اشعار شب دوم محرم – روضه ورودیه

 

اشعار شب دوم محرم – روضه ورودیه - علی اکبر لطیفیان

 

با صد جلالت و شرف و عزت و وقار

آمد به دشت ماریه ناموس کردگار

 

فرش زمین به عرش مباهات میکند

گر روی خاک پای گذارد "ملک سوار"

 

چه ناقه ای چه ناقه نشینی چه محملی

مریم رکاب گیر و خدیجه است پرده دار

 

حتی حسین تکیه بر این شانه میزند

خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار

 

بیش از همه خدای مباهات میکند

که شاهکار خلقت او کرد شاهکار

 

تا هست مستدام حسین است مستدام

تا هست پایدار حسین است پایدار

 

کوهی اگر مقابل او قد علم کند

مانند کاه میشود و میرود کنار

 

با خشم خویش میمنه را میزند زمین

با چشم خویش میسره را میکند شکار

 

آنگونه که علی به نجف اعتبار داد

زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار

 

پنجاه سال فاطمه ی اهل بیت بود

زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار

 

تا اینکه فرش راه کند بال خویش را

جبریل پای ناقه نشسته به انتظار

 

حتی هزار بار بیایند کربلا

زینب پی حسین می آید هزار بار

 

کار تمام لشگریان زار میشود

زینب اگر قدم بگذارد به کارزار

 

روز دهم قرار خدا با حسین بود

اما حسین زودتر آمد سر قرار

 

محمل که ایستاد جوانان هاشمی

زانو زدند یک به یک آنهم به افتخار

 

افتاد سایه قد و بالاش روی خاک

رفتند از کنار همین سایه هم کنار

 

طفلان کاروان همه والشمس و والقمر

مردان کاروان همه واللیل و والنهار

 

عبدند ، عبد گوش به فرمان زینبند

از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار

 

رفتند زیر سایه عباس یک به یک

با آفتاب غنچه گل نیست سازگار

 

از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست

وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار

 

از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند

بر روی چادرش بنشیند اگر غبار

 

از خواهری چو زینب کبری بعید نیست

معجر به پای این تن عریان کند نثار

 

یک عده گوشواره ولی دختر علی

یک گوش پاره برد از اینجا به یادگار

 

خیلی زدند "تـا" شود اما تکان نخورد

سر خم نمیکند به کسی کوه اقتدار

 

او که فرار کرد عدو از جلالتش

فریاد میزند که علیکن بالفرار

 

ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین

دستی اگر خدای نکرده به گوشوار ....

 

پرده نشین کوفه،بیابان نشین شده

با دختر بتول چه ها کرد روزگار !

 

" قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت

گشتند بی عماری و محمل، شترسوار "

 

آن بانویی که سایه او هم حجاب داشت

با رفت و آمد سربازارها چه کار؟!!!!

 

چشم طنابهای اسارت به دست اوست

زینب به شام رفت ولیکن به اختیار

 

در یک محله زخم زبان خورد بی عدد

در یک محله سنگ گران خورد بیشمار

 

دردی به درد طعنه شنیدن نمیرسد

یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار

 

علی اکبر لطیفیان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – دوم محرم

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – دوم محرم – سید پوریا هاشمی

 

حضور دارد و ما فکر غربتش هستیم

غریب مانده و غافل ز غربتش هستیم

 

سراغ از او نگرفتیم او سراغ گرفت

گله نکرده ز ما گرچه رعیتش هستیم

 

بجای کار برایش! همش طلبکاریم

نه نوکریم!نه در فکر خدمتش هستیم

 

چقدر همتمان بوده محرمش باشیم

چقدر مونس شبهای خلوتش هستیم

 

همیشه و همه جا او هوای مارا داشت

همیشه و همه جا زیر منتش هستیم

 

قرار بود بسوزیم ما! ولی نگذاشت

خدا گواست اسیر رفاقتش هستیم

 

خدا کند که به ما کربلا افاضه کند

که سالهای زیادی به حسرتش هستیم

 

چه کربلاست که عالم به هوش می آید

چه کربلاست که فکر زیارتش هستیم

 

سید پوریا هاشمی

 

********************

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) – دوم محرم – حسن لطفی

 

به سویِ ما اگر از سویتان نگاهی هست

برایِ گریه ی مان حالِ روبراهی هست

 

"تنت به نازِ طبیبان نیاز مند و مباد"

تو گریه می کنی آنقدر که نگاهی هست

 

به تکیه آمده ام تا به عرش تکیه کنم

همینکه بیرقتان هست تکیه گاهی هست

 

لباس مشکیِ مان رو سفیدمان کرده

گذشت عُمر و غمی نیست این سیاهی هست

 

چه داشتیم که ما را خرید مادرتان

در این بساط کمی اشک هست و آهی هست

 

به سوی کرببلا ایستاده می میرم

هزار شکر که در سینه قبله گاهی هست

 

حسین گفتم و زینب حرم به ما بخشید

همیشه لطفِ شما هست و سر پناهی هست

 

گَهی به سویِ مدینه گَهی به کربُبلا

ببین که محملِ زینب سرِ دو راهی هست

 

"بیا مدینه رویم" بهانه اش این بود

میانِ قافله ام طفلِ بی گناهی هست

 

حسن لطفی

اشعار مناجات محرمی – شب دوم محرم

 

اشعار مناجات محرمی – شب دوم محرم – سید پوریا هاشمی

 

از ابتدای خلقت  تا انتها حسین است

روح خدا پرستی در انبیا حسین است

 

هرچه بلاست آقا  یکجا بجان خریده

در امتحان ایمان قالو بلی حسین است

 

اوج کمال احمد بوسیدن حسین است

معراج رفته داند معراج تا حسین است

 

هنگام مرگ باید بالا سرم بیاید

رویش حساب کردم چون باوفا حسین است

 

تربت به هر مریضی دادم شفا گرفته

لعنت به منکرش باد سر شفا حسین است

 

این ارج و قرب کعبه مدیون خون آقاست

حاجی نباش غافل سنگ بنا حسین است

 

هریک قدم پیاده  صد حج ثواب دارد

هرجوره سود کردیم تا کار با حسین است

 

دراین حرم عبادت یعنی که ذکر ارباب

صوت همه ملائک صلو علی حسین است

 

لبیک داعی الله  من آمدم زیارت

حالا تمام شورم لبیک یا حسین است

 

چه روزگار تلخی دارند این دو عاشق

پایین نیزه زینب بر نیزه ها حسین است

 

سید پوریا هاشمی

 

*********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب دوم محرم – محمد جواد پرچمی

 

کوکب دردانه عصمت نگین اش زینب است

آیۀ ایاک نعبد ، نستعین اش زینب است

 

رتبۀ ممسوسۀ فی ذات در تسخیر اوست

جلوه مستغرق رب، دستچین اش زینب است

 

کم ندارد چیزی از مادر بزرگش پس بگو

کربلا تا شام ، ام المومنين اش زینب است

 

واقعا زن نیست این ، پروردگار مردهاست

انقلاب کربلا مرد آفرین اش زینب است

 

خیمه های کربلا ام البنات اش زینب است

کشته های نینوا ام البنین اش زینب است

 

فاطمه زينب حسن زينب بيمبر زينب است

حيدر كرار لحن آتشين اش زينب است

 

مستجير بيرق عباس گرچه شد حسين

پرچم صاحب لوا حبل المتين اش زينب است

 

آنكه بين ازدحام چشم هاي خيره سر

رو گرفت از دشمنان با آستينش زينب است

 

گرچه در بزم عبيدالله او پايين نشست

صبح محشر بانوي بالانشين اش زينب است

 

محمد جواد پرچمی

 

*********************

 

اشعار مناجات محرمی – آرش براری

 

از ازل تا روز محشر دوستت دارم حسین

در همه عمرم سراسر دوستت دارم حسین

 

گفته پیغمبر تو را باید همیشه دوست داشت

طبق دستور پیمبر دوستت دارم حسین

 

گرچه خیلی دوست دارم چهارده معصوم را

بین آنها جور دیگر دوستت دارم حسین

 

ساده میگویم شبیه کودکان بی سواد

از خودم هم بیشترتر دوستت دارم حسین

 

مادرم میگفت پای روضه شیرم داده است

پس من از آغوش مادر دوستت دارم حسین

 

"همنشینی با تو" را در آخرت از من نگیر

هرچه هم که باشم آخر دوستت دارم حسین

 

آرش براری

 

*********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب دوم محرم –محمد قاجار

 

پسر فاطمه ای روشنی چشم ترم

سایه ی پهن، ز الطاف خدا روی سرم

 

مادرم آشپز بزم عزاخانه توست

و میان دار صف سینه زنانت پدرم

 

تا نفس دارم از این خانه به جایی نروم

من به هر جای دگر پای نهم، در به درم

 

همه ی ایلُ تبارم، همه دیوانه ی تو

هم پدرجدّمُ مادر پدرم هم پسرم

 

علت خلقت من گریه برای غم توست

جز به پای غم تو گریه کنم بی هنرم

 

دست انداخته شیطان که مرا پست کند

کمکم کن که از این معرکه جان در ببرم

 

بسکه از عشق تو لبریز شدم، مست شدم

هوسم کرده که تا کرببلایت بپرم

 

به گدایت نظری کن که به امّیدِ عطا

شب جمعه شده و آمده مسکین به حرم

 

اربعین، برگ برات منِ شیدا شده را

بزن امضا و معطل مکن ای شاه کرم

 

من علامتکش ظهر دهمِ ماه تو ام

پای این نذر ببین خم شده قدّم، کمرم

 

کاسبم، نان شبم بسته به چشمان شماست

نام عباس بُود هر قسم معتبرم

 

شغل من خادمیِ هر شبِ سقاخانه ست

تاجرِ بی ضررِ چایی و قند و شکرم

 

افتخارِ همه در سروری و سالاری ست

من ولیکن به گداییِ درت مفتخرم

 

خانه ی مادری ام کرببلا شهر شماست

پس به هر جا که روم جز حرمت، در سفرم

 

کار و بارم همه دم روضه و اشک سحر است

غیر اوضاع تو از کار جهان بی خبرم

 

محمد قاجار

 

*********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب دوم محرم – حسن کردی

 

مهر تو پشتوانه ایمان نوکر است

نوکر تمام عمر بدهکار این در است

 

چشمان خیس عالم و آدم گواه ماست

اینکه چقدر نام شما گریه آور است

 

یک قطره صاف در غم تو اشک ریختن

با سجده های شام تهجد برابر است

 

ای سرّ ایه "فتلقی" چه روشن است

ادم به گریه بر تو نجاتش مقدر است

 

با چشم های پاک فقط می شود گریست

این اشک و عشق از اثر شیر مادر است

 

با تو خدا معادله ها را بهم زده

وقتی زیارت تو ز حج هم فراتر است

 

خوشبخت آنکه با غم تو زندگی کند

خوشبخت تر کسی که در این خانه نوکر است

 

حسن کردی

 

*********************

 

اشعار مناجات محرمی – شب دوم محرم – محسن صرامی

 

ذکر حرم توست که گُل کرده به لب ها

پس گوش بکن ناله ی "آقا بطلب ها"

 

تنبیه نکن ، گر چه بدم گر چه سیاهم

محتاج نوازش شده ام جای غضب ها

 

دوری من از تو شده فرسنگ به فرسنگ

تبدیل بکن فاصله ها را به وجب ها

 

سجاده ی من شعبه ای از کرب و بلا شد

با تربت تو در حرمم نیمه ی شب ها

 

لا حول ولا قوة الا ... وَ سه نقطه

ای در یَد اطفال تو اسبابِ سبب ها

 

ما "قوم عجم" سابقه داران تو هستیم

کردیم غلامی تو همپای عرب ها

 

در سینه ی ما آتش عشقت نشود سرد

از داغ تو داغیم و دچاریم ، به تب ها

 

ما وصل به گنجیم و بریدیم ز دنیا

ما "جاه طلب" نه ... تو بگو "شاه طلب ها"

 

از نخل خیابانی بین الحرمینت

در سفره ی ما پخش بکن نان و رطب ها

 

ای کهنه رفیق ابدی ، حضرت ارباب !!!

غیر از خودِ تو از همه خوردیم ، رَکَب ها

 

رضا قاسمی

 

*********************

 

اشعار مناجات محرمی – محسن صرامی

 

ما را طبیب حاذق بیمار می پسندد

بیمار چشم خود را تب دار می پسندد

 

فرمود با اشاره بعد از دو استخاره

یک بار مست و یک بار هوشیار می پسندد

 

تا لحظه ای دلم سوخت دل را خرید و نفروخت

آه ندامتم را غفار می پسندد

 

 کاری ندارد اصلاً داریم یا نداریم

اصلاً نداری ام را بسیار می پسندد

 

در اوج سر به راهی سر به هوام گاهی

معشوق عاشقش را بردار می پسندد

 

در میزنم که شاید در را شبی گشاید

یار از دل گرفتار اصرار می پسندد

 

 من عاشق زهیرم دیوانه ی بریرم

این است خط سیرم دلدار می پسندد

 

دل را خریده کم کم کلب رسول ترکم

گندابی ام که یارم عیار می پسندد

 

محسن صرامی

اشعار هلال ماه محرم

 

 اشعار هلال ماه محرم - محمد جواد شیرازی

 

سرتاسر محله ی مان غرق ماتم است

حرف از حسین و زینب و ماه محرم است

 

دیدم میان کوچه جوانی پُر از شعور

حَیّ عَلَی الْعَزا به لبش بود، غرق شور

 

می گفت: نذر خون خدا جان مادرم

دم از حسین می زنم و اشک می خرم

 

با روی خوش رساند به مجلس غریبه ای

با هم زدند سر در هیئت کتیبه ای

 

دیدم کسی عجیب پی کار دلبر است

بی تاب و عاشقانه گرفتار دلبر است

 

هر کارِ سخت بود، خودش گفت: می کند

کفش هر آن که آمده را جفت می کند

 

رندی کنار در به همه چای تازه داد

چایش به قلب سنگی من هم گدازه داد

 

با ذکر یا حسین و وضو طبق عادتش

قاطی چای، ریخت کمی خاک تربتش

 

با گریه فاطمه به تماشا نشسته بود

یک بچه باز قلک خود را شکسته بود

 

می گفت زیر لب: کم من را قبول کن

از من دوباره سینه زدن را قبول کن

 

رحمت به مادری که ارادت می آورد

فرزند خویش را سوی هیئت می آورد

 

از عشق و شور فاطمه جانش لبالب است

با چادرش مدافع فرهنگ زینب است

 

دیدم کنار دیگ نشسته است با ادب

لات محله بود ولی گفت زیر لب:

 

زهرا مرا به پای حسینش مرید کرد

دیگ سیاه روضه مرا رو سپید کرد

 

آمد به سوی من پدری پیر و محترم

می گفت: گوش کن به من و این نصیحتم

 

این جا هر آن چه خرج کنی سود می کنی

خود را عزیز خانه ی معبود می کنی

 

جانم فدای نوکر و دربان هیئتش

جانم فدای پیرغلامان هیئتش

 

هر کس به قدر معرفتش کار می کند

با اشتیاق صحبتِ از یار می کند

 

در اوج کار که پُر از اخلاص می شدند

گریان برای حضرت عباس می شدند

 

مجلس شروع شد، همه با آه و زمزمه

هر یک گرفته اند اجازه ز فاطمه

 

خدام درگهش همه بی ادعا شدند

با این که خسته اند ولی یک صدا شدند

 

دیدم دم از رفاقت دیرینه می زنند

محکم تر از همه به سر و سینه می زنند

 

چون شیرِ پاک خورده همه گریه می کنند

مانند بچه مرده همه گریه می کنند

 

گفتند: بی پناه به یک نیزه تکیه داد

در بند یک سپاه به یک نیزه تکیه داد

 

گفتند: عاقبت به لبش هم نخورد آب

گفتند: مانده بود تنش زیر آفتاب

 

گفتند: تشنه کام سرش را بریده اند

گفتند: روی سینه ی آقا دویده اند

 

گفتند: این غریب، میان وطن نبود

جز یک حصیر پاره برایش کفن نبود

 

محمد جواد شیرازی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) - علی اکبر لطیفیان

 

سیر و سلوک من شده آواره بودن

بی "چاره" بودن با وجود چاره بودن

 

هرکس کسی دارد ولیکن من ندارم

کاری به جز زانو بغل کردن ندارم

 

من دوست دارم کوچه گرد شب شدن را

شب تا سحر دلواپس زینب شدن را

 

رفتند اما یک نفر دوروبرم بود

آن یک نفر هم سایه ی پشت سرم بود

 

گشتم ولی این شهر پروانه ندارد

انگار جز طوعه کسی خانه ندارد

 

چه مردم نامهربانی داشت کوفه

ای کاش ده تا مثل هانی داشت کوفه

 

در کوفه دیگر حرمت مهمان شکسته

این چند روز آنقدرها دندان شکسته

 

اینجا وفا دارد ، وفاهای دروغی

بازار هم دارد ، چه بازار شلوغی !!!

 

بازار ، دنبال وفا رفتم ، جفا داشت

اما خدا را شکر دیدم بوریا داشت

 

حالا که دستم بسته شد یاد علی ام

معلوم شد امروز داماد علی ام

 

از بام نه از چشمشان افتادم آخر

دیدی چه کاری دست زینب دادم آخر؟!!

 

گفتم سرم را طوعه میگیرد به دامان

اما سرم را کوفیان دادند طفلان

 

میخواستم خون را به پای رب بریزم

گل در مسیر محمل زینب بریزم

 

علی اکبر لطیفیان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام موسی کاظم(ع) - آرش براری

 

صالح ترین عبد خدا موسی بن جعفر

حق است هرکس هست با موسی بن جعفر

ما بنده و آقای ما موسی بن جعفر

محتاج‌ها گویند یا موسی بن جعفر

 

در پای جودش اغنیا محتاج هستند

قربانیش در ماه حج حجاج هستند

 

مستیم مست باده باب الحوائج

هستیم ما دلداده باب الحوائج

قربان خانواده باب الحوائج

آقاست آقا زاده باب الحوائج

 

با بچه هایش صاحب سرمایه هستیم

با مشهد و شیراز و قم همسایه هستیم

 

بال ملائک هست فرش زیر پایش

ایزد مسخّر کرده هستی را برایش

هستند در ایران ما فرزندهایش

معصومه‌اش آمد به دنبال رضایش

 

انوار او تقسیم شد بر مشهد و قم

او را زیارت میکنم در مشهد و قم

 

او آیت عظمای آیات خدا بود

شب تا سحر گرم مناجات خدا بود

مات رخش شد عرش او مات خدا بود

واضح ترین تصویر از ذات خدا بود

 

او جلوه رب بود اما بندگی کرد

انسان کامل بود و ساده زندگی کرد

 

«والکاظمین الغیض»، صبرش حد ندارد

خوب است و در بین صفاتش بد ندارد

در مومنینش یک نفر مرتد ندارد

در صحبتش با خادمان «باید» ندارد

 

خاری رَوَد در پای فرزند عزیزش

اخمی نخواهد کرد بر روی کنیزش

 

تابوده این بوده ست «آقا؛ تو، گدا؛ من»

مدح تورا گفتن کجا آقا کجا من؟

تو جان بخواه و مابقی کار با من

بدکاره آمد محضرت شد پاک دامن

 

با دیدنت ذکر خدا ورد لبش شد

از تو سرودن کار هر روز و شبش شد

 

تو آمدی از عرش بر دامان مادر

دست تو را دادند بر دستان مادر

مثل طلای خالص است ایمان مادر

جان امام کاظم است و جان مادر

 

وقت ولادت مادرت تکبیر می‌گفت

این عالمه بهر زنان تفسیر می‌گفت

 

در عشق حق عاشق ترین عاشق تو هستی

مجرای فیض عالمی، رازق تو هستی

هرچند مخلوقی ولی خالق تو هستی

تنها وصی حضرت صادق تو هستی

 

علم لدنّی پدر در سینه توست

جود و کرامت عادت دیرینه توست

 

تا پای جانت پای قرآن ایستادی

در فتنه‌ها، ای کوه ایمان ایستادی

 رودرروی بدعتگذاران ایستادی

با رنج و زحمت کنج زندان ایستادی...

 

...تا یازده رکعت نماز شب بخوانی

در کنج زندان روضه زینب بخوانی

 

جان ها فدای آستان عمه جانت

دارد میآید کاروان عمه جانت

ای کاش بودم در زمان عمه جانت

تا می‌شدم قربان جان عمه جانت

 

تا روضه گودال ها چیزی نمانده

تا غارت خلخال ها چیزی نمانده

 

آرش براری

اشعار ولادت حضرت امام موسی کاظم(ع) - علی اکبر لطیفیان

هر كه يك دفعه سر اين سفره مهمان ميشود

مور هم باشد اگر روزي سليمان ميشود

 

سر به زير انداختن ذاتش توسل كردن است

دردهاي اين حرم ناگفته درمان ميشود

 

اين كريمان لطفشان هرچند آماده ست، ليك

نام مادر كه وسط باشد دو چندان ميشود

 

ما پدر را خواستيم و از پسر خيرش رسيد

در رجب ها كاظمين ما خراسان ميشود

 

ظاهراً عين امامي ، باطناً پيغمبري

هر كه ميبيند تورا،از تو مسلمان ميشود

 

نسل موسايي ِ تو طبع مسيحا داشتند

يك نفر از آنهمه پير جماران ميشود

 

اين دلِ ما سينه ي ما، نه بگو اصلا بهشت

هر كجا موسي ابن جعفر نيست زندان ميشود

 

نيستم آهو ولي سگ هم به دردي ميخورد

لااقل يك گوشه از صحنت نگهبان ميشود

 

علي اكبر لطيفيان

اشعار عید سعید غدیر خم - محمد جواد شیرازی

 

عرش برین شاهدِ شأن رفیع علی است

ارض و سما گوشه ی ملک وسیع علی است

 

یاد گرفتم من از محضر ابن الجواد

عبد و مطیع خداست، هر که مطیع علی است

 

چشم بصیر علی، چشم بصیر خداست

گوش سمیع خدا، گوش سمیع علی است

 

هیچ زمانی زره بر کمر خود نبست

راوی این ماجرا، تیغ سریع علی است

 

رهبر هر مکتبی عزت آن مکتب است

سینه سپر کن بگو، عزت شیعه علی است

 

منکر او تا ابد مُلحد و سردرگم است

شاهد این حرف ها، عید غدیر خم است

 

حضرت ختمی مآب، دست علی را گرفت

ولوله ای در میانِ همگان پا گرفت

 

بعد به امر خدا، پیش نگاه همه

دست علی را خودش یک تنه بالا گرفت

 

با همه ی قوتش، خطبه ای از عشق خواند

از نفس و خطبه اش مکتب حق پا گرفت

 

گفت علی بعد من، رهبر این امت است

در دل هر شیعه ای حب علی جا گرفت

 

امر مهمی است که، ختم رسل یک به یک

از همه ی جمعیت، بیعت و امضا گرفت

 

 باید از این ماجرا گفت به هر بی خبر

باید از این راه گفت بیشتر و بیشتر

 

ریخت به هم نهضتش جهل فراگیر را

کرد عیان صولتش کفر اساطیر را

 

غیر علی هیچ کس حضرت فاروق نیست

خطبه به خطبه شکست پایه ی تزویر را

 

تیر ندانست او مست خدا بود و بس

برد ز هوش و حواس، معرفتش تیر را

 

وای از آن لحظه که در وسط کارزار

سر بدهد مرتضی نعره ی تکبیر را

 

غرق به خون در اُحد، پای نبی ایستاد

در کف خود می فشرد، قبضه ی شمشیر را

 

فوق ایادیِ خلق هست یَدُالله اوست

نیست حریفش کسی، چون أسَدُ الله اوست

 

باده به کف حیدر است، حق علی و هو علی

عِرض و شرف حیدر است، حق علی و هو علی

 

فاتح خیبر علی است، جلوه ی داور علی است

شاه نجف حیدر است، حق علی و هو علی

 

چون دم پیکار شد، خیبر و بدر و اُحد

اول صف حیدر است، حق علی و هو علی

 

این سر میدان علی است، آخر میدان علی است

چهار طرف حیدر است، حق علی و هو علی

 

سوره ی توحید حق، خالق خورشید حق

دُر صدف حیدر است، حق علی و هو علی

 

کیست پس از مصطفی لایق این منزلت

جایگزین نبی، شد علی از هر جهت

 

راه نجات خدا، سلسله ی موی اوست

حلقه ی وصل دعا، حلقه ی گیسوی اوست

 

پور ابیطالب است، سجده بر او واجب است

قبله ی اهل یقین، در دو جهان روی اوست

 

مرده به پا می شود، شمس عقب می رود

کل جهان واله از یک خم ابروی اوست

 

مدح علی را بس است، این که میان زنان

حضرت خیرالنساء، همدم و بانوی اوست

 

جوشن حیدر فقط، نفس بتول است و بس

ذکر لب فاطمه، قدرت بازوی اوست

 

او که خودش پایه ی اصلی اسلام بود

همدم هر سائل و مونس ایتام بود

 

یثرب احمد چه شد این همه خاموش شد؟!

بیت ولی خدا از چه سیه پوش شد؟

 

جهل سقیفه گرفت جای اولوالامر را

بیعت روز غدیر، زود فراموش شد

 

یک نفر این جا فقط پای علی سوخته

همدم این عاشقی، نقشِ به بازوش شد

 

آه از این فاجعه، زیر در خانه اش

در وسط شعله ها فاطمه بیهوش شد

 

سوخت و پیروز شد، در دل تاریخ ها

تا به ابد عزت فاطمه منقوش شد

 

صبر کنید اهل دل، می رسد آقایمان

منتقم فاطمه، حضرت صاحب زمان

 

محمد جواد شیرازی

اشعار عید سعید غدیر خم - حسن لطفی

 

سر چیست اگر در آستان بگذارد

باید که به پای عشق جان بگذارد

مجنونِ علی همین همان بگذارد

از هرچه که هست بیش از آن بگذارد

این بیت به روی دیدگان بگذارد:

 

"هرکس که علی علی علی می‌گوید

پا بر سرِ دوشِ آسمان بگذارد"

 

در مصحف خویش حَیِ سرمد فرمود

در عیدِ غدیرِ خم محمد فرمود

یک روز دو روز نَه که ممتد فرمود

فرمود به اصحاب و مجدد فرمود

باید که شبیه آلِ احمد فرمود

 

مولاست علی و با علی حق میخواست

منت به سر هر دو جهان بگذارد

 

شد منبرشان از همه جا بالاتر

بر دستِ نبی دست خدا بالاتر

می‌رفت صدایش از سما بالاتر

گویید : علی... یکصدا... بالاتر

تکبیر بگویید شما ....بالاتر

 

آنقدر خدا دست علی بالابرد

تا دست به دست این جوان بگذارد

 

این تیغ بنازم که دو سر می‌ریزد

می‌چرخد و باز کُرک و پر می‌ریزد

با جوهر خویش هِی جگر می‌ریزد

از جمع سپاه بیشتر می‌ریزد

از هر نفرش دوتا نفر می‌ریزد

 

صد بار سپاه را بهم می‌دوزد

یک تیر اگر که در کمان بگذارد

 

از در بگرفت و گفت خود : یاحیدر

تا کَند تمامِ قلعه از جا حیدر

گفتند همه وقتِ تماشا : حیدر

لاحول ولا قوه الا حیدر

تا گفت خداوندِ تعالی حیدر

 

هرگز نرسد به تار و مارت هرچند

از جان ملک الموت توان بگذارد

 

این غُلغله چیست در مصاف اُفتاده

دشتی سپر و تیغ و قلاف اُفتاده

سرها به روی قله‌ی قاف اُفتاده

این همهمه در وقتِ طواف اُفتاده

بر سینه‌ی کعبه گر شکاف اُفتاده

 

تا منکر مرتضی طَوافش بکند

حق خواست که بر کعبه نشان بگذارد

 

از عشق تو سُکرِ باده را فهمیدیم

دلداده‌ی بی اراده را فهمیدیم

اجر دو قدم پیاده را فهمیدیم

ما از نجفِ تو جاده را فهمیدیم

معنیِ حلال زاده را فهمیدیم

 

فرمود حسین تو : فقط می‌خواهد

تا نام علی به کودکان بگذارد

 

بر سیره‌ی مرتضی به جان پابندیم

سربندِ علی و فاطمه می‌بندیم

ما بر گُل روی مرگ هم می‌خندیم

ما گورِ حرامزاده‌ها را کندیم

گفتیم و جهان از این سخن آکندیم

 

یک روز رسد که ذوالفقارش را حق

بر دامنِ صاحب الزمان بگذارد

 

آیینه شدیم زیر بارانِ نجف

خاکیم ولی اسیرِ طوفان نجف

ما دُر شده‌ایم در بیابانِ نجف

دستیم همه دست به دامانِ نجف

تا نعره زنیم پیشِ ایوان نجف

 

"هرکس به ولایت علی شک دارد

با مادرخویش درمیان بگذارد"

 

حسن لطفی (17/06/96)

اشعار عید سعید غدیر خم - محمد حسین رحیمیان

تا که گفتم یا علی شوریده و شیدا شدم

تا نجف پرواز کردم راحت از غم ها شدم

قطره بودم از کرامات علی دریا شدم

لایق دست دعای حضرت زهرا شدم

 

مادر خانه به من داده مدال نوکری

حیدری ام ،حیدری ام ،حیدری ام ،حیدری

 

دین علی، توحید علی ، قبله علی، قرآن علی

هل اتی و مومنون ، یاسین و الرحمان علی

حق علی ، مقصود علی ، محشر علی ، میزان علی

جان علی ، لیلا علی ، دلبر علی ، سلطان علی

 

آی مردم آی مردم حب حیدر دین ماست

نایب پیغمبر اسلام تنها مرتضاست

 

 کیست مردم پهلوان پهلوانان جز علی

کیست مردم زاهد شب ، شیر میدان جز علی

کیست آن که ذوالفقارش کرده طوفان جز علی

کیست آن که قلعه را بگشود آسان جز علی

 

مرد عدل و دانش و تقوا و رزم و اقتدار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

 

هر کجای معرکه پیچیده فریاد علی

نغمه هل من مبارز باز سر داده علی

مرد میدان کیست اینجا ، هست آماده علی

یک تنه با لشکر باطل در افتاده علی

 

هر که با او روبرو گردد ، شود کارش تمام

وای اگر شمشیر او بیرون بیاید از نیام

 

اولیاء الله را حیدر امامت می کند

کیست او که فاطمه از او اطاعت می کند

عالمی را حب او اهل سعادت میکند

خوش به حال آن که با نامش عبادت می کند

 

کوری چشم کسی که جنگ دارد با علی

نیست در عالم امیرالمومنین الا علی

 

نه به دنبال حکومت بود نه دنبال نام

کم محلی بر ضعیفان بود بر حیدر حرام

دارد او دین بزرگی گردن شاه و غلام

دشمنش هم گفته بی حیدر شود کارم تمام

 

کیست او از دشمنش مشکل گشایی می کند

تا قیامت دور او عالم گدایی می کند

 

می نویسم کوری چشمان هر کافر ، غدیر

از تمام روزهای سال بالاتر غدیر

وقت عیدی دادن زهرا و پیغمبر غدیر

می کنم تجدید بیعت با ولایت در غدیر

 

من کی ام ، شکر خدا هستم نمک گیر غدیر

چشم در راه ظهور آخرین تیر غدیر

 

محمد حسین رحیمیان

اشعار عید سعید غدیر خم

 

اشعار عید سعید غدیر خم –  محمد حسین ملکیان

 

من ماجرا را خوب یادم هست، چون کاروان ما جلوتر بود

پیکی رسید و گفت برگردید، دستور، دستور پیمبر بود

 

چرخید سرهای شترهامان چون با محمد بود دلهامان

فرمانبری از حرف پیغمبر، با حج برای ما برابر بود

 

خیل عظیم حج گزاران را گرد درختانی کهن دیدیم

کار بنای سایه بان ها با عمار و سلمان و ابوذر بود

 

زنگ شترها از صدا افتاد، از دشت حتی رد نمی شد باد

راوی به حرف خویش پایان داد، یعنی محمد روی منبر بود

 

«الیوم اکملت لکم دینی...» « من کنت مولاه علی مولاه...»

بانگ رسایی داشت پیغمبر، هرچند بعضی گوش ها کر بود

 

آن ها که می دیدند می خواندند از چشم پیغمبر مرادش را

آن ها که نشنیدند می دیدند در دست او دست برادر بود

 

 

هم برکه هم دریا شهادت داد هم طور هم سینا شهادت داد

حتی شن صحرا شهادت داد حکم ولایت دست حیدر بود

 

از خندق و از بدر تا خیبر، تا لحظه ی آخر که در بستر...

از ابتدا حرف از ولایت بود، آری! ولایت حرف آخر بود

 

محمد حسین ملکیان

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – علی فردوسی

 

نشست بر سر دست نبی به منبر دست

زدند دست شعف آسمانیان بر دست

 

(روایت است که در حجه الوداع رسول

خبر رسید که جبریل نامه آورده است

 

نوشته بود بگو دست کیست دست خدا

نوشته بود بگو آنچه را که در پرده است)

 

برای بیعت او دست ها بلند شدند

شد آسمان و زمین ناگهان سراسر دست

 

کدام دست یداللهی است این دستی

که پیش آن نمی آید به چشم دیگر دست

 

رسول رفت به معراج و دید در پرده

نشسته است کسی سیب نیمه ای در دست

 

گرفته است به تحقیق دست موسی را

شده است در "ید بیضا" اگر منور دست

 

خلیل هم متوسل به او شد آن وقتی

که برد پیش گلوی پسر به خنجر دست

 

کدام دست؟ همان دست بی محابایی

که برد یک تنه بر چارچوب خیبر دست

 

کدام دست؟ که پرورده آنچنان پسری

که پای عهد بشوید ز دست آخر دست

 

به یک اشارت شق القمر چنان کرده

که مانده است در اعجاز دست او تردست

 

به کارگاه ازل هرکه رفته می داند

"ابو تراب" نشسته است آب و گل در دست

 

ز چیره دستی ساقی بس آن که هیچ کسی

نیافته است به جز او به راز کوثر دست

 

گرفته ام چو گدا دست خود به امیدی

که او بگیرد از این دست روز محشر دست..

 

علی فردوسی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم

 

آتش نمرود را در دَم گلـستان مي كند

حلقه ي انگشترش كار سليمان مي كند

 

ميثم تمّار را با دار اُنسش مي دهد

آن امامي كز نگاهي خَلقِ سلمان مي كند

 

تا كه رو زد بركسي غير از علي، ذات خدا

يوسف صدّيق را در بند زندان مي كند

 

بين گرداب بلا چيزي نگو جز "يا علي"

ذكر حيدر مُشكلت را سهل و آسان مي كند

 

مثل طفلي كه ميان جمعيت گُـم مي شود

دوري از شاه نجف ما را پريشان مي كند

 

هرچه مي خواهم نگويم مدح او را،خود به خود

نفس لوّامه مرا فوراً پشيـمان مي كند

 

عاقل از ديدِ من است آن كس كه با "نادعلي"

با زبان روزه ، دائم ختم قرآن مي كند

 

آسمان در هم نمي پيچد بدون اذن او

امر از او مي رسد ، افلاك طوفان مي كند

 

وحي صادر مي شود از جانب مولاي ما

پس فقط روح الامين ابلاغ فرمان مي كند

 

ما كه تصويري نمي خواهيم جز صحن نجف

مرتضي وقتي كسي را كارگردان مي كند

 

بر مشامش مي رسد بوي حرم ، امّا مُدام

"سائل"اين غم را درون سينه پنهان مي كند

 

شك ندارم "هَمُّ و غَمَّش"را ز خاطر مي برد

هرگدايي در حرم رو سمت ايوان ميکند

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در سحر 17 شهریور 96

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – موسی علیمرادی

 

چرخش چرخ و فلک بسته به چشمان علیست

همۀ عمر جهان بسته به یک آن علیست

 

همه از سفرۀ او روزی خود را دارند

آفرینش به خدا سفرۀ احسان  علیست

 

بندۀ  عشق علی از همه آزادتر است

شکر لله که دلم  بسته به زندان علیست

 

نمک سفرۀ او خوردم و آدم شده ام

آدمیت نمکی هست که در نان علیست

 

گر حساب سرزلفش  کنی از دهر جدا

مابقی هر چه که مانده است پریشان علیست

 

بس که از ذکر علی شهد و شکر نوشیدم

این دهان نیست بگویید که  قندان علیست

 

آفتابی که جهان از نفسش روشن شد

انعکاسی است که از پرتو دندان علیست

 

در لحد سمت نجف  روی مرا بگذارید

سرمن چشم به راه سر دامان علیست

 

اشک شور است اگر علت و برهان دارد

علت آن است که هر چشم، نمکدان علیست

 

گرعلی، جانِ همه خلقت عالم باشد

حضرت فاطمه  ولله قسم جان علیست

 

هر کسی عشق  حسین بن علی را دارد

روز محشر به خداوند که مهمان علیست

 

موسی علیمرادی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – سید پوریا هاشمی

 

غم ها که به سر آمد آغاز ظفرها شد

الوعده وفا! روز  دندان به جگرها شد

چشمان پیمبر هم  معطوف گذرها شد

حجاج رسیدند و  پایان سفرها شد

 

وا کرده بغل برکه  برروی مسافرها

گویا که خدا داده  سوغات به زائرها

 

انقدر جهاز آمد  کوهی شد و بالا رفت

چشمان همه سویش  من باب تماشا رفت

احمد به فراز آن  هم شانه مولا رفت

موسی سوی طور آمد  بر عرش مسیحا رفت

 

موقوفه ی حیدر بود هر خط بیاناتش

یک جمله به توصیفش یک جمله به اثباتش

 

میگفت که ای مردم  فرمانده لشگر کیست

هرچند پیمبر نیست  هارون پیمبر کیست

سرمایه اسلام و  از اهل جهان سر کیست

شمشیر رسول الله  کرار دلاور کیست

 

انگشتر ایمان را  همواره نگین بوده

بر شانه من رفته  معراج نشین بوده

 

یا رب بعلی بوده  یک عمر دعای من

هروقت زمین خوردم  بوده ست عصای من

جانم به علی بند است  جان داده برای من

بی واهمه در بستر  خوابیده بجای من

 

وقتی به رکوع آمد  طعنه به سلیمان زد

خیبر جلویش پا شد   وقتی که به میدان زد

 

مغرور نبود اصلا  هرچند شجاعت داشت

از زندگی اش دل کند  با مرگ رفاقت داشت

با نان جوین خوش بود  از بس که قناعت داشت

حرفی نزد از مردم  هرچند شکایت داشت

 

باید به دل مومن  عشقی ازلی باشد

برهرکه امامم من  مامومِ علی باشد

 

من میروم ای امت  زیر نظرش باشید

تنها نشود یک وقت  مثل سپرش باشد

روزی نرسد داغی  روی جگرش باشید

با آتش و با هیزم  در پشت درش باشید

 

روزی نرسد باشد  در بین شما تنها

در پیش نگاه او  سیلی بخورد زهرا

 

کاری نکنید از درد  شبها بشود بیدار

از درد کبودی ها  از زخم نوک مسمار

زینب ببرد ارث از  این سوختن و آزار

یثرب برسد تا شام  کوچه برسد بازار

 

یک سر بروی نیزه  یک خواهر جان بر لب

وای از اثر شلاق  وای از کمر زینب

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – آرش براری

 

شهادت می دهم حبل المتین عین الیقین هستی

صراط مستقیم حقی و یعسوب دین هستی

شهادت می دهم دست خدا در آستین هستی

شهادت می دهم مولا امیرالمومنین هستی

 

علی! حکم ولی اللهی‌ات در عرش امضا شد

خدا دستور داد و مصطفی مأمور اجرا شد

 

تمام عمر بودی گوش به فرمان پیغمبر

پیمبر جان تو بود و تو بودی جان پیغمبر

هزاران بار رفتی که شوی قربان پیغمبر

خدا مدح تو را گفته است در قرآن پیغمبر

 

خدا در شأن و مدح تو هزاران آیه نازل کرد

"علی بین نماز انگشتری تقدیم سائل کرد"

 

علی! چشم خدا هستی و یک لحظه نخوابیدی

علی! خشم خدا هستی و از ظالم نترسیدی

شهادت می دهم اول خدا را تو پرستیدی

خودت گفتی خدا را با دو چشم خویش می دیدی

 

شهادت می دهم اول تو سجده بر خدا کردی

نخستین مرد بودی که به احمد اقتدا کردی

 

شهادت داد هرکس به ولای تو مسلمان است

ولای تو نشان قطعی تکمیل ایمان است

کسی که از محبینت نباشد عبد شیطان است

علی حب تو شرط لازم عفو گناهان است

 

خدا هرگز نمی بخشد بدون تو گناهی را

بدون تو نمی بیند کسی عفو الهی را

 

قسیم النار و الجنه تو هستی ساقی کوثر

ولی الله اعظم هستی و داماد پیغمبر

نداری هیچ همتایی به جز صدیقه اطهر

علی ابن ابیطالب امیر المومنین حیدر

 

نه این حرف پیمبر نیست این حکم خداوند است

امیرالمؤمنینی به علی تنها برازنده است

 

به احمد وحی آمد که علی مولا الموالی شد

چه وحیی بود جبرائیل هم حالی به حالی شد

امیرالمومنین حیدر شد و اوضاع عالی شد

هر آنچه بود در مشت خدا امروز خالی شد

 

علی تصویر شفاف خدا در صفحه دنیاست

علی مولا علی مولا علی مولا علی مولاست

 

امام جن و انسان است علی بن ابی طالب

به روز حشر میزان است علی بن ابی طالب

پناه بی پناهان است علی بن ابی طالب

ولی امر و سلطان است علی بن ابی طالب

 

به گوشم میرسد امروز از هر سو "علیٌ حق"

ملائک ذکر میگویند" علیٌ هو علیٌ حق"

 

علی عالی اعلا، یل حق، حیدر کرار

علی شمشیر اسلام است بر فرق سر کفار

کسی جرات ندارد که بجنگد با تو در پیکار

علی مولاالموالی و علیٌ قاهر القهار

 

امام العارفین خیر الوصیین منتهی الآمال

بگو حیدر مدد ذکر علیٌ افضل الاعمال

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – سید پوریا هاشمی

 

روز اول بسته کار عاشقی را با خدا

آنکه پای نخلهای کوفه رفته تا خدا

 

هر اولوالعزمی که میگویند خاطر خواه اوست

عهد بسته پای عشقش با پیمبرها خدا

 

همنشین یونس و همراه موسی بین طور

کشتی نوح نبی را بوده حیدر ناخدا

 

نامه خلق جهان را میزند امضا علی

نامه اهل نجف را میزند امضا خدا

 

یا کریم و یا کریم یا کریم و یاعلی

یاعلی و یاعلی و یاعلی و یا خدا

 

 مستطیعم!میشوم حاجی شب های نجف

آبروی ما عجم هایند عرب های نجف

 

اژدها رام است تا او میشود منبر نشین

مسجد کوفه رکاب و منبر مولا نگین

 

میرسد تا پیچش عمامه ی او آسمان

میرسد هر لحظه با منت به پابوسش زمین

 

پای او از پایه های محکم عرش خداست

دست او در آستین دست خدا در آستین

 

گردو خاک مانده بر روی عبای او طلا

نوکران جیره خوار محضرش آقا ترین

 

حبه جنه قسیم نار و الجنه علی

محور و میزان محشر مالک فی یوم دین

 

مادرم از کودکی داده به من یک یادگار

لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار

 

قل هوالله احد همچون خدا یکتا علیست

فوق ایدیهم کلام حق هی العلیا علیست

 

لکنت جبراییل درمانش فقط در پیش اوست

حضرت استاد بین عالم بالا علی است

 

حجت الله دل صدیق اکبر فاطمه ست

حجت الله دل صدیقه ی کبری علی ست

 

برکت خرمای میثم روزی اشک کمیل

شاه قنبر نور فضه عزت اسما علی ست

 

هرچه گفت احمد ز پشت پرده حیدر حرف زد

بر پیمبر فاش شد آن سوی او ادنا علی ست

 

میرود سمت خطر بامرگ بازی میکند

حرکت نعلین او تقدیر سازی میکند

 

بند انگشتش به موجودات نعمت میدهد

وصله ی دشداشه اش برخاک زینت میدهد

 

نان خشک سفره اورا ملایک میبرند

سفره دار آسمان بوی قناعت میدهد

 

روزبه را میکشد این سمت و سلمان میکند

قنبر آواره را یک روزه عزت میدهد

 

این چه ایثاریست که در لحظه های سخت جنگ

ناگهان بر دشمنش شمشیر امانت میدهد

 

ضربه زد تسبیح جن و انس را پایین کشید

ذوالفقارش بر عبادت نیز قیمت میدهد

 

منبر مسجد نمکگیر زبانش میشود

زینبش هم وارث فن بیانش میشود

 

از غدیر آغاز شد بغضی که شر اکبر است

هر مصیبت شد به پا تنها ز بغض حیدر است

 

جلوه ای در راهبندان مسیر فاطمه

جلوه ای در ازدحام قاتلین پشت در است

 

هیچکس اصلا نگفت این خانه را اتش نزن

نانجیب این زن که افتاده بصورت مادر است

 

مادری آتش گرفت و دختری آتش گرفت

آتش چادر مسیرش خیمه ها و معجر است

 

خواهری پایین نی مانده برادر روی نی

یک نفر سردرد دارد یک نفرهم بی سر است

 

روضه ی ماه محرم از غدیر آغاز شد

کشتن آقای ماهم از غدیر آغاز شد

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – سید حسن رستگار

 

باید برای وصف تو مجمر بیاوریم

اسفند و عود و کندر و عنبر بیاوریم

یا دسته دسته یاس معطر بیاوریم

باید گلاب خالص قمصر بیاوریم

 

تا بعد نام حضرت حیدر بیاوریم

 

ای همنشین فاطمه محبوب مصطفی

محبوب مصطفی نه فقط دلبر خدا

تفسیر واژه واژه ای از اصل انّما

باید کنار جمله ی لا سیف و لا فتی

 

شان نزول سوره ی کوثر بیاوریم

 

با غیر دوست عهد نبستیم یا علی

چون سرخوش از قرار الستیم یا علی

مجنون و بی قرار تو هستیم یا علی

یعنی که از حضور تو مستیم یا علی

 

آماده کن شراب که ساغر بیاوریم

 

میخوارگان صاحب سجاده ایم ما

ایرانیان خاک نجف زاده ایم ما

در یک کلام عاشق و دلداده ایم ما

گر جان طلب کنی همه آماده ایم ما

 

اصلا اراده ای بنما سر بیاوریم

 

در پیش پات بر تنمان سر زیادی است

سر جای خود که پیش تو پیکر زیادی است

حتی ز سر غلامی حیدر زیادی است

ما بنده ایم ، گفتن نوکر زیادی است

 

یادی اگر ز شوکت قنبر بیاوریم

 

وقتی خدا تو را به لقایش رسانده است

یعنی تو را به جای خودش هم نشانده است

هر کس که نکته ای ز تطنجیه خوانده است

در مظهر العجائبی ات سخت مانده است

 

با تو نمی شود که برابر بیاوریم

 

نام علی اگر شده ورد زبان ما

ذکری خودت گذاشته ای در دهان ما

ای راز سربلندیِ ما امتحانِ ما

در دست توست یا که خداوند جان ما

 

باید از این معادله سر در بیاوریم

 

خورشید مرتضی است ولی ماه فاطمه است

نور هدی به وقت شبانگاه فاطمه است

وقتی دلیل روشنیِ راه فاطمه است

پس انما ولیکم الله فاطمه است

 

سر خم به پیش حضرت مادر بیاوریم

 

سید حسن رستگار

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – رضا قاسمی

 

ما کهنه شرابیم ، به پیمانه ی ساقی

ما بست نشستیم به میخانه ی ساقی

 

با این همه می عقل نمانده به سر ما

زنجیری عشقیم ، وَ دیوانه ی ساقی

 

میخانه جوابگوی ما می زده ها نیست

پس بار ببندیم سوی خانه ی ساقی

 

دیوار تحمل نکند این همه سر را

پس سر بگذاریم ، روی شانه ی ساقی

 

ما نان و نمک خورده ی ساقی کریمیم

هستیم ، سر سفره ی شاهانه ی ساقی

 

می چیست ؟ به جز ذکر مسیحایی حیدر

ساقی چه کسی هست به جز ساقی کوثر ؟

 

این کیست که یک عالمه دل در گرو اوست ؟

این کیست که عشقش شده ممزوجِ رگ و پوست

 

دلزار و گداخیزترین نقطه ی دنیاست

این دایره ی عشق ، که در طره ی گیسوست

 

این چیست که مقتول ، برایش بدهد سر

از عرش ، جواب آمده این تیغ دو ابروست

 

این کیست که در عرش ، همه ذاکر اویند

هر کس که در آنجاست ، علی جو و علی گوست

 

عیسای مسیحا بِدَوَد پشت سرش ، چون ...

خاک قدمش اصل ترین نسخه ی داروست

 

ما کمتر از آنیم ، بگوییم ، علی کیست

یک جمله فقط ... "حیدر کرار ، خدا نیست"

 

خوشحالم از اینکه شده ام رعیت حیدر

من هیچ ترینم جلوی ساحت حیدر

 

کوچکتر از آنم که حسابم کند اما ...

آقا شدم از نوکری حضرت حیدر

 

شکرانه به جا آورم از اینکه صدا هست

پس حنجره ام را بدهم بابت "حیدر"

 

من گرد و غبارم به عبای پدر خاک

چون خلق شدم با کمی از طینت حیدر

 

گرچه پر از ایرادم و یک خط خطی استم

بودم ولی از روز ازل در خط حیدر

 

من شاکر الطاف خداوندِ علیّ ام

زیرا که فقط گیر علی بند علیّ ام

 

ای کاش بیفتد به حریمش گذر من

با ابر حرم خیس شود چشم تر من

 

یک شب بشوم معتکف گوشه ی صحنش

تا طی بشود در حرمش یک سحر من

 

آنقدر ، بچسبم به ضریحش که بمیرم

تا روی طلاهاش ، بماند اثر من

 

روزیِ دل من شود انگور ضریحش

تا مست بمیرم ، وَ بیاید خبر من

 

ای کاش که من ، کاش که من ، کاش که من هم

از این همه ای کاش ، در آمد پدر من

 

من گرد و غبارِ روی ایوان طلایم

هم اهل نجف هستم و هم کرب و بلایم

 

یاران غدیریم و پریشان حسینیم

ما وقف امیریم و غلامان حسینیم

 

امروز که در قلب بیابان غدیریم ...

در اوج عطش ، تشنه ی باران حسینیم

 

تا که نظری هم به دل ما کند آقا ...

ما زمزمه های قسمِ "جان حسینیم"

 

در خانه ی حیدر اگرم بست نشستیم

والله قسم یکسره مهمان حسینیم

 

ای کاش ، اجل با دلمان راه بیاید

چون منتظر نسخه ی درمان حسینیم

 

ای کاش که از هوی علی ، دم برسانند

ای کاش که ما را به محرم برسانند

 

رضا قاسمی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – آرش براری

 

برد پیمبر به شانه پای علی را

تا که ببینند خلق جای علی را

 

روز قیامت پناهگاه ندارد

هرکه ندارد به دل ولای علی را

 

در شب معراج می‌شنید پیمبر

جای صدای خدا صدای علی را

 

وجه خدا را ببین به صورت حیدر

ای که ندیدی رخ خدای علی را

 

از دو لب مرتضی کمیل چشیده...

لذت شیرینی دعای علی را

 

دست علی را به دست فاطمه دادند

تا به ابد دارد او هوای علی را

 

هست برازنده‌اش ردای خلافت

فاطمه چون دوخته قبای علی را

 

فاطمه تا آخرش کنار علی بود

خواهر خونی ذوالفقار علی بود

 

روشنی روز جلوه روی حیدر

هست شب قدر بین گیسوی حیدر

 

رو به علی سجده میکنند ملائک

قبله و محراب هست ابروی حیدر

 

تکیه به دستان مرتضی زده اسلام

مظهر دست خداست بازوی حیدر

 

کوه ترک خورد در جهاد ولیکن

هیچ نلرزیده است زانوی حیدر

 

هیچ گزندی نمیرسید به احمد

جای نبی امن بود پهلوی حیدر

 

پشت علی گرم بر حمایت زهراست

دختر پیغمبر است بانوی حیدر

 

خلق شد از هوی مرتضی دم عیسی

زنده شود مرده از دم هوی حیدر

 

گفت که میزان، علی‌است در صف محشر

کار همه هست با ترازوی حیدر

 

روز جزا سر در بهشت نوشته است

هرکه محب علی‌است اهل بهشت است

 

دست ملائک به دامن تو دخیل است

خاک قدم های تو طلای اصیل است

 

دوست مولا بزرگوار و عزیز است

دشمن حیدر همیشه خار و ذلیل است

 

راه تو تنها "صراط" راست حق است

هرچه به غیر از تو راه هست "سبیل" است

 

سرد شده با ولای‌ات آتش نمرود

"حصن ولایت" نگاهبان خلیل است

 

چشمه کُر دست توست ساقی کوثر

چشمه‌ی فیض بقیه آب قلیل است

 

جمع شده در علی صفات خداوند

نام علی مظهر جلیل و جمیل است

 

ذکر علی داروی مریضی روح است

هرکه صدایت نزد حسود و بخیل است

 

شأن تو هم شأن احمد است علی جان

وصف تو وصف محمد است علی جان

 

مستی نام تو را شراب ندارد

ذکر کمالات تو حساب ندارد

 

ذکر تو آرامش تمام قلوب است

هیچکسی با تو اضطراب ندارد

 

جار زدم عبد تو شدم همه مُردند

حرف حسابی ما جواب ندارد

 

گردن مارا بزن به دار نينداز

رشته مو طاقت طناب ندارد

 

محرم اسرار سر به مهر خدایی

فاطمه چون پیش تو حجاب ندارد

 

پلک زدی تا گناه خلق نبینی

چشم خدا هیچ گاه خواب ندارد

 

حد گناهکار اگر به دست تو باشد

زانیه هم ترسی از عذاب ندارد

 

شعر نگفتم که از تو اجر بگیرم

شاعر تو کار با ثواب ندارد

 

اجر من این است نوکر تو بمانم

مدح تو را در تمام عمر بخوانم

 

آرش براری

اشعار عید سعید غدیر خم

 

اشعار عید سعید غدیر خم – حسن لطفی

 

آتش گرفت هرکه مِی از این سَبو کشید

دیوانه شد هر آنکه ننوشید و بو کشید

 

مدحِ تو را نمی‌شود آسان سرود و گفت

باید که دست یکسره از آبرو کشید

 

آئینه‌ای گرفته خدا در مقابلش

فرمود یا‌علی و تو را مو به مو کشید

 

خود را که دید عینِ خودش را ظهور داد

یک یا علی و یکصدوده بار هو کشید

 

ما را رها نمی‌کند آن قوسِ اَبروان

باید که تیغِ اَبروی تو بر گلو کشید

 

ای شاه بیتِ عشق وزیری مبارکت

بسم اله ای امیر امیری مبارکت

 

ما باختیم پیش تو دارو ندار باز

ما را نوشته‌اند از اول قُمار باز

 

دستِ حسن حسین و اباالفضل تیغِ توست

 این خانواده‌اند همه ذوالفقار باز

 

وقتی که چرخ میزند این تیغ رحم کن

خورشید را که در نرود از مدار باز

 

پیداست از حرارتِ لا سیف گفتنش

جبریل دیده است کمی تار و مار باز

 

چشم شماست جامع الاضدادِ اهلبیت

وقت سلام رحمت و وقت شکار باز

 

تا پیش چشم فاطمه حیدر بلند شد

روحی لک الفدایِ پیمبر بلند شد

 

نقش تو بود و تیشه‌ی پیکر تراش‌ها

یاد تو بود در سَرِ مرمر تراش‌ها

 

با در تمامِ قلعه زِ جایش بلند شد

دستِ تو بود و حیرتِ خیبر تراش‌ها

 

حجاج در طواف تو حلاج می‌شوند

قربانیان خانه‌ی تو سر تراش‌ها

 

مولا تویی به بیعتِ بیعت شکن چه کار

مولا تویی به رغم...سه سرور تراش‌ها

 

بر چشم اَبرویت چقدر خوش نشسته است

انگار داده‌اند به خنجر  تراش‌ها

 

از هرچه دیده‌ام حرمت آشناتر است

ایوان طلایِ شاه نجف دلرباتر است

 

از ابرِ خشک لطفِ تو باران در آوَرَد

چشمت چقدر جان دهد و جان در آوَرَد

 

تو آمدی به جلوه که پروردگار هم

خود را چنین به قامتِ انسان در آوَرَد

 

دست تو کافی است به خرمای تازه‌ای

از بت پرست حضرتِ سلمان در آوَرَد

 

ما با علی علی همه‌ی عمر زنده‌ایم

ما را به رقص ذکرِ علی جان در آوَرَد

 

عباس مثل کیست که اصلا نیاز نیست

تیغ از غلاف در دل میدان در آوَرَد

 

رحمت به مادرم که به ما گفت یاعلی

یا مظهرالعجائب و یا مرتضا علی

 

ما را بهار ساخته‌ای زَمهَریر نه

ما را بهشت کرده‌ای اما کویر نه

 

ما کعبه را بدونِ علی سنگ دیده‌ایم

این کعبه است قبله ، ولی بی امیر نه

 

روزِ تولد و همه ی عیدهایمان

شاید زِ یادمان رَوَد اما غدیر نه

 

وقتی گدا رسید و به این خانه حلقه زد

برگشت از سرایِ تو اما فقیر نه

 

از آب هم مضایقه کردند در منا‌

سیراب دیو و دَد همه...طفلِ صغیر نه

 

این خانواده بیش و کمش فرق میکند

*اصلا حسین جنس غمش فرق می کند*

 

حسن لطفی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – حسن لطفی

 

هو میکشیم جامِ علی را بیاورید

امشب مِیِ مدامِ علی را بیاورید

 

تَرسم بنایِ میکده زیر و زِبَر شود

ای وای اگر که نامِ علی را بیاورید

 

بینِ مزار هم کفن خویش می‌درم

یک بار اگر سلامِ علی را بیاورید

 

بازارِ شاعران و ادیبان بِهَم زنید

یک واژه از کلامِ علی را بیاورید

 

جبریل هم رسیده گره‌هاش وا شود

آقایِ من غلامِ علی را بیاورید

 

موسی نی ایم قصه اگر لن ترانی است

یک جلوه از تمامِ علی را بیاورید

 

ما را خمارِ باده نوشتند با علی

ما را حلال زاده نوشتند با علی

 

 

گیرم خدا دوباره دو دنیا بیاورد

اما محال باشد علی را بیاورد

 

او اول است از همه باید پیمبرش

این دست را بگیرد و بالا بیاورد

 

عزم جهاد می‌کند و وقت رفتنش

یک کاسه آب حضرتِ زهرا بیاورد

 

یک دَم بس است از دو دَمِ ذوالفقارِ او

تا حالِ صد سپاه کمی جا بیاورد

 

اُفتاده از نَفَس ملک‌الموت می‌رسد

تا ذوالفقار محضرِ مولا بیاورد

 

وقتِ نبردِ اوست و جبریل آمده

تا دستمالِ زردِ علی را بیاورد

 

یکدم سرِ سپاهِ عرب میزند علی

ای نازِ ضربِ شصست عجب میزند علی

 

مست است هرکه نعره‌ی او شورِ یا علیست

مَرد است هرکه قبله‌ی او مرتضی علیست

 

حجش قبول هرکه به ایوان طلا رسید

بختش بلند هرکه گره خورده با علیست

 

معراج رفته بود ببیند خدا کجاست

معراج دید و گفت ببین تا کجا علیست

 

گفت از علی مع الحق و از حق مع العلی

من مانده‌ام علیست خدا یا خدا علیست

 

ظهر غدیر نقشِ عقیقِ رسول شد

مولا علیست تا‌که خدا هست تا علیست

 

ما شاهرگ به پای علی میزنیم شُکر

شرحِ تمام غیرت ما خونِ ما علیست

 

شُکرِ خدا که حُرمت میخانه داشتیم

عمریست با علی سر دیوانه داشتیم

 

بر طاق آسمانِ نجف نام فاطمه است

بالای آستانِ نجف نام فاطمه است

 

حتی اذانِ صحنِ علی چیزِ دیگری است

سر تا سرِ اذانِ نجف نامِ فاطمه است

 

این شهر مِلکِ حضرتِ زهراست مهر اوست

هرجا رَوی میانِ نجف نامِ فاطمه است

 

فهمیده‌ام که روزی این شهر دست کیست

دیدم به هر دُکانِ نجف نامِ فاطمه است

 

جانِ مدینه جانِ جهان نامِ مرتضی است

ای جانِ من که جانِ نجف نامِ فاطمه است

 

ما را علی به فاطمه‌اش هدیه داده است

بر برگه‌ی امانِ نجف نام فاطمه است

 

سوگند بر علی که شرف دستِ فاطمه است

انگشتریِ دُرِّ نجف دستِ فاطمه است

 

حسن لطفی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – محمد حسن بیات لو

 

نشسته ام لب ایوان خانه ام تنها

که یک غزل بنویسم بدون چون و چرا

 

غزل برای کسی که مرا بزرگم کرد

کسی که داده به من خرج آب و نانم را

 

غزل برای همانکس که سفره اش پهن ست

برای هر چه فقیر و برای هر چه گدا

 

همان که اوج فلک هست خاک نعلینش

همان که مرتبه اش میرسد به عرش خدا

 

 

همان که دست دلم از ازل اسیرش بود

اسیر برکه ی سبز "خم  غدیرش"  بود

 

دلم شکسته وخسته ز جنب و جوش شده

دلم چه گوشه نشین و چه بی خروش شده

 

دلم دوباره خمار پیاله ی ساقیست

دلم خراب شرابی ز می فروش شده

 

مرا کسی به گمانم "غلام" میخواند

دلم هوایی این نغمه و سروش شده

 

دلی که از همه دل ها بریده ام حالا

اسیر غمزه ی یک پیر کهنه پوش شده

 

برای اینکه "علی" بشنوم من از"زهرا"

ببین  چگونه  زبانم شبیه گوش شده

 

خدا کند که دگر تا همیشه خواب شوم

فدای  خاک  قدم های بوتراب شوم

 

دوباره باز هوای نجف به سر دارم

از اینکه بال ندارم دو چشم تر دارم

 

به جان مادر پیرم بدان که ممکن نیست

که دست از در این خانه ی تو بردارم

 

به خاطر نظر مهربان حضرت توست

میان این قفس سینه جان اگر دارم

 

همه مرا به خدا بنده ی تو می گویند

به جای کعبه ز بس بر رخت نظر دارم

 

امین مکه محمد ولی امیر تویی

دلیل واقعی خطبه ی غدیر تویی

 

تو شاه هستی و من سائل درت هستم

گدای  روز و شب دست قنبرت هستم

 

کبوترانه به سوی تو بال وپرزده ام

که باورت بشود من کبوترت هستم

 

میان اینهمه اسم و لقب که داری تو

هلاک  نام  خدایی "حیدرت "هستم

 

خداست شاهد حرفم که از طفولیت

همیشه ماهی آن حوض کوثرت هستم

 

امام  اول  من  آخرین  پناه منی

تو نور مطلق حق درشب سیاه منی

 

 محمدحسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – محمد جواد شیرازی

 

به عشق علی مادرم داده شیرم

که باشم همیشه غلام امیرم

 

گرفت اختیار مرا و چه بهتر

که از مدح او تا ابد ناگزیرم

 

کجا قنبرم من؟ کجا بوذرم من؟

به دردش نخوردم، خودم می پذیرم

 

بهایی ندارم، خدایی ندارم

اگر دامن مرتضی را نگیرم

 

بدون ولایت نمی ارزد اصلا

ابوحمزه ها و دعای مجیرم

 

علی زیر و رو می کند هر چه کردم

ثواب قلیلم، گناه کثیرم

 

همیشه میان گذر می نشینم

بزرگی حقیرم، زلیخای پیرم

 

میان قنوتم دعا کردم امشب

شبی سوی ایوان بیافتد مسیرم

 

مرا قطعه ای از نجف می شناسند

چنان پر شده از محبت ضمیرم

 

پی انحراف سقیفه نرفتم

فقط پیرو ماجرای غدیرم

 

غدیر آمد و فکر من با علی شد

صد و ده نفس ذکر من یا علی شد

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – محمد جواد شیرازی

 

خوشم با حب حیدر قد کشیدم

دلم را از همه عالم بریدم

 

به غیر از مرتضی چیزی ندارم

به غیر از مرتضی چیزی ندیدم

 

چه شوری در دلم افکنده عشقش

پر از عشقم، پر از از خوف و امیدم

 

خوشم حلقه به گوش این سرایم

به هر محفل ثنایش را شنیدم

 

حیاتش ساده تر از بندگان بود

عجب شاه و امیری برگزیدم

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

صد و ده بار ذکر هو گرفتم

از این دنیا و اهلش رو گرفتم

 

مگر عقلم کم است از او نخوانم

مگر کم آبرو از او گرفتم

 

دل من زیر و رو شد از شبی که

به دستم در حرم جارو گرفتم

 

خراسان و نجف، این آبرو را

هم از این سو، هم از آن سو گرفتم

 

علی گفتم کمی زهرا بخندد

چه پاداشی از این بانو گرفتم

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

خدا رو کرد با او گوهرش را

تجلی صفات و مظهرش را

 

زمان وحی نور قل هو الله

میان کعبه خوانده مادرش را

 

نبی هم در شب تاریک فتنه

به حیدر می سپارد بسترش را

 

میان اوج پرواز نمازش

به سائل می دهد انگشترش را

 

همه بی تاب بر سجده می افتند

اگر افشا نماید قنبرش را

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

نجاتم داده استغفارهایش

دلم را برده با رفتارهایش

 

شده سرتاسر نهج البلاغه

نَمی از باطن پندارهایش

 

ملائک از شعف هو می کشیدند

همیشه لحظه ی پیکارهایش

 

نبی دلگرم بازوی علی بود

به جای تک تک سردارهایش

 

چنان از قلعه در را مرتضی کند

ترک برداشت تا تالارهایش

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

رها کردن مرامِ پیر من نیست

به دست دیگران زنجیر من نیست

 

مرا دیوانه می خوانند مردم

اگر مجنون شدم تقصیر من نیست

 

اگر از مرتضی کمتر بخوانم

اثر بر ناله ی شبگیر من نیست

 

بدون گوهر حب ولایت

به غیر از معصیت تکبیر من نیست

 

گره خورده دلم با حب حیدر

به جز این عشق در تقدیر من نیست

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

ازل از جام خود بر ما چشانده

همین باده دل ما را کشانده

 

زمان خلقت آب و گل ما

کمی خاک عبایش را تکانده

 

کسی که روی دوش مصطفی رفت

یتیمان را سر دوشش نشانده

 

خدا هم از زبان مرتضایش

پیمبر را شب معراج خوانده

 

به شوق وعده ی " یا حارَ هَمْدان..."

برایم طاقت و صبری نمانده ¹

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

برای مؤمنین یعسوب دین است

خداوند کرم روی زمین است

 

عبای وصله دار کهنه ی او

تجلی همان حِصن حصین است

 

نشستن زیر ایوان طلایش

برایم بهتر از خلد برین است

 

اگرچه منکرانش هم نفهمند

فقط حیدر امیرالمومنین است

 

به یمن شیر پاک مادر خود

تمام عمر، حرفم این چنین است

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – محمد جواد شیرازی

 

میان دلش هر که صافی ندارد

مصونیت از انحرافی ندارد

 

تعجب ندارد محب خلیفه

اگر مادرش هم عفافی ندارد

 

نگردید، غیر از علی جا ندارد

دلم حاجت موشکافی ندارد

 

بگو گرد کعبه به حاجی نچرخد

اگر دور حیدر طوافی ندارد

 

خود حق برایش گریبان دریده

مگر کنج کعبه شکافی ندارد؟!

 

سر کوی او گریه آورده تنها

گدایی که حتی کلافی ندارد

 

اگر ذوالفقارش به عاشق حرام است

چه بهتر که ابرو غلافی ندارد

 

به معراج ایوان طلا هر که رفته

از این درد دوری معافی ندارد

 

بیایم... نیایم... سراغم می آید

نیازی غنی بر تلافی ندارد

 

محب علی را به زهرا ببخشند

اگر هم عبادات کافی ندارد

 

به لبخند زهرا علی باورم شد

به عشق علی فاطمه مادرم شد

 

بخواهم نخواهم إلٰهم علی شد

ثوابم علی شد، گناهم علی شد

 

علی کعبه و مسجد و معبد من

کنشتم علی، خانقاهم علی شد

 

وجودم علی شد، سجودم علی شد

خودش شاهد است او، گواهم علی شد

 

شب من لبالب شد از نام حیدر

همین که سحر شد، پگاهم علی شد

 

چه در بین خنده، چه در بین گریه

همین خنده و اشک و آهم علی شد

 

زمین و زمانم، تمام جهانم

میان فلک، شمس و ماهم علی شد

 

چنان جلوه ی ذات حق شد که گویی

علی هم خدا شد، خدا هم علی شد

 

نه تنها زبانم، نه تنها بیانم

که حتی شکوه نگاهم علی شد

 

گدا بودم و همنشین گدا شد

رعیت شدم، پادشاهم علی شد

 

من افتاده بودم بدون پناهی

به دادم رسید و پناهم علی شد

 

پدر بود و با خود مرا آشنا کرد

زمان دعایش مرا هم دعا کرد

 

موحد دو دلبر نمی بیند اصلا

دو قبله... دو منبر... نمی بیند اصلا

 

هر آن کس که مست امیر عرب شد

کم از خیر مادر نمی بیند اصلا

 

کسی که دلش از محبت، حرم شد

دلش را مکدر نمی بیند اصلا

 

مشامی که بوی نجف را چشیده

صفایی به قمصر نمی بیند اصلا

 

دلم در نجف مانده و منزلی را

از این خانه بهتر نمی بیند اصلا

 

کسی که نگاهش به ایوان بیافتد

خودش را که دیگر نمی بیند اصلا

 

به چشم خدابینِ سلمان یقینا

علی را اباذر نمی بیند اصلا

 

زمین احد شاهد است این که احمد

از او با وفاتر نمی بیند اصلا

 

به جز مرتضی فاتح دیگری را

به خود باب خیبر نمی بیند اصلا

 

اگرچه فلان و فلانی گریزند

کسی پشت حیدر نمی بیند اصلا

 

ملائک تماشاگر یک جوان مرد

علی ضربه می زد، خدا کیف می کرد

 

به عشق علی مادرم داده شیرم

که باشم همیشه غلام امیرم

 

گرفت اختیار مرا و چه بهتر

که از مدح او تا ابد ناگزیرم

 

کجا قنبرم من؟ کجا بوذرم من؟

به دردش نخوردم، خودم می پذیرم

 

بهایی ندارم، خدایی ندارم

اگر دامن مرتضی را نگیرم

 

بدون ولایت نمی ارزد اصلا

ابوحمزه ها و دعای مجیرم

 

علی زیر و رو می کند هر چه کردم

ثواب قلیلم، گناه کثیرم

 

همیشه میان گذر می نشینم

بزرگی حقیرم، زلیخای پیرم

 

میان قنوتم دعا کردم امشب

شبی سوی ایوان بیافتد مسیرم

 

مرا قطعه ای از نجف می شناسند

چنان پر شده از محبت ضمیرم

 

پی انحراف سقیفه نرفتم

فقط پیرو ماجرای غدیرم

 

غدیر آمد و فکر من با علی شد

صد و ده نفس ذکر من یا علی شد

 

رسیده به گوشم صدای محرم

سیاهی خریدم برای محرم

 

هوای غریبی دلم را گرفته

هوای حسین و هوای محرم

 

دوباره به پا می شود جنت حق

به پا می شود خیمه های محرم

 

فدای شهیدی که با خون پاکش

بنا کرده دانش سرای محرم

 

من از کودکی نوکر این سرایم

خصوصا میان عزای محرم

 

به سینه زدم، سینه ام را تکاندم

شدم عاشق و مبتلای محرم

 

کمی از کرامات شاه غدیر است

اگر که شدم آشنای محرم

 

سرم را روی زانویم می گذارم

که اشکی بریزم سوای محرم

 

جگر گوشه ی مصطفی و علی بود

عزیزی که شد سرجدای محرم

 

بماند درون دلم روضه هایم

بماند همان ابتدای محرم

 

خدایا مرا تا محرم نگهدار

مرا تا ابد زیر پرچم نگهدار

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – سید حمیدرضا برقعی

 

آه، ای شهر دوست داشتنی

کوچه پس کوچه های عطرآگین

ای مرور تمام خاطره هات

چون دهین ابوعلی شیرین

 

شهر آغشته با حرارت باد

فصل خرماپزان پیوسته

کوشش پنکه های بی تاثیر

فُندق سالخوردهء خسته

 

سرخوشی های بی حدم می زد

پرسه در کوچه های بی هدفی

دعوتم کرد سمت طعم بهشت

ناگهان عطر قیمهء نجفی...

 

_سیدی! گم شدم... حرم... مولا...

از کجا می شود به او برگشت؟

عربی گفت و من نفهمیدم

باید از شارع الرسول گذشت

 

سنگ، دُر می شود در این وادی

صاحبان جواهرند همه

واژه در واژه با امین الله

زائران تو شاعرند همه

 

بین این چارپاره خوابم برد

رفتم از خویش و دفترم جا ماند

یک نفر مثل من درون حرم

داشت شعری برایتان می خواند:

 

زخمی ام التیام می خواهم

التیام از امام می خواهم

السلامُ علیک یا ساقی

من علیک السلام می خواهم

 

سید حمید رضا برقعی

اشعار ولادت حضرت امام هادی(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام هادی(ع) – سید پوریا هاشمی

 

نوبت عشق است و کار و بار حرام است

هرچه به جز گفتن از نگار حرام است

جبر تو گر هست اختیار حرام است

محضر خورشید سایه سار حرام است

 

گم شده در جاده ایم راهنما باش

حضرت هادی بفکر این فقرا باش

 

وقت گذر نور باش رهگذران را

باز بدستت بگیر نبض زمان را

جان بده با یک حدیث پیر و جوان را

پرکن از ایمان دوباره گوش اذان را

 

ای همه ی آفتاب ها لب بامت

مومن و کافر همه فدای مرامت

 

دست تو حاتم ز هر فقیر و گدا ساخت

حرکت نعلین تو ز خاک طلا ساخت

پیچش عمامه ات ز عرش نما ساخت

برد هرانکس که قبله سمت شما ساخت

 

ذکر تو بر دردها دواست همیشه

کعبه حجاج سامراست همیشه

 

ما سر و سامان نداشتیم تو دادی

مرهم و درمان نداشتیم تو دادی

شوق کریمان نداشتیم تو دادی

میل بقرآن نداشتیم تو دادی

 

پر به هوای تو میزنیم چه بهتر

پوزه بپای تو میزنیم چه بهتر

 

از قبل جامعه قرار گرفتیم

خط به خطش حس افتخار گرفتیم

شیعه آقا شدیم عیار گرفتیم

راه بسوی همین دیار گرفتیم

 

درحرمت مثل کعبه شور و صفا هست

گنبد و گلدسته هات دردل ما هست

 

درشب تاریک نور ماه مرا کشت

دیدن این صحن و بارگاه مرا کشت

خلوتی `سر من راه” مرا کشت

گریه زوار زا به راه مرا کشت

 

موشک و خمپاره سمت و سوی حرم خورد

حضرت حجت چقدر پای تو غم خورد

 

تابه ابد در دلت عزای حسین است

گریه هرروزه ات برای حسین است

چشم ترت وقف روضه های حسین است

مرهم درد تو کربلای حسین است

 

شکر،خدا پاسخ دعای تو را داد

قبه ارباب ما شفای تو را داد

 

جد غریبت به زیر تیغ و سنان بود

برجگرش داغ مرگ تازه جوان بود

هم بدنش در حصار نیزه زنان بود

هم که نگاهش سوی خیام زنان بود

 

از دهنش گرچه یاغیاث شنیدند

زنده جاوید را به نیزه کشیدند

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار ولادت حضرت امام هادی(ع) – علیرضا خاکساری

 

ذوق و شوق و طراوت ام با تو

رونق شعر هیئت ام با تو

 

هرچه باشد من از تو میگویم

سربلندی و عزت ام با تو

 

خواندنی بود خواندنی تر شد

خط به خط حکایت ام با تو

 

با نگاهت مرا مسلمان کن

کافرم من هدایت ام با تو

 

رنگ و بوی خدا گرفته به خود

لحظه های عبادت ام با تو

 

ضامن عاقبت به خیری من

گره خورده سعادت ام با تو

 

دوم ابن الرضای این عالم

پای میزان ضمانت ام با تو

 

تا قیامت غلامی ات بامن

در قیامت شفاعت ام با تو

 

رحمة الله واسعه هادی

گل خوشبوی جامعه هادی

 

با دعایت دعا رسید به ما

با دعایت بها رسید به ما

 

از غبار رسیدن ات آقا

مثل امشب دوا رسید به ما

 

با نگاهت جهان به وجد آمد

از قدومت صفا رسید به ما

 

شک ندارم کفیل ما هستی

از تو نان و نوا رسید به ما

 

کرمت نیز روزی ما شد

جود و لطف و عطا رسید به ما

 

از ازل "مقتدا" رسید به تو

از ازل "اقتدا" رسید به ما

 

در کنار تو هر چهارشنبه

"یاجواد" "یا رضا" رسید به ما

 

حجت الله ای ولی خدا

تا رسیدی خدا رسید به ما

 

مانده ام که غلامی در تو

در دوعالم چرا رسید به ما؟

 

مانده ام که محبتت اصلا

ماه من ،کی ؟ کجا؟ رسید به ما

 

شکر حق بین مردم دنیا

نوکری شما رسید به ما

 

در مسیر تو ام خداراشکر

من فقیر تو ام خداراشکر

 

در هوایت مرا هوایی کن

با نگاهت مرا خدایی کن

 

گره افتاده است به کار من

فارج الهم گره گشایی کن

 

توکه آقا هوای من داری

تا نخوردم زمین دعایی کن

 

بدم اما مس وجودم را

با نگاهی بیا طلایی کن

 

مانده ام بین این دوراهی ها

راه بلد باز رهنمایی کن

 

دست کم از کریم نداری تو

سائلم- آمدم - عطایی کن

 

علی بن محمد بن علی

این دلم را تو مرتضایی کن

 

روی لطفت حساب وا کردم

صف محشر مرا صدایی کن

 

همه را برده ای حرم آقا

پس مرا نیز سامرایی کن

 

بعد از آن هم اگر صلاحم هست

یک شب جمعه کربلایی کن

 

داده ام دل که دلبرم باشی

همه جا سایه ی سرم باشی

 

از تو عالی جناب میگویم

از تو ای مستطاب میگویم

 

تانفس هست از فضائل تو

بی حساب و کتاب میگویم

 

وای بر عقل ناقص من که

پیش آب از سراب میگویم

 

من کجا مدح ناب تان؛ اما

هرچه باشد صواب میگویم

 

از عنایات بی حد تو وَ از

ستم بی جواب میگویم

 

از غم و غصه هایت آقا و

حال و روزی خراب میگویم

 

از نم دیده های بارانیت

جگرت شد کباب  میگویم

 

عذرخواهم اگرکه آقا از

تو و بزم شراب میگویم

 

عذرخواهم گریز میزنم و

از سر آفتاب میگویم

 

از می و تشت و خیزران و لبی

از اسیرو طناب میگویم

 

مست لایعقلی که بد میزد

گاه بر تشت هم لگد میزد

 

علیرضا خاکساری

برگرفته از کانال سهیل عرب

 

*******************

 

اشعار ولادت حضرت امام هادی(ع) – حسن لطفی

 

جلوه‌ای از جبروت آوردند

سوره‌ای از ملکوت آوردند

 

اَبری از جنسِ بهار و باران

به سرِ این بَرَهوت آوردند

 

خسته بودیم که ما را از لطف

زیرِ یک سایه‌ی توت آوردند

 

به درِ خانه‌ی آقا یک شهر

همگی دستِ قنوت آوردند

 

به تماشای تو آدم را باز

از بهشتش به هبوط آوردند

 

از سرِ سفره‌ی زهرا امشب

محضِ لبخندِ تو قوت آوردند

 

آب و آئینه و قرآن این است

نوه‌یِ شاهِ خراسان این است

 

قبله خوب است همین در باشد

علیِ آلِ پیمبر باشد

 

چارمین نادِ علی را گفتند

باید این نام مکرر باشد

 

چار دیواریِ کعبه یعنی...

چارسو جانبِ حیدر باشد

 

جامعه خواندم و گفتند که آن

با مفاتیح برابر باشد

 

بگذار از لب بامت نرویم

دلِ ما مثل کبوتر باشد

 

گیسویی دین و دلِ ما بُرده

خاصه وقتی که معطر باشد

 

آی همنامِ رضا آمده است

مغزِ بادامِ رضا آمده است

 

زلفِ تو کاش مجعد نشود

دل در این شام مُردد نشود

 

تو علی هستی و مانند علی

هیچکس صاحبِ مسند نشود

 

هست تا سامره و سردابش

حالِ ما شُکرِ خدا بد نشود

 

جز نسیمی که پُر از عطرِ شماست

کاش از کوچه‌ی ما رد نشود

 

دلِ من رفت به کویَت گفتم

رفتِ تو کاش که آمد نشود

 

گره‌ام دستِ تو بود و واشد

کار دستِ تو نباشد نشود

 

صد و ده مرتبه مُمتد گفتیم

یا علی ابن محمد گفتیم

 

دیدنت جامه دَریدن دارد

یا که انگشت بُریدن دارد

 

مژه‌ام خاکِ مسیرت را خورد

الحق این سُرمه ، کشیدن دارد

 

ارزشش داشت پریشان باشیم

نازِ این زلف خریدن دارد

 

دلِ من می‌تپد آقا چه کنم

آهویی مِیلِ رمیدن دارد

 

ما رسیدیم و زمین اُفتادیم

بوسه از خاکِ تو چیدن دارد

 

آنچه گفتند در اوصافِ شما

دیدن و دیدن و دیدن دارد

 

علیِ عالیِ اعلیٰ هادیست

دهمین معنیِ زهرا هادیست

 

چینی‌ام آینه‌ام می‌شکنم

که تَرَک خورده‌ ترین قلب منم

 

سامرایِ تو بنا شد اما

من پریشانِ امام حسنم

 

بعد تو وقف بقیع ، کاش شود

عُمرِ من صرفِ حرم ساختنم

 

حضرت هادیِ ما مهدی کو

من اویسم به هوایِ قَرنم

 

گریه‌ام را به مُحرم برسان

کُشته‌ی روضه‌ی یک پیرهنم

 

خواهری گفت که ای وای حسین

مادری گفت که ای بی کفنم

 

کاروان آه که آمد از راه

هرکه دارد هوسش بسم الله

 

حسن لطفی

اشعار حرکت کاروان امام حسین(ع) _ محمد حسین ملکیان

 

علت اين حج نا تمام بزرگ است

از طرفي هم سپاه شام بزرگ است

بغض فرو خورده ي امام بزرگ است

 

پشت سر كاروانش آب نپاشيد

آه نمك بر دل كباب نپاشيد

 

ماند ؛ و گفتند حاضر است كه باشد

رفت ؛ و گفتند عابر است كه باشد

گريه ندارد ؛ مسافر است كه باشد

 

آب نپاشيد ميرود كه نيايد

دل به بيابان تشنه زد كه نيايد

 

رفت و پي اش آمدند نامه رسان ها

باز همان وعده ها و خط و نشان ها

كندي شمشيرها و نيش زبان ها

 

آب نپاشيد كه به آب نياز است

كوفه اگر مقصد است راه دراز است

 

قافله اي مي رسد غبار ندارد

قافله سالار آن قرار ندارد

از همه يك جور انتظار ندارد

 

هركسي از بين راه، راه جدا كرد

گاه به او دل سپرد گاه جدا كرد

 

صلح كه هرگز! جهاد هم برسد هيچ

لشگر ابن زياد هم برسد هيچ

اين كه نسيم است، باد هم برسد هيچ

 

آب نريزيد، جام ها پر خون است

عقل نشسته، ميانه دار جنون است

 

 نسبت اين دو سپاه، يك به هزار است

مشك هنوز آنطرف به دست سوار است

با ترك لب چقدر مثل انار است

 

از سر مشكش عمو ولي نگذشته

آب هنوز از سر علي نگذشته

 

دشت پر از بوي نافه ميشود امروز

گرگ از آهو كلافه ميشود امروز

بر هنر عشق اضافه ميشود امروز

 

اين سر آزاد عشق بود كه افتاد

در سر ما باد عشق بود كه افتاد

 

سوختن در چرا به چشم نيامد؟

خطبه ي حيدر چرا به چشم نيامد؟

گريه ي اصغر چرا به چشم نيامد؟

 

پاسخ چندين هزار مسئله سرخ است

آب بريزيد دست حرمله سرخ است

 

محمد حسین ملکیان

اشعار شهادت حضرت مسلم(ع) - مصطفی گودرزی

 

خواستم نامه دهم كوفه نيا محشر كبراست

خواستم تا بنويسم كه نيا آخر دنياست

پر حيله ترين شهر همينجاست، همينجاست

دلشوره ي من بهر علي اكبر ليلاست

 

كاش مي شد بنويسم كه نيا يوسف زهرا

اما نشد آقا ... نشد آقا ... نشد آقا

 

اينجا سر بازار خريدار زياد است

آقا، نكند فكر كني يار زياد است

تمّار كم است و رٓسٓنِ دار زياد است

در كوفه فقط مرد ریا كار زياد است

 

اينجا سر هر بام خودش معدن سنگ است

مرد و زن اين شهر، آماده ي جنگ است

 

اينجا دگر از بيعت و پيمان اثري نيست

بر تيرگي شب، دگر اينجا سحري نيست

ديگر خبر از لشكر چندصد نفري نيست

وقتي كه بيايي دگر از من خبري نيست

 

آهنگري شهر، شلوغ است، شلوغ است

اين ها كه نوشتند بياييد، دروغ است

 

اينجا كه منم، حيله و تزوير مهياست

داس و تبر و نيزه و شمشير مهياست

اينجا بخدا حرمله با تير مهياست

بهر حرم تو غل و زنجير مهياست

 

شرمنده ام از اينكه نوشتم كه بيايي

من دل نگران حرمم، كاش نيايي

 

دلشوره گرفتم، همه ي شهر پليدند

اين خيره سران بهر شما نقشه كشيدند

خولي و سنان بر سر بازار رسيدند

تيغ و سپر و كعب ني و گُرز خريدند

 

اينجا بجز از طوعه يكي مرد نديدم

از فتنه ي اين شهر به وللهِ بريدم

 

آقاي گلم، كوفه نيا، وضع خراب است

آقا، جگرم خون شده از غصه كباب است

دلواپس فرداي عليطفل رباب اس

آقا بخداوند قسم قحطي آب است

 

آقا، دو سه تا مشك پر از آب بياور

در معركه از سوز عطش تاب بياور

 

مصطفی گودرزی

اشعار شهادت حضرت مسلم(ع) - حسن لطفی

 

وقتی نَفَس از سینه بالاتر نیاید

جز هِق‌هِق از این مردِ غمگین بر نیاید

 

خیلی برایِ آبرویم بد شد اینجا

آنقدر بد دیدم که در باور نیاید

 

در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم

گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید

 

سوگند خوردم در مدینه بعدِ زهرا

خانومِ خانه پشتِ در دیگر نیاید

 

دیر است اما کاش می‌شد تا عقیله

شهرِ تنور و خار و خاکستر نیاید

 

بر پُشتِ دستم می‌زنم دیدی چه کردم

هرکس بیاید مادرِ اصغر نیاید

 

ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست

بی آبروها آبرویم رفت از دست

 

در کوچه‌ها بر خاکها رویم کشیدند

در را شکستند و به پهلویم کشیدند

 

در پیشِ زنهاشان غرورم را شکستند

با پا زدنهاشان غرورم را شکستند

 

از بس که زخمم می‌زدند از حال رفتم

بینِ جماعت بودم و گودال رفتم

 

عمامه‌ی من را که غارت کرد نامرد

با نیزه‌ای آمد جسارت کرد نامرد

 

دو کودکم دیدند بر جانِ من اُفتاد

دو کودکم دیدند دندانِ من اُفتاد

 

طفلانِ من دیدند طفلانت نبینند

آقا جسارت را به دندانت نبینند

 

با سنگهای خود سرِ من را شکستند

انگشتِ بی انگشترِ من را شکستند

 

ای کاش می‌شد لحظه‌ی آخر  نیاید

یا ساربان دنبالِ انگشتر نیاید

 

وای از دلِ زینب چه می‌آید سرِ او

وقتی که انگشتر زِ دستت در نیاید

 

یا لااقل دنبالِ این هشتاد خانوم

نامحرمی با خیزرانِ تَر نیاید

 

بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است

هرکس بیاید کاشکی مادر نیاید

 

حسن لطفی

اشعار شهادت حضرت مسلم(ع) - علیرضا خاکساری

 

اینجا دگر از بیعت و یاری خبری نیست

دیگر خبر از لشگر چندصد نفری نیست

وقتی که بیایی ز سفیرت اثری نیست

از او زره و خود و عبا و سپری نیست

 

کوفه ست و همین عاقبت بیعت شان هست

یک ساعته غارت بکنند عادت شان هست

 

گفتم بنویسم که حسین گوش به زنگ باش

گفتم که بگویم به تو آماده ی جنگ باشد

در وقت جدل بر حذر از حلقه ی تنگ باش

خوردی به زمین منتظر بارش سنگ باش

 

اما نشد آقا... نشد آقا... نشد آقا...

شرمنده ام آقای گلم - یوسف زهرا

 

اینجا همگان شهره به جنگاوری هستند

اینجا همه مست اند پی خیره سری هستند

اینجا همه آماده ی لوده گری هستند

اینجا همه دنبال سر و روسری هستند

 

سر از تو و از ایل و تبار و پسرانت

و روسری هم روسری دخترکانت

 

هم ناله ی درد و غم و آه و شررش کن

آماده ی هر سختی راه سفرش کن

مانند حمیده بغلش کن خبرش کن

سخت است برای تو ولی مختصرش کن

 

از زندگی اش دخترکت سیر شد آقا

در کوفه رقیه ات بخدا پیر شد آقا

 

ای یابن علی کوفه که نیست محشر کبری ست

دعوا سر این است که نگویم " علی آقاست "

دلشوره ام از این نبود آخر دنیاست

دلشوره ام از نام "علی اکبر" لیلاست

 

این قاعده ی کوفی بی دردو ملال است

خون ریختن از هرکه "علی" هست حلال است

 

دلواپسم و این دلم از غصه کباب است

هرکس که به کوفه برسد خانه خراب است

سیراب بیا کوفه حسین قحطی آب است

دلواپسی ام محض علی طفل رباب است

 

اینجا عطشی هست که ره چاره ندارد

تو تاب عطش داری و شیرخواره ندارد

 

ترسم بود از این که شوی باز گرفتار

ترسم بود از حیله ی سردسته ی کفار

ترسم بود از حرمله ی تیرو کمان دار

دلواپسم از عاقبت چشم علمدار

 

هرچند که در معرکه ها راه گریزی ست

یادت نرود حرمله هم آدم تیزی ست

 

از خیره سری شهرت و آوازه گرفتند

کعب نی و گرز و سپر و نیزه گرفتند

تیر و تبر و دشنه بی اندازه گرفتند

ماندم زچه رو نعل تر و تازه گرفتند

 

انگار قرار است تورا زیر سم اسب ...

ای وای بمیرم - امان از دل زینب...

 

با خستگی راه قوای بدنی هست ؟؟

با سوز عطش قدرت شمشیر زنی هست ؟؟

ما بین اثاثیه ات آقا کفنی هست ؟؟

حتی کفنی نه بگو که پیرهنی هست ؟؟

 

هم پیرهن و هم کفنت می برند اینجا

با تکه حصیری کفنت می کنند اینجا

 

علیرضا خاکساری

اشعار مناجات با خدا _ روز عرفه - حسن کردی

 

دلواپسِ منی و حواس من به تو نیست

فریاد رس منی و حواس من به تو نیست

 

دست منو فشردی سنگ جفام و خوردی

نذاشتی ول بگردم منو توو راه اوردی

 

خیلی بدهکارتم کلاغ سر بارتم

داغون ترین جنسی ام که توی بازارتم

 

چش به غریبه دوختم تو رو به نون فروختم

نگات با من بود اگه توی گناه نسوختم

 

تو نیستی خیلی تنهام بهم پیچیده دنیام

خرابه حال دینم برس به دادم اقام

 

درسته که مثه شب سیاهه حال و روزم

هنوز شبیه اسفند تو روضه ها می سوزم

 

من به دل خرابم قولِ عرفه دادم

من که زبون ندارم تو حرف بده به یادم

 

نزار بره عرفه سیاه بمونه قلبم

بزار عوض بشم تا نیومده محرم

 

دلواپسم مبادا بهم محل نزاری

پس یه قسم می دم تا که دیگه نه نیاری

 

به حق اونکه امروز سیرابه شیر و آبه

سه هفته دیگه اما شرمنده اش ربابه

 

اونکه براش تو محمل مادر لالالا خونده

تا سنِّ قربونی اش سه هفته دیگه مونده

 

بگید عمو ابالفضل مشکا رو پر کن از اب

سه هفته دیگه این اب نایاب میشه نایاب

 

حسن کردی

اشعار مناجات با امام حسین(ع) - عماد بهرامی

 

بنا شدیم که باشیم ما خراب حسین

به فکر برده مرا روضه های ناب حسین

به لحظه های پر از بُهت و التهاب حسین

به ناله های رباب و دل کباب حسین

 

خدا ببخش مرا هم به اضطراب حسین

 

سلامِ ما به غریبی که ماتمش غوغاست

به روی گنبد ناهید پرچمش پیداست

میان روضه ی او چشم‌ نُه فلک ‌دریاست

هنوز فاطمه گریان ظهر عاشوراست

 

خدا ببخش مرا هم به اضطراب حسین

 

به احترام‌ کسی که فتاد در گودال

به احترام زنی که ز گریه رفت از حال

به احترام تنی که ز کینه شد پامال

به ساعتی که ربودند از حرم خلخال

 

خدا ببخش مرا هم به اضطراب حسین

 

مرا ز عمر کتاب لهوف سیرم کرد

چه کارها که عدو با تن امیرم کرد

به احترام همان روضه ای که پیرم کرد

به اضطراب غمی که بهانه گیرم کرد

 

خدا ببخش مرا هم به اضطراب حسین

 

رسید شمر و سنان را فقط صدا می زد

حرامی بن حرامی چه ناروا می زد

به اضطراب امامی که دست و پا می زد

به حال و روز خیامی که شعله ها می زد

 

خدا ببخش مرا هم به اضطراب حسین

 

حسین رفته به گودال رو سفید شود

حسین رفته که صد مرتبه شهید شود

قرار بود گرفتار آن پلید شود

بنا نبود شناسائی اش بعید شود

 

خدا ببخش مرا هم به اضطراب حسین

 

عماد بهرامی

اشعار مناجات با امام حسین(ع) - رضا قربانی

 

تا نغمه ی حسین نوایش به ما رسید

دادی زدیم و فضل خدایش به ما رسید

 

مارا نوشته اند شکار کمند یار

شکرخدا که زلف رهایش به ما رسید

 

کعبه نبرد و قسمت ما کربلا نمود

سنگش به دیگران و طلایش به ما رسید

 

حتی برات مشهد ما دست کربلاست

سهمیه ی امام رضایش به ما رسید

 

دستور داده است به ما: فَابْکِ لِلْحُسَیْن

سلطانِ “طوس” توصیه هایش به ما رسید

 

گرچه گرسنه کشته شد و تشنه ذبح شد

اما همیشه آب و غذایش به ما رسید

 

زخم هزار نیزه و خنجر به او رسید

اجر طواف کرب و بلایش به ما رسید

 

میگفت این قبیله عبا شد نصیب ما

میگفت آن قبیله قبایش به ما رسید

 

جمسش به خاک ماند و کسی دست هم نزد

تا که پس از سه روز زنان بنی اسد…

 

رضا قربانی

اشعار مناجات با امام زمان(عج) - علی اکبر لطیفیان

 

وقتی در این طریق دویدن به من رسید

بینِ همه تو را طلبیدن به من رسید

 

از راه هر زمان که رسیدی به من برس

حالا که قرعه ی نرسیدن به من رسید

 

این اشک هایِ ریخته ارزان تمام نشد

پروانه سوخت تا که چکیدن به من رسید

 

در عشق سرزنش به زلیخا مقام داشت

خیلی از این کنایه شنیدن به من رسید

 

تسبیحِ تو اگر چه به خوبان رسیده است

شب تا به صبح زوزه کشیدن به من رسید

 

وقتی بنا نداشتم از خویش بگذرم

این جانماز آب کشیدن به من رسید

 

من بی کلاف بر سرِ بازارت آمدم

لطفت زیاد بود و خریدن به من رسید

 

تو از ازل بگیر بیا تا زمانِ ما

عشقت قدیمی است جدیداً به من رسید

 

می بینی ام هنوز ، نمی بینمت هنوز

دیدن به تو رسید و ندیدن به من رسید

 

علی اکبر لطیفیان

اشعار شهادت حضرت امام محمد باقر(ع)

  

اشعار شهادت حضرت امام محمد باقر(ع) – حامد عسگری

  

با دستای زخمی و تاول زده 

خودم مشك سوراخ رو برداشتم

رقیه تو گوشاش گوشواره بود

یه شمشیر چوبی اگه داشتم

 

چقدر سعی کردم که بابابزرگ 

سرش از جلو عمه مون نگذره

توی آتیش خیمه ها سوختم

که دودش تو چشم رقیه نره

 

همینا که نامه نوشتن بیا 

همینا که از معرفت دم زدن

عمو کاش بودی و می دیدی که

چقد سیلیاشونو محکم زدن

 

یه چیزایی دیدم توی کربلا 

که حرفام همش نقطه چین می خوره

مث روضه خونا کنایه بگم

که مَردم یه روزی زمین می خوره

 

بمونه که ما بچه ی فاطمه 

بمونه که ما زاده ی حیدریم

ما مهمون که بودیم، چرا توی شام

شراب و لب و خیزران... بگذریم

 

حامد عسگری

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

شعر ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) - آرش براری

 

در آسمان مدینه ستاره باران بود

ستاره بود و همه کوچه ها چراغان بود

 

خدا دو نور خودش را رسانده بود بهم

عجیب نیست اگر شهر نور افشان بود

 

ملائکه همگی آمدند روی زمین

از ازدحام ملک شهر راه بندان بود

 

فرشته ها هم از آن سفره شام میخوردند

ولیمه علی و فاطمه فراوان بود

 

شبی که صاحب مجلس خود پیمبر بود

چه مجلسی! که در آن جبرئیل مهمان بود

 

چه افتخار بزرگی نصیب ایران شد

عنان مرکب زهرا به دست سلمان بود

 

در آسمان و زمین شور و جشن و همهمه است

شب عروسی و عقد علی و فاطمه است

 

شب عروسی و عقد دو دُرّ ناب خداست

همه مخارج این جشن با حساب خداست

 

اگر که هردو جهان خواستگار زهرا بود

علی میان همه اول انتخاب خداست

 

برای دادن پاسخ اگر تامل کرد

رسول منتظر دیدن جواب خداست

 

سزات مهریه فاطمه، علی باشد

برای اینکه علی مظهر کتاب خداست

 

ظهور فاطمه را هیچکس نخواهد دید

چرا که نزد علی هست و در حجاب خداست

 

کسی که باعث رنج علی و فاطمه شد

همیشه مستحق آتش عذاب خداست

 

به پیشگاه خدا مصطفی ستایش کرد

به فاطمه چقدر از علی سفارش کرد

 

از این به بعد تو همخانه علی هستی

علیست شمع و تو پروانه علی هستی

 

نبی سپرد به دست وصی نگینش را

از این به بعد تو دردانه علی هستی

 

اگر که ساقی کوثر علی شده، کوثر...

تویی و صاحب میخانه علی هستی

 

بخاطر تو علی روزیش دوچندان شد

تو رزق و روزی روزانه علی هستی

 

اگر که شان تو برتر نباشد از حیدر

بدون شک که تو هم شانه علی هستی

 

فرشته آمد و قرآن به دورشان چرخاند

خدای عزوجل نیز عقدشان را خواند

 

خدیجه نیست کنارش که مادرش باشد

شب عروسی او پیش دخترش باشد

 

خدیجه نیست که یاری کند پیمبر را

خدیجه نیست که همراه همسرش باشد

 

چه روسری و لباس عروسیش ساده است

خدیجه نیست به فکر گل سرش باشد

 

کنار چادر او میکشد به روی زمین

خدیجه نیست نگهدار معجرش باشد

 

چقدر جای خدیجه مقابلش خالیست

کنار سفره عقدش برابرش باشد

 

خدیجه نیست برایش حنا درست کند

برای شام عروسی غذا درست کند

 

آرش براری