اشعار ولادت حضرت رقیه(س)

 

مدح و مرثیه حضرت رقیه(س) - توحید شالچیان ناظر

 

کم نیست گدا اگر کرم بسیار است

تا هست عطای دلبرم بسیار است

 

از سفره ی با برکت دستان کریم

هر قدر به خورجین ببرم بسیار است

 

از درگه یار اگر که پا پس بکشم

فهمیده ام الحق ضررم بسیار است

 

هر چند که در نهایتش وصل خوشست

خار و خس راه لاجرم بسیار است

 

تا هست نفس به سینه ام میگویم

تا سوریه قصد سفرم بسیار است

 

عمریست هوای عشق در سر دارم

طوف حرم دمشق در سر دارم

 

در زمره ی عشاق سرآمد هستیم

خاک کف پای آل احمد هستیم

 

ای آینه ی بی کم و کسر مادر

تو فاطمه یا او تو؟ مردّد هستیم

 

با پای برهنه گاه در صحن رضا

زائر به نیابت تو مشهد هستیم

 

بر لعنت آن کسی که شد منکر تو

تا آخر عمرمان مقید هستیم

 

بگذار که اَنگ این و آن را بخوریم...

بگذار بگویند که مرتد هستیم

 

جُرمیست جُرم عشق و ما متهمیم

نزد عقلای شهر نا محترمیم

 

در بین مسیر بی محابا گریه

پای آبله و درد سراپا گریه

 

این خاطره ی تلخ زد آتش جگرش

یک مشک...هزار تیر...سقا...گریه...

 

آموخته  درس عاشقی با این ها :

گودال...سرِ بریده...بابا... گریه

 

سر آمد و سر آمده صبرش از شوق

مانده ست تبسّم بکند یا گریه

 

میخواست که درد و دل کند با بابا

ناگه نفسش بریده شد با گریه

 

توحید شالچیان ناظر

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت رقیه(س)

 

اشعار ولادت حضرت رقیه(س) - محمد بختیاری

 

زنده هستم به عشق دلداري

به اميد طلوع ديداري

 

گاه دنبال زندگي هستم

گاه دنبال چوبه‌ي داري

 

جرعه‌اي نور ، كاسه‌اي خورشيد

مرحمت كن به قلب بيماري

 

با خيال تو دائم‌الذكرم

موقع خواب و وقت بيداري

 

ما گرفتار عشق مولائيم

اي به قربان اين گرفتاري

 

شعله‌ي عشق خانمان سوز است

عشق در اصل آتش افروز است

 

مثل صبح بهار بيدارم

دور تو در مدار تكرارم

 

لب به لب ابر و باد و بارانم

آسمانم ولي نمي‌بارم

 

در تكاپوي نور سرزده‌ام

تازه‌ام ميل عاشقي دارم

 

از همان اول تولد ، نه

قبل از آن كرده‌اي گرفتارم

 

چه بهشتي چه دوزخي باشم

دست از اين عشق برنمي‌دارم

 

خاك عاشق به گريه گِل شده است

دل ما با رقيه دل شده است

 

موجي از شور و همهمه آمد

دور قنداقه زمزمه آمد

 

چشم عباس باز روشن شد

دلبر شاه علقمه آمد

 

كوري چشم دشمنان علي

باز هم بوي فاطمه آمد

 

فاتح ماجراي كوفه و شام

باعث عزت همه آمد

 

و براي غرور و غيرت و اشك

معني و وصف و ترجمه آمد

 

چه بگويم به وصف اين دختر

كه هلاكش شده علي‌اكبر

 

پريِ قصه‌هاي رؤيايي

چقدر تو شبيه زهرايي

 

زانوي غم بغل نگير عشقم

گرچه زخمي ولي مسيحايي

 

عمه قربان اشك چشمانت

كه عزادار مشك سقايي

 

من كه گفتم پدر سفر رفته

از چه در انتظار بابايي

 

ناگهان يك طبق رسيد از راه

با چه شوري و با چه غوغايي...

 

محمد بختیاری

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت رقیه بنت الحسین(س)

 

اشعار ولادت حضرت رقیه بنت الحسین(س) - مهدی نظری

 

عجب شبي ست كه يك ماه منظر آوردند

براي هاشميان باز مادر آوردند

 

زبس حسين دلش تنگ روي مادر بود

شبيه مادرش اينبار دختر آوردند

 

مثال عمه خود كافتخار حيدر بود

به دختران جهان دختري سرآوردند

 

درست مثل زمان تولد زهرا

سه آيه اي به بلنداي كوثرآوردند

 

براي اينكه بگيرند گاهوارش را

هزار مريمُ آسيه از در آوردند

 

عجيب نيست كه عباس ماه هديه كند 

شبي كه حضرت زهراي ديگر آوردند

 

براي اينكه غزلهاي حق شود كامل  

سه بيت از صدُ چارده غزل درآوردند

 

اگرچه حضرت زهرا ز نسل احمد بود

رقيه را ولي از نسل حيدر آوردند

 

از اين به بعد صفادر قبيله رايج شد

رقيه آمد و باب همه حوائج شد     

 

رسيد تاكه شفاعت كند جزا ما را

رسيد تا ببرد تا كوير دريارا

 

نشست در بغل عمه زينبش گويا: 

خديجه دربغلش داشت باز زهرا را   

 

به يوسفي كه ته چاه بود وحي رسيد

بگير دامن شيرين زبان آقا را

 

زبس كه آينه فاطمه ست اين دختر       

رسيدبانفسش جان دهد مسيحارا

 

به خنده هاي قشنگش كه باغ رضوان است

ربوده است دل عمه ها و بابا را

 

به پاي دل برو پشت در امام حسين      

كه بشنوي همه دم نغمه هاي لالا را

 

براي اينكه به افلاك هم سري بزند

مكان بازي خود كرده دوش سقارا

 

نگاه كن به خودت كشته مرده اش هستي ؟

شب ولادت بي بي ست زين جهت مستي

 

ستاره چون گل سر بود روي گيسويش 

حسين فاطمه را مست گرده از بويش

 

ملائكه همه خيل سپاه او هستند     

فرشته ها همه هستند خادم كويش     

 

اگركه عشق علي جاري است در رگهاش

نشان قدرت مولاست روي بازويش      

 

زبان اوست كه دارد نشان تيغ علي

جمال حضرت زهرا نشسته بر رويش

 

رقيه بود كه نامش يزيد را لرزاند

هلال ماه محرم هلال ابرويش 

 

دو گوشواره او هديه علي اكبر      

و هديه هاي عمو بود هر النگويش 

 

بدور ماه رخش جبرئيل مي گرديد

و هركه خورد به چشمش خليل مي گرديد

 

ميان چشم ترش كوهي از حيا دارد  

رقيه است جلالي به ناكجا دارد

 

اگر كه جمله ربند اوست يازهرا

براي اينكه لبش عطر مرتضي دارد

 

ز روز اول ميلاد او مشخص بود  

شبيه عمه ی خود ميل كربلا دارد       

 

به خاطر گل روي حسين فاطمه است 

نگاه مرحمتي هم اگر به ما دارد

 

گدايي در او پادشاهي دلهاست    

گدائيش قد باغ جنان بهادارد

 

شبي كه برسرسجاده مي نشيند او  

زخاك تادل افلاك رد پادارد 

 

اگر كه خادم اويي بناز برنفست

چراكه باغ جنان است قمري قفست

 

سرحسين سر ني گرفت جانش را 

گرفت ضربه سيلي همه توانش را

 

كبوترانه رسيد و اسير بابا شد

فراق روي پدر سوخت آشيانش را 

 

چه شد كه از سرمركب به روي خاك افتاد

گمان كنم كه پليدي بريد امانش را

 

زضرب سيلي دشمن كبود شد اما 

شكست كعب ني آنروز استخوانش را 

 

همان كه بين طبق ديد رأس بابا را

وهديه كرد به سر،‌قامت كمانش را

 

چه شد كه آن زن غساله در شب دفنش

نشُست آن بدن مثل ارغوانش را

 

چه شد كه سهم نگاهش صد آسمان غم شد 

سه سال داشت ولي سرو قامتش خم شد

 

مهدی نظری

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته