبی است

 

مست هم هستند در آغوش هم افتاده ها

می خورد بر یکدگر لبهای جام باده ها

کار دشواری است این دل کندن از دلداده ها

درد دل های عمو ها و برادر زاده ها

 

قلبم از جا کنده شد قبل از سفر گریه نکن

ای عمو از حال رفتی اینقدر گریه نکن

 

نه فقط مردان ما کشته شدن را دیده اند

بچه هامان جنگهای تن به تن را دیده اند

پیش خود گفتند قبلا خشم من را دیده اند

عده ای که در جمل جنگ حسن را دیده اند

 

میگذارم بر سر خودتاج شاهنشاه را

نصفه ی عمامه ای پوشانده نصف ماه را

 

با مژه هایم تمام دشت را جارو زدم

من برای تو به هرچه سنگ میشد رو زدم

یابن زهرا جای تو بر نیزه ها پهلو زدم

ناگهان افتادم روی زمین زانو زدم

 

راه تو حق است پس باید به راهت جان دهم

اسبها را دور کن شاید که راحت جان دهم

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – آرمان صائمی

 

تنت از بسكه به دور و برِ من پاشيده

مثل موميست جدا گشته..به هم چسبيده

 

ناله ات زيرِ سم اسب مرا پيرم كرد

چشمم از بعدِ على اكبر خود ترسيده

 

خوب شد نيمه ى عمامه به چهرت بستم

چه كسى صورت تو از دل من دزديده؟

 

جاى سالم به تنت نيست عزيزِ دل من

ظاهراً زورِ فرَس بر تن تو چربيده

 

دنده ات خُرد شده..سينه جدا گشته ز هم

استخوان هاى شكستت پرو بالم چيده

 

قد كشيدى چِقَدَر..مرد شدى جان عمو

"نفسم حبس شد از آنچه كه چشمم ديده"

 

خواستم بوسه زنم بر رُخت اما جا نيست

بسكه پاهاى فرس صورت تو بوسيده

 

آرمان صائمى

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – سید پوریا هاشمی

 

گر مهیا میشوند امروز حیدر زاده ها

دم به دم جان میدهند از ترس خیبر زاده ها

ابتران ماتند از رزم پیمبر زاده ها

عالمی دارند عمو ها با برادر زاده ها

 

شیر غران بنی هاشم به میدان میزند

یا امام مجتبی!قاسم به میدان میزند

 

وقت رزمش لرزشی در آسمان انداخته

هیبت او لشگری را از زبان انداخته

هفت ضربه هفت سر از کوفیان انداخته

روی تن ها یک به یک خط و نشان انداخته

 

میمنه تا میسره آمد حسن تکبیر گفت

نعره ان تنکرونی زد! حسن تکبیر گفت

 

لا فتی الا علی! آمد مثل را زنده کرد

حال و احوال حسن بین جمل را زنده کرد

آنقدر شمشیر زد خیر العمل را زنده کرد

پیش چشمان همه روح اجل را زنده کرد

 

هرکسی آمد به جنگش بی مدارا زد زمین

قاسطین و ناکثین و مارقین را زد زمین

 

دوره اش کردند دوران بلا  آغاز شد

دیگر از هر سمت کار سنگها آغاز شد

انتقام از قاسم بن المجتبی آغاز شد

مادرش در خیمه ها افتاد تا آغاز شد

 

بی زره بودن بلایی بر سرش آورده است

یک نفر با نیزه از مرکب بلندش کرده است

 

بر زمین افتاده هر اسبی زرویش رد شده

استخواهایش اسیر عده ای مرتد شده

آه با پهلوی قاسم یک قبیله بد شده

قد کشیده قد کشیده قد کشیده مد شده

 

سینه اش مثل ضریح است و دخیلش نیزه هاست

هرکجای پیکرش را که ببینی چای پاست

 

زیر پا افتاده حفظ احترامش مشکل است

با لب پاره شده عرض سلامش مشکل است

گر عسل مخلوط با خون شد قوامش مشکل است

پیکر پاشیده بردن تا خیامش مشکل است

 

پیکر اورا عموی بی عصایش میبرد

سینه بر سینه به سمت خیمه هایش میبرد

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع)

 

پاشو به پای بی رمق من توان بده

دور و برم ز هلهله غوغا شده عمو

 

ای دست خط کوفی من خط خطی شدی

با چند نیره پای تو امضا شده عمو

 

انگار باز هم حسن از کوچه آمده

مثل قباله ای کمرت تا شده عمو

 

دیدم که چند طایفه از روت رد شدند

دیدم که روی جسم تو دعوا شده عمو

 

چیزی نگو شکاف لبت باز میشود

سنگی بزرگ در دهنت جا شده عمو

 

سینه به سینه هم ببرم باز مشکل است

قدت برابر قد سقا شده عمو

 

خونت تمام دور و برم را گرفته است

انگار شیشه عسلت وا شده عمو

 

اگر شاعر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – سید پوریا هاشمی

 

دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده

عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده

 

همه با چکمه جنگی ز تنت رد شده اند

بس که امروز تنت بین گذر افتاده

 

پشت لبهای تو دیگر پسرم سبز شده

روی خشکی لبت خون جگر افتاده

 

چشمهای حسنی تو نه بسته ست نه باز

هرکسی دیده تورا یاد پدر افتاده

 

آستین پاره ی تو در بغلش خونی شد

حق بده تازه عروس تو اگر افتاده

 

باز انگار علی رفته احد برگشته

باز انگار روی فاطمه در افتاده

 

آسمانی شده ای که پر ماه است عمو

برویت سم فرسها چقدر افتاده

 

مشتری های تو با سنگ خریدند تورا

عسلت ریخته و شیشه دگر افتاده...

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – سید حسن رستگار

 

کمی آرامتر عزیز عمو

بند نعلینهای تو باز است

اینکه «احلا من العسل » گفتی

تازه آغاز راه پرواز است

 

تازه داماد بر سرت امروز

جای گل تکه سنگ می ریزند

اگر از اسب خود زمین بخوری

بر سرت بی درنگ می ریزند

 

یک کلاخود و یک زره بردار

خیل دشمن سواره در راه است

نعل کوب سپاه ابن زیاد

نیتش قربه الی ا.. است

 

راه را بر تنفست بسته

لخته خونهای در گلو مانده

پای خود بر زمین نکش قاسم

داغ تو بر دل عمو مانده

 

با چه چیزی کشیده اند اینها

این همه نقش ماه بر بدنت

که نفسهات میکند خس خس

من فدای نفس نفس زدنت

 

سید حسن رستگار

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – محمد حسن بیات لو

 

تو که اینگونه روی خاک ز هم واشده ای

وای بر من که دچار غم عظما شده ای

 

دیشب از طعم خوش مرگ و عسل میگفتی

ظهرامروز در این معرکه معناشده ای

 

بی زره رفتی و از هرطرفی سنگ زدند

که چنین سرخ ترین لاله ی صحراشده ای

 

هرکسی از تن صدپاره ی تو سهمی برد

در کریمی خودت وارث بابا شده ای

 

سمّ مرکب همه جای بدنت را له کرد

بی سبب نیست اگردرهم شن ها شده ای

 

استخوان قفس سینه ی تو خرد شده

تازه حالا نوه ی حضرت زهرا شده ای

 

بردنت تا دم خیمه چقدر سخت شده!!

باورم نیست چرا هم قدّ سقا شده ای

 

محمدحسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – حسن لطفی

 

تو قَد کشیده ای،یا که عمو کمان شده است

و یا دوباره علمدار نوجوان شده است

 

بخند حضرتِ عباسِ سیزده ساله

که خنده یِ تو برایِ حسین،جان شده است

 

دلم برای حسن تنگ شد تو را دیدم

کریم زاده کریم است این همان شده است

 

بگو علی و بگو مجتبی بگو تکبیر

بگو که نامِ تو کابوسِ شامیان شده است

 

بلند شو که نبینند می خورم به زمین

که این غریبِ جوانمُرده ناتوان شده است

 

چه آمده به سَرَت که سرِ تو می اُفتد

چه دید مادرم اینجا که نیمه جان شده است

 

به خیمه ناله‌ی نجمه،نزن نزن شده بود

به گریه هر قسمِ من بمان بمان شده است

 

سپاه رویِ تو اُفتاد و آسیابت کرد

پُر از تَرک تنت از ضربِ این و آن شده است

 

تو را برایِ رساندن زِ خاکها کَندم

که نیمی از تو عیان نیمه‌ای نهان شده است

 

صدای سینه ی تو می رسد به خیمه بگو

مزاحمِ نفست چند استخوان شده است

 

چقدر رویِ تو را جایِ نعل پُر کرده

چقدر روی دهانت پُر از دهان شده است

 

حسن لطفی

 

*******************

 

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – قاسم نعمتی

 

ای حسن زاده حسن در حسنت می بینم

روح توحید میان سخنت می بینم

 

روی لب های تو با نیزه نوشتند حسن

خط کوفی به عقیق یمنت می بینم

 

گفته بودم که بپوشان سر گیسویت را

که به هم ریخته زلف شکنت می بینم

 

پدری کرده ام و بوسه ز تو حق من است

اثر نعل به روی دهنت می بینم

 

پسرم! یوسف نجمه چه سرت آوردند؟!

پنجه ی گرگ بر این پیرهنت می بینم

 

ماندم از اسب چگونه به زمین افتادی

جای نیزه ز دو سو بر بدنت می بینم

 

قدری آرام بگیری، بغلت می گیرم

این چه وضعی ست که بر حال تنت می بینم

 

هر چه بالا بکشم سینه ی تو بر سینه

باز بر خاک بیابان بدنت می بینم

 

قاسم نعمتی

اشعار مناجات محرمی - شب ششم محرم

 

اشعار مناجات محرمی – علیرضا خاکساری

 

این خاکبوسی ها و این عرض ارادت قیمتی ست

این دوستی همراه اظهار مودت قیمتی ست

 

تنها نه اشکی که برایش بین روضه ریختم

حتی لباس مشکی ام روزی قیامت قیمتی ست

 

مثل جواهر خاک پای زائرش با ارزش است

دیگر بماند که چقدر این مُهر تربت قیمتی ست

 

هرچه قرابت بیشتر اذن زیارت بیشتر

با این حساب ساده پس اینجا رفاقت قیمتی ست

 

از چای ریز روضه اش تا روضه خوان محفلش

موی سپید تک تک خدام هیئت قیمتی ست

 

آتش حرام سینه زن های حسین فاطمه ست

پس این کبودی های سینه بی نهایت قیمتی ست

 

حتی ادای گریه کن ها را که در می آوریم

در باب این هم نیز میگوید روایت قیمتی ست

 

شرمندگی اینجا فقط سود دو چندان میدهد

 حر به همه اثبات کرد اشک ندامت قیمتی ست

 

تائید زهرا مادرش اذل دخول روضه هاست

قدر خودت را پس بدان این مُهر دعوت قیمتی ست

 

سر هم بیفتد از تنم نامش نمی افتد ز لب

این روضه خوانی ها و این سوز و حرارت قیمتی ست

 

با غارت رخت تنش سود کلانی برده اند

 پیراهن و عمامه ی سبز سیادت قیمتی ست

 

علیرضا خاکساری

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – آرش براری

 

هرکس دچارت گشت پس زد چاره ها را

بیچاره خود کرده ای بیچاره ها را

 

خورشید را هم مشتری خویش کردی

مجذوب نورت کرده ای سیاره ها را

 

در کشتی امن نجاتت جا گرفته

هرکس رها کرده است تخته پاره ها را

 

ما که به غیر از خانه ات جایی نداریم

در خانه ات جا داده ای آواره ها را

 

وا مانده ام در رزق پاک تو چه سرّی است؟

که پاک کرده دامن بدکاره ها را

 

از لطف مادرهاست اهل روضه هستیم

در روضه جنباندند چون گهواره ها را

 

دیدم که آب حوض صحنت سرخ رنگ است

از غصه خون کردی دل فواره ها را

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – سید پوریا هاشمی

 

چشمی که در این روضه ها ابر ببار است

روز قیامت هم به تو امیدوار است

 

ظرف زمان سینه زنها فرق دارد

ماه محرم اول فصل بهار است

 

هرکس علامت میکشد بختش بلند است

بر شانه زخمش نشان افتخار است

 

سوگند بر زهرا که فردا سود کرده

امروز هرکس با تو گرم کسب و کار است

 

در زیر این پرچم همه باهم عزیزند

حتی غریبی که در این گوشه کنار است

 

من اختیارم را فقط دادم به زینب

نوکر همیشه از خودش بی اختیار است

 

آنکه پیاده میرود تا کربلا را

در اصل بر بال ملایک او سوار است

 

بی کربلا نوری ندارد زندگیمان

خیر و خوشی ما همه در آن دیار است

 

ما را عزادار شما  گفتن روا نیست

وقتی که زهرا در غم تو سوگوار است

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – ناصر شهریاری

 

دلی که نیست حسینیه ی غمت دل نیست

بدون حب تو ایمان خلق کامل نیست

 

هزار شکر که بر دوش ما تمامی عمر

به غیر بیرق تو بیرقی حمایل نیست

 

بریده ام ز همه تا رسم به درگاهت

چنان که عقربه ی دل بجز تو مایل نیست

 

به راه عشق تو باید که جان فدا کردن

اگر چه جان جهان در ره تو قابل نیست

 

به تیغ پیک اجل بوسه میزنم آن دم

که روح و جان مرا جلوه ی تو شامل نیست

 

چنان که نار بسوزد تمام قامت چوب

دل بدون تو را جز شراره حاصل نیست

 

همای اوج سعادت به بام اوست همیشه

هرآنکه در همه ی عمر از تو غافل نیست

 

تو آن جهاد کبیری که نیست مانندت

که راه توست حقیقت که راه باطل نیست

 

تویی که در رخ خود جلوه ی خدا داری

چه شدکه نقش رخت دیگر آن شمایل نیست

 

به جای دوش پیمبر نشسته ای تو به نیزه

چه شد که راس تو را غیر تشت منزل نیست

 

ناصر شهریاری

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع)

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) – حسن لطفی

 

با عمه گفت کُشت مرا سوزِ این نفس

من را بزرگ کرده برای همین نفس

با آخرین توانم و تا آخرین نفس

 

باید به سر روم پسر او که میشوم

گیرم نمی‌شوم سپر او که میشوم

 

عمریست که به غیر عمویم نداشتم

تا بود دامنش نفسش غم نداشتم

بابا نداشتم عوض اش کم نداشتم

 

اشکم نوشت تا نفس آخرم حسین

ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین

 

بگذار تا که شیرِ جمل را نشان دهم

تا نعره‌ی امیرِ جمل را نشان دهم

شمشیرِ بی‌نظیرِ جمل را نشان دهم

 

عمه به روم سن کَمَم را نیاوری

عباس می‌شوم عَلمَم را بیاوری

 

در جنگِ تن به تن به زمین تن نمی‌دهم

گر صد سپاه تیغ دهد من نمی‌دهم

فرصت مقابلِ تو به دشمن نمی‌دهم

 

فریاد میزنم  عَلَمِ زینب توام

بابا مدافعِ حرمِ زینب توام

 

صد زخم روی بال و پرِ من گذاشتند

سرنیزه را روی جگر من گذاشتند

با تیغ و تیر سر به سرِ من گذاشتند

 

عمه تمامِ پیکر من درد می‌کند

او را زدند و حنجر من درد می‌کند

 

گودال را نبین آه که او خورد بر زمین

هُل داد نیزه‌ای و عمو خورد بر زمین

با زخمِ سینه روی گلو خورد بر زمین

 

گرچه نخواست ، خم شد و اُفتاد با سرش

از سمت راست خم‌ شد و اُفتاد با سرش

 

عمه گریست اینهمه پرپر نزن نشد

ناخن مزن به گونه و بر سر مزن نشد

حرف برادر است به خواهر نزن نشد

 

با دستِ بسته سنگ به آئینه‌ات نکوب

اینگونه پیشِ من به رویِ سینه‌ات نکوب

 

زینب اگرچه دست پسر را مهارکرد

از بسکه داد زد زِ بسکه هوار کرد

دستش کشید سمت عمویش فرار کرد

 

وقتی رسید تیغِ حرامی به او گرفت

جای عموش نیزه‌ی شامی به او گرفت

 

اُفتاد بر تنش سپرش را بغل گرفت

از بینِ چکمه‌ها پسرش را بغل گرفت

بر سینه‌اش همینکه سرش را بغل گرفت

 

بوسید تا حسین گلویش یکی شدند

چسبیده بود او به عمویش یکی شدند

 

نزدیک اوست حرمله او را نشانه کرد

اول نشست رویِ عمو را نشانه کرد

پایین گرفت زیر گلو را نشانه کرد

 

تیرِ سه‌شعبه قلبِ عمو را درست زد

ای خاک بر سرم دو گلو را درست زد

 

(حسن لطفی۹۶/۰۷/۰۳)

 

*****************

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) – آرش براری

 

یازده سال است دستت هست در دستم عمو

یازده سال است در آغوش تو هستم عمو

 

هر کجا افتاده ام از پا صدایت کرده‌ام

بارها جای عمو بابا صدایت کرده‌ام

 

تو هوای بچه های مجتبی را داشتی

هیچ فرقی بین من با دخترت نگذاشتی

 

راحت و آسوده در آغوش تو خوابیده‌ام

گاه دلتنگ پدر بودم تورا بوسیده‌ام

 

مینشستی مینشستم زود روی دامنت

داشت عطر فاطمه بوی خوش پیراهنت

 

بعد بابای شهید خود شدم دلبند تو

تو شدی بابای من، من هم شدم فرزند تو

 

بین آغوشت عموجان جای عبدالله شد

اینچنین شد کنیه‌ات "بابای عبدالله" شد

 

تو بغل کردی مرا هروقت که خسته شدم

اینچنین شد من به آغوش تو وابسته شدم

 

پس چرا حالا میان قتلگاه افتاده‌ای؟

پس چرا بر سینه خود شمر را جا داده‌ای؟

 

پس چرا منرا از آغوشت جدا کردی عمو؟

به دلم افتاده دیگر برنمیگردی عمو

 

عمه! دارد تیر می آید به سوی سینه‌اش

وای دارد مینشیند شمر روی سینه‌اش

 

عمه! جان مادرت دست مرا محکم نگیر

دست‌های کوچکم را هیچ دست کم نگیر

 

گفته بابایم که تا آخر بمانم با حسین

گفته بابایم که "لا یومَ کیومکْ یاحسین"

 

سینه ام را روبه روی تیرها می‌آورم

دست خود را زیر این شمشیرها می‌آورم

 

تیری آمد بین آغوشت سرم را قطع کرد

"دوستت دا..." تیر حرف آخرم را قطع کرد

 

عمه‌ام گفته گلویت را ببوسم ای عمو

حرمله نگذاشت رویت را ببوسم ای عمو

 

از میان اینهمه لشگر به سختی آمدم

آخرش هم بین آغوش تو دست و پا زدم

 

زیر سم اسب هاشان پیکرم پاشیده است

مثل قاسم سینه‌ام به سینه‌ات چسبیده است

 

آرش براری

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) - آرمان صائمی

 

دست در دستِ عمه اش بود و

دلش اما ميانه ى گودال

ديد با چشم خود كه افتاده

تن ارباب تا شود پا مال

 

حرمله از همه جلو تر رفت

سر آن سر چقدر دعوا بود

شمر و خولى حريص تر بودند

حرف آنها به هم بفرما بود

 

ديد كودك تمام واقعه را

خواست تا پر كشد به سوى عمو

عمه اش گفت:نه!عزيز دلم

جان تو هست آبروى عمو....

 

گفت:عمه!بدان كه مى ميرم

من بدون عمو نمى مانم

دست من را رها كن و بگذار

تا كنم جان فداى جانانم

 

آن تنى كه به روى خاك افتاد

همه ى عشق و اعتبار من است

بعد بابا مرا پدر بوده

صاحب و صاحب اختيار من است

 

ناگهان دست عمه را وا كرد

پا برهنه...دوان دوان آمد

مات و مبهوت حال بد حالش

ضربه اى سوى او نشان آمد

 

دست او شد به پوست آويزان

داغ عباس تازه شد انگار

خون او بست چشم مولا را

و جراحات قلب شد بسيار...

 

تن او بر تن حسين افتاد

جان تازه گرفت لشكر باز

همه ى أسب ها مهيا شد

تا كند روى پيكرش پرواز...

 

آرمان صائمى

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – شب پنجم محرم

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – شب پنجم محرم – محسن صرامی

 

تشنگان عشق را باران نمي آيد به كار

عاشقان تشنه را هم نان نمي آيد به كار

 

درد وقتي ميكند ما را به تو نزديك تر

پس نميخواهم دوا،درمان نمي آيد به كار

 

پس فراق از آتش سخت جهنم بدتر است

بي تو ما را روضه ي رضوان نمي آيد به كار

 

نوكرت را نوكري زنده نگه دارد فقط

بي مدال نوكري هم جان نمي آيد به كار

 

رتبه ي عاشق كجا و رتبه ي زاهد كجا

زهد در دلداگي چندان نمي آيد به كار

 

با تو كار خلق سمت رو به راهي ميرود

تا نيائي پس سر و سامان نمي آيد به كار

 

افضل اعمال امروز انتظار واقعي ست

پس زباني خواندنت يك آن نمي آيد به كار

 

محسن صرامی

 

*********************

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – شب پنجم محرم – رضا رسول زاده

 

در عاشقی، تحمل هجران به من رسید

سرگشتگی به کوه و بیابان به من رسید

 

کشتی دل، به نیل و فراتم به گل نشست

از دوری ات، دو دیده ی گریان به من رسید

 

هر روز شعله های فراق تو گر گرفت

قلب کباب و سینه ی سوزان به من رسید

 

دندان گرفته ام جگرم را که خون شده

دردی که ره نداشت به درمان، به من رسید

 

جانم اگر چه هدیه ی با ارزشی نبود

شکر خدا نگاه سلیمان به من رسید

 

باید فقط به سر بزنم، چاره ای که نیست

دستی که مانده دور ز دامان، به من رسید

 

گفتم که می رسی و دل آباد میکنی

آخر چه کردم این دل ویران به من رسید؟

 

آشفتگی به خاطر تو مسلک من است

من شاکرم که حال پریشان به من رسید

 

قسمت شدند تا که مقامات عالیه

زوزه کشی به درگه سلطان به من رسید

 

خون ها به خاک ریخت و سرها به نیزه رفت

تا اینکه ذکر ناب "حسین جان" به من رسید

 

رضا رسول زاده

 

*********************

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – شب پنجم محرم – مهدی رحیمی

 

هرکسی دارد نگاه  یک‌نفر را پشت سر

زودتر باید بیندازد سفر را پشت سر

 

جنگجویان جهان شمشیر دارند و شما

صلح جویی چون که میبندی سِپر را پشت سر

 

ذکر یا مولا علی در کربلا سر داده ایم

ما دعاگوییم در واقع پدر را پشت سر

 

جز تو که از پیش تأثیرت میاید٬ هرکسی

میگذارد بعد اعمالش اثر را پشت سر

 

تا مگر معشوقشان یک جمعه برگردد به شهر

عاشقان هرگز نمی بندند در را پشت سر

 

عاقبت یک روز میایی و در قید زمان

می گذاری تا همیشه پشت سر را پشت سر

 

مهدی رحیمی

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع)

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) – آرش براری

 

در خیمه دیگر طاقت ماندن ندارم

فرصت برای حرز گرداندن ندارم

حتی دگر وقت رجز خواندن ندارم

 

دست مرا در دستهایش داشت عمه

هر قدر گفتم میروم نگذاشت عمه

 

بغض زیادی از مدینه جمع کردم

اندازه ده سال کینه جمع کردم

هر چه نفس میشد به سینه جمع کردم

 

سر میدهم امروز نام مادرم را

میگیرم امروز انتقام مادرم را

 

از دستهای عمه دستم را کشیدم

هرجور میشد از حرم بیرون دویدم

شکر خدا انگار به موقع رسیدم

 

چیزی نمانده بود جانت را بگیرد

ميخواست خیلی زود جانت را بگیرد

 

از این طرف عمع صدایم کرد برگرد

از آن طرف دشمن تو را از پا درآورد

گفتم عمویم را نزن با نیزه نامرد

 

من آخرین یار عمو در کربلایم

دورت بگردم ای عمو دارم می‌آیم

 

 دشمن برای غارت خلخال رفته

هرکس رسیده داخل گودال رفته

آنقدر نیزه خورده که از حال رفته

 

گفتم زنازاده عمویم را رها کن

دست از سرش بردار دستم را جدا کن

 

گودال گیر انداخت در خود شیرها را

با سینه میگیرم جلوی تیرها را

پس میزنم با دست این شمشیرها را

 

این جان ناقابل به جان دوست بند است

حالا دو تا دستم به یک مو پوست بند است

 

تنگ است این گودال جای دو بدن نیست

جا نیست اینجا جای دست و پا زدن نیست

من پیش تو هستم اگر اینجا حسن نیست

 

آرام سر بگذار روی دامن من

شمشیر و تیر و سنگ و نیزه گردن من

 

تیر سه شعبه قطع کرده گردنم را

بردند مثل تو عمو پیراهنم را

سم‌های مرکب‌ها لگد کرده تنم را

 

این نعل ها منرا در آغوش تو جا کرد

شمر آمد و ما را ز یکدیگر جدا کرد

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) – داود رحیمی

 

دور گودال ازدحام شده

نگرانم ازین شلوغی ها

صبر کن آمدم عمو جانم

من بمیرم که مانده ای تنها

 

پدر من همان کسی است که شد

در مدینه عصای مادر تو

زاده ی مجتبایم و امروز

من سپر می میشوم به پیکر تو

 

تا رسیدم شکسته بود سرت

کاش بهتر دویده بودم عمو

جلوی سنگ را گرفته بودم اگر _

بهتر از این پریده بودم عمو

 

صبر کن با کنار پیرهنم

خاک و خون از رخ تو پاک کنم

جان عبداللهت اجازه بده

نیزه ها را یکی یکی بکنم

 

چه بلایی سر تو آوردند؟

دست و پا و گلو، سر و دهنت...

هرچه کندم هنوز هست! مگر

چقَدَر نیزه بوده در بدنت؟

 

نیزه و تیرها تمام که شد

تازه وقت کلوخ و سنگ شده

تو نفس می زنی هنوز اما

سر پیراهن تو جنگ شده

 

آی نامرد بی حیا بس کن

جان من رابگیر عمو را نه

تیغ از حنجر عمو بردار

دست من را ببر گلو را نه

 

روی زانو نشست حرمله، باز

دلم از خنده های تلخش سوخت

تن من از تنت جدا شده بود

تیر او آمد و مرا به تو دوخت

 

داود رحیمی

 

*******************

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) – سید پوریا هاشمی

 

اگر که رعیت ارباب رعیت حسن است

بدست سینه زنان برگ دعوت حسن است

بساط گریه ی هیئت ز برکت حسن است

تمام ماه محرم روایت حسن است

 

حسینیه حسنیه ست خانه دل ماست

مقام صلح حسن همطراز عاشوراست

 

سپرده دست حسینش اگر پسرها را

برای معرکه ها نذر کرده سرها را

چه بهتر است نبندنداین گذرها را

که شرمسار نسازند خون جگرها را

 

به دست های عقیله ست دست عبدالله

امید کل قبیله ست دست عبدلله

 

به سن و سال کمش غیرت حسن دارد

خلاصه ای ز کرامات پنج تن دارد

عجیب حال و هوایی جمل شکن دارد

کفن برای چه وقتی که پیرهن دارد

 

نگاه میکند از تل تمام قائله را

شنیده از سوی میدان صدای هلهله را

 

دوید و دید به مقتل سر و صدا مانده

عموی بی کفنش زیر دست و پا مانده

هزارو نهصد و پنجاه زخم جا مانده

چقدر میزند او را سنان وا مانده

 

عموش در ته گودال پاره پاره تن است

برای غارت پیراهنش بزن بزن است

 

کسی نشسته به سینه که خنجری بکشد

به قصد قرب به رگ های حنجری بکشد

درست در جلوی چشم خواهری بکشد

نشد حسین نفس های آخری بکشد

 

رسید سینه زنان لا افارق العمی

سپاه کوفه بدان لا افارق العمی

 

کشید دست خودش را سپر درست کند

سپر برای عمو نه پدر درست کند

پناه بر بدنی محتضر درست کند

به گریه مرهم چشمان تر درست کند

 

دوباره حرمله با یک سه شعبه بلوا کرد

یتیم را بروی سینه پدر جا کرد

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع)

 

جرعه ای غم به ساغرم بدهی

یک نفس آمدم پرم بدهی

بال رفتن به باورم بدهی

 

فرصت عاشقی مهیا هست

 

مشکلم شنیده حل نکنی

ته این شعر را غزل نکنی

حیف باشد مرا بغل نکنی

 

قد من در کنار تو جا هست

 

بی هوایت نفس ندارم که

در حرم هیچکس ندارم که

غیرتو پیش و پس ندارم که

 

بی تو آیا امید فردا هست؟

 

بغض حسرت در این گلو دارم

من که تنها یک آرزو دارم

دلخوشم دلخوشم عمو دارم

 

رحم کن بین سینه غوغا هست

 

زنده باشم که بر سرت بزنند

نیزه ها را به پیکرت بزنند

حرف بد را به خواهرت بزنند

 

گرگ ها را مگر که پروا هست؟

 

زنده باشم که ناسزا بکشند؟

این طرف آن طرف ترا بکشند

پهلویت را به نیزه ها بکشند

 

گاه پایین و گاه بالا هست

 

یک سه شعبه زد و هراسان رفت

بند آمد نفس ، پریشان رفت

سر و پایت میان طوفان رفت

 

سنگ اینجا چه بی محابا هست

 

زخم تازه به زخم دیگر خورد

ای عموجان به غیرتم بر خورد

چکمه ی او به صورت آخر خورد

 

سر پیراهنت که دعوا هست...

 

من بمانم قرار می آید؟

دل مگر که کنار می آید؟

استخوانم به کار می آید

 

بازوی من به جای بابا هست

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) – حسین ایزدی

 

طاقت ندارم لحظه ای تنها بمانی

من باشم و در حسرت سقا بمانی

 

من عبد تو بودم که عبدالله گشتم

نعم الامیری، عالی اعلا بمانی

 

فریاد هل من ناصرت بیچاره ام کرد

من مرده ام آقا مگر تنها بمانی؟!

 

قلبم، سرم، دستم همه نذر دو چشمت

من می دهم جان در ره تو تا بمانی

 

آقا نبینم در ته گودال باشی

ای زینت دوش نبی بالا بمانی

 

بالا نشینی و تو را پایین کشیدند

زیر لگدها زیر دست و پا بمانی

 

لعنت به این آب فرات و خنده هایش

راضی شده لب تشنه در این جا بمانی

 

با این که چندین عضو از جسم تو کم شد

تو تا ابد عشق دل زهرا بمانی

 

حسین ایزدی

 

*******************

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) – حسن لطفی

 

عمه محکم گرفته دستش را

داشت اما یتیم تر می شد

لحظه لحظه عمو در آن گودال

حال و روزش وخیم تر می شد

 

باورش هم نمی شد او باید

بنشیند فقط نگاه کند

بزند داد و بعد هر تیری

ای خدا کاش اشتباه کند

 

این هم از عشیره می باشد

مرگ بازیچه ایست در دستش

مرگ را می زند صدا اما

حیف افتاده بند بر دستش

 

یادش افتاد روضه هایی را

که عمویش کنار او می خواند

حرف مادر بزرگ را می زد

روضۀ شعله را عمو می خواند

 

مادرش پشتِ در که در افتاد

نفسی مادرانه بند آمد

شیشه ای خورد شد به روی زمین

راه کوچه به خانه بند آمد

 

دستهای پدر بزرگش را

بسته و می کشند اما نه

دست مادر به دامنش افتاد

گفت تا زنده است زهرا نه

 

چل نفر می کشند از یک سو

دست یک بار دار سَد می شد

بین کوچه علی اگر می ماند

که برای مغیره بد می شد

 

کار قنفذ شروع شده اما

دخترش برد عمع آنجا بود

خواست تا سمت مادرش بدود

آنکه دستش گرفت بابا بود

 

پسر مجتبی است این دفعه

نوبت زینب است او ندود

داشت می مُرد داشت جان می داد

وای بر او که تا عمو ندود

 

نه که گودال،کوچه را می دید

همه افتاده بر سرِ مادر

به کمر بسته چادرش اما

به زمین خورده معجر مادر

 

تا ببیند چه می شود باید

به نوک پای خویش قد بکشد

شرط کردند هرکه می آید

از تنش هر که نیزه زد بکشد

 

از همانجا به سنگ اندازان

داد می زد تورو خدا نزنید

وای بر من مگر سر آورید

اینقدر سخت نیزه را نزنید

 

زره اش را که کندید از تن

اینکه پیراهن است نامردا

از روی سینه چکمه را بردار

وقت خندیدن است نامردا

 

هرچه گلبرگ بر زمین می ریخت

پخش هر گوشه بوی گل می شد

کم کم احساس کرد انگاری

دستهای عمه شُل می شد

 

دست خود را کشید تا گودال

یک نفس می دوید تا گودال

از میان حرامیان رد شد

بدنش را کشید تا گودال

 

باز هم پای حرمله وا شد

پیچ می خورد حنجری ای وای

دید در آخرین نگاه حسین

دست طفلی مقابلش افتاده

 

حسن لطفی

 

*******************

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) – محمد حسن بیات لو

 

وقتی که از حال عمویش با خبرشد

آتش وجودش راگرفت و شعله ورشد

 

از دستهای عمه دست خود کشید و

فریاد زد: عمه دگر وقت سفر شد

 

آمد میان گودی گودال و با دست

جان عموی نیمه جانش را سپر شد

 

تیزی تیغ حرمله بر او اثر کرد

دستش برید وطفلکی بی بال وپرشد

 

با دست آویزان شده بر پوست میگفت:

حالا زمان دیدن روی پدر شد

 

محمدحسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) – محسن حنیفی

 

صبر كن پای گلوی تو ذبیحت باشم

صورتم غرقۀ خون شد كه شبیهت باشم

 

ذكر الغوث بریده ز لبت می آید

سعی كن تشنۀ اذكار صریحت باشم

 

آمدم باز بخندی و بگویی پسرم

كشته ومردۀ لبخند ملیحت باشم

 

دست من رفت نشد سینه زنت باشم حیف

دم دهم تا دم گودال مسیحت باشم

 

بدنم خوب قلم خورده به سر نیزه و نعل

تن پر زخم رسیدم كه ضریحت باشم

 

مانده ام مات كه با سنگ تو را زد چه كنم

خون زخم سر تو بند نیامد چه كنم

 

خرمن موی تو در پنجۀ دشمن دیدم

عمه این صحنه ندیده است ولی من دیدم

 

دور تا دور تو از بغض حرامی پر بود

پیكرت را هدف نیزه و آهن دیدم

 

سر تقسیم غنائم چقدر دعوا بود

دزدی و غارت عمامه و جوشن دیدم

 

شمر بی خیر تو را از بغلم كرد جدا

پشت و رو كرد تو را لحظۀ مردن دیدم

 

زیر لب آه كشیدی و پر از درد شدم

سهم از درد تنت برده ام و مرد شدم

 

محسن حنیفی

 

*******************

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) – حسن لطفی

 

به لبش حرفِ عسل صحبتِ اَحلیٰ دارد

دومین قاسمِ زهراست تماشا دارد

 

در دلش آرزویِ شیر شُدن می جوشد

در رگ و ریشه ی او خونِ حسن می جوشد

 

ریشه دارد پسر و دستِ کَرَم می گیرد

دو سه سالِ دگر او نیز عَلَم می گیرد

 

تا که تکبیر کِشَد غم جگرش می ریزد

و چنان می پَرد عُقاب پَرَش می ریزد

 

اَشهدُاَنَکِ او جانِ ولی الله است

نوبتی هم که بُوَد نوبتِ عبدالله است

 

پیش او هم که محال است هماوَرد شوند

چقدر زود در این خانه همه مَرد شوند

 

عمه اش آیِنه یِ مادر از او ساخته است

و عمو نیز علی اکبر از او ساخته است

 

آمده آخرِ این راه رگش را بدهد

آمده پیشِ عمو شاه رگش را بدهد

 

باید او هم بِپَرَد گرچه امانت باشد

نتواند که بماند و غنیمت باشد

 

چه کُنَد گر نشود مویِ پریشان بِکشَد

دست بسته نتواند که گریبان بِکشَد

 

عمه چون صخره کنارش به نظر خاموش است

کوه آتش به جگر دارد اگر خاموش است

 

حق بده بعد پسرهاش جوانش او بود

کوه بود عمه ولیکن فَوَرانش او بود

 

پیش عمه قدمی چند به زحمت برداشت

غیرتِ صورتِ او چند جراحت برداشت

 

یا که باید بِرَوَد یا بِزَنَد بر سرِ خویش

یا که فریاد کِشَد تا نَفَسِ آخرِ خویش

 

تازه انگار که از حِسِ یتیمی پُر شد

شده با پا بِدَوَد یا برسد با سرِ خویش

 

می وزد بادِ جگر سوزی و می سوزد او

مثلِ پروانه رسیده است به خاکسترِ خویش

 

مثلِ یک چلچله خود را به قفس می کوبَد

آنقدر تا شکند سینه و بال و پَرِ خویش

 

هیچ کَس نیست...فقط اوست نرفته میدان

شرمگین می شود از دیدنِ دور و بَرِ خویش

 

عمه اش خیره به گودال زمین می اُفتَد

عمه یک دست نهاده است رویِ معجرِ خویش

 

فرصتی شُد بِکِشَد بال در آغوشِ پدر

تا ببیند پسرش را به رویِِ پیکرِ خویش

 

دید اُفتاده به جانش تبرِ گلچین ها

دید در دستِ خزان ساقه یِ نیلوفرِ خویش

 

آب را ریخت زمین شامی و کوفی خندید

کاش می شُد بِبَرَد آب به چشم ترِ خویش

 

کاش می شد که سنان نیزه یِ خود را نَزَنَد

شمر بازی نَکُنَد اینهمه با خنجرِ خویش

 

ضربه یِ محکمِ یک تیغ که پایین آمد

نذرِ لبخند عمو کرد یتیمی پَرِ خویش

 

آخرین تیرِ خودش را به کمان حرمله بُرد

گردنش شد سپرش باهمه یِ حنجر خویش

 

ساربان گوشه ای آرام نشسته اِی وای

بعدِ غارت بِرَوَد بر سرِ انگشترِ خویش

 

حسن لطفی

اشعار مناجات محرمی – شب پنجم محرم

 

اشعار مناجات محرمی – شب پنجم محرم – علی اکبر لطیفیان

 

تا مرا در گناه دید حسین

زودتر از همه دوید حسین

 

باید از او فقط شنید خدا

باید از ما فقط شنید حسین

 

گل مردم به ما چه مربوط است

گل ما را که آفرید حسین

 

در ازای دو قطره خون گلوش

از خدا خلق را خرید حسین

 

حج نرفتیم ، کربلا رفتیم

کعبه را سمت ما کشید حسین

 

کعبه هم در طواف میگوید

لک لبیک یا شهید ، حسین

 

آنقدر داد زد ته گودال

تا به داد همه رسید حسین

 

نیزه ها هر کدام طعمی داشت

همه را یک به یک چشید حسین

 

از زرنگی نیزه دار نبود

بخدا نیزه را ندید حسین

 

علی اکبر لطیفیان

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب پنجم محرم – آرش براری

 

ملائکه برات گریه‌ی مدام می‌کنند

برای روضه خوانی تو اهتمام می‌کنند

 

چقدر لقمه حلال وقف روضه میشود

چقدر خرج این محرم الحرام می‌کنند

 

چه مشکل است روضه‌ها برای یازده امام

چه آه و ناله‌ها برای یک امام می‌کنند

 

چه حیف عده ای برای جز تو گریه می‌کنند

چه حیف اشک‌های خویش را حرام می‌کنند

 

اساس روضه‌های تو حسین وحدت آور است

همه مذاهب جهان به تو سلام می‌کنند

 

در آن زمان اگر کسی به یاری تو برنخاست

در این زمان تمام مسلمین قیام می‌کنند

 

اگر تورا نداشتم که محترم نمی‌شدم

به احترام تو به من هم احترام می‌کنند

 

حسین جان! بقدر لحظه ای مرا رها نکن

اگر مرا رها کنی همه رهام می‌کنند

 

خوشابحال عده ای که از دو ماه قبل از این

برای اربعین، حسین ثبت نام می‌کنند

 

خوشا به حال کشته های راه حق تو حسین

که می‌نهند سر به دامنت تمام می‌کنند

 

سخاوتت به گوش قاتلان تو رسیده است

که در کنار قتلگاه ازدحام می‌کنند

 

هنوز چشم تو به سوی خیمه‌هاست یاحسین

مقابل تو رو به جانب خیام می‌کنند

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب پنجم محرم – علی اکبر لطیفیان

 

چه اضطراب و چه باکى ز آفتاب قيامت

که زير سايه اين خيمه کرده ايم اقامت

 

شفيع گريه کنانش ائمه اند يکايک

به اين دليل که جمع است در حسين امامت

 

کسى که آه ندارد چه سود آه خجالت

کسى که اشک ندارد چه سود اشک ندامت

 

چه نعمتی است نشستن میان مجلس روضه

که جبرییل در آنجا فکنده رحل اقامت

 

کسى که بارعلم را به شانه اش نکشيده ست

بعيد نيست بميرد به زير بار ملامت

 

کسى که در پى کار حسين نيست, محال است

که پشت سر بگذارد صراط را به سلامت

 

""کسی که اسم حسین را شنید و اشک نبارید

ز دوستی چه نشانی زشیعگی چه علامت

 

کسی که در کفنش تربت حسین نباشد

چه خاک بر سر خود میکند به روز قیامت

 

کسی که قبر حسین را ندید و رفت زدنیا

به نزد فاطمه ریزد زدیده اشک ندامت""

 

به روزحشر که جمله فقير وکاسه بدستند

خدا به زائر تو ميدهد مقام زعامت

 

غبار خاک عزاى تو را که بر سر ما شد

برابرش نکنم با هزار تاج کرامت

 

چه نابجاست به وصف شهادت تو شهادت

چه نارواست به وصف شهامت تو شهامت

 

پس از قیامت عظمای تو به دشت غریبی

خدا قيامت خود را سند زده ست به نامت

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب پنجم محرم – محمد جواد پرچمی و پیمان طالبی

 

از سرور هر دو عالم نزد ما غم بهتر است

گريه بر تو از نماز نيمه شب هم بهتر است

 

واقعا اشك براى روضه چيز ديگرى است

در سلوك ما فرات از آب زمزم بهتر است

 

گريه هايم را بگيري بي گمان دق ميكنم

مردن از دنياى بي گريه برايم بهتر است

 

در جواب اینکه شأن گریه کن های تو چیست

از برای این سوال «الله اعلم» بهتر است

 

هر كه به جايي رسيد از نوكري تو رسيد

نوكري تو ز آقايي عالم بهتر است

 

نوحه دم داديم و با اين دم مسيحا دم شديم

از دم روح القدس واللهِ اين دم بهتر است

 

يازده ماه از خدا ماه شما را خواستيم

از تمام ماه ها ماه محرم بهتر است

 

رتبه پيرِغلامان تو نزد فاطمه است

چون غلامي شما با قامت خم بهتر است

 

انبيا در آخر خط ميشوند عبدالحسين

آخر این راه از آغاز آن هم بهتر است

 

گر به زیر ناودان کعبه هم باشم ولی

معتقد هستم که باشم زیر پرچم بهتر است

 

گفته بودند اربعين صحن تو چيز ديگريست

رفتم و با چشمهاى خويش ديدم بهتر است

 

شعر مشترک محمد جواد پرچمی و پیمان طالبی

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب پنجم محرم – جعفر ابوالفتحی

 

غم میخوریم، شکر ، غمش هم زیاد هست

در بین روضه محتشمش هم زیاد هست

 

شکر خدا که گریه کنش هم قلیل نیست

عیسای روضه فیض دمش هم زیاد هست

 

با کمترین هزینه به ثروت رسیده ایم

 این اشک بین روضه کمش هم زیاد هست

 

فهمیده ام ز گریه ی مستان عاشقش

که دور مانده از حرمش هم زیاد هست

 

با سر بدو به سوی درش در بزن فقط

ابن الکریم ما کرمش هم زیاد هست

 

پهلوی نیزه خورده ی این شاه بی کفن

کرده ورم... ولی.. ورمش هم زیاد هست

 

جعفر ابوالفتحی

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب پنجم محرم

 

با خدا هستیم یعنی با حسین

می‎کُشد با عشق خود ما را حسین

 

در مقام خود خدایی می‎کند

می‎نشیند بر زمین هر جا حسین

 

آبروی نوکرش را می‎خرد

پیش چشمان همه تنها حسین

 

در غم واندوه آرامم نکرد

هیچ ذکری غیر ذکر یا حسین

 

می‎برد بالا مرا در روضه‎اش

بیشتر از قوس او أدنی حسین

 

خلقت ما از دعای فاطمه است

لا موثر فی الوجود الّا حسین

 

کارها را با رقیه بسته اند

اهل بیت مصطفی حتی حسین

 

نامه‎ی اعمالمان را تا کنید

راه می‎آید خودش با ما حسین

 

با لباس مشکی‎ام دفنم کنید

رو سفیدم می‎کند فردا حسین

 

کربلای من گره خورده به هم

می‎زند تا اربعین امضا حسین

 

از مدینه آمدم تا کربلا

چون حسن آورده من را تا حسین

 

سفره‎دار سفره‎ی زهرا حسن

روضه‎خوان روضه‎ی زهرا حسین

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب پنجم محرم – علیرضا خاکساری

 

رونق هر صبح و هر شام محرم شد حسین

بازدم شد یاابوفاضل ولی دم شد حسین

 

نام او با هر دل آشفته بازی میکند

بهترین نقش و نگار روی پرچم شد حسین

 

بارها گفتم حسین و خانه ام آباد شد

در دوعالم مظهر فیض دمادم شد حسین

 

انبیا هرچه که دارند از حسین فاطمه ست

پس مسیحای خود عیسی بن مریم شد حسین

 

خواستم تا که خدایم را ببینم در سحر

ناگهان در قاب چشمانم مجسم شد حسین

 

نه فقط از بنده هایش دستگیری کرده است

درد بی درمان من را نیز مرهم شد حسین

 

بالحسینِ بند را از پای آدم باز کرد

باب توبه بر تمام خلق عالم شد حسین

 

نام و یاد او برایم شد مفاتیح النجات

فارج الهم شد حسین و کاشف الغم شد حسین

 

بی گمان رب تبارک و تعالی مرا

اسم بسیار است اما اسم اعظم شد حسین

 

علت و معلول از این بهتر ندیده چشم من

باعث و بانی هر باران نم نم شد حسین

 

اشبه الناس به زهرای شهیده شد حسن

اشبه الناس به شخص مرتضی هم شد حسین

 

هرکجا هم که روم حسن ختامم کربلاست

چون گریز اکثر مرثیه هایم شد حسین

 

تا مبادا دشمنش را دست خالی رد کند

محض دِرهم در دل گودال دَرهم شد حسین

 

علیرضا خاکساری

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب پنجم محرم – آرش براری

 

دلمرده ایم و زنده شدیم از دم حسین

اینگونه شد، شدیم همه همدم حسین

 

غمخوار غصه های کسی ما نمیشویم

ما گریه میکنیم فقط در غم حسین

 

خون گریه میکنیم برای "شهید اشک"

شاید که اشک ها بشود مرهم حسین

 

از برکت خمینی و خون شهید هاست

بر بام خانه هاست اگر پرچم حسین

 

تنها نه اینکه حضرت آدم حسینی است

هستند انبیا همگی آدم حسین

 

زینب فقط به روی رگ پاره بوسه زد

مثل عقیله نیست کسی محرم حسین

 

جا داشت بعد روضه گودال جان دهم

شرمنده ام که زنده ام از ماتم حسین

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب پنجم محرم – ناصر شهریاری

 

عمریست که گریان ابالفضل و حسینیم

ما بی سر و سامان ابالفضل و حسینیم

 

گوییم به آوای جلی بر همه دنیا

ای قوم مسلمان ابالفضل و حسینیم

 

تا اینکه مداوا بشود این دل پر زخم

ما در پی درمان ابالفضل و حسینیم

 

هر دل که پریشان شده دلداده ی یاریست

صد شکر پریشان ابالفضل و حسینیم

 

با یک نگه مادرتان در همه اوقات

بر سفره ی احسان ابالفضل و حسینیم

 

دیدیم که اشک غم او شست گناهان

ما در یم غفران ابالفضل و حسینیم

 

در مشهد سلطان همه در کرببلایم

زوار خراسان ابالفضل و حسینیم

 

ای کاش ببینیم که در یک شب جمعه

ما زائر و مهمان ابالفضل و حسینیم

 

ما سینه زنان ، لطمه زنان ، مویه کنانِ

کام و لب عطشان ابالفضل و حسینیم

 

ناصر شهریاری

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب پنجم محرم – مجتبی قاسمی

 

ما را خدا به عشق حسین آفریده است

از او کریم تر همه عالم ندیده است

 

ریزه خور عطای حسینیم تا ابد

این لطف فاطمه است که بر ما رسیده است

 

دنبال زرق و برق جهان اهل عالمند

سینه زن حسین از این ها بریده است

 

این پرچم سیاه عزا آبروی ماست

ما را به برکتش خود زهرا خریده است

 

عرض نیاز پیش کریمان که عیب نیست

مولا همیشه حاجت نوکر شنیده است

 

بانی روضه حضرت خیر النسا شده است

از چشم مرتضی ز غمش خون چکیده است

 

جنت بهای یک نم اشک عزای اوست

یعنی بهشت حاصل اشک دو دیده است

 

از انعکاس ناله ی "نوحوا علی الحسین"

عمری نسیم غم به دل ما وزیده است

 

جسمش به خاک و راس منیرش به روی نی

مرکب به روی پیکر پاکش دویده است

 

با سنگ و نیزه حرمت او را شکسته اند

بیهوده نیست خواهر او قد خمیده است

 

مجتبی قاسمی

 

*******************

 

اشعار مناجات محرمی – شب پنجم محرم – محمد جواد پرچمی

 

در مسیر خانه ی لیلا ز جان باید گذشت

تا وصال یار از صد امتحان باید گذشت

 

بابی انت و امی چونکه گفتی بر حسین

دیگر از فرزند و مال و خانمان باید گذشت

 

در طریق کعبه باید با مغیلان سر کنی

پس دگر از طعنه های این و آن باید گذشت

 

هر که شد گمنام تو ، زهرا خریدارش شود

پس در این خانه ، از نام و نشان باید گذشت

 

دل فقط جای حسین است و حسین است و حسین

از هر آنچه غیر او در دو جهان باید گذشت

 

ابر اگر باران نبارد ، سایه می خواهد چکار

واقعآ از چشم بی اشک روان ، باید گذشت

 

حمد و سوره بر سر قبر محبانش نخوان

از مزار سینه زن ، سینه زنان باید گذشت

 

محمد جواد پرچمی

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س)

 

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س) – آرش براری

 

یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم

پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم

 

یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم

اینبار میخواهم به پای تو بیفتم

 

کم خون دل خوردم برای غصه هایت؟

آیا مگر بد خواهری بودم برایت؟

 

این سالها کم خواهری کردم برادر؟

در حق تو کم مادری کردم برادر؟

 

در دشت طوفان میکنم ناچار باشم

گیسو پریشان میکنم ناچار باشم

 

ای وای اگر کشته شوی و زنده باشم

راضی نشو که پیش تو شرمنده باشم

 

جانت سلامت جان من قابل ندارد

آیا مگر که خواهر تو دل ندارد؟

 

قربانی آوردم برای تو نگو نه

باید بمیرم من بجای تو نگو نه

 

بی تو دو عالم را نمی‌خواهم عزیزم

فرزندهایم را نمی‌خواهم عزیزم

 

اصلا جدایِشان کن از آغوشم امروز

اصلا خود من هم کفن میپوشم امروز

 

نسل ابوطالب یل پیکار هستند

اینها دو بال جعفر طیار هستند

 

شیر مرا خوردند هردو شیر مردند

من راضی‌ام کشته شوند برنگردند

 

فرزندهایم تیغ تیز آبدارند

این دو برای تو شبیه ذوالفقارند

 

اینها نگهبان حریم اهل بیت‌اند

پرورده دست کریم اهل بیت‌اند

 

اینها اگر در کربلا هستند امروز

سرباز های مجتبی هستند امروز

 

من که به غیر تو دگر چیزی ندارم

باور کن از این بیشتر چیزی ندارم

 

دنیا برایم بی تو آرامش ندارد

جز تو برایم هیچکس ارزش ندارد

 

فرش قدم‌هایت سر عون و محمد

حرفی ندارد مادر عون و محمد

 

جان داده‌اند اینها اگر جانت سلامت

چیزی نمیگویم به قرآن تا قیامت

 

ای کاش میرفتند زیر سم مرکب

تا پیکرت سالم بماند جان زینب

 

شاید کمی کمتر شود شمشیر دشمن

شاید به سوی تو نیاید تیر دشمن

 

ای کاش میشد ختم کرد این قائله را

ای کاش میکشتند شمر و حرمله را

 

جای تو آنها کاش در گودال باشند

پیش تو وقت غارت اموال باشند

 

شاید رها کردند اعضای تنت را

شاید ندزدد هیچکس پیراهنت را

 

شاید حسین انگشترت سالم بماند

شاید برادر پیکرت سالم بماند

 

فرزندهای کوچکم در نوجوانی

رفتند تا تو بیشتر با من بمانی

 

شکر خدا دیگر نمیبینند اسیرم

ای کاش میشد با پسرهایم بمیرم

 

آرش براری

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار مناجات با امام زمان(عج) - شب چهارم محرم - حسن لطفی

 

ناله هایت می رسد تا مشقِ زینب می‌کنم

اشکهایت می چکد تا گریه هرشب می‌کنم

 

دستمالِ گریه ات را رویِ چشمم می کشی؟

تا ببینی چشم خود از خون لبالب می‌کنم

 

عشق هم از جانبِ لیلاست مجنون شهره شد

دوست می‌میرد برایم من فقط تب می‌کنم

 

می‌زنی رویِ سرت تا یاد آن سَر می‌کنی

می‌زنم روی لبم تا یاد آن لب می‌کنم

 

بر کفن هِی می نویسم دوستت دارم حسین

این  لباسِ عشق را غرق مُرَکَب می‌کنم

 

می‌رسم در روضه ها و چای می‌ریزم فقط

گرچه بی چیزم خودم را اهلِ منصب می‌کنم

 

مجلسِ روضه گره از زندگی وا می کند

بچه هایم را در این روضه مودب می‌کنم

 

بر گلو شام غریبان دست دارد می کشد

گفت رگهای گلویت را مرتب می‌کنم

 

حسن لطفی

اشعار مناجات با امام زمان(عج) - شب چهارم محرم - حسن لطفی

 

من را نگاهِ تو اگر از یاد بُرده بود

چیزی نداشتم همه را باد بُرده بود

 

دیوانه ی حسینم از آن دم که مادرم

من را کنارِ پنجره فولاد بُرده بود

 

ما را رضا به کرببُلا بُرد و قبل از آن

ما را حسین صحنِ گوهرشاد بُرده بود

 

ما را حسین دست گرفته تمامِ عُمر

ما را وَگَرنَه این همه بیداد بُرده بود

 

از شیر مادرم نه که پیش از تولدم

دل را حسین ، خانه اش آباد بُرده بود

 

مجلس تمام می شود و مادر تو را

از هوش ، روضه هایِ پُر از داد بُرده بود

 

مدیون زینب است امامت وَگَرنَه غَم

جان از وجودِ حضرتِ سجاد بُرده بود

 

"زینب فرشته بود و پَرِ خویش وا نکرد...

پَر می گشود اگر همه را باد بُرده بود"

 

حسن لطفی

اشعار مناجات محرمی – شب چهارم محرم

 

اشعار مناجات محرمی – شب چهارم محرم – محمد جواد شیرازی

 

کاری به دشت لاله و گلشن ندارم

آواره ام، جز روضه ات مأمن ندارم

 

من دوستت دارم، بخوان از اشک هایم

از روسیاهی جرأت گفتن ندارم

 

این لطف زهرا مادرت بوده و گرنه

ظرفیت این عشق را قطعا ندارم

 

پیش خدای خود به یاد نوکرت باش

تو آبرو داری و اما من ندارم

 

دردسرت هستم ولی از خود مرانم

من که کسی را غیر تو اصلا ندارم

 

بر من به نورانیت "جون" ات نظر کن

حالا که پیشت چهره ای روشن ندارم

 

از آن شبی که آمدم کرب و بلایت

میلی به جنت، یک سر سوزن ندارم

 

درس بزرگی را من از عابس گرفتم

مجنون که باشم حاجت جوشن ندارم

 

عریان شدم تا که بدانی با تو هستم

حالا ببین مثل تو پیراهن ندارم

 

دیشب برایت تا سحر روضه گرفتم

من را ببخش امروز اگر شیون ندارم

 

تنها خودت تا روز آخر صاحبم باش

زنجیرِ غیر از عشق بر گردن ندارم

 

محمد جواد شیرازی

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب چهارم محرم – امیر تیموری

 

حس می کنی زمین و زمان گریه می کنند

وقتی که جمع سینه زنان گریه می کنند

 

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

در ماتم تو پیر و جوان گریه می کنند

 

این سیل اشک ها که ز هر دیده جاری است

چون ابر با تمام توان گریه می کنند

 

تو کیستی که در غم از دست دادنت

مردان ما شبیه زنان گریه می کنند

 

با یاد آن نماز جماعت که نیمه ماند

گلدسته ها اذان به اذان گریه می کنند

 

زینب اسیر می شود آری عجیب نیست

سرها اگر به روی سنان گریه می کنند

 

امیر تیموری

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب چهارم محرم – آرش براری

 

شمع هستم در عزای تو برای من بس است

اشک میریزم برای تو برای من بس است

 

من به هر چیزی که دادی و ندادی راضی‌ام

تا ابد هستم گدای تو برای من بس است

 

با دعایت زندگی م میشود ختمِ به خیر

تا قیامت یک دعای تو برای من بس است

 

دِرهم و دینار دنیا آخرت بی‌ارزش است

تربتی از کربلای تو برای من بس است

 

با تو حتی در هوای پادشاهی نیستم

زنده هستم در هوای تو برای من بس است

 

از تمام اهل دنیا بی وفایی دیده ام

باوفا! تنها وفای تو برای من بس است

 

کاش که راضی شوی از نوکری نوکرت

نوکرم آقا رضای تو برای من بس است

 

هروله کردن میان روضه ها سعی صفاست

روضه های با صفای تو برای من بس است

 

احتیاجی نیست تا مرثیه‌ی مکشوفه خواند

بی کسیِ بچه‌های تو برای من بس است

 

آرش براری

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب چهارم محرم – رضا قاسمی

 

باز هم با روضه هایت گونه هایم خیس شد

با نوای نینوا نی در نوایم خیس شد

 

شورِ ذکر تو نمک پاشید ، بین حنجرم

چشمهای هیئتی ها با صدایم خیس شد

 

بر تن سینه زنم پیراهن من گریه کرد

پا به پایم ذکر تو گفت و برایم خیس شد

 

دیشب از هیئت که برگشتم به چشمم ابر بود

در مسیر خانه دیدم رد پایم خیس شد

 

یاد غمهای تو یک لحظه نرفت از ذهن من

ناگهان دیدم که بشقاب غذایم خیس شد

 

بین سجده حاجت کرب و بلا را خواستم

جانمازم بغض کرد و با دعایم خیس شد

 

بر مشامم می رسد از تربت تو بوی سیب

باز هم در سجده مهر کربلایم خیس شد

 

آسمان کربلای تو همیشه ابری است

در هوای گنبدت حال و هوایم خیس شد

 

رضا قاسمی

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب چهارم محرم – رضا قاسمی

 

هر روز صبح زود ، به آقا سلام کن

یا گریه کن برای غمش یا سلام کن

گر مثل من به کرب و بلایش نرفته ای

هر جا نشسته ای ز همانجا سلام کن

 

هر روزِ ماست ، مستِ "سلامٌ عَلَی الْحُسَین"

آغوش ما پر است ، ز صدها بغل "حسین"

 

ما عاشقیم ، عاشق آقای کربلا

ما زنده ایم ، زنده به رویای کربلا

ای کاش نامه ی عمل ما بدل شود ...

با مُهر یا حسین ، به ویزای کربلا

 

این برگه را درست بگیریم ، دست راست

راهش پل صراط و خودش هم بهشت ماست

 

اصلا بهشت ، شعبه ای از خاک کربلاست

جنس شراب آن کمی از تاک کربلاست

هر کس بهشتی است و شده غرق در خوشی ...

حال دلش هوای عطشناک کربلاست

 

کرب و بلا بهشت برین است ، شک نکن

عرشی ترین مکان زمین است ، شک نکن

 

دیگر بس است ، کاسه ی صبرم پُرِ پُر است

قلبم تَرَک تَرَک شده لنگِ تلنگر است

شد حسرت ضریح حرم قوت غالبم

جا مانده ای ز قافله ام ، نانم آجر است

 

ای کاش پادشاه ، نظر بر گدا کند

من را مسافر حرم کربلا کند

 

رضا قاسمی

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب چهارم محرم – رضا قاسمی

 

مگر قرار نشد کربلایی ام بکنی ؟

ترحمی به غم این جدایی ام بکنی ؟

 

کبوتر حرمی ام ... ولی بدون حرم ...

مگر قرار نشد که هوایی ام بکنی ؟

 

به استکان عراقیِ اربعین سوگند ...

نشسته ام که تو مهمان چایی ام بکنی

 

شدم حسینیه و لَنگ مقدمت هستم

مگر قرار نشد رونمایی ام بکنی ؟

 

به پشت میله ی زندانِ نفس ، محبوسم

نمی شود که تو فکر رهایی ام بکنی ؟

 

گناه کردم و فرسنگ ها عقب رفتم

امید هست ، که اصلا خدایی ام بکنی ؟

 

به آبروی تو سوگند ، آبرو دارم ...

نشسته ام که بیایی عَبایی ام بکنی

 

چه غبطه ها که نخوردم به کاروانِ شهید

به این امید ، که شاید فدایی ام بکنی

 

رضا قاسمی

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب چهارم محرم – رضا قاسمی

 

عشق یعنی روضه های بی تَکَلّف بی ریا

کوله بار مشکلات و بیرق مشکل گشا

 

عشق یعنی قوریِ دَم کرده با ذکر "حسین"

چاییِ خوش رنگ ، زیر مشکیِ بزم عزا

 

عشق ، بشقابی ست که در آن غذای حضرتی ست

... نوکری از آن تناول می کند با اشتها

 

با وجود اینکه پاسی از شبم در هیئت است

عشق یعنی آن نمازی که نخواهد شد قضا

 

عشق نوزادی ست که در روضه ها قد می کشد

عاقبت می ایستد بر فرش هیئت روی پا

 

عشق یعنی آن جوانِ سال های دور ، که ...

آمده امروز در هیئت ... ولی با یک عصا

 

عشق یعنی زورِ بازویِ کسی زیر عَلَم

پهلوانِ هیئتی ها ... خاکی و بی ادعا

 

عشق ، بیماری ست که یک گوشه کِز کرده ولی ...

در دلش امّیدها دارد که می گیرد شفا

 

عشق یعنی پایبندی به کسی ... نه هر کسی

عشقِ ما عشق است ، اما این کجا و آن کجا ؟!

 

عشق یعنی تکه ای از عرش ، بر روی زمین

بارگاه حضرت معشوق ، یعنی کربلا

 

رضا قاسمی

اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س)

 

اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – حسن لطفی

 

دردِ غروب گریه‌ی ما را بلند کرد

این گریه آهِ طشتِ طلا را بلند کرد

 

در خواب ناز بودم و من را صدا نزد

در بین خواب بودم و پا را بلند کرد

 

در راه کار زجر فقط این دو کار بود

یا پشت دست یا که صدا را بلند کرد

 

همسایه‌ی یهودی ما صبح تا غروب

هنگام پخت بویِ غذا را بلند کرد

 

او را شناخت عمه به گودال دیده بود

وقتی که پیرمرد عصا را بلند کرد

 

این خون تازه  رنگِ حنای مرا که بُرد

عمه گریست تا کفِ پا را بلند کرد

 

دیدی میان مجلس نامحرمان شام

طفلت نشست و دست دعا را بلند کرد

 

از من گرسنه‌تر که رباب است عمه جان

آنجا کباب بعد کباب است عمه جان

 

شانه نکش به موی سرم می‌خورد گره

با خارهای دور و برم می‌خورد گره

 

"خیلی یواش"لاله‌ی خود را بغل بگیر

آرامتر سه ساله‌ی خود را بغل بگیر

 

گلبرگ‌های لاله کبودی ندیده بود

این دخترِ سه ساله یهودی ندیده بود

 

پا را گذاشت روی پرِ من پرم شکست

نوشید آب و کاسه‌ی آنهم سرم شکست

 

زنجیر را که بست النگوی من کشید

زنجیر را گشود به پهلوی من کشید

 

از لابه لای گیسوی من خار را بکِش

من خورده‌ام به در نوکِ مسمار را بکِش

 

خوردم زمین و دختر شامی نگاه کرد

بال و پرم که سوخت حرامی نگاه کرد

 

حتی به یک سلام محلم نمی‌دهند

این دختران شام محلم نمی‌دهند

 

اصلا صدا کنند مرا هم ،  نمی‌روم

من جز به روی دوش عمویم نمی‌روم

 

عمه به گریه گفت که راضی نمی‌شود

با زخمهای آبله بازی نمی‌شود

 

دیدم که باز هدیه‌ای از خود گرفته بود

عمه برام جشن تولد گرفته عمه

 

باید کشید پارچه از  روی این طبق

بوی تنور می‌رسد از بوی این طبق

 

بابا رسیده پاره گلو روی دامنم

عمه چقدر ریخته مو روی دامنم

 

این هدیه خوب گریه‌ی ما را بلند کرد

این زخم چوب گریه‌ی ما را بلند کرد

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

اشعار مناجات با امام زمان(عج) - سید پوریا هاشمی

 

غم ما کم غم نگار زیاد

چشم ما خشک و اشک یار زیاد

 

قول های وفاشده معدود

زدن زیر هرقرار زیاد

 

امر معروف و نهی منکر کم

معصیت های آشکار زیاد

 

سخت شرمنده ایم اگر شده است

غفلت از اصل انتظار زیاد

 

کوفه هم بی قرار دیدن توست

منتظر مانده این دیار زیاد

 

روزی از دوری تو میمیریم

پس بیا بر سر مزار زیاد

 

یاحسین آبروی منتظر است

نام او آمده بکار زیاد

 

ما به قربان چشمهایت که

میشود ابر نوبهار زیاد

 

گریه بر حال اهل خیمه زیاد

گریه بر اسب بی سوار زیاد

 

سید پوریا هاشمی

اشعار مناجات محرمی – شب سوم محرم

 

اشعار مناجات محرمی – شب سوم محرم – محسن قاسمی

 

منتظر بودم دوباره ماه ماتم را ببینم

با همین چشم گنه کارم محرم را ببینم

 

بین آنهایی که می‌گویند انا کلب الرقیه

ساعتی بنشینم و رخسار آدم را ببینم

 

چون در و دیوار هیئت که مزین بر کتیبه است

شاد گردم چون به تن پیراهن غم را ببینم

 

بین چایی و برنج و روضه خوان و گریه کن ها

وحدتی از کثرت مفهومی دم را ببینم

 

ده شب از داغش گذارم دست بر سر جای قرآن

یک دهه هر شب، شب قدر مسلم را ببینم

 

تا بیاموزم ره سر را تکان دادن به روضه

یک دهه بنشینم و حالات پرچم را ببینم

 

قبل مرگم آمدم با چشم های غرق اشکم

بین هیئت موج رستاخیر اعظم را ببینم

 

محسن قاسمی

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب سوم محرم – محمد قاجار

 

آقا سلام وقت گدایی رسیده است

عشقت دوباره چند گدا را کشیده است

 

روز ازل خدا ز گل و آب کربلا

بی شک مرا برای شما آفریده است

 

نوکر همان کسی ست که با جمع دوستان

هر جا بساط روضه علم شد دویده است

 

من عاشق تو ام همه دنیای من حسین

از روح تو خدا به گل من دمیده است

 

با خاطرات کرببلا زنده مانده ام

با اینکه قدّم از غم زینب خمیده است

 

هر روز و شب به اشک و دعا لعن میکنم

آن کس که از قفا سرتان را بریده است

 

داریم آرزو که بمیریم از غمِ

دردانه ای که حرف کنیزی شنیده است

 

محمد قاجار

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب سوم محرم – محسن صرامی

 

ما در عزایت مثل زمزم گریه کردیم

گاهی شدید و گاه نم نم گریه کردیم

 

گاهی تک و تنها میان خلوت اما

اغلب میان روضه با هم گریه کردیم

 

گفتی جوانان بنی هاشم بیائید

از بچگی ما با همین دم گریه کردیم

 

در یازده ماه خدا آتش گرفتیم

وقتی که شد ماه محرم گریه کردیم

 

قبل از تولد روضه گردی کار ما بود

پس پا به پای نوح و آدم گریه کردیم

 

وقتی نشد قسمت به پابوست بیائیم

هر جا که دیدیم از تو پرچم گریه کردیم

 

از حضرت عیسی بپرس آقای خوبم

با خواندن آیات مریم گریه کردیم

 

قطعاً قیامت تا به محشر پا گذاری

شرمنده ایم از اینکه ما کم گریه کردیم

 

محسن صرامی

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی

 

برکه ای بودم دلم را جلوه ی مهتاب بُرد       

 سجده ام را فکر اَبروی تو در مِحراب بُرد

 

بگذر از من بی وضو گاهی صدایت کرده ام

مستی نامت چنین از خاطرم آداب بُرد

 

رحمت بی انتها هستی و کشتی نجات

دلبرا دل از گنهکارها همی  ارباب بُرد

 

خواب دیدم بوسه ای میگیرم از شش گوشه ات

ای ضریح عشق رویایت ز چشمم خواب برد

 

گریه کردم تا که نامت را شنیدم یا حسین

آنقدر که  نامه ی اعمال من را آب بُرد

 

در صف دوزخ به هم مردم نشانم میدهند

دیدی آخر دست نوکر را گرفت ارباب بُرد

 

تو حسینی تو به قدر عالمی پیمانه داری یا حسین

تو چه کردی این همه دیوانه داری یا حسین

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب دوم محرم 96

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب سوم محرم – آرش براری

 

ما را کشانده اند به میخانه حسین

 تا مستمان کنند ز پیمانه حسین

 

 پروا نمیکنیم از آتش، حسین هست

 آتش حرام گشته به پروانه حسین

 

 دست تو سر پرستی ما را سپرده اند

 ما را گذاشتند دم خانه حسین

 

«حب الحسین اجننی» ای عاقلان شهر

 یعنی شدیم ما همه دیوانه حسین

 

نام رقیه است که "باب الحسین" ماست

 سوگند میخوریم به دردانه حسین...

 

... جان همان سه ساله مرا کربلا ببر

منعم مکن بخاطر ریحانه حسین

 

آرش براری

 

********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب سوم محرم – رضا رسول زاده

 

زینت گرفته هر سخنم با دم حسین

چون عطردان شده دهنم با دم حسین

 

از کودکی برای غمش گریه کرده ام

تا روز مرگ سینه زنم با دم حسین

 

زهرا برای من همه شب می کند دعا

تا مشکی است پیرهنم با دم حسین

 

فرموده اند آتش دوزخ شود حرام

محشر برای جان و تنم با دم حسین

 

من زنده ام به هر نفسم با دم علی

تا زنده ام نفس بزنم با دم حسین

 

من کربلایی از کرم مجتبی شدم

من عاشق دم حسنم با دم حسین

 

هنگام غسل من بنویسید : کربلاء

با تربتی روی کفنم با دم حسین

 

یک روضه ی رقیه بخوانید دوستان

در لحظه ی کفن شدنم با دم حسین 

 

رضا رسول زاده