اشعار ولادت امام محمد باقر(ع)

 

اشعار ولادت امام محمد باقر(ع) - حسین ایمانی

 

باید به فکر قافیه های جدید بود

در شهر غمزده به هوای امید بود

 

باید به مثنوی پر و بال عقاب داد

شوری برای خلقت یک انقلاب داد

 

باید تلنگری به تکاپوی سینه زد

با بیت های شعر پلی تا مدینه زد

 

باید سراغ زمزمه ای عاشقانه رفت

در جستجوی شوق به هر بی کرانه رفت

 

باید برای فصل رجب واژه آفرید

شاید هوای وصل و طرب سوژه ای جدید

 

ماهی که مات روشنی اش میشود نجوم

راهی به سمت یا علی از باقرالعلوم

 

نفسی که شد نَفَس نَفَسش بی حد و عدد

با دیدن هلال رجب یا علی مدد

 

پای رجب رسیده به شهر نوشته ها

گل شد تمام گفته و گل شد شنفته ها

 

تسبیح عاشقیِّ دل شاد یا علیست

سُبّوح حمد حضرت سجّاد یا علیست

 

نور مبین ذات خدا در زمین ببین

آمد اصول دین پسر زین العابدین

 

باقر بقای علم لدنِّیِ مصطفاست

باقر بنای نام علی با همان صفاست

 

باقر شکوه عاشقیُّ و عشق خالق است

دار و ندار سینه ی پرشور صادق است

 

باقر نمای تشنگی و نای زندگی ست

اوج غم و عروج تولّا و بندگی ست

 

پرورده ی نیایش شبهای نافله

همبازی سه ساله ی همپای قافله

 

یادآور حماسه ی عباس در نبرد

تیرش جواب طعنه شد و قلب فتنه سرد

 

شرحی برای درک معانیِّ فاطمه

راهی به سوی ربُّ و مبانیِّ زمزمه

 

حُبّش کلید برتری محشریِ ماست

نامش زمینه ی نفس حیدری ماست

 

ای شاهد شهادت گلهای آفتاب

اشک دو چشم کودکی ات مات مشک آب

 

یادت نمی رود سفر پای نیزه ها

دیدار قتلگاه و وداع با جنازه ها

 

برگ گل و فشار غل و طعنه و عذاب

بزم می و جفای نی و مجلس شراب

 

تو روضه های آه رباب و سکینه ای

یک کربلا عذاب و عطش در مدینه ای

 

آن روز شعله آمد و سوزاند خیمه گاه

امروز مانده قبر تو بی شمع و بارگاه

 

اصلاً سقیفه آمده همواره لج کند

محتاج شیعه را به دعای فرج کند

 

آقا بیا که آمدنت آرزوی ماست

عمریست بغض دوری تو درگلوی ماست

 

حسین ایمانی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار رحلت حضرت ام کلثوم(س)

 

 ۲۹ جمادی الثانی سالروز وفات حضرت ام کلثوم(س) تسلیت باد

 

 اشعار رحلت حضرت ام کلثوم(س) - یوسف رحیمی

 

در علم و فضيلت و ادب دريايي

در عصمت و صبر و حلم بي همتايي

سجاده‌ی تو شميم کوثر دارد

تو آينه‌ی ‌حقيقي زهرايي

**

اي روح زلال! نور کوثر داري

تو عطر گل ياس پيمبر داري

در حجب و حيا آينه‌ی فاطمه اي

در وقت خطابه شور حيدر داري

**

اي پشت و پناه قافله، چون زينب

همراز نماز نافله، چون زينب

در شام نيفتاده اي از پا، بانو

يک لحظه در اين مقابله چون زينب

 **

هر چند که بي صبر و قراري بانو

هر چند غريب و داغداري بانو

در کوفه‌ی بي کسي و شام غربت

چون کوه وقار استواري بانو

**

در روز دهم چو شمع افروخته اي

در آتش بي کسي و غم سوخته اي

تا سرحد جان حمايت از مولا را

از مادر خود فاطمه آموخته اي

**

از ديده اگرچه خون دل افشاندي

آن روز تمام کوفه را لرزاندي

اي دخت علي، هيمنه‌ی کوفي ها

مي ريخت به هر خطابه که مي خواندي

**

آن روز رسيده بود جانت بر لب

مي سوخت تمام پيکر تو در تب

پروانه صفت گرم طواف عشقي

ذکر لب خسته‌ی تو: زينب زينب

**

آن ماتم بي کرانه را معنا کن

آن غربت جاودانه را معنا کن

يک بار براي زائرانت بانو

تو ضربه‌ی تازيانه را معنا کن

**

شش ماه شبيه روضه خوان مي خواندي

از غربت و داغ بي کران مي خواندي

از نيزه و قتلگاه و خون مي گفتي

از طشت طلا و خيزران مي خواندي

 

یوسف رحیمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) - رحمان نوازنی

 

دری به سمت حیاط تجلی اش وا کرد

سپس نشست و خودش را کمی تماشا کرد

 

 و آن همه عظمت را کمی به نور کشید

و نور را به تجسم کشید و انشا کرد

 

 سپس و اشرقت الارض و سما نوشت

و بر زمین و زمان آیه آیه املا کرد

 

 و بسته شد همه چشمهای ما وقتی

که نور آینه در آینه تجلا کرد

 

 زلال آبی خود را به روی آینه ریخت

تمام مهر خودش را به اسم دریا کرد

 

 باسم نور علی نور ،این الهه نور

فرشته ای شد و بال اراده را وا کرد

 

 سپس به سمت خدایش  پرید و زهرا شد

خدا تجلی خود را به نام زهرا کرد

 

بگیر دست گدا را بحق ساداتی

بحق فاطمه یا فاطر السمواتی

 

سلام مادر آئینه های خورشیدی

سلام مادر این  بچه های توحیدی

 

 چگونه سجده گذاریم روز مادر را

که مهر مادریت را به شیعه بخشیدی

 

 اگر نگاه تو افتاده سمت ما حتماً

تو برق شوق علی را به چشممان دیدی

 

 سبد سبد دل ما را به دست سبز خودت

از آسمان شجرهای طیبه چیدی

 

 از آن به بعد اگر چه مزار تو مخفی است

ولی به جز دل ما هیچ جا نگنجیدی

 

 از آن به بعد شعاع ولایتت با ماست

از آن به بعد علی در علی درخشیدی

 

 اگر که کشور ما ایمن است از فتنه

برای اینکه شب راحتی نخوابیدی

 

 به دستهای قنوتت دخیل می بندیم

و چشمه های بلا را به بیل می بندیم

 

 همیشه نان جو سفره ات تبسم داشت

و از صفای همین سادگی تکلم داشت

 

 ولی ملائکه ها هم همیشه می دیدند

که سائل در این خانه نان گندم داشت

 

 به روی دست قنوتت چه پرورش دادی

که این همه کف پایت گل تورم داشت

 

 همینکه روی گرفتی زمرد نابینا

چقدر درس نجابت برای مردم داشت

 

 چهل یهود مسلمان چادر تو شدند

ببین چه معجزه هایی لباس خانم داشت

 

 همینکه خون خدا در رگ تو می جوشید

حسین حسین به روی لبت ترنم داشت

 

 برای حق فدک ایستادی ای بانو

اگر چه پهلوی یاست کمی تألم داشت

 

بگو که داغ گذارند روی دست عقیل

که باز زنده شود قصه عدالت ایل

 

به اسم فاطمه هر واژه موشکافی شد

و با وجود تو شعر خدا قوافی شد

 

 تمام خلقت عالم ورق ورق بودند

تو آمدی و کتاب خدا صحافی شد

 

 تو آمدی و نماز هزار پیغمبر

برای آمدنت مثل یک تجافی شد

 

تو آمدی هزاران رسول می گفتند

رسالت همه انبیاء تلافی شد

 

 تو آمدی و علی داشت دور تو می گشت

و این طواف در عالم عجب طوافی شد

 

محبت تو برای ملاک خوب و بدی

به روی دست خدا مثل ظرف صافی شد

 

به رنگ سبز پیمبر بگیر دست مرا

به رسم عطفه مادر بگیر دست مرا

 

و انبیای الهی که بی بدیل شدند

برای درک شب قدر تو گسل شدند

 

 به هم کلامی تو عده ای کلیم شدند

کنار سفره تو عده ای خلیل شدند

 

و عده ای به نگاهت عزیز مصر شدند

پیمبران بزرگی از این قبیل شدند

 

و عده ای که به بال قنوت تو خوردند

به یک دعای تو یکباره جبرئیل شدند

 

فرشته های خدا هم یکی یکی بانو

به رشته های نخ چادرت دخیل شدند

 

کمی محبت تو به سنگها زده شد

که سنگها همگی گوهری اصیل شدند

 

بیا و چشمه ما را کمی زلالی کن

مرا غبار قدوم همین اهالی کن

 

نشسته ام که به دست آورم نگاهت را

به آسمان بزنم تا غبار راهت را

 

ز روسیاهی من شب به شرم می افتد

سپید کن شب تاریک روسیاهت را

 

چقدر گریه برایم نموده ای مادر

بمیرم اینکه نبینم من اشک و آهت را

 

کدام روضه بخوانیم و باز گریه کنیم

کدام روضه محبوب و دلبخواهت را

 

چقدر غیرت خورشیدیت شکست آنروز

که ریسمان زده بودند دست ماهت را

 

میان کوچه تو را می زدند ای مادر

بمیرم اینکه علی دید قتلگاهت را

 

همان کسی که در آن کوچه ها جسارت کرد

به کربلا کفن پاره پاره غارت کرد

 

رحمان نوازنی

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار مدح حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار مدح حضرت زهرا(س) - وحید قاسمی

 

مادري كن...

 

 بي تو نابودم و اي واي... زبان مي گيرد

 باغ ايمان دلم رنگ خزان مي گيرد

 

 با تو سرسبزتر از فصل بهارم مادر

 عشق در زندگي من جريان مي گيرد

 

 وا‍ژه ها در شب ميلاد تو هييت دارند

 وزن شعرت دم «يا فاطمه جان» مي گيرد

 

 كوثرم، سوره ي قرآن شدنت حكمتي است

 اين عياني است كه حجت به بيان مي گيرد

 

 بركت گندم ما بسته به دستاس شماست

 سفره ي مردم ري،كي غم نان مي گيرد

 

 مادري كن! پسرت خورده زمين،زود بيا

 دستم از گرمي دست تو توان مي گيرد

 

 تيرابليس مرا از تو نگيرد خوب است!

 بال ايمان مرا فقر، نشان مي گيرد

 

 اشك هايم به هواي نخي از چادرتان

 سربازار ولاي تو دكان مي گيرد

 

 در شلوغي قيامت تو فقط فكر مني

 دستم از دامنتان برگ امان مي گيرد

 

 در ركوعت همه ي عرش به هم مي ريزد

 سجده را طول نده ! پهلويتان مي گيرد

 

 چه قنوتي سرسجاده ات اي حضرت صبر

 درد انگشت تعجب به دهان مي گيرد

 

 اي قلم صحبتي از رفتن وتابوت نكن

 دل مظلوم ترين مرد جهان مي گيرد

 

وحید قاسمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) - اشعار مدح حضرت فاطمه(س)

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – علی اکبر لطیفیان

 

زلال

 

نشسته ام بنويسم كه بال يعني تو

عروج كردن سمت كمال يعني تو

 

نشسته ام بنويسم تصورت، هيهات

فراتراز جريان خيال يعني تو

 

محبت تو همان آيينه است و مهرت آب

تو آب و آيينه پس زلال يعني تو

 

ز برگ هاي تو بوي رسول مي آيد

گل محمدي بي مثال يعني تو

 

مسير رد شدنت را كسي نگاه نكرد

جمال زير نقاب جلال يعني تو

 

تو نور و نورٌ علي نور و خالق النوري

تو از تصور خاكي نشين ما دوري

 

تو آن دعاي رسولي كه مستجاب شدي

براي خانه ي خورشيد آفتاب شدي

 

يگانه دختر احمد شدن مراد نبود

براي ام ابيهايي انتخاب شدي

 

تو مرتضي نشده اين همه صدا كردي

تو مصطفي نشده صاحب كتاب شدي

 

علي به پاي تو شد ذره ذره آب و سپس

تو هم به پاي علي ذره ذره آب شدي

 

تو عادلانه ترين فيضي و دوتا نه سال

نصيب روح نبي و ابو تراب شدي

 

تو آفتاب رسولي و آسمان علي

تو روح سينه ي پيغمبري و جان علي

 

شب سياه بگيرد تمام دنيا را

اگر ز خلق بگيرند نام زهرا را

 

هزار سال به جز آستانه ي كرمت

نبرده ايم در خانه اي تمنا را

 

ز روي عاطفه خوابت نمي برد شبها

اگر روا نكني حاجت گداها را

 

قرار نيست به نان مدينه لب بزني

ز سفره ات نگرفتند رزق بالا را

 

براي آنكه مقام تورا نشان بدهند

نموده اند فراهم بساط فردا را

 

دل رسول خدا را اسير درد مكن

مگير از سخن خويش لفظ «بابا» را

 

بگو پدر که نبی را حیات میبخشی

ز درد و غصه دلش را نجات میبخشی

 

زمین بدون نگاهت تب بهار نداشت

شبیه کوه بلندی که آبشار نداشت

 

بعید نیست ببخشی همه قیامت را

نمیشود ز تو اینگونه انتظار نداشت

 

دعای پشت سر تو مراد مولا بود

وگرنه هیچ نیازی به ذوالفقار نداشت

 

بهشت،منزل توست اين همه طلب دارد

وگرنه هيچ كسي با بهشت كار نداشت

 

دوازده نخ وصله به چادرت ديدند

به ساده زيستيت عمر روزگار نداشت

 

همه جهيزيه ات بود چند ظرف گلين

تجملات براي تو اعتبار نداشت

 

شب عروسي خود ياد قبر افتادي

شكوه رخت نو ات را به سائلي دادي

 

بهشت هستي و عطر معطري داري

هميشه آب و هواي مطهري داري

 

به نيمي از نفست انبيا بزرگ شدند

تو از قديم دم ذره پروري داري

 

صحيفه ي تو تماما تنزل وحي است

از اين لحاظ تو قرآن ديگري داري

 

يتيم مكه بدهكار مهرباني توست

تو گردن پدرت حق مادري داري

 

يگانه علت غايي خلقتي زين رو

تو با تمامي خلقت برابري داري

 

ظهور ظاهرت انسان و باطنت حوراست

ولايتي كه تو داري ولايت كبراست

 

نبينم از نفست آه آه ميريزي

شبيه برگ گلي گاه گاه ميريزي

 

تو دست و سينه و پهلو مي آوري داري...

به پاي شير خدايت سپاه ميريزي

 

ميان اينهمه درگيري اي شكسته غرور

به دست بسته ي مولا نگاه ميريزي

 

چقدر فكر حسيني به فكر گودالي

چقدر اشك بر اين بي پناه ميريزي

 

صداي كشته ي گودال را بلند مكن

به گيسويي كه كف قتلگاه ميريزي

 

علی اكبر لطيفيان

**

برگرفته از وبلاگ نود وپنج روز باران

 

**

 ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار وفات حضرت ام البنین(س)

 

 اشعار وفات حضرت ام البنین(س) - یوسف رحیمی

 

ام البکاء

 

کي مدينه ز ياد خواهد برد

صحن چشمان گريه پوشت را

صبح تا شب کنار خاک بقيع

ناله و شيون و خروشت را

**

چشمهاي تو پر شفق مي شد

در کنار چهار صورت قبر

مصحف دل ورق ورق مي شد

در کنار چهار صورت قبر

**

خوب فهميده حال و روزت را

آنکه امُ البکا تو را خوانده

مادر اشک ، مادر ناله

پاره هاي دلت کجا مانده؟

**

آه وقت غروب مادر جان

تو و زينب چه عالمي داريد

يکي از ديگري پريشان تر

حال محزون و درهمي داريد

**

مي نشيند عجب غريبانه

ام کلثوم در کنار رباب

مي شود روضه خوان مجلستان

روي زرد و نگاه تار رباب

**

يکي از ميهمان نوازي شان

يکي از تير و دشنه مي گويد

يکي از هرم آفتاب و عطش

يکي از کام تشنه مي گويد

**

پيش چشمان خون گرفته‌ی عشق

از نگاهي کبود مي گويد

يعني از ماجراي بي کسي و

خيمه‌ی بي عمود مي گويد

**

حرف سقا که پيش مي آمد

گريه هاي سکينه ديدن داشت

ماجراي شهادت عباس

با لب تشنه اش شنيدن داشت:

**

او به سمت شريعه مي رفت و

روح از پيکر حرم مي رفت

همه‌ی دلخوشي خون خدا

صاحب بيرق و علم مي رفت

 **

همه در آستانه‌ی خيمه

چشمها خيره سمت علقمه بود

ناگهان عطر و بوي ياس آمد

به گمانم شميم فاطمه بود

**

بانگ أدرک أخا در آن لحظه

مثل تيري به قلب بابا خورد

ناله مي زد «انکسر ظهري»

قد و بالاي آسمان تا خورد

**

رفت سمت فرات اما حيف

بيقرار و خميده بر مي گشت

کوه غم روي شانه هايش بود

با دو دست بريده بر مي گشت

 **

رفت سقا و خيمه ها ديگر

از غم بي کسي لبالب شد

بي پناهي خودي نشان مي داد

اول بي کسي زينب شد

 **

همره کاروان به شام آمد

سر او مثل نجم ثاقب بود

ولي از روي نيزه مي افتاد

روضه اش أعظم مصائب بود

 

یوسف رحیمی

 

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س) - زبانحال امام حسن(ع)

 

اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س) - زبانحال امام حسن(ع) - علی صالحی

 

فقط نه اینکه پدر را غمت ز پا انداخت

که مجتبای تو را نیز از نوا انداخت

 

نبودن تو چه بر روز خانه آورده

که زندگانی ما را هم از صفا انداخت

 

چه قدر تلخ و عجیب است بازی دنیا

ز مادری دو سه تا بچه جدا را انداخت

 

قسم به حُرمت آن چادری که خاکی شد

و شعله بر جگر زخم مجتبا انداخت

 

خدای نگذرد از آن حسود کور دلی

که سنگ جانب آئینۀ خدا انداخت

 

هنوز گرم سخن بودی و تو را نامرد

چه بی هوا زد و یکباره از صدا انداخت

 

تمام دور و برم خاک بود و گرد و غبار

چه با شتاب تو را بین کوچه ها انداخت

 

عجب کشیده پُر قدرتی که بر رخ تو

به مدت نود و پنج روز جا انداخت

 

تو کوه بودی و سیلی که بر زمین نزدت

تو را توسط آن ضربه های پا انداخت

 

چگونه زد که سرت خورد گوشه دیوار

همینکه پرت شدی گوشواره را انداخت

 

علی صالحی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه - ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س)

 

اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س) - مهدی نظری

 

سهم گلوی حسین

 

رفتی میان غصه مرا جا گذاشتی

ما را در اوج غم تک و تنهاگذاشتی

 

برداشتی تو بار خودت را ز بستر و

آن را به روی شانه بابا گذاشتی

 

یادم نمی رود بخدا لحظه ای که تو

با یا علی به آتش در پا گذاشتی

 

مادر لباس محسن خود را نبرده ای

آن را به زیر بالش خود جا گذاشتی

 

این یادگاری ات جگرم را کباب کرد

دربین شانه موی خودت را گذاشتی

 

گفتم که چار ساله کجا مادری کجا

این کار را برای اماگذاشتی

 

آن بوسه ای که سهم گلوی حسین بود

آخربرای زینب کبری گذاشتی

 

مهدی نظری

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه - امام علی(ع) - ایام بعد از شهادت

 

اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س) - امام علی(ع) - علی صالحی

 

سامان من اگر به هم این گونه خورده است

آرامش مرا غم هجر تو برده است

 

دیروز تا کنون چقدر خورده ام زمین

از دخترت بپرس دقیقاً شمرده است

 

زینب اگر نبود علی نیز مرده بود

داغت مرا به موج هلاکت سپرده است

 

از آن شبی که جسم تو را دفن کرده ایم

طفلک حسین لقمه غذایی نخورده است

 

دور و بر لب حسنم سرخ و زخمی است

از بس که بغض کرده و دندان فشرده است

 

خیره شده به نقطه ای و گریه میکند

آن روز را هنوز ز خاطر نبرده است

 

مقداد صبح آمد و میگفت یاعلی

فهمیدم از چه بود که یار تو مرده است

 

اینها و نبش قبر تو؟ هیهات فاطمه

آسوده باش شوهر تو که نمرده است

 

قنفذ ز مالیات شنیدم معاف شد

این ها همه ز کشتن تو آب خورده است

 

علی صالحی 

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته