اشعار شب عاشورا

 

اشعار شب عاشورا – رضا قربانی

 

این شب آخری چه زود میگذره

شب وداع عاشق و دلبره

عزیز من نوبتی هم که باشه

نوبت اون وصیت مادره

 

 اجازه میدی که روتو ببوسم؟!

این دم آخری موتو ببوسم

بذار به جای علی و فاطمه

با گریه زیر گلوتو ببوسم

 

امشبمون ایشالله فردا نشه

خیمه ی ما بدون سقا نشه

رباب داره خدا خدا میکنه

حرمله پاش به خیمه ها وا نشه

 

برو ولی به فکر خواهرت باش

به فکر گریه های دخترت باش

دیگه سفارش نکنم عزیزم

مراقبه رگایه حنجرت باش

 

اگه بری من می مونم با کوفه

کینه داره از پدر ما کوفه

باشه برو ولی نگفتی آخر

با حرمله چطور برم تا کوفه

 

نگو که غارت میکنن تنت رو

نگو...نگو...نگو که گردنت رو...

حیفه که غارت بشه ، مادرم دوخت

با بازوی شکسته پیرهنت رو

 

بگو که بسته با طناب نمیشم

وارد مجلس شراب نمیشم

حریف شام و کوفه میشم اما

حریف گریه ی رباب نمیشم

 

 الهی غصه های سخت نبینم

سرت رو بالای درخت نبینم

دعا بکن توو مجلس شرابش

پا رو سرت پایین تخت نبینم

 

رضا قربانی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

اشعار شب عاشورا

 

اشعار شب عاشورا – وحید قاسمی

 

خواب ديدم در اين شب غربت

خواب دشتي عجيب و خون آلود

خواب ديدم كه پيكرم، خواهر

طمعه ي گرگ هاي وحشي بود

**

اضطرابي به جانم افتاده

كه بيان كردنش ميسر نيست

يك جوانمرد با شرف، زينب

بين اين سي هزار لشگر نيست

**

ماجراهاي عصر فردا را

در نگاه تر تو مي بينم

راضي ام بر رضاي معبودم

تا سحر بوته خار مي چينم

**

شب آخر وصيتي دارم

در نماز شبت دعايم كن

ظهر فردا به خنده اي خواهر

راهي وادي منايم كن

**

باغ سرسبز خاطراتت را

غصه پاييز مي كند زينب

گوش کن! شمر خنجر خود را

آن طرف تيز مي كند زينب

**

عصر فردا ز اهلبيت رسول

زهر چشمي شديد مي گيرند

وقت تاراج خيمه هاي حرم

چند كودك ز ترس مي ميرند

**

كوفيان شهره ي عرب هستند

مردماني كه دست سنگينند

رسم شان است ميوه را در باغ

با همان برگ و شاخه مي چينند

**

دوركن از زنان و دخترها

هرچه خلخال در حرم داري

خواهرم داخل وسائل خود

روسري اضافه هم داري؟

**

عصر فردا بدون شك اينجا

مي وزد گردباد خاكستر

با صبوري به معجرت حتماً

گره ي محكمي بزن خواهر

 

وحید قاسمی

 

*********************

 

اشعار شب عاشورا

 

عکس امشب که خوش احوال تو را می بینم

عصر فردا ته گودال تو را می بینم

 

آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم

شانه بر مو بزنی آینه دارت باشم

 

چقدَر پیر شدی ،از حسنم پیر تری

از من خسته به والله زمین گیر تری

 

مادرم بود که آگاه ز تقدیرم کرد

من اگر پیر شدم پیری تو پیرم کرد

 

عصر فردا به دل مضطر من رحمی کن

ته گودال به چشم تر من رحمی کن

 

من ببینم که تو بی پیرهَنی می میرم

تکیه بر نیزه ی غربت بزنی می میرم

 

آه از سینه ی پر خون بکِشی می میرم

از دهان نیزه ای بیرون بکشی می میرم

 

سنگ به پیشانی یحیی بخورد می میرم

سینه ی خسته ی تو پا بخورد می میرم

 

وای اگر طعنه ز دشمن بخوری می میرم

بی هوا نیزه ز گردن بخوری می میرم

 

سر گودال من از هول و ولا می میرم

زود تر از تو در این کرب و بلا می میرم

 

دختر فاطمه ام پس به لگد می میرم

بر سر و صورت تو چکمه خورد می میرم

 

پنجه ی کینه به مویت برسد می میرم

نیزه ای زیر گلویت برسد می میرم

 

از نبی بوسه بر این حنجر تو می بینم

خنجری کند به پشت سر تو می بینم

 

مُردم از غم بروم فکر اسیری باشم

قبل از آن فکر مهیّای حصیری باشم

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

**********************

 

اشعار شب عاشورا – علیرضا شریف

 

وای اگر امشب این دشت به فردا برسد

شیون و گریه و آهم بـه ثریا برسد

 

به لب خشک تو دق می‌کنم از غصه اگر

تیغ خورشید بـر این پهنه صـحرا برسد

 

کوکب بخت جدایی ز تو تقدیر من است

چشم از روی تو بر هـم نزنم تا بـرسد

 

به تن اصغر تو یک سر سوزن حس نیست

با کمی آب تلظّـیش بـه لا لا برسد

 

علی‌ات را بشناسند نخواهند گذاشت

بویی از پیرهـنش نیـز بـه لیلا بـرسد

 

بدنش مثل فدک پخش زمین خواهد شد

پـای عباسم اگر بر لب دریا بـرسد

 

گرگ‌ها یوسف خواهر به سرت می‌ریزند

چاره‌ام چیست اگر کار به اینجا برسد ؟

 

نیزه ،خون ،چکمه ،سراشیبی گودال ،سرت

عمر زینب به گمانت به تماشا برسد؟

 

روی تل دختر مضطر شده می‌میرد اگر

پای اسبی به لب تشنهٔ بابا برسد

 

وای اگر پای شقاوت به حرم باز شود

دست بی‌عاطفه بر چادر زن‌ها برسد

 

آتش و خیمه و غارت شدن هر چه که هست

هیچ کس نیست به داد من تنها برسد

 

نذرِ بوسیدن سی جزء توأم تا خود صبح

قبل از آنی که به قرآن تنت پا برسد

 

نفس سینهٔ زینب،نفست می‌گیرد

وای اگر امشب این دشت به فردا برسد

 

علیرضا شریف

برگرفته از وبلاگ شبگرد بین الحرمین

اشعار شب عاشورا

 

اشعار شب عاشورا

 

بگذار با تو این شب آخر به سر شود

ای وای اگر که امشب زینب سحر شود

 

هر چه به صبح واقعه نزدیک میشویم

از غصه ی تو دلهره ام بیشتر شود

 

ای میهمان تشنه لبم بر غریبی ات

پهلو شکسته آمده تا نوحه گر شود

 

تا آه میکشی جگرم تیر میکشد

خواهر به حال بی کسی ات خون جگر شود

 

حرف از جدا شدن بزنی لطمه میزنم

راضی نشو که زینب تو در به در شود

 

جان منی و پای تو آوردم ای حسین

تا صبح من به دور تو میگردم ای حسین

 

ای یادگار مادرم ای سایه ی سرم

ای مهربان برادرم ای سایه سرم

 

ای آیه های فجر ز تو دل نمیکنم

آید هر آنچه بر سرم ای سایه سرم

 

میسوزم از شراره ی اشک تو امشب و

فردا در آتش حرم ای سایه سرم

 

پیداست از هیاهوی دشمن که خواهرت

یک امشب است محترم ای سایه سرم

 

سوگند خورده اند که سرت را جدا کنند

با تیغ و نیزه در برم ای سایه سرم

 

من بر هزار زخم تنت گریه سر دهم

تو روی نی به معجرم ای سایه سرم

 

جان منی و پای تو آوردم ای حسین

تا صبح من به دور تو میگردم ای حسین

 

فردا که لحظه لحظه نفس گیر میشود

در خاک و خون عروج تو تفسیر میشود

 

از ترس، خواب هرکه ندارد ز کوفیان

فردا سر رقیه ی تو شیر میشود

 

امشب به هر کجای تنت بوسه ای زنم

فردا اسیر نیزه و شمشیر میشود

 

فردا که دست و پا بزنی زیر چکمه اش

زینب میان هلهله ها پیر میشود

 

زهرای کوچک تو همین امشب است عزیز

فردا دچار حلقه ی زنجیر میشود

 

فردا که روی نی همه سرها روانه گشت

از تیرهای حرمله تقدیر میشود

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ماه محرم - عاشورا

 

اشعار ماه محرم - اشعار عصر عاشورا - کاظم بهمنی

 

لحظه ی وصل رسیده ست خدا رحم کند

نفس روضه بریده ست خدا رحم کند

 

تویی آن شاپرکِ ناز که بین راهت

دشمنت تار ،تنیده ست خدا رحم کند

 

ادب و رحم و جوانمردی و اینگونه صفات

دور از این قومِ دریده ست خدا رحم کند

 

وسط خطبه ی تو کاش دگر هو نکشند

رنگ عباس پریده ست خدا رحم کند

 

مادرش داد علی را ببری آب دهی

حرمله نقشه کشیده ست خدا رحم کند

 

از همین لحظه که هنگام خداحافظی است

قامت عمه خمیده ست خدا رحم کند

 

از تو آقا چه بگویم که نرنجد مادر

صحبت از رٱس بریده ست خدا رحم کند

 

کاظم بهمنی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ماه محرم - اشعار شب و روز عاشورا  

 

 

اشعار ماه محرم - اشعار شب عاشورا - حسن لطفی

 

بیا که گریه کنم لحظه‌های آخر را

بخوان ز چشم ترم حال و روز خواهر را

 

دلم قرار ندارد بیا که تا دم صبح

بنالم از سر شب روضه‌های مادر را

 

پریده خواب رباب از خیال حرمله باز

گرفته است به چادر گلوی اصغر را

 

خدا کند که بمیرم در این شب و فردا

که روی نیزه نبینم سر برادر را

 

خدا کند که نبیند دو چشم مبهوتم

به زیر بوسه‌ی نیزه تنی مطهر را

 

خدا کند که نبینم به روی تشت طلا

جسارت نوک چوب و لبان پَرپَر را

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته