اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه

 

بنا شده که به زخم دلم شرر بزنند

خبر رسیده قرار است بی خبر بزنند

 

از آن قبیله به من صد نفر اشاره کنند

از این قبیله مرا جای صد نفر بزنند

 

چه کوچه های بدی ساختند در کوفه

که راحت است مرا بین هر گذر بزنند

 

خودت بگو چه کنم بین عده ای اوباش

خودت بگو چه کنم حرف بد اگر بزنند

 

کمر نمانده برایم ز بس لگد خوردم

ولی قرار شده باز بیشتر بزنند

 

تمام ترس من است این است شمر با خولی

مکررا به زن و بچه ی تو سر بزنند

 

بزرگ ها که زدند و حسابشان با توست

که گفته است مرا بچه های شر بزنند

 

حواس من به خدا پرت هیچ کس نشده

نگاه من به سر توست هر قدر بزنند

 

به ریشه های ستم خطبه ام تیر زده ست

دگر هر آنچه بخواهند پس تبر بزنند

 

سید پوریا هاشمی

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در زیارت عاشورا 27 مهر 95

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – قاسم صرافان

 

مثل من هیچ‌کس در این عالم

 وسط شعله‌ها امام نشد

در شروع امامتش چون من

این‌قَدَر دورش ازدحام نشد

 

لشکری از مغیره می‌آمد

خیمه‌ غارت شد و در آتش ‌سوخت

غیر زهرا به هیچ معصومی

این‌قَدَر گرم احترام نشد

 

به لب تشنۀ‌ علی‌اصغر،

 به لب تیز ذوالفقار قسم

تا به امروز هیچ شمشیری؛

این‌قَدَر تشنه در نیام نشد

 

تلّ و گودال و نعل و علقمه ...آه!

 ذوالجناح و لب و گلو... انگار

مثل زینب کسی دلش این‌قدر؛

 خون ز تکرار حرف لام نشد

 

آه! زینب کجا و بزم یزید،

او کجا و جواب ابن زیاد

باز هم صد هزار مرتبه شکر

اینکه با شمر هم‌کلام نشد

 

این چهل سال گریه‌ام شاید

 از همان روز اربعین باشد

هر قدر عمّه سعی کرد صبور

 به حسینش کند سلام نشد

 

دیدم از زیر چادرش زینب

 گفت طوری که نشنود عباس

رنج‌ها دیده‌ام حسین! اما؛

هیچ‌جایی شبیه شام نشد

 

چه مسلمانی عجیبی بود

که در آن بر عیال پیغمبر

نان و خرما حلال بود، اما

 سنگ‌ انداختن حرام نشد

 

قاسم صرافان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام حسین(ع) – مناجات محرمی

 

مور هستم حاجتم را بر سلیمان میبرم

دستهای خالی ام را پیش سلطان میبرم

 

هر چه دارم میکشَم از دست چشمم میکشم

یوسفم را سالهاشخصاً به زندان میبرم

 

کاش چشمم را بگیرن اشک منرا پس دهن

چون مریضم را حرم اینگونه خندان میبرم

 

از سر من هم زیاد است اینکه در میخانه ام

سالها از نوکری فیض فراوان میبرم

 

غالباًبا نوحه و دم نذری ام دَم میکشَد

با دَم ارباب از این سفره ایمان میبرم

 

برسگ این کهف اصلاًکم محلی خوب نیست

استخوان دستم بده با چنگ و دندان میبرم

 

بیخودی که از بهشت آدم نمی آید برون

درد خود را کربلا دارم به قرآن میبرم

 

رحمت اله است حسین از این جهت با یا حسین

دارم از زهرای مرضیه دل آسان میبرم

 

هم دهانم هم کفن باخاک تربت آشناست

عمر خود را با حسینن جانم به پایان میبرم

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در روز تاسوعا 95

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار روز عاشورا - روضه گودال قتلگاه

 

اشعار عاشورا – گودال قتلگاه – قاسم نعمتی

 

مقتل نوشته روی تنت پا گذاشتند

در زیر دست و پا ، زده ای دست و پا حسین

 

مقتل نوشته پیکر تو نرم گشته بود

با هر نسیم جسم تو شد جابجا حسین

 

مقتل نوشته حد حرم را چهل زراع

رفته تن بدون سرت تا کجا حسین

 

مقتل نوشته ضربه به پهلوی تو زدند

حتما  شبیه مادرتان بی هوا حسین

 

مقتل نوشته راس تو را بد بریده اند

چون از جلو بریده نشد از قفا حسین

 

مقتل نوشته دست به گیسوی تو زدند

یک عده گرگ های بی حیا حسین

 

مقتل نوشته دست تو از مچ بریده شد

با خنجری شکسته و با ضربه ها حسین

 

مقتل نوشته زیر گلو نحر گشته بود

پهنای نیزه شد به گلوی تو جا حسین

 

هر ضربه را برای رضای خدا زدند

شمشیر ، نیزه ، سنگ و حتی عصا حسین

 

قاسم نعمتی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شام غریبان و روز 11 محرم

 

اشعار شام غریبان امام حسین(ع) – محمد جواد شیرازی

 

آمده موسم تنهایی و حیران شده ام

دادم از دست تو را، سخت پریشان شده ام

رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده ام

نظری کن چقدر بی سر و سامان شده ام

 

چشم بد بعد تو دنبال من افتاد حسین

خواهرت را نکند بُرده ای از یاد حسین؟!

 

چند مرکب پیِ من پشت سرم تاخته اند

عده ای چشم به سوی حرم انداخته اند

این طرف روی تنت کوه سنان ساخته اند

سنگ دل ها سرفرصت به تو پرداخته اند

 

یک نفر هستم و از چند طرف درگیرم

به خود فاطمه سوگند که بی تقصیرم

 

رکن من بودی و از رکن و اساس افتادم

کعب نی خوردم و عشق تو نرفت از یادم

" زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم"

گم شده بین شلوغی سخن و فریادم

 

شاهدی داد زدم... گریه کنان می گفتم

با صدایی که گرفته سویشان می گفتم:

 

جوشن مانده به روی بدنش را نبرید

سخت جا رفته... عقیق یمنش را نبرید

با سر نیزه توان سخنش را نبرید

هرچه بردید ولی پیرهنش را نبرید

 

بگذارید نگاهی به سویش بندازم

لااقل چادر خود را به رویش بندازم

 

محمد جواد شیرازی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب عاشورا

 

اشعار شب عاشورا – رضا قربانی

 

این شب آخری چه زود میگذره

شب وداع عاشق و دلبره

عزیز من نوبتی هم که باشه

نوبت اون وصیت مادره

 

 اجازه میدی که روتو ببوسم؟!

این دم آخری موتو ببوسم

بذار به جای علی و فاطمه

با گریه زیر گلوتو ببوسم

 

امشبمون ایشالله فردا نشه

خیمه ی ما بدون سقا نشه

رباب داره خدا خدا میکنه

حرمله پاش به خیمه ها وا نشه

 

برو ولی به فکر خواهرت باش

به فکر گریه های دخترت باش

دیگه سفارش نکنم عزیزم

مراقبه رگایه حنجرت باش

 

اگه بری من می مونم با کوفه

کینه داره از پدر ما کوفه

باشه برو ولی نگفتی آخر

با حرمله چطور برم تا کوفه

 

نگو که غارت میکنن تنت رو

نگو...نگو...نگو که گردنت رو...

حیفه که غارت بشه ، مادرم دوخت

با بازوی شکسته پیرهنت رو

 

بگو که بسته با طناب نمیشم

وارد مجلس شراب نمیشم

حریف شام و کوفه میشم اما

حریف گریه ی رباب نمیشم

 

 الهی غصه های سخت نبینم

سرت رو بالای درخت نبینم

دعا بکن توو مجلس شرابش

پا رو سرت پایین تخت نبینم

 

رضا قربانی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

اشعار شب تاسوعا_ روضه حضرت ابالفضل العباس(ع)

 

اشعار شب تاسوعا_ روضه حضرت ابالفضل العباس(ع) – حسن لطفی

 

آنكه از جمعِ امامان دو برادر دارد

دلبری از همه‌یِ ما دو برابر دارد

 

طرفی اُم‌ِبنين و طرفی فاطمه است

كيست در بينِ عشيره كه دو مادر دارد

 

لشكری زهره ندارد كه نگاهش بکند

خاصه وقتی که کنارش علی اکبر دارد

 

چقدر بر رویِ پیشانیِ او می اید

دستمالی که به سر حضرت حیدر دارد

 

ایستاده به سرِ کعبه بخواند خطبه

تا بدانند که این طایفه منبر دارد

 

علمش را بزند کرببلا چیزی نیست

کعبه تا کوهِ اُحُد نیز تَرَک بردارد

 

وقتِ صفین بزن چند قدم در میدان

چشم بر تیغِ شما مالکِ‌اشتر دارد

 

هر امامی که تو را دید دو دستت بوسید

بوسه بر بازویِ تو لذّتِ دیگر دارد

 

حق بده اینهمه اسفند برایت می سوخت

قد و بالایِ تو در سایه دو دختر دارد

 

مدحِ تو بود دلم از تب و تابش اُفتاد

وای بر معجرِ زینب که رکابش اُفتاد

 

علقمه موج شد عکسِ قمرش ریخت به هم

دستش اُفتاد زمین بال و پَرَش ریخت به هم

 

تا که از گیسویِ او لخته یِ خون ریخت به مَشک

گیسویِ دخترکِ منتظرش ریخت به هم

 

تیر را با سرِ زانوش کِشید از چشمش

حیف از آن چشم که مژگانِ تَرَش ریخت به هم

 

خواهرش خورد زمین مادرِ اصغر غَش کرد

او که اُفتاد زمین دور و بَرَش ریخت به هم

 

قبل از آنیکه برادر بِرِسد بالینَش

پدرش از نجف آمد،پدرش ریخت به هم

 

به سَرَش بود بیاید به سَرَش اُمِ بنین

عوضش فاطمه تا دید سرش،ریخت به هم

 

کتف‌ها را که تکان داد حسین اُفتاد و

دست بگذاشت به رویِ کَمَرَش ریخت به هم

 

خواست تا خیمه رساند بغلش کرد ولی

مادرش گفت به خیمه نَبَرش ریخت به هم

 

نه فقط ضَربِ عمود آمد و اَبرو وا شد

خورد بر فرقِ سرش پُشتِ سرش ریخت به هم

 

به سرِ نیزه زِ پهلو سرش آویزان بود

آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم

حسن لطفی

برگرفته از کانال حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام حسین(ع) – مناجات محرمی

 

اشعار امام حسین(ع) – ماه محرم

 

وقتی که نان فقر را دندان گرفتم

از دست او بوسه به جای نان گرفتم

 

 گفته اند کفر است نخواهد شد ولی من

حاجات را از این خداوندان گرفتم

 

 هر چند رعیت زاده ام اما زرنگم

با گریه هایم مزد از سلطان گرفتم

 

با ابروی بُرنده اش خون مرا ریخت

با خون پامالش حنابندان گرفتم

 

 وقتی زلیخا کور شد میگفت یوسف

دیدی چگونه از خودم تاوان گرفتم

 

 تنها برای صاحب خود پارس میکرد

درس بزرگی از سگ دربان گرفتم

 

میخواستم بازار یارم گرم باشد

اما کنار حجره اش دکان گرفتم

 

دردم فراقش است و درمانم وصالش

از اربعینش درد بی درمان گرفتم

 

نگذاشت پشتم تا شود چون تا شدم من

سینی چای روضه و قندان گرفتم

 

 قربانی ام اما ده ذالحجه ام را

از اشتیاقم سوم شعبان گرفتم

 

فورا سر قاری قران یادم افتاد

وقتی شب احیا سرم قرآن گرفتم

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب هشتم محرم 95

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) – ماه محرم

 

اشعار امام زمان(عج) – شب تاسوعا

 

بیا که در غم دوری ماه گریه کنیم

ز داغ این سحر بی پگاه گریه کنیم

 

محرم است بیا زیر خیمه های عزا

بر این سر بی سرپناه گریه کنیم

 

کجایی ای نفست سوز روضه خوانی ها

ز سینه آه بکش تا ز آه گریه کنیم

 

مرا مسافر ایام اربعینت کن

که در کنار تو مابین راه گریه کنیم

 

شب عموست تو باید که روضه خوان باشی

که در عزای امیر سپاه گریه کنیم

 

چه میشد امشب ما نیز کربلا بودیم

برای فاطمه در قتلگاه گریه کنیم

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع)

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – حسن لطفی

 

پیشِ چشمان پدر تا که مُعَمَم می شد

 پیشِ چشم همه پیغمبر اکرم می شد

 خلقا خلقااگر حضرت خاتم می شد

 پیش جبریل علی نیز مجسم می شد

 

 همه دیدند پیمبر نَسَبی غالب را

 اشهد ان علی ابن ابی طالب را

 

 باد وقتی که به هم یالِ عقابش می ریخت

 چقدر بوسه فرشته به رکابش می ریخت

 آتش انگار که از رَدِ شتابش می ریخت

 هرچه سر بود همه پیش جنابش می ریخت

 

 لشگر انداخته اینجا سپرش وقتی اوست

 ملک الموت شلوغ است سرش وقتی اوست

 

 ناگهان پر بر انداخته و می آید

 زلف بر شانه اش انداخته و می آید

 مست از خیمه برون تاخته و می آید

 تیغ مانند علی آخته و می آید

 

 باز او نادِ علی تیغ به کف می خواند

 چند بیتی رجز از شاهِ نجف می خواند

 

 تیغ را روی سپر تا که به هم می کوبد

 مُشت بر سینه عمو پیشِ حرم می کوبد

 مثل مولا شده شمشیرِ دو دم می کوبد

 می زند اکبر و عباس عَلَم می کوبد

 

 اهل این طایفه در رزم به هم می مانند

 ما همه بنده و این قوم خداوندانند

 

 گَلدی میدان و میدانی پرشان اِلَدی

 بو علی ابن حسیندی نِجه طوفان اِلَدی

 باخدیلای ضربسین هامینی حیران اِلَدی

 هر طرف گدی آتی ،جمعی پریشان اِلَدی

 

 مرحبا باخ علیا حضرت سلطان دیدی

 باخدی میدان ابالفضل علی جان دیدی

 

یک طرف چشم پدر چشم حرم دنبالش

 یک طرف لشگر سیراب به استقبالش

 مرکبش دید که خون لخته چکید از بالش

 سرِ او خَم شد و اُفتاد به روی یالش

 

 مرکبش سوی حرم نه،سوی شامی ها رفت

 دید بابا پسرش سوی حرامی ها رفت

 ،

 پدرش آمده خود را سر زانو بکشد

 آمد داد کشد دست به گیسو بکشد

 باید او خم شود و نیزه ز پهلو بکشد

 یا که یک تیغه ی جا مانده زابرو بکشد

 

 کاش گیردپسرش زیر بغلهایش را

 می کشد روی زمین پیش پدر پایش را

 

 روی این خاک خدایا جگرش ریخته بود

 مشت خاکی پس از او روی سرش ریخته بود

 دید بال وپراو دور وبرش ریخته بود

 آه از بین دودستش پسرش ریخته بود

 

 دست را زیر تنش برد تنش جامی ماند

 خوب شد بود عمو ورنه همانجا می ماند

 

 تابماند قسمش گریه کنان داد نشد

 شانه را هرچه که با گریه تکان دادنشد

 بوسه برزخم تبرهای سنان دادنشد

 عمه را در وسط جمع نشان دادنشد

 

 قدبابا به کنار پسرش راست نشد

 این جوانمرده پس از این کمرش راست نشد

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) – ماه محرم

 

اشعار امام زمان(عج) – ماه محرم - محمد جواد شیرازی

 

 غربت کشیده آشنایش فرق دارد

 آهش، صدایش، گریه هایش فرق دارد

 

 فهمیده هر کس ذره ای دوری چشیده

 هجران زده حال و هوایش فرق دارد

 

گیرم که مجنون در مسیر عشق لیلا

طعنه شنید اصلا برایش فرق دارد

 

بالش بسوزد ، سر برای شمع دارد

پروانه وادیِ فنایش فرق دارد

 

 با من نگویید این قَدَر از طبّ و مرهم

 بیماری هجران دوایش فرق دارد

 

 پایان دلتنگیِ یعقوب است یوسف

اما دل من ماجرایش فرق دارد

 

 قلبی که خون شد از فراق حضرت دوست

"یابن الحسن آقا بیا " یش فرق دارد

 

لطف و کرم بر اغنیا فرقی ندارد

اما گدا خیلی برایش فرق دارد

 

 چیزی ندارم غیرِ اشک و مهر زهرا

 عشقِ نگار است و بهایش فرق دارد

 

بارِ محبت هر کسی برداشت ، دینش ...

... از ابتدا تا انتهایش فرق دارد

 

پرواز ما بسته به وِتر اهل بیت است

پربسته ؛ رفتن تا خدایش فرق دارد

 

گمراه کن من را به زلف تابدارش

عاشق شدن هم " اِهدنا " یش فرق دارد

 

سردابِ سامرا، سحر، با سینه زن ها

سرگشته سرتاسر صفایش فرق دارد

 

زائر اگر یک بار نه یک لحظه حتی ...

... با یار باشد ، کربلایش فرق دارد

 

 محمد جواد شیرازی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)

 

گریه وقتی میکنی مادر... قدم خم میشود

نور چشم من شبیه چشم تو کم میشود

 

دست و پا که میزنی من دست و پا گم میکنم

با زمین و آسمان در خیمه حرفم میشود

 

با نفسهایت نفسهایم بهم میریزد و

زانویم مثل رقیه زانوی غم میشود

 

اصلاً انگاری به من دنیای دیگر داده اند

نبض دست کوچکت وقتی منظم میشود

 

گریه تو بهتر است از این سکوت بیصدا

قتل من با غش و ضعف تو مسلم میشود

 

مانده ام با چه کنم سیراب لبهای ترا

راستی با خیسی مشک عمو هم میشود

 

من که هر شب تا سحر گفتم بزرگت میکنم

پای این گهواره لالایی نخوانم میشود؟

 

شوق دامادی عزیزم پیش کش ... باشد برو

با سه شعبه حنجر خشک تو درهم میشود

 

چونکه میدانی النگویم به غارت میرود

دستهایت دور دستانم چه محکم میشود

 

پرچم من را ببر بالا اگر دیدی علی

روسری هایم به روی نیزه پرچم میشود

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام حسین(ع) – مناجات محرمی

 

اشعار شب چهارم محرم – مدح حضرت زینب(س) – محمد حسن بیات لو

 

شیعه دارد آبرو زیرا دلش با زینب است

آبرو دار حقیقی در دو دنیا زینب است

 

راه ما راه حسین و مقصد ما کربلاست

 افتخار و اعتبار مکتب ما زینب است

 

با وقار و با صلابت کن صدایت را بلند

چون که رمز اقتدار ما دم “یازینب”است

 

 چشم او غیر حسین ابن علی چیزی ندید

 روشنی ما “رأیت الا جمیلا” زینب است

 

هاله ای ازنوردورش راهمیشه میگرفت

آری آن مستوره ی دورازتماشازینب است

 

آنکه ازحجب و حیاو پاکی وشرم وعفاف

چشم همسایه ندیده سایه اش رازینب است

 

خم به ابرویش نیامد بین طوفان بلا

آنکه صبر ازدست اوافتاد ازپا زینب است

 

آنکه باآن خطبه ی غرای خود یکباره کرد

مردمان کوفه را گریان و رسوا زینب است

 

حجت خلق خدا را با وجودش حفظ کرد

آنکه بااحیاگری اش کرده غوغازینب است

 

 آن که عصر واقعه با آن همه داغ عزیز

دشمنان را برد از روماند برجازینب است

 

محمدحسن بیات لو

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

اشعار شب ششم محرم - روضه حضرت قاسم بن الحسن(ع) - حسن لطفی

 

دارد به رویِ چشمِ خود اَبرویِ حسن را

جانم،چقدر می‌دهد او بویِ حسن را

 

اینقدر عقیله به سری شانه نمی‌‌زد

بر شانه ی خود ریخته گیسویِ حسن را

 

ای کاش گره وا شود از بندِ نقابش

ای کاش نشانی بدهد رویِ حسن را

 

ارث از پدرش بُرده اگر سفره گشوده

او آمده تا گرم کند کویِ حسن را

 

بند آمده این راه شبیه پدرش باز

آورده پِیِ خویش هیاهویِ حسن را

 

هر روز عسل می‌چکد از کنج لبانش

دارد همه شیرینیِ کندوی حسن را

 

ای ارزق شامی چه بلایی سرت آورد

دیدی به تنت ضربه ی بازوی حسن را

 

باید قدمی چرخ زند پیشِ عمویش

تا بشنود این معرکه هوهوی حسن را

 

 سوگند که خون نه به رگش غیرت زهراست

ابن‌الحسن است این نوه ی حضرت زهراست

 

مانند حسن هرکه پدر داشته باشد

مانند علمدار جگر داشته باشد

 

او پشتِ نقاب است اگر روش ببینند

گویند عشیره دو قمر داشته باشد

 

اصلا به زره فکر نکرده است،محال است

قاسم به زره نیز نظر داشته باشد

 

با دست تُهی رفت و رجز خواند و به هم ریخت

ای وای اگر تیغِ دوسَر داشته باشد

 

با این هنرِ رزم عمو زیر لبی گفت

باید علم؛این،شیر پسر داشته باشد

 

دل می‌بَرَد از خیمه و دل می‌دَرَد از خَصم

فرزندِ علی چند هنر داشته باشد

 

باید که کَرَم خانه بسازند برایش

باید که چنین خانه،دو در داشته باشد

 

حق بود بسازند ضریحش،حسنی بود

اما حرمی کاش پدر  داشته باشد....

 

تصمیم حسین است:هر آنچه حسنش گفت

در نامه اش از روضه ی کوچه،حسنش گفت...

 

انگار خودت حلقه ی ماتم شده‌ای تو

دورت چه شلوغ است چرا کَم شده‌ای تو

 

یکریز پُر از روضه ی بازی پسرِ من

مانند علی مثل مُحَرم شده‌ای تو

 

رفتی و نگفتی به منِ سوخته بابا

رفتی و نگفتی که چرا خم شده‌ای تو

 

بستم به سرت شالِ خودم را که نریزی

ای کاش نبینند مُعَمَم شده‌ای تو

 

من هیچ،تو فکرِ جگرِ نجمه نکردی

اینقدر پُر از زخمِ مجسم شده‌ای تو

 

باید که تو را بِکَنَم از خاک عزیزم

در خون وشن و تیر چه محکم شده‌ای تو

 

صد سنگ چه کردند که این خنده عوض شد

صد نعل چه کردند که دَرهَم شده‌ای تو

 

خون می زند از پیرهن از هر طرفت وای

بدجور پُر از چشمه ی زمزم شده‌ای تو

 

امید من این است که نجمه نشناسد

ای جان،چه سرت آمده مبهم شده‌ای تو

 

گفتند یتیمی سرِ گیسوت کشیدند

تا من برسم نیزه به پهلوت کشیدند

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن الحسن(ع) – سید پوریا هاشمی

 

دارد این ماه محرم سفره داری بی نظیر

که شده روز و شب ما روزگاری بی نظیر

ما امام مجتبی داریم یاری بی نظیر

قافله دارد از او دویادگاری بی نظیر

 

امشب اما عشق پای سور و ساتش میرود

دست ما بر دامن شاخه نباتش میرود

 

نامش عبدلله ست یعنی هم حسین و هم حسن

گشته یک عالم حسینو گشته یک عالم حسن

میشود با یاحسین او دلش محکم حسن

هرچه میگویم حسینو هرچه میگویم حسن...

 

در وجود نوجوان خیمه ها معنا شده

سن و سالش را نبین آقای آقاها شده

 

موقع ظهر است یعنی لحظه های آخر است

کربلا دیگر نکو این حال حال محشر است

یک ودیعه از برادر در کنار خواهر است

باز انگاری حسن دستش بدست مادر است

 

کوچه ای اینجا ندارد باشد اما تل که هست

باز هم انسیه ای درگیر یک معضل که هست

 

دید از بالا عمو جان  را به نیزه میزنند

عده ای سیراب عطشان را به نیزه میزنند

بی وضو آیات قران را به نیزه میزنند

یوسف افتاده بی جان را به نیزه میزنند

 

چشمها را بست مشغول دویدن شد سریع

بیخیال نیزه و شمشیر و جوشن شد سریع

 

وارد گودال شد که داستان را خوب دید

جسم آقارا ندید اما سنان را خوب دید

ازدحام خنجر و خنجر زنان را خوب دید

چکمه های خورده بر روی دهان را خوب دید

 

دید یک عده عجب مهمان نوازی میکنند

روی پهلوی عمویش نیزه بازی میکند

 

دست خود آورد دستش را زدند و گفت آه

پیش چشمش به عمویش پا زدند و گفت آه

تیرها را بر تنش یکجا زدند و گفت آه

هرچه را که داشت با دعوا زدند و گفت آه

 

خواست تا لب وا کند اما لب آیینه سوخت

تیری آمد که برادر زاده را بر سینه دوخت

 

سید پوریا هاشمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س)

 

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س) – محسن ناصحی

 

می رود سمت برادر به تنش تب دارد

دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد 

 

به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است

چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد  

 

ارث زینب قد خم بود ، قسم داد و گرفت

إذن خود را هم از آن قدّ مورّب دارد 

 

پسرش رفت به میدان و شغالان دیدند

شیر این بیشه عجب باد به غبغب دارد 

 

رفت و فریاد برآورد برادر ! بشتاب

تیغ ورّاث علی از دو طرف لب دارد 

 

حق همین است که قربانی اکبر بشویم

زینب است این که دو فرزند مؤدب دارد

 

از یمین می روم از سمت یسارش با تو

دشمن معرکه یک روزِ معذّب دارد 

 

بد به دل راه مده مطمئناً پیروزیم

مادر ماست که در خیمه ، مرتّب دارد:

 

زیر لب زمزمه ی ناد علی می خواند

دارد از هیبت اولاد علی می خواند 

**

تکیه دادند به هم هردو برادر اینبار

هر دو در مرکز این دایره و چون پرگار

 

دور خود ساخته اند از سر دشمن کوهی

تنِ بی سر چقدر ماند و در این انبوهی 

 

خُدعه زد دشمن بی عُرضه و ترسو ای وای

بارش تیر شد آغاز ز هر سو ای وای

 

 ناگهان هردو برادر به کمین افتادند

زیر باران جفا هر دو زمین افتادند

 

بدن هر دو پر از تیر ، به هم دوخته شد

چشم هر دو پسرِ شیر به هم دوخته شد 

 

اول از ترس در آن حال رهاشان کردند

بعد با تیغه شمشیر جداشان کردند 

 

 این طرف ، حادثه از چشم زنی دور افتاد

 آن طرف در وسط خیمه دلی شور افتاد 

 

گَرد ، خوابید و شد آن واقعه پیدا کم کم

چشم مادر نگران شد به پسرها کم کم  

 

عاقبت واقعه ، شد آنچه که زینب می خواست

نذر من گشت اَدا ! شکر ، حسینم برجاست  

**

پسرانم به فدای سر تو ، غم نخوری

 هر دو قربان علی اکبر تو ، غم نخوری  

 

پسرانم که بماند ! خودِ زینب هم هست

جان من نذر علی اصغر تو ، غم نخوری 

 

 تو سفارش شده ی مادرِمانی ، قَسمت

می دهم جان من و مادر تو ، غم نخوری

 

  هرچه غم مال من و قول بده تا آخر

هرچه غم خورد اگر خواهر تو ، غم نخوری…

 

محسن ناصحی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س)

 

اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – حسن لطفی

 

دیدن گریۀ او داد زدن هم دارد

سر که باشد بغلش حال سخن هم دارد

 

زحمت شانه نکش عمه برایش دیر است

گیسوی سوخته کوتاه شدن هم دارد

 

کاش عادت به روی شانه نمی کرد سه سال

بند زنجیر شدن درد بدن هم دارد

 

ناخن پیر زنی بر رخ او جا انداخت

کاش می گفت کسی بچه زدن هم دارد؟

 

ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است

تازه انگشتر او سنگ یمن هم دارد

 

زخمهای سر و روی پدرش را که شمرد

گفت با عمه چرا زخم دهن هم دارد؟

 

حرمله چشم چران است بدم می آید

مثل زجر است ببین دست بزن هم دارد

 

چادرِ پاره ی او را به روی دست گرفت

عمه اش گفت به غساله: کفن هم دارد

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب اول محرم - روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

اشعار شب اول محرم

 

گفتم بیا حالا پشیمانم که گفتم

از بس که یاد خواهرت زینب می افتم

 

آقای من اینجا جای رو زدن نیست

مردی میان کوفه جز یک پیرزن نیست

 

بازارشان رونق ندارد سال تا سال

چوب حراجی میزنند اینجا به خلخال

 

لشگر بیاور با خودت دختر نیاور

یا لااقل شش ماهه را دیگر نیاور

 

آهن فروشان تا سحر بیدارن آقا

از شاخه هم سرنیزه میسازند آقا

 

گرچه به سمت کوفه ناچاری بیایی

مشک اضافه کاشکی برداری بیاری

 

اینجا طرفدارت نمانده آب حتی

زینب نمی آید به چشمش خواب حتی

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب اول محرم 95

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب دوم محرم – روضه ورودیه

اشعار شب دوم محرم – روضه ورودیه – حسن لطفی

 

به آه ، دود دلش را به آسمان می داد

به سینه می زد و تنها سری تکان می داد

 

شنید کرببلا....چشمِ او سیاهی رفت

فقط به این تنِ بی جان،حسین جان می داد

 

تمام عمر به لب داشت که خدا نکند

تمام عمر در این راه امتحان می داد

 

غبار بود و عطش بود و خار و دلشوره

تمامِ دشت فقط بویی از خزان می داد

 

به آهی از جگرش قافله به هم می ریخت

دل شکسته غمش را به کاروان می داد

 

نکاه کرد به مَشک و عَلَم خدا را شکر

نگاه کرد کنارش علی اذان می داد

 

یکی به دوش عمو و یکی به آغوشش

یکی نشسته و گهواره را تکان می داد

 

برای بردن اصغر غزالها جمع اند

رباب کودک خود را به این و آن می داد

 

سه ساله چادر او می کشید عمه ببین

سه ساله گودیِ گودال را نشان می داد

 

سپاه آنطرف اما دلش چه می لرزید

اگر تکان به سرِ نیزه اش سنان می داد

 

رسید شامِ دهم مَحرمی نبود، ای کاش

به دخترانِ یتیمش کسی امان می داد

 

برای آنکه حرامی به کودکی نرسد

شکسته قامت او ، بوی خیزران می داد

 

برای آنکه ببوسد برادرش را باز

تمامِ قوتِ خود را به زانوان می داد

 

امان نداد به او تازیانه ور نه خودش

عقیقِ خونی او را به ساربان می داد

......

میان شام به پیشش کنیز خود را دید

کسی که داشت به خانم دو تکه نان می داد

 

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار هلال ماه محرم

 

اشعار هلال ماه محرم

 

منزل به منزل کاروان نور می آید

ای کربلا دارد حسین از دور می آید

 

جمعند دور هم برادر ها و خواهرها

سوی دگر خندان پسرها پیش مادرها

 

زن ها همه محمل نشین پرده نشین هستند

در سایه امن یل ام البنین هستند

 

خلخال و زیور بین کوله بار خود دارند

صد بقچه معجر بین کوله بار خود دارند

 

هزچند از دلشوره اما صبر پر بودند

اینها همه زارند  از بس بر شتر بودند

 

اینها همه با سوز دل با درد می آیند

با دستهای خسته با پادرد می آیند

 

روزی نیاید پا برهنه خون جگر باشند

بی پوشیه آواره ی کوه و کمر باشند

 

روزی نیاید داغ بر تن هایشان باشد

یا ردی از شلاق بر تن هایشان باشد

 

ای وای اگر ترسیده از هشدارها باشند

بین طناب جمع نیزه دارها باشند

 

این آیه های نور بر عباس وابسته اند

آواره اند اما نوامیس علی هستند

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 9 مهر 95

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته