اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

در زدن! وای اگر نوبتِ مادر برسد

وای اگر مادرمان، زود دمِ در برسد

 

هان! اگر مادرتان پشت در آمد به دفاع

نگذارید که اُستادِ لگد، سر برسد

 

مادری یک تَنه در کوچه اگر گیر افتاد

لااقل داد بزن، زود برادر برسد

 

مادرِ حامله، چادر بسرش نیست هنوز

وای اگر دستِ کسی بر نخِ معجر برسد

 

از پذیراییِ هیزم خبرش نیست هنوز

شعله برخواست که تا سورهٔ کوثر برسد

 

تازیانه زدن اینجاست، به زن باب شود

ارثِ مادر ز همینجاست به دختر برسد

 

پای این قوم به این خانه اگر باز شود

ریسمان است که بر گردنِ حیدر برسد

 

غاصبان حقِّ علی را چه شتابان بردند

نگذارَند که تا دفنِ پیمبر برسد

 

هیچکس نیست مگر!؟ جانِ علی در خطر است

حضرت فاطمه باید که به سنگر برسد!؟

 

پشتِ در، سینهٔ مادر چو ز مسمار شکست

بی گمان کار به گودال و به خنجر برسد

 

ذکرِ «لاحَول» به لب داشت و میگفت حسین

آه، ایکاش که این ناله به خواهر برسد

 

دستِ عباس جدا بود و سرش بر نیزه

دستِ خناس مبادا که به معجر برسد

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 26 دی ماه 96

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) – محمد جواد شیرازی

 

شب شد و مادرمان گفت: کجایی زینب؟

گفت: سجاده ی من را تو بیانداز امشب

 

کمکم کن که به محراب نمازم بروم

تا به آرامگه راز و نیازم بروم

 

گفت خواب دل عشاق حرام است عزیز

من به سجده برسم کار تمام است عزیز

 

تا به محراب بیاید دل من غوغا شد

چند باری وسط راه نشست و پا شد

 

تا خود صبح فقط غصه ی مردم را خورد

آن قدر آه کشید و جگرم را آزرد

 

در کنارش چقدر آیه ی قرآن خواندم

تا کمی خوب شود ذکر فراوان خواندم

 

وسط معرکه ی خوف و رجا خوابم برد

وسط گریه و ما بین دعا خوابم برد

 

حق، نگاهی به دعای دل غم بارم کرد

بوی نان آمد و این رایحه بیدارم کرد

 

بسترش جمع شده مطمئنا خوب شده

فضه جان گریه نکن مادر من خوب شده

 

شاد بودم که غم و ماتم مان می میرد

مادرم باز مرا در بغلش می گیرد

 

تشنه ی دیدن او تشنه ی ماه رویش

با چه شور و شعفی باز دویدم سویش

 

نظرم بر رخ رنجور و صبورش افتاد

بر دل خونی دستاس و تنورش افتاد

 

خاک غم ریخت سرم تا که نگاهش کردم

دل من ریخت به هم تا که نگاهش کردم

 

سرفه می کرد ولی باز خودش نان می پخت

شد رخش زرد ولی باز خودش نان می پخت

 

چقدر در وسط دود  تنش می لرزید

وقت برداشتن نان بدنش می لرزید

 

تا که جارو بزند پا شد و بازو را بست

به روی دست خودش دسته ی جارو را بست

 

بین جارو زدنش بازویش از کار افتاد

وسط کار نگاهش سوی مسمار افتاد

 

گفت: ای دست مدارا کن عزیزم با من

گفت: باید که بشویم حسنینم را من

 

آب می ریخت حسن، بی کفنش را می شست

آب می ریخت حسین و حسنش را می شست

 

لاله ها دور و برش ریخت، خدا رحم کند

آب بر بال و پرش ریخت، خدا رحم کند

 

بار پرواز خودش را به روی دوش گرفت

آخرین بار مرا مادرم آغوش گرفت

 

بوسه را حضرت حنانه به گیسویم زد

با پر زخمی خود شانه به گیسویم زد

 

رنگ از چهره ی غمگین شده ی کوثر رفت

با دل غم زده ی خود به سوی بستر رفت

 

ناگهان ناله ی اسما همه جا را پر کرد

داغ جانسوز عظیمی دل ما را پر کرد

 

اهل یثرب به خدا حاجت تان گشت روا

بعد از این وای بر احوال دل شیر خدا

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) – محمد جواد شیرازی

 

سه ماه...

 آب شدی، آبروی این خانه

سه ماه...

 سوختی از درد مثل پروانه

 

سه ماه...

با غم خون های تازه درگیری

سه ماه...

 دست به دیوار خانه می گیری

 

سه ماه...

پا شدی از بستر و زمین خوردی

سه ماه...

خیره شدی بر در و زمین خوردی

 

سه ماه...

لاله دمیده به روی پهلویت

سه ماه...

می شود اصلا ندیده ام رویت

 

سه ماه...

نیمه شب و اشک های پنهانی

سه ماه...

نافله ات را نشسته می خوانی

 

سه ماه...

آرزوی مرگ می کنی هر شب

سه ماه...

شانه نخورده به گیسوی زینب

 

سه ماه...

هق هق روز و شب حسن بودی

سه ماه...

بغض گلوی حسین من بودی

 

سه ماه...

در قفس گریه هام محبوسم

سه ماه...

رفتنت از خانه گشته کابوسم

 

سه ماه...

گرد و غبار دلم نخوابیده

سه ماه...

نور طلوعت به من نتابیده

 

سه ماه...

پشت در خانه سخت می سوزم

سه ماه...

فکر غم ماجرای آن روزم

 

سه ماه...

دیدن وضع تو بی قرارم کرد

سه ماه...

میخ در خانه شرمسارم کرد

 

سه ماه...

غیرت من سوخت دم به دم زهرا

سه ماه...

منتظر خنده ی توام زهرا

 

سه ماه...

روضه ی این خانه هم نشد کافی

سه ماه...

هست لباسی به گریه می بافی

 

سه ماه...

فکر حسین غریب و عطشانی

سه ماه...

می شود از داغ او پریشانی

 

سه ماه...

از سر شب تا به صبح می نالی

سه ماه...

گریه کن ماجرای گودالی

 

سه ماه...

روضه ی ما ختم شد به عاشورا

سه ماه...

گریه ی ما نذر سیدالشهدا

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) – پوریا باقری

 

امروز حالت بهتر است اما

انگار ، طور دیگری هستی

پوشیه ات را باز کردی و ...

معجر به پیشانی خود بستی

 

امروز بوی نان تو آمد

خانه دوباره گرم شد زهرا

گفتم خدا را شکر انگاری

تو ماندنی هستی در این دنیا

 

یک دست بر جارو گرفتی و...

یک دست دیگر بر کمر داری

خانه خرابم کرده ای بانو

از حال و روز من خبر داری؟

 

بعد از سه ماه و پنج روز حالا

روی تو را دیدم امید من

انگار خیلی فرق کردی ای...

"تازه جوان" مو سپید من

 

ای با صلابت ، همسر حیدر

قامت کمانت کرده این دنیا

جان علی کمتر بزن جارو

دلخوش نکن این بچه هایت را

 

زینب به جای تو در این مدت

در کار "خانه" محشری کرده

این روزها در حق این خانه

هم "مادری" هم "خواهری" کرده

 

انگار حرف رفتنت ، حتمی است

انگار تنها میشود ، حیدر

باشد ، خداحافظ عزیز من

ای تکیه گاه فاتح خیبر

 

یادت بماند وعده گاه ما

گودال خون آلود عاشورا

آنجا که نیزه رو به پایین و...

فریاد زینب ، میرود بالا

 

پوریا باقری

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) – قاسم صرافان

 

ما که با هم یه روز از عالم بالا اومدیم

پس چرا تنها می‌ری؟ ما مگه تنها اومدیم

 

بی‌تو این خونه پر از غصه، پر از دل تنگیه

می‌دونی بی تو مدینه غروباش چه رنگیه؟

 

دیگه تو چشمای کی عکس خدا رو ببینم؟

بعد از این رو به کدوم آینه‌ باید بشینم؟

 

می‌دونم باید بری، اینجا دیگه جای تو نیست

کوچه‌ی این آدما جای قدمهای تو نیست

 

می‌دونم وقتی بری، تنهاترین ماهی می‌شم

منم از اینجا می‌رم، کبوتر چاهی می‌شم

 

وای اگه شور مناجاتتو از شب بگیرن

وای اگه سایه‌تو از رو سر زینب بگیرن

 

وای اگه فردا حسین سراغ مادر بگیره

وای اگه بهونَه‌تو حسن ز حیدر بگیره

 

آسیاب دستی صداش هنوز تو گوشم می‌خونه

ذکر «یارب یارب»ت همیشه یادم می‌مونه

 

خدا می‌دونه فقط یه آرزو رو دلمه

که بیام خونه بگم: سلام! کجایی فاطمه؟

 

قاسم صرافان

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) – علی اکبر لطیفیان

 

این که دارد میرود از خانه ، سامان من است

بسکه حیرانش شدم یک شهر حیران من است

 

نیست دیگر هیچ امیدی برمداوای دلم

اینکه افتاده به جانش درد،درمان من است

 

گریه هایش گریه درد است،درد بی کسی

فاطمه گریان پهلو نیست ، گریان من است

 

بازهم ازحق کعبه برنخواهد داشت دست

فاطمه دست شکسته ش هم به دامان من است

 

لااقل گیسوی زینب را کمی شانه بزن

فاطمه جان شانه کردن حق طفلان من است

 

اینکه بین دنده یک دنده گیر افتاده است

ظاهرا آه تو اما باطنا جان من است

 

میهمان سرزده خوب است ، لیک اینگونه نه

چه شده از صبح تابوت تو مهمان من است؟

 

چند روزی موی تو شانه نخورده فاطمه

گیسوان سوخته حالا پریشان من است

 

آی مردم در جوانی آخر کارم شده

اول این زندگی گرم ، پایان من است

 

بیش ازین با گریه های خود مرا گریان نکن

خانه آباد را با رفتنت ویران نکن

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) – رضا باقریان

 

تا روضه می‌گیرم برای رفتن تو

پیشم تداعی می‌شود خندیدن تو

 

آوار می‌گردد همه عالم به فرقم

وقتی‌که می‌آید زمان خفتن تو

 

در خواب هم ذکر لبت ناد علی بود

جانم فدای این علی جان گفتن تو

 

همراه طفلان تو ای بانوی عالم

ماتم بگیرم با ز خانه بردن تو

 

هرگز نخواهد رفت از یادم عزیزم

آن لحظه‌ی از کوچه‌ها برگشتن تو

 

جانم به لب می‌آید ای روح و روانم

در بینِ خانه با زمین افتادن تو

 

با دستهای خسته‌ام ماندم چگونه……

…..آبی بریزم روی گلبرگ تن تو

 

رضا باقریان

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) – مجتبی خرسندی

 

این گریه های بی سخن اشکال دارد؟

یا این که چشمان حسن اشکال دارد؟

 

هرروز می شوئی سه دفعه پیرهن را

زهرا مگر این پیرهن اشکال دارد؟

 

گفتی : بزن، باشد، ولی دست علی را

بستن جلوی چشم من اشکال دارد

 

وقتی که می دانی کسی پشت دری هست

پس با لگد وارد شدن اشکال دارد..!

 

یعنی نمی دانست با آن دست سنگین

سیلی زدن در گوش زن اشکال دارد؟

 

سخت است در شب دفن کردن ، آه اما

دفن جنازه بی کفن اشکال دارد...

              

یک جای دیگر هم زن غساله می گفت:

من مطمئنم این بدن اشکال دارد...!!!

 

مجتبی خرسندی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) – آرمان صائمی

 

بوى نانت مدینه را پر کرد

 با تن خسته کار کردى باز؟

 من که گفتم غذا نیازى نیست

 إز چه رو پس تو بار کردى باز؟

 

ظاهراً بهترى خدا را شکر

 نفست جا به جا نشد امروز؟

 به گمانم که تب ندارى...نه

 زخم سینه که وا نشد امروز؟

 

بچه ها را ببین چه خوش حال اند

 رنگ شادى به خانه أم برگشت

 خوب کردى که پا شدى خانم

 چشمم إز شوق دیدنت تر گشت

 

راستى!براى این در هم

 فکر هایى میان سر دارم

 قصد دارم اگر خدا خواهد

 در سالم به خانه بگذارم

 

فکر چیزى نباش زهرا جان

 تو فقط استراحتت را کن

 خانه دارى خانه ات با من

 فکر زخم و جراحتت را کن

 

آرمان صائمى

اشعار فاطمیه با محوریت امام علی(ع)

 

اشعار فاطمیه با محوریت امام علی(ع) – قاسم نعمتی

 

فاطمه، دلواپسم ، خیز و پریشانم مکن

دست و پا گُم کرده ام بازی تو با جانم مکن

 

بین مسجد گریه ام را دیده ای ،پس صبر کن

پیش این نامرد مردم باز گریانم مکن

 

یک طرف تابوتِ خالی ، یک طرف تصویرِ تو

بین این دو قاتلِ جان زار و حیرانم مکن

 

هرنفس که میکشی زخم تو سر وا میکند

بیش از این شرمنده دارو و درمانم مکن

 

تو رشیده بودی بودی و شعله تنت را جمع کرد

با بهم پیچیدنت  سر در گریبانم مکن

 

خُب نخند اصلا اگر پهلو اذیت میکند

استراحت کن از این خواهش پشیمانم مکن

 

بر حصیر خانه چندین قطرة خون دیده ام

بین خانه زائرِ آیاتِ قرآنم مکن

 

فکرِ اینکه میروی خانه خرابم میکند

یادِ ایام وصالم ،غرقِ هجرانم مکن

 

از چه تو اِنقدر حساسی به گیسویِ حسین

وقتِ بوسه برگلویش دیده گریانم مکن

 

معجر تو سوخت،حرف از معجر زینب نزن

صحبتی از دخترِ پاره گریبانم مکن

 

رویِ ناقه دید باد افتاده در مویِ حسین

گفت چون مویِ پریشانت پریشانم مکن

 

من که حتی مرد همسایه ندیده سایه ام

در میان کوچه و بازار مهمانم مکن

 

با لبت بازی شد و شخصیت من خورد شد

بیش ازاین شرمنده اشک یتیمانم مکن

 

قاسم نعمتی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه با محوریت امام علی(ع) – محمد جواد پرچمی

 

بمان عزيز دلم همسرم بمان زهرا

بمان وديعه پيغمبرم بمان زهرا

بمان كبود شكسته پرم بمان زهرا

بدون تو چه مى آيد سرم بمان زهرا

 

بخند ، اين همه گريه براى رفتن نه

بخاطر دل زينب بخاطر من نه

 

دعاي رفتن خود را تو مستجاب مكن

تو كه هنوز جوانى بيا شتاب مكن

مرا به ساخت تابوت خود مجاب مكن

بيا و بر سر من خانه را خراب مكن

 

بمان وگرنه حلالت نميكنم زهرا

بمان نرو كه مي افتم بدون تو از پا

 

چقدر خوب كه ديگر ، خودت بلند شدى

بخاطر دل حيدر ، خودت بلند شدى

پس از سه ماه ز بستر ، خودت بلند شدى

چقدر خوب دم در ، خودت بلند شدى

 

بلند ميشوى اما زپا تو ميفتي

هنوز راه نرفته چرا تو ميفتي؟

 

سه ماه رفته و سر درد تو كه خوب نشد

دوا نداشت مگر درد تو كه خوب نشد

ز بعد كوچه كمر درد تو كه خوب نشد

بس است ديده تر درد تو كه خوب نشد

 

امان براي تو اين خانه از گزند نداشت

مرا ببخش مدينه شكسته بند نداشت

 

هنوز هست به یادم خبر که می پیچید

میان خانه در شعله ور که می پیچید

به سوی تو لگد چهل نفر که می پیچید

به سمت پهلوی تو میخ در که می پیچید

 

 تو را چگونه ز دستش خلاص میکردم

فقط به تیزی میخ التماس میکردم

 

 شرار کینه همین که به گلشنم افتاد

همین که با لگد مردها،زنم افتاد

نگاه من به تو در وقت رفتنم افتاد

تو را زدند و طنابی به گردنم افتاد

 

براى اينكه به زخم دلم نمك بزنند

براى اينكه ترا بيشتر كتك بزنند

 

 اشاره کرد که قنفذ تو بی بهانه بزن

بیا مغیره کمک کن تو تازیانه بزن

نترس دست علی بسته شد به شانه بزن

به بار شیشه ی زهرا تو وحشیانه بزن

 

 به سنگ غم محکت زد نرفته از یادم

کنار من کتکت زد نرفته از یادم

 

 صدا زدم نزنیدش، نزن نزن نامرد

تمام عمر مراپیش من نزن نامرد

حرام زاده تو سیلی به زن نزن نامرد

نزن به پیش نگاه حسن نزن نامرد

 

 میان این در و همسایه پشت پا خوردی

حلال میکنیم ضربه بی هوا خوردی

 

ببخش قلب صبورت شكست فاطمه جان

ببخش كوه غرورت شكست فاطمه جان

همينكه حرمت نورت شكست فاطمه جان

به كوچه تنگ بلورت شكست فاطمه جان

 

چقدر فكر منى فكر اين پرت هم باش

به فكر موي پريشان دختر هم باش

 

تورم دهنت حرف کربلا میزد

به زینب و حسنت حرف کربلا میزد

نظر به پیرهنت حرف کربلا میزد

شمارش کفنت هم حرف کربلا میزد

 

 چه شانه ای دم آخر زدی تو مویش را

چه قدر بوسه زدی گودی گلویش را

 

 عزيز كرده تو كربلا سنان  هم خورد

ميان معركه او سنك بى امان هم خورد

كنار نعل، لگدهاى اين و آن هم خورد

حسين تشنه لبت نيزه از دهان هم خورد

 

حسين تو ته گودال رفت و گير افتاد

كفن نداشت و روى تنش حصير افتاد

 

محمد جواد پرچمی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه با محوریت امام علی(ع) – آرمان صائمی

 

چشم هايت به آسمان باز و

در سكوتت هزارتا حرف است

لااقل ناله اى بزن خانم

جمله نه...آهِ تو دوتا حرف است...

 

حيف شد!زندگىِ خوبى بود

من و تو دركنار هم بوديم

چارتا دسته گل خدا داد و

چِقَدَر بى قرار هم بوديم

 

فاطمه!من همان على هستم

چه كسى گفته رو بپوشانى؟

دستِ رد مى زنى به سينه ى من؟

التماست كنم نمى مانى؟

 

نه غذايى نه آب مى نوشى

همه شب تا به صبح بيدارى

فكر كردى كه من نمى بينم؟

درد دارى...به رو نمى آرى...

 

گريه هاى يواشكى تا كى؟

لااقل سخن بگو با من..

سرفه كردى دوباره زهراجان؟

لاله افتاده روى پيراهن....

 

فكر رفتن نباش خانمم

فكر من نه...فكر كودكانت باش

نكند غصه ى مرا بخورى

تو بمان...با قدِ كمانت باش

 

آرمان صائمى

 

*******************

 

اشعار فاطمیه با محوریت امام علی(ع) – جواد قدوسی

 

درد دل کن با علی برام بگو

فاطمه درد تو درد حیدره

چرا این روزا همش تب میکنی

رنگ و روت پشت سر هم میپره

 

همه دار و ندار من بگو

چرا چند وقته ازم رو میگیری

به دور از چشمای من یواشکی

دستتو همش به پهلو میگیری

 

چشمای حسن همش بارونیه

نمیدونم چی دیده تو کوچه ها

میبینم وقتی که گریه میکنه

هی اشاره میکنی مادر بیا

 

به خدا که من خجالت میکشم

تو رو توی درد و غم رها کنم

خونه امنی نداشتم برا تو

نمیتونم تو چشات نگا کنم

 

دم آخری ازت سوال دارم

تو فقط بگو حلالم میکنی

حال و روز من که تعریف نداره

یه نگاهی تو به حالم میکنی

 

بی تو دنیا برا من جهنمه

نمیشه یه کم کنارم بمونی

چرا حرف رفتنو پیش میکشی

فاطمه آخه تو خیلی جوونی

 

التماست میکنم نرو بمون

طاقت دوری تو زهرا ندارم

من غریبم تو غریبترم نکن

مثه ابر بهاری هی میبارم

 

جواد قدوسی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه با محوریت امام علی(ع) – موسی علیمرادی

 

دیده ات را باز کن بر زخم ما مرهم ببند

این چنین مگذار ما را، بار ما را هم ببند

 

مشکل افتاده به کارم فاطمه اعجاز کن

بار دیگر پلک های زخمی ات را باز کن

 

التماس تو کنم یا که خدایت را، مرو

رو به قبله گشته ای یا قبله رو کرده به تو

 

با سکوتت فاطمه! خانه خرابم می کنی

مثل این مردم تو هم داری جوابم می کنی؟

 

فاطمه! حرفی بزن؛ چیزی بگو جان علی

چند روز دیگری هم باش مهمان علی

 

زانوان زخمی ام می لرزد از این واهمه

من در این دنیا بمانم لحظه ای بی فاطمه

 

ای عروس موسپیدم، آرزوها داشتم

من قدم با عشق تو در این جهان برداشتم

 

قول های آن شب پیوندمان یادت که هست

حرف هایی که به روی سر در دل نقش بست

 

یاد داری قول دادی پیر پای هم شویم

در غریبستان دنیا آشنای هم شویم

 

کی قرار این بود تنها قامت تو بشکند

قامت  تو بشکند تا حرمت من نشکند

 

بی قرار از داغ تو در بین آب و آتشم

از امانت داری ام دارم خجالت می کشم

 

آشیان دلخوشی های مرا بر هم زدند

همسرم را ظالمانه پیش چشانم زدند

 

بشکند دستی که بازوی تو را زهرا شکست

پشکند پایی که بی رحمانه آن در را شکست

 

گرچه با آن صحنه ها جانم رسیده بر لبم

امتداد این جسارت می رسد بر زینبم

 

موسی علیمرادی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه با محوریت امام علی(ع) – محمد جواد شیرازی

 

کنج بستر مانده ای بال و پرت را بسته ای

لاله زار زخم های پیکرت را بسته ای

 

تا که یک چشمت کمی مبهم تماشایم کند

پلک مجروح و کبود دیگرت را بسته ای

 

جان من گریه نکن، این قدر که لاغر شدی...

... تا نیفتد بر زمین، انگشترت را بسته ای

 

آفتاب خانه ی حیدر چرا این روزها

کم فروغی و چرا دیگر سرت را بسته ای؟!

 

دلخوری از دست من یا قهر کردی با علی

این چنین که بر سر خود معجرت را بسته ای

 

بازویت را، پهلویت را، سینه ات را... ای دریغ

یاور حیدر چرا سرتاسرت را بسته ای؟!

 

لااقل زهرا بیا و پاسخ من را بده

با چه دستی گیسوان دخترت را بسته ای؟!

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه با محوریت امام علی(ع) – محسن صرامی

 

درجواب التماس دخترت مادر بمان

من قسم دادم تو را جان علی دیگر بمان

 

بیشتر در خانه پیش کودکان خسته باش 

گوشه ی این بیت الاحزان مادرم کمتر بمان

 

نا امید و خسته ای از دست این نامردمان

رفته گرچه کاسه ی صبرت عزیزم سر بمان

 

استخوان های تنت هم آب شد کم کم ولی 

با همین بیماری واین پیکر لاغر بمان

 

یک طرف زانو بغل کرده پدر در گوشه ای 

یک‌طرف دارد برادر چشم هایی تر بمان

 

کار های خانه را بگذار روی روش من  

استراحت کن کمی مادر نرو مادر بمان

 

ما همه یک سو؛پدر دق میکند از رفتنت 

مادر خوبم به عشق ماندن حیدر بمان

 

تو جوانی گفتن عجل وفاتی خوب نیست

وارث حلم و صبوری های پیغنبر بمان

 

محسن صرامی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه با محوریت امام علی(ع) – رضا باقریان

 

حال و روز مادری بیمار گریه آور است

گریه‌های کودکی تبدار گریه آور است

 

عاشقان گاهی ز روی هم خجالت می‌کشند

دیدنِ اشک غریب انگار گریه آور است

 

همسری پیشِ نگاه همسری روی زمین...

...تا که می‌افتد چرا هربار گریه آور است

 

اشک‌های فضه و اسما گواهی می‌دهد

راه رفتن با دو چشم تار گریه آور است

 

دست بر دیوار می‌گیرد نیفتد بر زمین

تکیه‌اش بر قامت دیوار گریه آور است

 

هر شب از زخمی که از مسمار خورده فاطمه

نیمه شب‌ها می‌شود بیدار، گریه آور است

 

دارد از دستِ ز کار افتاده زحمت می‌کشد

نان که زهرا می‌پزد بسیار گریه آور است

 

چهره‌اش را از علی هر روز پنهان می‌کند

زیر چادر گریه‌ی دلدار گریه آور است

 

شهرِ بی انصاف با حیدر چه بد تا می‌کند

غُصه‌های حیدر کرار گریه آور است

 

رضا باقریان

 

*******************

 

اشعار فاطمیه با محوریت امام علی(ع) – محمد حسن بیات لو

 

باور نمی کنم که تو بی بال و پر شدی

خسته شدی شکسته شدی مختصرشدی

 

شرمنده ام بخاطر من زخم خورده ای

روزی که در مقابل دشمن سپر شدی

 

افتادی از نفس – نفست بند آمده

افتاده ای به بستر ؛غم محتضر شدی

 

هیزم به دست های مدینه که آمدند

مجروحِ دودِ آتش و زخمیِ در شدی

 

آتش زبانه می زد و در نیمه باز بود

فهمیدم از صدا زدنت؛ بی پسر شدی

 

این شهر چشم دیدن ما را نداشتند

از دست کم محلّی خود خونجگر شدی

 

همسایه ها رعایت حالت نمی کنند

آری دگر برای همه درد سر شدی

 

محمد حسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار فاطمیه با محوریت امام علی(ع) – محمد حسین ملکیان

 

این روزها مردم تو را بیمار می­بینند

حال و هوای خانه­ ام را تار می­بینند

 

آن ها که این مدت نپرسیدند حالت را

حالا تو را با خواهش و اصرار می­بینند

 

بدبین­ترین­ها هم خیالش را نمی­کردند

روزی تو را بین در و دیوار می­بینند

 

دیوارهای خانه بیش از پیش می­سوزند

وقتی تو را سرگرم استغفار می بینند

 

فرزندهایم خیره بر طرز نماز تو

در سجده رفتن­هات را دشوار می­بینند

 

هرچیز جز بیماری­ات را تاب می­آرند

هی دست بر پهلوی خود نگذار... می­بینند

 

کمتر صدا کن فاطمه، آرام جان من

همسایه­ ها از ناله­ ات آزار می­بینند

 

محمد حسین ملکیان

 

*******************

 

اشعار فاطمیه با محوریت امام علی(ع) – امیر اکبرزاده

 

بدون خنده در این خانه هیچ شوری نیست

بخند، خنده‌ی تو آرزوی دوری نیست

 

همیشه سنگ مرا می‌زدی به سینه، نگو

نگو که درد مرا چاره جز صبوری نیست

 

سپید و سرخ؟! نه... این لکّه‌های خونابه

برای پیرهن‌ات وصله‌های جوری نیست

 

بگو که از چه کسی رو گرفته‌ای؟ هرقدر

نگاه می‌کنم این‌جا فقیر کوری نیست

 

گمان نکن که حضور تو -آه- ماه بلند

در آسمان زمین‌ خورده‌ام ضروری نیست

 

کبوتری که پرش را شکسته صاعقه‌ای

به فکر راه رهایی پر عبوری نیست

 

کسی نبود بداند قلم اگر میخ‌ست

برای کندن بر لوحه‌ی بلوری نیست؟

 

نخواه بر دل من داغ آرزویی را

بخند، خنده‌ی تو آرزوی دوری نیست

 

امیر اکبرزاده

اشعار ایام فاطمیه

 

اشعار ایام فاطمیه – علی اکبر لطیفیان

 

مردی یگانه بود و بانویی یگانه

 آهسته می‌رفتند از خانه شبانه

 

همراه هم بودند مثل دو غریبه

 پهلو به پهلو، پا به پا، شانه به شانه

 

سر می‌زدند انصار را کوچه به کوچه

 در می‌زدند انصار را خانه به خانه

 

مظلومشان دیدند، در را وا نکردند

 وای از زمانه، وای از دست زمانه

 

چهل شب تمام شهر را گشتند با هم

 اما بدون یار برگشتند خانه

 

وقتی عزادار رسول الله بودند

 از درب خانه می‌کشید آتش زبانه

 

آتش زدند این لانه را حتی نگفتند

 این مرغ چندین جوجه دارد بین لانه

 

در باز شد وقتی که زهرا پشت در بود

 دخت نبی افتاد بین آستانه

 

دستی ورم کرده ست و دستی هم شکسته

 هم با غلاف تیغ... هم با تازیانه....

 

حتی نگاهی هم به پهلویش نینداخت

 محو علی بود عاشقانه، عارفانه

 

دامان در می‌سوخت، اما داشت می‌سوخت...

 ...در کربلا دامان چندین نازدانه

 

افتاد یک دانه از آن دو گوشواره

 در کربلا افتاد اما دانه دانه

 

شب‌های جمعه فاطمه بالای گودال

 با ناله، آنهم ناله‌های مادرانه...

 

...گوید حسینم کشته شد ای داد بیداد

 نور دو عینم کشته شد ای داد بیداد

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار ایام فاطمیه – علیرضا خاکساری

 

اول نیفتد بی گمان آخر می افتد

دیوار کج همواره راحت تر می افتد

 

هرکس که زهرا را کند آزرده خاطر

روز جزا از چشم پیغمبر می افتد

 

جبرییل میفهمد بخوبی حرف من را

وقت تماشایش کلاه از سر می افتد

 

معلوم بود از اولش در کفو زهرا

قرعه به نام ساقی کوثر می افتد

 

پشتش به این إنسیه ی حوریه گرم است

شیرخدا وقتی به دردسر می افتد

 

از برکت سربند یازهراست قطعا

با یک اشاره گر در خیبر می افتد

 

رمز گشایش در قنوت سبز زهراست

هرجا گره در کار هر نوکر می افتد

 

بالا و بالا میرود تا آن سوی عرش

هرکس به پای فضه و قنبر می افتد

 

بی شک هر آن که شیعه باشد، کار و بارش

فردا به دست بانوی محشر می افتد

 

من مطمئنم نطفه اش اشکال دارد

هرکس که با این خانواده در می افتد

 

بین در و دیوار ثابت میکند که

هرکس که با حق در بیفتد ور می افتد

 

جان علی با فاطمه پیوند خورده

زهرا بیفتد بی گمان حیدر می افتد

 

حداقل ای کاش نامحرم نباشد

جایی که زن در محضر شوهر می افتد

 

از شانه ی دیوار میگیرد نیفتد

با سیلی بعدی ولی دیگر می افتد

 

تنها نه یک دفعه که نزدیک سه ماه است

در پیش چشم بچه ها مادر می افتد

 

خیلی تقلا میکند برخیزد از جا

پا میشود، اما روی بستر می افتد

 

مانند خانم سینه اش میسوزد آقا

هربار که چشمش به میخ در می افتد

 

در زیر لب میخواند از داغ شبیرش

با اینکه هر لحظه تب شبر می افتد

 

ای کاش سمت کربلا دیگر نیاید

آنجا که بر حنجر رد خنجر می افتد

 

مادر می افتد در میان کوچه امروز

فردا میان کوچه ها دختر می افتد

 

نسل همانکه آمد و غصب فدک کرد

فردا به فکر غارت معجر می افتد

 

علیرضا خاکساری

 

*******************

 

اشعار ایام فاطمیه – محمد جواد شیرازی

 

به رسم فرقه ی عشاق ساده باید مُرد

به احترام علی ایستاده باید مُرد

چه بی اراده و چه با اراده باید مُرد

برای غربت این خانواده باید مُرد

 

چه خوب حق رسول خدا ادا کردند

کنار درب حرم کوه هیزم آوردند

 

میان مسلک کفار این عمل بد بود

هنوز فاطمه مشغول داغ احمد بود

اگرچه بعد نبی غصه هاش بی حد بود

ولی به حرمت حفظ علی مُقید بود

 

به داد و نعره علی را حرامیان خواندند

درِ حریم نبی را به شعله سوزاندند

 

رسید این طرف در زبانه ی آتش

و بود فاطمه شانه به شانه ی آتش

امان ز حوریه و تازیانه ی آتش

نشست بر سر و رویش نشانه ی آتش

 

کسی که بر همه ی خلق نان عطا می کرد

به پای حیدر کرار جان فدا می کرد

 

لگد زدند، در افتاد بی هوا این سو

زدند فاطمه را تازیانه رو در رو

میان حجره زمین خورد آه با پهلو

قسم به حرمت کعبه که بار دارد او

 

آهای مردم نامرد حرف بد نزنید

زنی که خورده زمین را دگر لگد نزنید

 

هجوم لشگر اشرار ماند آثارش

به خانه و در و دیوار ماند آثارش

به جسم فاطمه انگار ماند آثارش

فشار و تیزی مسمار ماند آثارش

 

برای غصب خلافت زدند زهرا را

بدون جرم و جنایت زدند زهرا را

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار ایام فاطمیه – رضا باقریان

 

طبق احادیث و روایات رسیده

 در تنگنای کوچه‌ها بادی وزیده

 

بادی وزید و باغبان را خون‌جگر کرد

بادی که برگ یاس را از شاخه چیده

 

همراه مادر بود طفلی هفت ساله

از ترس رفته کنج هجره آرمیده

 

از مجتبی باید بپرسی ماجرا را

از مجتبی باید بپرسی که چه دیده

 

چون سرو بود و رفت حقش را بگیرد

از کوچه‌ها برگشت با قدّی خمیده

 

باید تمام روز، رویش را بپوشد

در رهگذر از راهزَن خورده کشیده

 

از درد پهلو خواب راحت هم ندارد

بیدار می‌ماند همیشه تا سپیده

 

درد ولایت داشت و، با درد پهلو

از خانه تا مسجد پیِ حیدر دویده

 

چون پوستی بر استخوانی مانده، افسوس

بعدِ سه ماه از بانوی قامت رشیده

 

چادر نمازش را نشد از سر بگیرد

آن مادری که طعم سیلی را چشیده

 

این روزها ذکر لبش عَجِل وفاتی است

از دست شهر بی‌مروت دل بریده

 

رضا باقریان

اشعار فاطمیه – مدح

 

اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

پر خرد نرسد تا معانی نامش

شکسته بال خیال از تصور بامش

 

چگونه وصف کنم جایگاه زهرا را

کسی که جنت ما هست تحت اقدامش

 

چه دختری ست که در مدحتش بود بابش

چه دختری ست که در خدمتش بود مامش

 

چه دختری که بر او جبرئیل نازل شد

برای عرضه ی وحی اش برای الهامش

 

مقام لیله قدر است ، لیله ی قدری..

... كه مانده ايم هنوز اول همان " لام " ش

 

گزاف نیست، تعجب مکن اگر گفتند

که هر پیامبری فاطمه ست پیغامش

 

علی که بودنش آرامش دو عالم بود

حضور دخت نبی مینمود آرامش

 

نماز بود و دعا بود ، شام تا صبحش

نجات خلق خدا بود ، صبح تا شامش

 

چگونه رزق خلائق بدست زهرا نیست

کسی که سوره رسیده برای اطعامش

 

به وقت میل انارش انار میل نکرد

خدای عزوجل هم نمود اکرامش

 

درخت دین پیمبر بلند قامت شد

خمید فاطمه تا قد کشید اسلامش

 

بدون فاطمه هر کس اگر طواف کند

لباس ذلت و خواری اوست احرامش

 

گدای فاطمه مسکین وقت و بی وقت است

فدای لطف بهنگام و نابهنگامش

 

زمان جنگ شهيدان به ما نشان دادند

که او چگونه گره باز میکند نامش

 

زمان ، زمان تجلی خطبه زهراست

خلیفه بازی و اینها گذشت ایامش

 

" عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد "

به شرط آنکه نیفتی به پنجه دامش

 

برای ذلت ما نقشه داشت دشمن ما

ولی درایت رهبر گذاشت ناکامش

 

زمام کار اگر دست زاده ی زهراست

بدون شک به فرج میرسد سرانجامش

 

علی اکبر لطیفیان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

وا نشد جبریل اگر سمت نجف بال و پرش

بهتر آنکه بر زمین جاری شود خاکسترش

 

خوش به حال آن کبوتر بچه ای که تا سحر

میپرد از صحن ایوانش به صحن دیگرش

 

داستان سنگ و زر یعنى که ما و فضه اش

قصه شاه و گدا یعنى که ما و قنبرش

 

در مقام آخریت بود ، دیدند اولش

در مقام اولیت بود ، دیدند آخرش

 

خاک را گل میکند گل را خلائق میکند

نیست هرکه خلق مولا خاک عالم برسرش

 

اینهم از ظرفیت دنیاى بى ظرفیت است

هرکه اورا میپرستد مینویسد کافرش

 

با على یکتاپرستم, ورنه میخواهم چکار

آن خدایى را که این آقا نباشد مظهرش

 

آرزوى مرگ کردن چاره ى کارش بود

سائلی که دست خالى میرود از محضرش

 

چهارده قرن است دارد رزق ما را میدهد

با همان یک مرتبه بخشیدن انگشترش

 

آه...ظلمت آه...ظلمت آه..ظلمت میشود

واى اگر خورشید را روزى براند از درش

 

مرتضى یعنى قسیم النار والجنه , ولى

هست معیارش در این تقسیم حب همسرش

 

تازه کعبه آبرویی یافت و قیمت گرفت

همچنانی که صدف قیمت گرفت از گوهرش

 

از در کعبه نرفت و بر در کعبه نرفت

چونکه باید بعد ازین کعبه بیاید بر درش

 

خاک یا خاکسترش کن مصحفی را که درآن

آیه ی”الیوم اکملت”نباشد محورش

 

*مبعث ختم رسل ترویج حب حیدر است

تا دهد نشر ولایت حق کند پیغمبرش*

 

به خودش که جای خود ، حتی به خاک پاش هم

هر کسی شک میکند شک میکنم به مادرش

 

کور دلها احمقند ، احمق چه میفهمد علی

جان احمد بود که خوابید بین بسترش

 

جز علی و فاطمه دیگر ندیده روزگار 

اینقدر شرمنده باشد همسری از همسرش

 

علی اکبر لطیفیان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

تا قیامت بنویسم اگر از پروانه

ندهم جز خبرى مختصر از پروانه

 

زندگى کردن عشاق تماما درس است

میشود یاد گرفت آنقدر از پروانه

 

آبرو را همه از برکت چیزى دارند

عارفان از سحر, اما سحر از پروانه

 

عالمى را نفس سوخته اى زنده کند

معجزه هیچ ندیدم مگر از پروانه

 

سوز معشوق به سوز دل عاشق نرسد

شمع هم سوخته, نه بیشتر از پروانه

 

عاشق آن است که معشوق فروشى نکند

هیچگه دل نبرد سیم و زر از پروانه

 

آنقدر وصل تو سوزنده تر از هجران است

که نمانده است نه بال و نه پر از پروانه

 

تا سحر سوختنش را به تماشا بنشین

تو فقط اول شب دل ببر از پروانه

 

جگر سوخته من خبرش پیچیده

چه بگیرى چه نگیرى خبر از پروانه

 

تا نفس هست مرا دور سرت میگردم

بیش ازین برنمی آید دگر از پروانه 

 

پروبالى که نمانده ست برایم, اما

آنقدر هست بسازى سپر از پروانه

 

دل به آتش زدم و سعى خودم را کردم

دست تو باز نشد...درگذر از پروانه

 

نوبت شستن پروانه رسید و حالا

تازه فهمید چه میخواست در از پروانه

 

در همان مرحله ى سوختنش می مانم

تا قیامت بنویسم اگر از پروانه 

 

علی اکبر لطیفیان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

بار ما را نخریدن به اصرار کشید

لطف او جنس مرا سوی خریدار کشید

 

جگرم آب شد و ریخت که خاموش شدیم

چقدر سوختنت از جگرم کار کشید

 

روی دیوار تو اعلامیه اش را بزند

آن که بین من و تو این همه دیوار کشید

 

وقت برگشت ز کوی تو دلم جا می ماند

چقدر این دلم از دست من آزار کشید

 

کاش میشد بنویسند به پرونده ی من

خجلتی را که زلیخا سر بازار کشید

 

مال جامانده همان شان حرم را دارد

دست آنکه ز کف پای کسی خار کشید ....

 

به خدا بیشتر از داشته ها می ارزد

احتیاجی که مرا تا دم دربار کشید

 

باید از خیر مداواش گذشت و جان داد

به طبیبی که خودش را سوی بیمار کشید

 

عالمی را ببرد زیر پر منت خویش

آن که یکبار فقط منت دلدار کشید ....

 

ما گنه کار ولی مال رضاییم هنوز ...

چون که بیش از دگران ناز گنه کار کشید

 

اشتباهات من افتاد همه گردن او

زحمت آبروی ریخته را یار کشید .....

 

تیر از هر طرفی خورد ولی آه نگفت

مرتضی هرچه کشید از نوک مسمار کشید

 

علی اکبر لطیفیان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

عوض آنکه لب تشنه به آبش برسد

 قسمت ما بود این که به سرابش برسد

 

طی این فاصله با مرکب شب کوتاه است

 یک سحر کاش که پایم به رکابش برسد

 

دست ما در طلب هرکس و هر ناکس رفت

 پس محال است به دامان جنابش برسد

 

اخم یوسف به زلیخا برکت داشت نداشت

 بگذراید به ما نیز عتابش برسد

 

به زلیخا بنویسید که یوسف بلد است

 کی به فریاد دل خانه خرابش برسد

 

مگو از عشق که بیگانه میان من و توست

 منتظر باش فقط موقع خوابش برسد

 

ای دل من به دلت اینهمه بد راه نده

 شاید آن نامه همین هفته جوابش برسد

 

انتقام جگرم را بخدا میگیرم

 وای از آن روز که دستم به نقابش برسد

 

با دلم هجر تو تا کرد ولی بد تا کرد

 وصل تو کو که بیاید به حسابش برسد

 

ترسم آن است که شش ماهه خجالت بکشد

 گر به شش گوشه ی تو دست ربابش برسد

 

 علی اکبر  لطیفیان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – رضا قاسمی

 

اُمّ الْحَسَنِیْنی و گدای حسنین ایم

از لطف تو دائم به هوای حسنین ایم

 

شد چادر تو سایه ی امن حسنین و ...

ما معتکفِ زیر عبای حسنین ایم

 

تو تاج سرِ این حَضَراتی و به والله ...

خاکیم و غباریم ، به پای حسنین ایم

 

از لطف شما بود ، که ما "نان خورشانیم"

مهمان تو در بین سرای حسنین ایم

 

ما نیز ، شبیه فدکت ، مال تو هستیم

چون مال تو هستیم ، برای حسنین ایم

 

در مُصحف تو ثبت شده نام غلامان

ما نوکرِ بی چون و چرای حسنین ایم

 

از فیض دعاهای شما بود ، چنین شد ...

"ما سینه زن بزم عزای حسنین ایم"

 

مائیم فداییِ "حسن جان" و "حسین جان"

قربانی عشقت ، به منای حسنین ایم

 

رضا قاسمی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – رضا قاسمی

 

بِشِنو ناله ی "یاحیدرِ" ما نوکرها

نذر نام تو شده حنجر ما نوکرها

 

رَحْمَةُ الله عَلیٰ هر که مرا نوکر کرد

رحمت حق به پدر مادر ما نوکرها

 

نکند فرق ، حسینیه و مسجدهامان

وقف مدح تو شده منبر ما نوکرها

 

همه ی برگ درختان بشود کاغذ هم ...

باز ، پُر ، از تو شود دفتر ما نوکرها

 

کاش می شد که پس از مرگ ، برای شعرت

بتراشی قلم از پیکر ما نوکرها

 

یک نجف هم بشود قسمت ماها خوب است

که ندیدیم ، حرم ، اکثر ما نوکرها

 

ذره ای خاک نجف را بده سوغات به ما

که زیاد است همین از سر ما نوکرها

 

لحظه ی مرگ ، به عشق تو اذان می گوییم

که بود ذکر تو "بالابرِ" ما نوکرها

 

"اَشهَدُ اَنَّ عَلیًّا وَلیُ الله" ، فقط

این هم از ذکر دم آخر ما نوکرها

 

چه صفایی بکنم روز قیامت با تو

فرق دارد به خدا محشر ما نوکرها

 

رضا قاسمی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – محمد جواد پرچمی

 

فقير بانويي ام كه غني بذات است

همان زنى كه كرم از كرامتش مات است

 

فقط نه ما كه براى پيمبران ، محشر

مدال فاطميون مايه مباهات است

 

ببين ولايت اورا به سيزده معصوم

بگو كه حضرت زهرا بزرگ سادات است

 

علي ست حق و مع الحق همان مع الزهراست

براى فاطمه او لايق مواسات است

 

سه جمله خطبه او افتخار آل الله

سه آيه كوثر او آبروى آيات است

 

عيار خطبه زهرا فراتر از انجيل

دو خط فضيلت زهرا وراى تورات است

 

دخيل حرمت تسبيح فاطمه است، نماز

كه واجبات گهى گير مستحبات است

 

نصيب دوست او بهترين تحيات و

نصيب دشمن او بدترين مجازات است

 

چه بانويى ، حسنين اش گرسنه خوابيدند

ولى براى فقيران به فكر خيرات است

 

نوشته اند كه بعد از وفات صد موقف

نگاه مادرى اش دستگير اموات است

 

نوشته اند ائمه فقط دو قطره ى اشك

براى مادر ما افضل العبادات است

 

شنيده ايم مدينه به او سرى نزدند

امان ز حال مريضي كه بى ملاقات است

 

محمد جواد پرچمی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح –علیرضا خاکساری

 

زهرا که تنها علت ایجاد عالم بود

نورش نبود ارکان هستی نامنظم بود

 

حتی پیمبر هم به زهرایش توسل کرد

یعنی که تنها اسم زهرا اسم اعظم بود

 

نه سال در حق علی هم مادری کرده

اُمِّ اَبیهایی که اُمِّ بَعلُها هم بود

 

شد کاشف الکرب امیرالمومنین خود

بر زخم های حیدر کرار مرهم بود

 

تیغ دو دم را با دم زهرا جلا دادند

شیر خدا در معرکه مدیون این دم بود

 

جز چادر زهرا ندارد پرچمی اسلام

از اولین اهداف زهرا حفظ پرچم بود

 

تکلیف ما را فاطمه دیروز روشن کرد

زهرا نبود امروز ما تاریک و مبهم بود

 

در جبهه ی حق بر علیه باطل دوران

با پهلوی آزرده در خط مقدم بود

 

با عزم جزمش طعنه برآتش پرستان زد

در زیر تازیانه مثل کوه محکم بود

 

آن آتشی که در بهشت فاطمه افتاد

از کینه ی دیرینه ی اهل جهنم بود

 

درهم شکست و درد پهلو هم اضافه شد

درد غریبی امیرالمومنین کم بود

 

بیش از در و مسمار آن ، گویا غلاف تیغ

بر کشتن زهرای مرضیه مصمم بود

 

فرصت نشد دستی سپر سازد بدینگونه

با سر زمین افتاد بسکه ضربه محکم بود

 

محو کبودی های چشم خسته ی مادر

مهمان چشمان حسن باران نم نم بود

 

آن بانویی که دیگر از چشم همه افتاد

او قُرَّهُ العین رسول الله خاتم بود

 

رو میزد اما در به رویش وا نمیکردند

انگار در شهر نبی قحطی آدم بود

 

در درد بازویش مرتب عشق جریان داشت

جانم به این مهر و فداکاری که توام بود

 

خانم چرا در خانه اش چادر به سر میکرد؟؟

آقا م علی بن ابیطالب که محرم بود

 

عصر همان روز دوشنبه روضه برپا شد

مرثیه خوان محسنش عیسی بن مریم بود

 

عصر دوشنبه ای که آتش در حرم افتاد

تصویری از عصر ده ماه محرم بود

 

مسمار را تیری سه شعبه در کمان میدید

گودال هم پشت در خانه مجسم بود

 

از جنس ابراهیمم و از مردم دنیا

تنها به زهرا و علی وابسته خواهم بود

 

علیرضا خاکساری

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح – روح الله قناعتیان

 

زنی که از جلواتِ بهشت طلعت داشت

زنی که با نفسی حق سرشت وصلت داشت

 

زنی که خون  نبوت به رگ رگش جاری ...

همان زنی که اگر زن نبود امامت داشت

 

زنی که طبق روایت ولیة الله است

زنی که جز به علی بر همه ولایت داشت

 

پدر به بردن نامش بدون عطر وضو

همیشه در همه جا روی لب کراهت داشت

 

همان که فیض وجودش دلیل خلقت بود

همان که قدِّ بلندای عرش قدمت داشت

 

زنی که سدره و طوبی از اول خلقت

میان باغچه ی خانه اش اقامت داشت

 

زنی که بر سر سجاده عطر باران بود

زنی که مخملیِ چادرش طراوت داشت

 

دو آبگینه و یک کوزه ی سفالی و مَشک

زنی که از گل احساس و عشق خلعت داشت

 

به جمله های بفرما ... ، به لفظ خوب بگیر ...

به بنده پروری او فقیر عادت داشت

 

چه عاشقانه غزل های زندگی می خواند

چه عاشقانه بر این زندگی محبت داشت

 

به لای لاییِ (اشبه اباکِ) او سوگند

به شوهرش چه قدر، فاطمه ارادت داشت

 

برای ماندن آئینِ عشق و خوشبختی

 چقدر ماندن او در زمین ضرورت داشت

 

فدای او که در این زندگی کوتاهش

همیشه دغدغه ی لحظه ی شفاعت داشت

 

روح الله قناعتیان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – محمد جواد شیرازی

 

این اشک که خود گوشه ای از رحمت زهراست

عرض ادب کوچک ما ساحت زهراست

 

آن کس که پیمبر به دو دستش زده بوسه

او اُم ابیهای نبی حضرت زهراست

 

فضه که خودش محرم اسرار الهی است

فخرش شده این رتبه که در خدمت زهراست

 

پاهای ورم کرده و چشمان پر از اشک

در وقت عبادات و دعا خصلت زهراست

 

نان پختن زهرا دل ما را علوی کرد

بنده شدن ما اثر برکت زهراست

 

فردا که خلایق همه در حال فرارند

امید دل ما، نظر رحمت زهراست

 

نگذاشت علی بی کس و بی یار بماند

آرامش حیدر، نفس راحت زهراست

 

بستند درِ خانه به رویش همه ی شهر

این گوشه ای از درد و غم غربت زهراست

 

خورشید پُر از نور علی از چه گرفته؟!

این سایه دگر چیست که بر صورت زهراست؟!

 

محمد جواد شیرازی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – محمد جواد شیرازی

 

ظاهرا زهرا به احمد، جان به جانان می رود

پشت پرده باطنا قرآن به قرآن می رود

 

دختر خیرُ البشر اُم ابیها می شود

رحمت موصوله ی باران به باران می رود

 

بین محرابش که مشغول عبادت می شود

نور زهرایی او تا عرش رحمن می رود

 

جود و ایثار و کرم یک گوشه از اوصاف اوست

شرح این اوصاف تا آیات انسان می رود

 

خادمان خانه اش خیل ملائک می شوند

این کرامت ها مگر از یاد سلمان می رود؟!

 

گرچه شأن فاطمه همواره معراج است و بس

در کنار مرتضی بالاتر از آن می رود

 

حرف حیدر که وسط باشد هزینه می دهد

با تمام هستی اش زهرا به میدان می رود

 

ننگ بر دنیا و بر اهلش که ناموس خدا

وقت گریه کردنش تا بیت الاحزان می رود

 

نهی از منکر اگر که ترک شد در مردمی

ذره ذره از دل آن مردم ایمان می رود

 

مردمی که رو به طاغوت زمانه می زنند

عزت این قوم همچون برکت از نان می رود

 

آبرویش را وسط آورد زهرا ای دریغ

حرف حق اصلا مگر در گوش اینان می رود؟!

 

دست در دست پسرهایش به سختی فاطمه

بر مزار همزه با چشمان گریان می رود

 

بانویی که قامتش مثل رسول الله بود

در میان چادرش حالا چه پنهان می رود

 

از فضای خانه مولا مشخص می شود

دارد عمر یاس حیدر رو به پایان می رود

 

محمد جواد شیرازی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – قاسم صرافان

 

سرنوشت ما گره خورده به گیسوی علی

از ازل چرخانده دل ها را خدا ، سوی علی

 

او مع الحق گفت و از آن روز ما را می‌کُشند

دار ما خرما فروشان حلقه ی موی علی

 

مانده‌ ام احمد پیمبر بود یا عطار عشق

بس که سلمان ها ، مسلمان کرد با بوی علی

 

گر می‌ اندیشی نماز و روزه‌ ات را می‌ خرند

ای برادر ! این تو و این هم ترازوی علی

 

بیشتر از برق دَم‌ های دو سوی ذوالفقار

دوستان را کشته خَم‌ های دو ابروی علی

 

هر که دل خوش کرده در عالم به نام دیگری

یا علی نشنیده است از سوی بانوی علی

 

آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی

ما و خاک کوی قنبر ، قنبر و روی علی

 

قاسم صرافان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – محسن صرامی

 

سپاه عشق تو اصلأ نفر نميخواهد

براي عشق تو مردن جگر نميخواهد

 

هميشه و همه جا حاضري شبيه خدا

به سمت عشق تو رفتن سفر نميخواهد

 

فرا گرفته تمام كرات را نورت

رسيدن تو به دنيا خبر نميخواهد

 

كمي ز نور تو روشن نموده عالم را

پس آسمان مدينه قمر نميخواهد

 

تو آمدي كه بگوئي به اهل اين عالم

كه با وجود تو احمد پسر نميخواهد

 

تو آمدي كه زند بر تو مرتضي تكيه

علي كنار تو باشد سپر نميخواهد

 

از اين به بعد رجز خواني علي زهراست

و ذوالفقار علي را ببر نميخواهد

 

هميشه سرور ما بوده اي و خواهي بود

غلام غير غلامي دگر نميخواهد

 

توئي تو خير كثير و به ما رسيد از تو

گداي كوي محبت كه زر نميخواهد

 

محسن صرامی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح

 

حق ملاک عشق را با عشق تو سنجیده است

شاهکار دست خود در خلقت تو دیده است

 

ذکر لا اُحصی ثنائک گوشه ای از وصف توست

پای مدحت دست هر صاحب قلم لرزیده است

 

با نفس های تو ای آرامش جان علی

بوی سیب از عرش تا فرش خدا پیچیده است

 

مانده روی صورت تو جای لبهای نبی

بس که ای حوریه با گریه تو را بوسیده است

 

محور آل کَسا و علت خلقت تویی

دست بر سینه علی هم دور تو گردیده است

 

هاتفی از خلقت جنات پرسید و شنید

فاطمه یه گوشه لب وا کرده و خندیده است

 

خم به ابرویت نیاور چون قیامت میشود

حق اگر آگاه گردد فاطمه رنجیده است

 

شانه بردار و به داد ناز دخترها برس

چند وقتیست گیسوی زینب بهم تابیده است

 

از شکاف پهلویت پیداست بدخوردی زمین

در به سوی پهلوی تو بی هوا چرخیده است

 

خوب شد فضه رسید و پیکرت را جمع کرد

بر در و دیوار، خونِ سینه ات پاچیده است

 

پیش زینب بی حیاها دست جمعی میزدند

دخترت حق دارد ای بی بی اگر ترسیده است

 

هر کجایی با علی تا شد مغیره رو به رو

بر قلاف خود کشید دستی و خندیده است

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 7 بهمن 96

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – یاسر نوروزی

 

دل ما تا حرمت میل رسیدن دارد

بوسه از خوشه انگور تو چیدن دارد

 

حرمت خانه آبایی و اجدادی ماست

از دو دنیا دل من میل بریدن دارد

 

نوکری رفته حرم موقع برگشتن خود

از همانجا به سما میل پریدن دارد

 

هر کجا نام تو آمد عطری از سوی نجف

طرف مجمع ما میل وزیدن دارد

 

ذکرتان عِطر بهمراه خودش آورده

این طرف های دلم میل وزیدن دارد

 

چون که ایوان شما قبله عشاق شده

ناز ایوان طلای تو کشیدن دارد

 

مرغ دل جَلد حریم حرمت گشته علی

غیر تو از همه کس میل رمیدن دارد

 

عالمی کُشته رندانه چشمان شماست

باده از چشمه چَشمِ تو مکیدن دارد

 

کشته  ما را غم هجران شما مولا جانم

اشک از هجر شما میل چکیدن دارد

 

تا به کی عرض سلامم به صبا بسپارم

نوکرت تا حرمت میل رسیدن دارد

 

دست زهرا به کمر بند علی بود ولی

مادری روی زمین نای کشیدن دارد

 

بعد از آن ضربه شمشیر دگر نای نداشت

مادر حامله ای تاب دویدن دارد

 

یاسر نوروزی

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه

 

هزار شعله ی خون بر روی جگر دارم

دلم گرفته و خوب است چشم تر دارم

 

بده نشانی من را به حضرت موسی

گناه از همه ی خلق بیشتر دارم

 

نشد برای تو قید گناه را بزنم

مرا ببخش که اینقدر دردسر دارم

 

فدای تو شوم اصلا بیا بزن مرا

ولی نخواه از این عشق دست بردارم

 

همیشه منتظر لطف یک نفر بودم

همیشه چشم بر احسان یک نفر دارم

 

زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی

دوباره حال و هوای نجف به سر دارم

 

 علی علیِ مرا زود میخرد زهرا

من از مرام دل فاطمه خبر دارم

 

فدای حضرت زهرا که گفت فضه بیا

مرا کمک بده که درد در کمر دارم

 

نمرده ام که کسی حیدر مرا بزند

سرم شکسته ولی از پرم سپر دارم

 

ز قتلگاه خودم کوچه بنی هاشم

به سوی قَتلگَه کربلا نظر دارم

 

آهای خنجر و شمشیرهای در گودال

نگفته اید به خود مادرم پسر دارم

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 13 بهمن 96

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمد بیابانی

 

این روزها نگاه تو از خون دل تر است

گویا دلت حسینیه ی اشک مادر است

 

شال عزا دوباره نشسته به دوش تو

شالی که حیف، سوخته از آتش در است

 

گلبرگ های گونه ی شبنم گرفته ات

زخمی، شکسته، نیلی، چون یاس پرپر است

 

ای وارث تمامی غم های اهل بیت

این روزها غریبی تو مثل حیدر است...

 

...چون دیده ام تورا و سلامت نداده ام

یا تو سلام کرده ای و گوش من کر است

 

مردن میان روضه اگرچه سعادت است

در روضه های فاطمیه باز بهتر است

 

زیرا که اشک یک شبِ این فاطمیه ها

با گریه ی تمام محرم برابر است

 

حالا بیا و روضه بخوان آتشم بزن

چشمم به ناله ی تو و یک وای مادر است

 

یا رب کجا رواست زنی را کتک زنند

وقتی که زن مقابل چشمان شوهر است

 

محمد بیابانی

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه

 

تقدیر ما هجر است، دوری می کشد ما را

باید صدا زد لحظه ی مردن، مسیحا را

 

چشمان ما خیره به دست مردم دنیاست

خرج همه جز یار کردیم این تمنا را

 

آقا سرش خلوت شد و ما بی خیال اصلا

یکبار دنبالش نمی گردیم صحرا را

 

مجنون کجا و ما کجا، ما نیستیم عاشق

وقتی که گم کردیم ده ها قرن لیلا را

 

خود خواسته بیمار بیماریم پر دردیم

از غیر می گیریم جای او مداوا را

 

روزی به پایان می رسد چشم انتظاری ها

حل می کند با پرچم سرخش معما را

 

در کربلا و در نجف در طوس و سامرا

رفتیم از شوقش تمام این حرم ها را

 

یک بستر بی بستری یک چادر خاکی

هر ثانیه دوری زهرا کشت مولا را

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 12 بهمن 96

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمد بیابانی

 

در طالع ما وعده ی دیدار بود ای کاش

بخت وصالت با دل ما یار بود ای کاش

 

این هفته ها راوی تکراری هجرانند

این هفته پایان بخش این تکرار بود ای کاش

 

دیدند خیلی ها هزاران بار رویت را

سهم نگاهم دست کم یک بار بود ای کاش

 

بوسیدن خاک کف پاهای تو یک روز

روزی این لب های بی مقدار بود ای کاش

 

مانند چشمان تر تو در غم زهرا

چشمم غریق گریه ی بسیار بود ای کاش

 

بی شک میان گریه هایت آرزو کردی

شهر مدینه بی در و دیوار بود ای کاش

 

یا دست کم روزی که در مابین آتش سوخت

وقتی که می افتاد بی مسمار بود ای کاش

 

محمد بیابانی

برگرفته از سایت بی پلاک

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمد جواد شیرازی

 

از نحسی گناه بهایم عوض شده

حال دعا و سوز و نوایم عوض شده

 

خیلی دعا برای ظهورت نکرده ام

یادت نبوده ام که دعایم عوض شده

 

یک روز غرق شهوت و یک روز مست جاه

معلوم می شود که خدایم عوض شده

 

چشمی که خشک شد به امامش نمی رسد

حالات چشمِ عقده گشایم عوض شده

 

دیشب دعام کردی و بی خود نبوده که

از صبح زود، حال و هوایم عوض شده

 

تو رحمتی و با نظرت سوی نامه ام

با فعل خیر، جرم و خطایم عوض شده

 

آلوده ام قبول ولی بی پناه نه

اصلا مگر امام رضایم عوض شده؟!

 

خیبر شکن مقابل زهرا نشست و گفت:

در بستری و حال سرایم‌ عوض شده

 

زهرا تمام قوّت جان منی، بخند

با گریه ات زمانه برایم عوض شده

 

دیشب عبام را رویت انداختم ولی

دیدم سحر که رنگ عبایم عوض شده

 

محمد جواد شیرازی

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمد بیابانی

 

فراق تو بر دل شرر می گذارد

شب غصه را بی سحر می گذارد

 

به سودای روی تو ای ماه زهرا

دلم در شب خود قمر می گذارد

 

اگر تو بيايی ولی من نباشم

چه داغی به روی جگر می گذارد

 

من آن طفل نامهربانم كه سر را

به دامان لطف پدر می گذارد

 

كنار تو در روضه ها گريه كردن

روی اشک هايم اثر می گذارد

 

عزادار زهرا دل غصه دارت

شبی تلخ را پشت سر می گذارد

 

صدای نفس های مردی ميايد

كه دارد به ديوار سر می گذارد

 

محمد بیابانی

برگرفته از سایت بی پلاک

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمد بیابانی

 

فراق تو درد است و درمان ندارد

چرا قصه ی هجر پایان ندارد

 

تو جان جهانی تو صاحب زمانی

بدون تو جسم جهان جان ندارد

 

بیا ای که در سال های ظهورت

پر است از بهار و زمستان ندارد

 

خودت را مگیر از دل بیقرارم

که بودن بدون تو امکان ندارد

 

تو این روزها باز هم غرق اشکی

و اشک تو را چشم باران ندارد

 

خدا را دوصد شکر آقا تو هستی

اگر زائر آن قبر پنهان ندارد

 

در این روزهای غریبی سپاهی

بجز همسرش شاه مردان ندارد

 

و بستند دستان خیبرگشا را

شنیدند و گفتند امکان ندارد

 

یهودی در آن کوچه دادش درآمد

مگر که مدینه مسلمان ندارد

 

محمد بیابانی

برگرفته از سایت بی پلاک

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمد جواد شیرازی

 

سلام صاحب الزمان، سلام بر حریم تان

به صد امید هر سحر سلام می دهیم تان

 

بهار می شود دل خزان برگ ریزمان

صبا اگر بیاورد به شهر مان شمیم تان

 

خودت به فکر ما همیشه از قدیم  بوده ای

دلم خوش است بر همین کرامت قدیم تان

 

مرا که بین ظلمت زمانه غرق گشته ام

به جبر هم شده ببر به راه مستقیم تان

 

همیشه همنشین این دل شکسته ام شدی

اگرچه کوچکم برای منصب ندیم تان

 

اگر تو را قسم دهم مرا قبول می کنی؟!

به اضطراب زینب و به مادر کریم تان...

 

به جای روضه یک سؤال می کنم فقط همین

سؤال می کنم از آن مصیبت عظیم تان

 

میان این همه صحابه ی نبی چرا کسی

جلو نیامد و نشد مدافع حریم تان؟!

 

محمد جواد شیرازی

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمد بیابانی

 

هر وقت دل بهانه ی یاد تو را گرفت

شادی از آن بلند شد و غصه جا گرفت

 

ابریست آسمان دل بیقرار تو

بیخود نبود اگر که دوباره هوا گرفت

 

گفتم شبی شبیه تو گریه کنم ولی

چشمم ز اشک خشک شد آقا صدا گرفت

 

تو سوختی که سینه ام آتش گرفت و سوخت

تو روضه خوان شدی اگر این روضه پا گرفت

 

امروز هم بیا و بگو وای مادرم

آخر مریض خانه ی مولا شفا گرفت

 

راحت شدند اهل مدینه ز رفتنش

این خانه ی علیست که دیگر عزا گرفت

 

در آخرین وصیت زهرا دل علی

از روضه حسین و غم کربلا گرفت

 

محمد بیابانی

برگرفته از سایت بی پلاک

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمد حسن بیات لو

 

داغ تو را بهانه گرفتم گریستم

از قبر تو نشانه گرفتم گریستم

 

یک گوشه از محلّه ی غم آشنای تو

با یادت آشیانه گرفتم گریستم

 

از کوچه های شهر گذشتم یکی یکی

وقتی سراغ خانه گرفتم گریستم

 

با ماجرای هیزم و آتش دلم شکست

یک روضه محرمانه گرفتم گریستم

 

گوشم شنید آه تورا بین شعله ها

تا ردّ  تازیانه  گرفتم  گریستم

 

مقتل نوشته شانه ات از کار مانده بود

بر موی خود که شانه گرفتم گریستم

 

مضمون توعنایت محض است بی گمان

تا حسّ شاعرانه گرفتم گریستم

 

محمدحسن بیات لو

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمد بیابانی

 

باز عطر یار آمد و دنیا به کام شد

یعنی دوباره موقع عرض سلام شد

 

این لطف هیئت است که حتی کسی چو من

با تو میان روضه فقط همکلام شد

 

شکر خدا که سایه ی الطاف مادرت

با دست تو به روی سرم مستدام شد

 

باز آمدم که گریه کنم شاید اشک من

بر زخم های مادری ات التیام شد

 

روضه بخوان ز غربت مولا که بعد از این

خورشید عمر فاطمه اش روی بام شد

 

تازه مصیبت دل حیدر شروع شد

هرچند درد پهلوی مادر تمام شد

 

ای منتقم به پهلوی زخمی مادرت

دیگر بیا، بیا که زمان قیام شد

 

محمد بیابانی

برگرفته از سایت بی پلاک

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمد صمیمی

 

وقتی کسی گم ‌گشته ‌ای را در سفر دارد

دائم دلش با بی ‌قراری دردسر دارد

 

مشغول هر کاری که باشد باز ممکن نیست

یک لحظه از چشم ‌انتظاری دست بردارد

 

ناخوش که باشی بدتر از هر درد ، حیرانی ‌ست

وقتی نمی‌ دانی چه دارویی اثر دارد !

 

از دست عالم خسته ‌ام ، مثل یتیمی که

تنهاست ؛ در حالی که می‌ داند پدر دارد

 

وقتی همه هستند ؛ اما او که باید ، نیست

در باغ باشی یا قفس ؛ فرقی مگر دارد ؟!

 

آه ای مسیحا ، کی می ‌آیی ، بی تو این دنیا

وضعی شبیه حال و روز محتضر دارد

 

از رقّه تا کشمیر ، از بغداد تا پاریس ...

عالم مگر شکلی از این آماده تر دارد ؟

 

این درد دل ها هم همه از روی دلتنگی ‌ست ؛

ما بی خبر هستیم ، ... او از ما خبر دارد

 

این طور می‌ خواهیم او را و خدا را شکر

لیلای ما مجنون‌ تر از ما آن ‌قَدَر دارد ...

 

محمد صمیمی

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمد بیابانی

 

امان ز گريه ی امروز و آه از فردا

بگو نتابد خورشيد و ماه از فردا

 

دوباره چاله ی هجر تو پر نشد امروز

تو چاره كن كه نيفتم به چاه از فردا

 

قسم به صبح سپيدی كه باز بی تو گذشت

شود ز هجر تو روزم سياه از فردا

 

كنون كه ياد تو هستم كسی حريفم نيست

نگاه كن نشوم بی سپاه از فردا

 

اگر گريختم از سايه ی تو تا امروز

بگير باز مرا در پناه از فردا

 

به تو چه می گذرد امشب از غم مادر

شرار آه تو دارد گواه از فردا

 

صدای ناله ی مردی غريب می آيد

كه می نهد سر خود را به چاه از فردا

 

محمد بیابانی

برگرفته از سایت بی پلاک

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمد بیابانی

 

باز عطر یار آمد و دنیا به کام شد

یعنی دوباره موقع عرض سلام شد

 

این لطف هیئت است که حتی کسی چو من

با تو میان روضه فقط همکلام شد

 

شکر خدا که سایه ی الطاف مادرت

با دست تو به روی سرم مستدام شد

 

باز آمدم که گریه کنم شاید اشک من

بر زخم های مادری ات التیام شد

 

روضه بخوان ز غربت مولا که بعد از این

خورشید عمر فاطمه اش روی بام شد

 

تازه مصیبت دل حیدر شروع شد

هرچند درد پهلوی مادر تمام شد

 

ای منتقم به پهلوی زخمی مادرت

دیگر بیا، بیا که زمان قیام شد

 

محمد بياباني

 

******************

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – قاسم نعمتی

 

با گریه مانوسم نه یک ماه و دو ماهی

شد گریه ام باب فیوضات الهی

 

هر روز و شب کارم سلامِ برحسین است

با این امیدی که کنی سویم نگاهی

 

من بارها دیدم که با یک قطره ی اشک

با آبرو گردید ،عبدِ رو سیاهی

 

شرمنده ام یک عمر قلبت را شکستم

در زندگی ام نیست روزِ بی گناهی

 

اصلاً محبت های تو بد عادتم کرد

تنبیه کن این بی ادب را گاه گاهی

 

دردِ دلم را جز شما با که بگویم

تنها تو هستی که برایم تکیه گاهی

 

پایانِ کارم گشته و رویت ندیدم

واکن ز قلبم رو به سوی خویش راهی

 

آقا قسم بر صورت نیلیِ مادر

آن چهره ای که دارد از سیلی گواهی

 

آقا قسم بر خانه ای آتش گرفته

آنجا که پشت در به پا شد قتلگاهی

 

ای انتقامِ کشته ی مسمار بر گرد

جانِ گرفتارِ در و دیوار برگرد

 

قاسم نعمتی