اشعار فاطمیه – مدح

 

اشعار فاطمیه – مدح – رضا قاسمی

 

ما نوکر و تحت نظر حضرت زهرا

مشمول دعای سحر حضرت زهرا

 

ما را بنویسید گدا ... یا که نه اصلا ...

دیوانه ... وَ یا دربدر حضرت زهرا

 

او مادر ماهاست ، همین است بولله

پس ما همه "دختر پسر" حضرت زهرا

 

فخرم همه این است ، که در مجلس روضه ...

خوانند ، مرا کارگر حضرت زهرا

 

بر چارقدش حضرت جبریل ، دخیل است

این چادر مشکی ست ، پَر حضرت زهرا

 

فرزند به بار آوَرَد همچون حسنینش

این است کمی از هنر حضرت زهرا

 

زهراست فقط تاج سر حضرت حیدر

حیدر بشود تاج سر حضرت زهرا

 

خاموش شود آتش جانسوز جهنم

با قطره ای از چشم تر حضرت زهرا

 

ای کاش ، که بودیم ، در آن روزِ دوشنبه

در پشت همان در ، سپر حضرت زهرا

 

این مصرع آخر شده حرف دل نوکر

ایکاش که ما رم بخره حضرت زهرا

 

رضا قاسمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محمد حسین ملکیان

 

می خواست راوی این غزل سربسته باشد

پس فرض کن بال کبوتر بسته باشد

 

می خواست اما آخرش طاقت نیاورد

کتمان کند پهلوی مادر بسته باشد

 

کتمان کند دستان خواهر را که می خواست

آن لحظه چشمان برادر بسته باشد

 

راه تمام تیغ ها از یک طرف باز

راه علی از سوی دیگر بسته باشد

 

وقتی که دست کفر این اندازه باز است

بایست هم دستان حیدر بسته باشد

 

راوی خودش را گول زد ننوشت چیزی

راوی دلش می خواست آن در بسته باشد

 

در بسته و زهرا کنار آسیاب است

انگار گندم زار زیر آفتاب است

 

باذوالفقارش باز خلوت کرده مولا

حال علی این روز ها خیلی خراب است

 

رد شد حسن ظرف گلاب افتاد برخاک

عطر حسن پیچیده یا عطر گلاب است

 

خواب حسین از بچگی تعبیر دارد

خوابیده و بالاسرش یک کاسه آب است

 

حالا صدای در زدن پیچیده در شعر

این بار راوی ناگزیر از انتخاب است

 

در باز شد در بسته شد در را شکستند

نامردها پهلوی مادر را شکستند

 

از اهل کوچه یک نفر بیرون نیامد

یک سر به غیر از میخ در بیرون نیامد

 

در خانه ها ماندند و زهرا ماند تنها

یک مرد در آن کوچه تنها ماند تنها

 

باید تمام صحنه ها دلگیر باشد

کافی ست زهرا داخل تصویر باشد

 

چشمی به در دارد نگاهی هم به کوچه

احساسش او را می کشد کم کم به کوچه

 

دیگر ولی تصویر کوچه دست خورده

رد طنابی کوچه را با مرد برده

 

هرگز علی در کوچه ها زانو نمی زد

ای کاش زهرا دست بر پهلو نمی زد ...

 

محمد حسین ملکیان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – علی اکبر لطیفیان

 

نذر کردیم که در پشت سرش، کوچه کوچه سر ما را ببرند

اگر از کوچه ما این دفعه محمل دلبر ما را ببرند

 

مرغ باغ ملکوتیم ولی یک به یک کنج قفس میمیریم

قصد دارند تعلق هامان آبروی پر ما را ببرند

 

باید آنقدر بسوزیم و بمیریم تا وقت سحر محضر دوست

باد ها یا سر ما را ببرند یا که خاکستر ما را ببرند

 

حرف پشت سر دیوانه زدن مایه آبروی دیوانه است

پس از این خانه به آن خانه بگو حرف پشت سر ما را ببرند

 

مثل غارت زده ها زانو را وسط کوچه بغل میگیریم

گر که سرمایه ما را یعنی اشک چشم تر ما را ببرند

 

دوستی با فقرا از دل ها می برد دوستی دنیا را

میتوانند فقیرانت هم میل سیم و زر ما را ببرند

 

هر چه داریم در این خانه همه از دولت مادر داریم

این شب جمعه بگو با زهرا تا حرم مادر ما را ببرند

 

پای شمع ز نفس افتاده تا نفس هست نفس باید زد

کاش با ناله مادر مادر نفس آخر ما را ببرند

 

کاش میشد وسط یک کوچه، کاش میشد وسط یک بازار

معجر دختر ما را بکشند، معجر دختر ما را ببرند

 

علی اکبر لطیفیان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – مهدی جهاندار

 

ای وای از آن حدیث به دفتر نیامده

 ای وای از آن شروع به آخر نیامده

 ای وای از آن یقین به باور نیامده

 ای وای از آن مزار کبوتر نیامده

 

 ای وای از آنکه رفته و دیگر نیامده

 

 ای دل حدیث دختر طاها شنیده ای؟

 یَرضی شنیده ای لِرضاها شنیده ای؟

 هنگامۀ نماز دعاها شنیده ای؟

 حتی تَوَرّمت قَدَماها شنیده ای؟

 

 أمّن یُجیب، اینهمه مضطر نیامده

 

 یاللعجب، فصلّ لربّک ولادتش

 واحیرتا لِیذهبَ عنکم شرافتش

 طوبی لهُم وَ حُسن مَآب است مدحتش

 جبریل با تمام بزرگی و رتبتش

 

 

 از عهدۀ ستایش او برنیامده

 

 اما چه سود حرمت قرآن شکسته شد

 یکباره قلب سورۀ انسان شکسته شد

 در را زدند و حرمت مهمان شکسته شد

 نان ریخت، سفره سوخت، نمکدان شکسته شد

 

 فصل غریبی تو چرا سر نیامده؟

 

 زهرا هنوز گریه بیگاه می کند

 مولا هنوز سر به دل چاه می کند

 پاییز ادعای أنا الله می کند

 صبح بهار از آمدن اکراه می کند

 

 آیا هنوز وقت مقرّر نیامده؟

 

مهدی جهاندار

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه – اشعار مدح امیرالمومنین(ع) و حضرت زهرا(س)

 

اشعار فاطمیه – اشعار مدح – محمد جواد شیرازی

 

گاهی میان راه عقب را نگاه کن

خیر کثیرِ حضرت رب را نگاه کن

 

بی خود نبوده که شب و روزت علی شده

از لطف فاطمه است سبب را نگاه کن

 

هرگز پیِ فلان و فلان زاده ها نرو

 در راه عشق، اصل و نسب را نگاه کن

 

از برکت زراعت حیدر چنین شده

شیرینی میان رطب را نگاه کن

 

هرجا که رد شده است بهشتی بپا شده

خاک نجف وجب به وجب را نگاه کن

 

سوگند میخورم که به چشمش طلا کند

در زیر پاش ظرف حلب را نگاه کن

 

از من نپرس این همه سائل برای چیست؟!

کیسه به دوشِ نیمه ی شب را نگاه کن

 

تا که طبیب شد، همه بیمار او شدند

خیل گدای پشت مطب را نگاه کن

 

در جنگ تن به تن که همه خوف کرده اند

تنها امیرِ داوطلب را نگاه کن

 

عمربن عبدود سر خود را به باد داد

بنشین و رزم شیر عرب را نگاه کن

 

نَفسُ الرَّسول بودن او جای خود سپس...

"زوج البتول" گشت... "لقب" را نگاه کن

 

نذر نگاه او صدقه، سر عطا نما

یعنی طریق ام وهب را نگاه کن

 

زهرا اجازه داد... محب علی شدیم

خیر کثیرِ حضرت رب را نگاه کن

 

محمد جواد شیرازی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه  - مدح - سری سوم

 

اشعار فاطمیه  - مدح – سید محمد حسینی

 

یقینا در محبت هیچ کس مادر نخواهد شد

و بی شک مادری صدیقه ی اطهر نخواهد شد

 

کسی را با تو یارای تقابل نیست مادر جان

تمام سوره ها یک آیه از کوثر نخواهد شد

 

غبار چادرت پیغمبری از جنس آیینه است

هر آنکس با تو ایمان آورد کافر نخواهد شد

 

قیامت چیست غیر جلوه ی زهرایی زهرا

بدون مادر ما تا ابد محشر نخواهد شد

 

دعا کن مادرم گاهی برای خود پس از مردم

مگو با من که احوالت از این بهتر نخواهد شد

 

هم از مسمار معلوم است هم از دوده ی دیوار

یقین دارم در این خانه دیگر در نخواهد شد

 

هزاران بیت شعر فاطمی گفتیم باور کن

یکیشان هم (مدینه شهر پیغمبر) نخواهد شد

 

سید محمد حسینی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه – مدح - سری دوم

 

اشعار فاطمیه – مدح

 

مظهر توحيدى و پنهان و پيداى منى

انتهاى خواهش و اوج تقاضاى منى

 

سائلِ دستِ بفرماهاى امروز توام

اعتبار سربلندى هاى فرداى منى

 

آنچه تسكين مى دهد جان مرا يا فاطمه است

من همان رودِ پر از موجم، تو درياى منى

 

ليلة القدرى، كسى هرگز نمى فهمد تو را

هرچه هم بالا بيايم باز بالاى منى

 

در ميان سجده ها بهتر تو را حس مى كنم

بس كه تو مثل خداوند تعالى منى

 

تو همين كه رد شدى از كوچه ى تاريك شهر

با غبار چادرت اِنّا هَديناى منى

 

مرد مى خواهد كه از آتش مرا بيرون كند

پس يقين دارم كه در محشر تو آقاى منى

 

در قنوت تو يهودى نيز سهمى مى برد

چه رسد من كه پى درد و مداواى منى

 

مادرى يعنى همين كه من گنهكارم ولى

تو به فكر توبه اى، انگار تو جاى منى

 

من همين كه پيش تو باشم خيالم راحت است

خاطرم جمع است مشغول تماشاى منى

 

در ازاى نوكرى دينار و درهم رو نكن

تو به تنهايى تمام دين و دنياى منى

 

در ميان بستر ات هم خانه دارِ حيدرى

گرچه شد قدّت خميده باز طوباى منى

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 1 اسفند 94

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه – مدح

 

اشعار فاطمیه – مدح –  محمد حسین ملکیان

 

نور با آینه وقتی متقابل باشد

ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد

 

نور، زهراست و آئینه علی، ذره کجاست

که در این بین فقط عاطل و باطل باشد

 

برترین خلقت دنیاست،‌عجب نیست اگر

که علی نیز به زهرا متوسل باشد

 

رو به قبله ست همه عمر، خدایا! غلط است

قبله بایست به سمتش متمایل باشد

 

اگر این طرز نماز است که او می‌خواند

ترس دارم که نماز همه باطل باشد

 

دل محال است ولی عقل دلش می‌خواهد

بین زهرا و خدا فاصله قائل باشد

 

یک نفر آمده در را به لگد می‌کوبد

پشت در باز هم ای کاش که سائل باشد

 

نیمرخ می‌شود، انگار علی آمده است

ماه ، دیگر به دلش نیست که کامل باشد

 

 محمدحسین ملکیان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

الوداع فاطمیه...

 

عمری گذشت و خدمت مادر نداشتم

یک روز هم تقرب کوثر نداشتم

 

مادر بخوانمش ولی اصلا شباهتی…

….با مادر شهیده ی پرپر نداشتم

 

او بارها به سوی من آمد خمیده قد

تا حال یک قدم به سویش بر نداشتم

 

مادر بیا به جان حسینت مرا ببخش

ای کاش من شبیه حسین، سر نداشتم

 

محشر که هیچ؛ کار تو صد جا شفاعت است

با آنکه من هوای تو مادر نداشتم

 

تو رشته ی ولای علی داده ای به من

با اینکه من لیاقت حیدر نداشتم

 

والله اگر که فاطمه دستم نمی گرفت

کاری به کار آل پیمبر نداشتم

 

مادر اگر به دست علی ام نمی سپرد

هرگز چنین اطاعت رهبر نداشتم

 

این دل سرای مادر و بابای زینب است

بی زینبش که این همه دلبر نداشتم

 

من بی حسین کشته ی زهرا نمی شدم

بی کربلا غلامی حیدر نداشتم

 

من کشته مرده ی حسنین پیمبرم

ورنه چنین حیات مطهر نداشتم

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب شهادت فاطمیه دوم۹۲- بیت الزهرا(س)

اشعار مدح

 

اشعار مدح – رضا رسول زاده

 

اشکیم و از بهشت سرازیر می شویم

 در روضه های فاطمه تکثیر می شویم

 

 شان نزول آیه ی اشک است چشم ما

 فردای محشر است که تفسیر می شویم

 

 هرگز عزای فاطمه بی گریه جور نیست

 کی گفته ما ز اشک بر او سیر می شویم؟

 

 پاکی به نام فاطمه معنا گرفته است

 در فاطمیه است که تطهیر می شویم

 

 در شهر فاطمیه نفس تازه می کنیم

 تا خسته ما ز شهر نفس گیر می شویم

 

 با روضه ی جوان علی سینه می زنیم

 ما در جوانی از غم او پیر می شویم

 

 قدرت ندارد از تو مرا کس جدا کند

 بر حلقه های اشک که زنجیر می شویم

 

 گردنکشی هر آن که کند پیش رهبری

 ما روبروی او همه شمشیر می شویم

 

رضا رسول زاده

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته