اشعار ولادت حضرت علی اصغر(ع)

 

اشعار ولادت حضرت علی اصغر(ع) – حسن لطفی

 

دوباره عشق دوباره حکایتی دیگر

دوباره شور دوباره قیامتی دیگر

 

دوباره نغمه یِ داود می رسد امشب

دوباره زَمزَمه یِ رود می رسد امشب

 

دوباره از جگرِ کوه چشمه می جوشد

زِ کوچه هایِ مدینه کِرِشمه می جوشد

 

عصا به سینه ی دریا کشیده راهی را

زِ شوق حضرت موسیٰ دویده راهی را

 

مسیح آمده تا خانه ی مسیحایَش

کلیم سُجده کند بر قدومِ لیلایَش

 

خریده نوح به جانش هزار طوفان را

مگر نگاه کُنَد پیرِ مِی فروشان را

 

دوباره نوبتِ جام و سبو و ساغر شد

برای آمدنش انتظارها سر شد

 

شب است و خانه ی زهرا عجب تماشایی است

زمان دلبریِ دلبری مسیحایی است

 

از آسمان به زمین آفتاب آمده است

علیِ سوم ِعالی جناب آمده است

 

اگر چه طفل ولی نه،پیرِ هر مست است

قسم به حضرت مولا امیرِ هر مست است

 

رسیده آینه دارِ امام عاشورا

رسیده حُسنِ خِتامِ قیامِ عاشورا

 

اگرچه غُنچه ی پیچیده در قُمات است این

به لعلِ کوچکِ خود چشمه یِ حیات است این

 

دو طاق حُسن دو اَبرو دو تیغ آورده

برای بوسه یِ بابا عقیق آورده

 

برایِ حضرتِ ارباب دلبری دیگر

برای قافله سالار حیدری دیگر

 

فقط نه در دِلِ گهواره کودکِ باباست

قسم به او که علمدارِ کوچکِ باباست

 

گشود گیسوی او را جهان پُر از دِل کرد

کتابِ کربُبلا را حسین کامل کرد

 

به رویِ دوشِ عمو همچو آبشار علیست

رسیده است بگوید که ذوالفقارِ علیست

 

تبسمی زد و تا کبریا به وَجد آمد

از آن دو چشمِ خدایی خدا به وَجد آمد

 

عجب شبی است که روی علیست مهتابَش

رُباب گرمِ نگاهش رقیه بی تابش

 

هزار مرتبه عباس عزیز جان می گفت

شبی که اکبرِ لیلا به او اذان می گفت

 

فرشته بال به طاقِ دو اَبرویَش می زد

گلابِ یاسِ بهشتی به گیسویَش می زد

 

به پیشِ دیده یِ زینب حسین زینب وار

گرفت بوسه زِ لبهایِ او هزاران بار

 

نگاه کرد به چشمش دلش هوایی شد

هوای خانه ی ارباب کربلایی شد

 

دلش حسینیه بود و سَیَنجَلی می گفت

نوایِ حَیَ عَلَی العِشق را علی می گفت

 

بهانه کرد دلش داغ آبها را باز

به چشمهای علی دید کربلا را باز

 

اگر چه تشنه ولیکن زبان ندارد حیف

به رویِ دست عزیزش توان ندارد حیف

 

کنارِ خیمه رباب است و چشم در راه است

تمام هستی مادر شبیه یک آه است

 

به روی دست پدر بود و بال و پر می زد

لبان تاوَلی اش شعله بر جگر می زد

 

به زخمهای لبش خون تازه جاری بود

اگر غلط نکنم وقتِ نِی سواری بود

 

حسین دستِ غریبی به رویِ زانو زد

برای جُرعه یِ آبی به حرمله رو زد

 

صدایِ خنده و شور و سُرور و هِلهِله بود

بلند تر زِ همه خنده های حرمله بود

 

مسیرِ تیرِ سه شعبه به حَنجرش اُفتاد

به روی دست پدر وایِ من سَرَش اُفتاد

 

بخون کشید رُخَش را تمام گیسو را

که دوخت تیرِ سه شعبه گلو و بازو را

 

حسن لطفی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام جواد(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام جواد(ع)

 

شاد شادیم مثل آقامان

فارغ از هرچه شب که دلگیر است

ماه تابان اهل بیت آمد

نور از آسمان سرازیر است

**

بوی موی جواد می آید

جشن و خوشحالی است در مشهد

دل سلطان مملکت شاد است

جای ما خالی است در مشهد

**

کوری چشم فتنه ها آمد

پسری از سلاله کوثر

طعنه بسیار پیش از این زده اند

انّکَ شانِئَک هو الابتر

**

خارها دور باد از پایت

ای ز گل بهترِ امام رضا

کاش داغ تو را نبیند او

ای علی اکبر امام رضا

**

شرط عشق است در محبت تو

شرط عشقی و بهترین حصنی

ما فقیر ولایتت هستیم

یا جواد الائمه ادرکنی

**

مشت هایی که بر زمین زده ای

شد گواه شجاعتت آقا

بغض داری برای غصب فدک

ای به قربان غیرتت آقا

**

یا جواد الائمه مرحمتی

تا نگیری ز نوکران نظرت

کیست سلطان من ؟ امام رضا

کیستم جز موالی پدرت

**

هر زمانی که میروم مشهد

از جوانش همیشه میخوانم

تا که آقا نظر بیاندازد

پشت باب الجواد میمانم

**

قرص ماهت رسید یا سلطان

قرص نانی به این گدا بدهید

عیدی ما به جای خود اما

صدقه رزق کربلا بدهید

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام علی النقی(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام علی النقی(ع)

 

بر سرم سایه ی ایوان طلایی دارم

گوشه ی صحن عجب حال و هوایی دارم

از سر سفره ی او نان و نوایی دارم

سامرایی ام عادت به گدایی دارم

 

سامرا کرب و بلایی به نظر می آید

این دو شش گوشه به دنیا چقدر می آید

 

ردّ پایش همه جا قبله نما میسازد

یک خط از جامعه اش جامعه را میسازد

خادم خانه اش از خاک طلا میسازد

کرمش نیز به شدت به گدا میسازد

 

بی سبب نیست اگر عادتش احسان شده است

نوه ی ارشد آقای خراسان شده است

 

ذوالفقار تو به هر معرکه گفتار تو است

مثل آن حرز جوادی که نگهدار تو است

چه کسی با چه امیدی پِی آزار تو است

نفس فاطمه و دست علی  یار تو است

 

گوشه ی چشم تو کافی است اشارت بکند

دشمنت که عددی نیست جسارت بکند

 

شیعیان تا به ابد بر سر پیمان هستند

تو اگر امر کنی گوش به فرمان هستند

صف به صف لشگرت از مردم ایران هستند

که به فرماندهی شاه خراسان هستند

 

سخت سیلی زده بر بی ادبی ، با ادبش

هرکه لبیک علی النقی آید به لبش

 

ناله ها از دل بیچاره کنم کافی نیست

خویش را از غمت آواره کنم کافی نیست

گریه بر داغ تو همواره کنم کافی نیست

پیرهن در غم تو پاره کنم کافی نیست

 

سال ها هم نفس حجره ی صبرت شده ای

کنج زندانی و همسایه ی قبرت شده ای

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع)

 

هرجا که باشد منبری ، پا منبری هست

همراه هر عرض ارادت ، محضری هست

 

ما که به غیر از معجزه از تو ندیدیم

وقتی امامت میکنی پیغمبری هست

 

حیف از قدم های تو که بر خاک باشد

نا قابل است آقای من اینجا سری هست

 

باور کن از سائل شدن آقا شدم من

از بس که در دست تو ذره پروری هست

 

من تا گرفتار توأم  منصور هستم

شکر خدا بر شانه ام بال و پری هست

 

لطفی کنید و خواهشا در را نبندید

تا سائلی بیچاره در پشت دری هست

 

باید که در قلب کریمان جا بگیریم

پیش محمدها دم زهرا بگیریم

 

ای پنجمین آقا ، نماد چارده نور

هفتم کریمی در بلاد چارده نور

 

از هر طرف رفتم نژادت فاطمی بود

حیدر ترین زهرا نژاد چارده نور

 

در یک کم از لطف شما هم میتوان دید

تصویری از لطف زیاد چارده نور

 

سجاده هم بر منبر  تو فخر میکرد

ای زینت زین العباد چارده نور

 

وقتی شما هم دست تان محتاج زهراست

او میشود باب المراد چارده نور

 

نام محمد نام کل اهل بیت است

هستیم با یاد تو یاد چارده نور

 

مدیون قال الباقریم الحمدلله

از مادرت مچکریم الحمدلله

 

تورات اگر تورات شد نام تو را داشت

از بس که باقر بودنت نور خدا داشت

 

هرکه به پابوس تو رفت علامه برگشت

نعلین تو زیر خودش عالم سرا داشت

 

خورشید هم هر روز هنگام طلوعش

به وقت مسجد رفتن از تو اقتدا داشت

 

اولادها آیینه دار مادران اند

این شهر با تو حضرت خیر النسا داشت

 

در چار گوشش آنقدر توحید میریخت

میشد اگر که خانه ی تو قبله ؛ جا داشت

 

دست تو از اول به ما خیرش رسیده

دست تو از اول گدا پشت گدا داشت

 

در نا امیدی ها به تو امیدواریم

ما تا قیامت هم گرفتار نگاریم

 

الله اکبر از کراماتی که داری

از سجده و سوز مناجاتی که داری

 

هر شیعه تا محشر بدهکار شما شد

آقای من با این روایاتی که داری

 

کیسه به دوش نیمه شب های مدینه

دارد هوای کوفه سوغاتی که داری

 

لطف تو بر هر سائلی عشق علی بود

شهره است بین شهر خیراتی که داری

 

از جای مُهرت میشود فهمید راحت

شب تا سحر طور عباداتی که داری

 

خاک بقیع تو برای ما بهشت است

بی صحن و بی گنبد... چه جناتی که داری

 

بغض گلویت هر نفس یا لیتنا بود

جنس غم تو مثل داغ کربلا بود

 

ای کربلا رفته بگو با سر چه کردند؟

با یک تن صد پاره این لشگر چه کردند

 

وقتی که تا گودال رفت انگشترش بود

این قوم با انگشت و انگشتر چه کردند

 

سهم تن یوسف هجوم گرگ ها بود

سر نیزه های کُند با پیکر چه کردند

 

یک آستین را روی صورت میگرفتند...

رو بنده وقتی رفت در معبر چه کردند...

 

پیراهن جدّ تو را که پس نداند

در شام با گهواره ی اصغر چه کردند

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار وفات حضرت ام کلثوم(س)

 

اشعار وفات حضرت ام کلثوم(س) – مهدی رحیمی

 

هر آنکه آمده را رهگذر تصور کن

چهل نفر همه را شعله ور تصور کن

 

ببند چشم و ببین چکمه ای بلند شده

و بعد فاطمه را پشت در تصور کن

 

برای اینکه بفهمی چطور شد روضه

فضای حادثه را تنگ تر تصور کن

 

برای خاطر محسن بیا و حیدر را

برای دفعه پنجم پدر تصور کن

 

و بعد حادثه را تا به کربلا برسان

کنار عمه ولی همسفر تصور کن

 

برای این زن تنها که ام کلثوم است

به وقت جنگ عمو را پسر تصور کن

 

برای آنکه بفهمی کی است این خانم

فرشته را به لباس بشر تصور کن

 

علی و فاطمه و زینب و حسین و حسن

خلاصه کن همه را یک نفر تصور کن

 

کنار زینب کبری به هر فراز و فرود

از این به بعد علیِّ دگر تصور کن

 

از این به بعد هر آنجا که می زنند او را

کنار زینب کبری سپر تصور کن

 

پس از حسین بمیرم مخدراتش را

به مجلسی همه را در خطر تصور کن

 

مهدی رحیمی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) –  علی فردوسی

 

تقدیر جهان شد که منور شده باشد

 بگذار که اینگونه مقدر شده باشد

 

بگذار شود پای ملائک به زمین باز

 از جمله ی افلاک زمین سر شده باشد

 

بگذار که این هلهله در شهر بپیچد

 بگذار خبر قند مکرر شده باشد

 

بگذار دل هر دو جهان شور بیافتد

 دل ها همه با عشق برابر شده باشد

 

هرچند پسر پشت و پناه پدر...، اما

 ای کاش که فرزندش دختر شده باشد

 

بگذار پس از آمنه، این بار محمد

 با آمدنش صاحب مادر شده باشد

 

بگذار که سیراب شود این عطش محض

 این ها همه از مقدم کوثر شده باشد

 *

وقتش شده لبخند به لب ها بگذارند

 غم را همه در محضر او جا بگذارند

 

رسم ادب است این و بنا شد که ملائک

 با غسل و وضو در حرمش پا بگذارند

 

هم مریم و هم هاجر و هم آسیه، هریک

 صد بوسه به پیشانی "عذرا" بگذارند

 

ماندند بخوانند کنون "بنت رسولش"

یا نامش را "ام ابیها" بگذارند

 

چشم همه روشن شده از نور وجودش

 خوب است که نامش را زهرا بگذارند

 *

از خواستنش پس نکشد پای خودش را

 حالا که علی یافته همتای خودش را

 

حالا که محمد دلش از وحی درست است

 باید بدهد دست که زهرای خودش را

 

حالا که خدا خواسته با بودن این عشق

 کامل بکند معنی دنیای خودش را

 

از بس به هم این عاشق و معشوق می آیند

 باریده به شوق ابر سراپای خودش را

 

از عشق کجا یار به دلدار بگوید!؟

 رو کردن دل می طلبد جای خودش را

 

چشمان علی باز به زهرا نگران است

 این بار ولی دارد معنای خودش را

 *

با اینکه گِل و سنگ و سفالینه و خشت است

 دارد چه هوایی! مگر این خانه بهشت است

 

این خانه بهشت است، نه، بالاتر از آن است

 از بس در و دیوارش با عشق سرشته است

 

این خانه همان جاست که در سبزی خاکش

 جز دانه ی ایمان و صفا هیچ نکشته است

 

در آینه ی پاکی این خانه ی خوبان

 زیبا بکند جلوه هر آن چیز که زشت است

 

می شد همه ی عمر چنین شاد بماند

 تقدیر دریغا که بدین سان ننوشته است

 *

ای وای، مبادا به جنون سر بزند در

 جز خانه ی حیدر در دیگر بزند در

 

بر پاشنه این مرتبه ای کاش نگردد

 هر قدر بلا در بزند، در بزند، در...

 

تا وا نشود، "یا علی" ای کاش بگوید

 خود را به در قلعه ی خبیر بزند در

 

وایا نکند خسته شود، بسته نماند

 آتش بزند بر در و بر سر بزند در

 

وایا نکند باد بالا راه بیابد

 هم یاس شود پرپر و پرپر بزند در

 

ناموس علی پشت در خانه نشسته

خود را چقدر این در و آن در بزند در

 *

با گریه و اندوه و غم و آه می آید

 با آه می آید علی از راه می آید

 

این زن چه زنی بود؟ دمش حق، قدمش حق

 حق دارد اگر با دل پر آه می آید

 

این موج که در چشم تر انداخته رویش

 جزر و مد عشقی است که از ماه می آید

 

از غربت "غَسّلنی فی الّیل" ـَش امشب

 دریا دریا خون دل از چاه می آید

 

بغض است که در حنجره ی خاک شکسته

 اشک است که از دیده به دلخواه می آید

 

از عرش به دلجویی تنهایی شیعه

 بانگ "فَسَیَکفیکَهُمُ الله" می آید

 

پشت در این خانه نمازی است شکسته

 اینجاست که "قد قامت" کوتاه می آید

 

 علی فردوسی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) – حسن کردی

 

ای میوه معراج چشم روشن تو

یک کهکشان راه است تا فهمیدن تو

 

ای نور قبل از نور چشمت چشمه نور

دست همه خورشید ها بر دامن تو

 

دست غزل خالی ست در از تو سرودن

از واژه هایم بر نیاید گفتن تو

 

قبل از شما مثل جهنم بود این خاک

حالا بهشتی گشته با عطر تن تو

 

ای قله احسان سخاوت های باران

تندیس احسان میشود پیراهن تو

 

چشم مرا بارانی خاکت سرشتند

نامه رسان بی نشان مدفن تو

 

رو به درازا میرود شب های دنیا

بعد از تو و آن ماجرای رفتن تو

 

حسن کردی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهدا و دفاع مقدس

 

"حال همه خوب است من اما نگرانم"

آشفته و درمانده ز احوال جهانم

از دوری یاران شهیدم به فغانم

این جمله کوتاه شده ورد زبانم

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

آخر نکند خفته و بیمار بمیرم

یا دور زمیخانه و بی عار بمیرم

مرتد شوم و در صف اغیار بمیرم

ای کاش چو میثم به سر دار بمیرم

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

سرباز سپاه حسنم چون شه تشنه

ای کاش رود سر ز تنم چون شه تشنه

صد پاره شود این بدنم چون شه تشنه

یک دشت پر از خون کفنم چون شه تشنه

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

آن کس که نظر کرده به الله شهید است

بر اهل جنان آن که بود شاه شهید است

بر حالت ظلمانی دل ماه شهید است

و آن کس که نجاتم دهد از چاه شهید است

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

تا روز ابد سینه زن آل عبایم

من مشتعل عشق علی مرتضایم

کلب حسنین و زینب شیر خدایم

بیمار غم هجر زمین کربلایم

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

 حالا که زمین شعله ور از آتش کین است

حالا که جهانی پی این قوم لعین است

عشاق علی را به خدا عشق همین است

تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

 سر روی تنم گشته چنان وصله ناجور

از کرب بلا می کنم این موج بلا دور

چشم عدویت می شود از وحدت ما کور

عبد تو شود باز در این معرکه منصور

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

 یک بمب به قلب من غمدیده نشسته

دیوار حرم نه حرم سینه شکسته

در سامره دشمن کمر کین ز چه بسته

پیوند تن و جان پس از این درد گسسته

 

یارب بنما ختم امورم به شهادت

 

 یا لیتنی من به خدا حرف نبوده

این غبطه به حال شهدا حرف نبوده

سر دادن در راه شما حرف نبوده

عشقم به شما آل عبا حرف نبوده

 

یارب بنما ختم امورم به شهادت

 

برگرفته از وبلاگ گروه ادبی بداهه

اشعار وفات حضرت ام البنین(س)

 

اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – سید پوریا هاشمی

 

نظر لطف کریمان به گدا بیشتر است

پس گدا دور و بر بیت شما بیشتر است

چون به این لقمه ی نان لطف خدا بیشتر است

سر این سفره یقین روزی ما بیشتر است

 

سر این سفره نشستیم که نوکر باشیم

تا ابد زیر پر چادر مادر باشیم

 

نمک نام تو در کام رطب میریزد

جان فدایت که ز نام تو ادب میریزد

هرچه در ساغر این سوخته،رب میریزد

از تمسک به تو بانوی عرب میریزد

 

آسمانی شده ام گرچه زمینی بودم

از همان روز ازل ام بنینی بودم

 

بسته ی چادر تو دست گداها بانو

در طواف قدمت وسعت دریا بانو

حضرت فاطمه ی دوم مولا بانو

محرم راز دل زینب کبری بانو

 

ذکر خیر پسرت حل همه مشکل ها

تا ابد وقف تو هستند همه سائل ها

 

مثل هر روز دوباره جگرش میسوزد

جگرش در غم هجر قمرش میسوزد

پسرش رفته زدستش سپرش میسوزد

زیر خورشید دوتا پلک ترش میسوزد

 

با عصا آمده خود را برساند امروز

باز با سوز جگر روضه بخواند امروز

 

روضه شرم ابالفضل ز چشمان رباب

وعده آب ابالفضل به طفلان رباب

روضه حال خراب و دل گریان رباب

جای خالی علی برروی دامان رباب

 

پسرش را سر نیزه به طنابی بستند

بس که افتاد به هررنج و عذابی بستند

 

روضه میخواند که پروانه پرش زخمی شد

بین بازار تن محتضرش زخمی شد

سنگ بارید زهر سمت و سرش زخمی شد

در بر مردم شهر پدرش زخمی شد

 

به جراحات تن قافله میخندیدند

وسط ساز و دف و هلهله میخندیدند

 

بی علمدار شدیم و حرم از پا افتاد

گذر آل پیمبر به کجاها افتاد

چقدر پای سرش زینب کبری افتاد

رد شلاق بروی بدن ما افتاد

 

روضه ام بنین تاکه به این حرف رسید

زینب آمد به سخن از جگرش ناله کشید

 

لحظه پر زدنت هست به یادم ای وای

غارت پیرهنت هست به یادم ای وای

نیزه بود و دهنت هست به یادم ای وای

بوریا شد کفنت هست به یادم ای وای

 

 بدنت غلت زنان تا ته گودال که رفت

بند آمد نفس مادرت از حال که رفت

 

دیدم از دور که سنگی به سبویت افتاد

دیدم از دور رد چکمه به رویت افتاد

پیش چشمان حرم پنجه به مویت افتاد

گذر خنجر کندی به گلویت افتاد

 

زیر و رو کرد کسی یوسف بی جان مرا

یوسف از نفس افتاده ی عریان مرا

 

سید پوریا هاشمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته