اشعار مصیبت شام

 

 اشعار مصیبت شام - سید پوریا هاشمی

 

 

علویات گرفتار یزیدند امروز

با چه زجری دم این کاخ رسیدند امروز

 

صندلی بود ولی یکسره سرپا بودند

ایستادند و زپا درد بریدند امروز

 

وسط طشت کلیمی به سخن آمده بود

چوب ها بهر لبش نقشه کشیدند امروز

 

دخترانش همگی برلبشان مشت زدند

آه اینها مگر از دور چه دیدند امروز؟!

 

یک نفر حرف زد و چند نفر غش کردند

حرفهای بدی انگار شنیدند امروز

 

پیش چشمه همه شلاق به زینب میخورد

تکیه گاه حرم افتاد و خمیدند امروز

 

منبری رفت به منبر وعلی را سب کرد

نیمه جان پای همین درد شدیدند امروز

 

خطبه خواندند و ورق جانب مولا برگشت

آبروی همه را خوب خریدند امروز..

 

سید پوریا هاشمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار مصیبت شام

 

اشعار مدح حضرت زینب کبری(س) - علی اکبر لطیفیان

 

هفتاد و دو شهيد به صحراى زينب است

پايين نامه همه امضاى زینب است

 

ميميرم و دم تو مرا زنده ميكند

قارى من صدات مسيحاى زینب است

 

از سربلندى تو سرافراز ميشوم

بالاى نيزه ها سرت آقاى زینب است

 

جاى مرا گرفته اى و پس نميدهى

جاى تو نيست بر سر نى، جاى زینب است

 

امروز که مشاهده کردى مرا زدند

عين همين مشاهده، فرداى زینب است

 

در طول زندگانى پنجاه ساله ام

اين اولين نماز فراداى زینب است

 

اين جلوه هاى مختلف روى نيزه ات

از"مارايت الا جميلا"ى زينب است

 

طورى قدم زدم که همه باخبر شدند

کاخ يزيد زير قدمهاى زينب است

 

دارند سمت من صدقه پرت ميکنند

خرماى نخلها جلوى پاى زينب است

 

هرچه زدند سنگ، سرش آخ هم نگفت

آخر حسين گرم تماشاى زينب است

 

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام - محسن حنیفی

 

شراره بر دل ناموس کبریا زده اند

برای دیدن ما، شهر را صدا زده اند

 

خدا به خیرکند، قافله به راه افتاد

سر تو را سر نیزه در انتها زده اند

 

حواسها همه پرت سر تو خواهد شد

که دامنی پُرِ از پاره سنگ، تا زده اند

 

به نیزه تکیه زدی و تمام قافله باز

گریز گریه به گودال کربلا زده اند

 

دوباره داد بزن... ای حرامیان به کجا؟

که شمرها به حیا باز پشت پا زده اند

 

محله های یهودی چقدر باریکند

دوباره فاطمه رابین کوچه هازده اند

 

هنوز حرمله گویا دلش خنک نشده

سپرده پای سرِ تو ؛ رباب را زده اند

 

بس است مرثیه، اینجا گریز میخواهد

که مرد خیره ای از ما کنیز میخواهد

 

محسن حنیفی

برگرفته از سایت بی پلاک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار مصیبت شام

 

اشعار مصیبت شام - علیرضا خاکساری

 

تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی

من برای دیدنت بالا و پایین می پرم

 

من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین

حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم

 

یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات

یاد داری تو کبودی های روی پیکرم

 

هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند

ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر  سرم

 

در میان کوچه و بازار شهر شام بود

بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم

 

هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده

شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم

 

در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود

خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم

 

بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر

باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم

 

علیرضا خاکساری

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار مصیبت شام - ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام

 

اشعار مصیبت شام - یوسف رحیمی

 

دروازه ی ورودی شهر است و ازدحام

بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام

 

این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست

یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام

 

يک آسمان ستاره‌ی آتش گرفته و

یک کاروان شراره و غم های ناتمام

 

در این دیار، هلهله و پایکوبی است...

...انگار رسم تسلیت و عرض احترام

 

چشمان خیره و حرم آل فاطمه

سرهای روی نیزه و سنگ از فراز بام

 

خاکستر است تحفه‌ی پس کوچه های شهر

بر زخم های سلسله ، شد آتش التیام

 

بر ساحت مقدس لب های پرپری

با سنگ کینه ،سنگدلی می دهد سلام

 

پیشانی شکسته و خونی که جاری است

بر روی نی خضاب شده چهره‌ی امام

 

با کینه ی علی همه‌ی شهر آمدند

بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام

 

یوسف رحیمی

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته