اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – مهدی نظری

 

زهرا بهانه ای ست که عالم بناشود

او آمده که مادر آئینه ها شود

 

او آفریده گشت که یک چندمدتی

نورخدا به روی زمین جابه جا شود

 

او ازخدا رسید به پیغمبرخدا

تا قفل پلکهای شده بسته واشود

 

او آفریده شدکه در این روزهای سخت

زهراشود، علی شود و مصطفی شود

 

او مادرتمامیِ دلهای حیدریست

بایدکه کُفو فاطمه شیرخداشود

 

هرکس مگرکه مادرمعصوم میشود؟

او آمده که مادرکرب و بلا شود

 

زهرا اگرنبود چگونه به عالمی؟

صدها روایت از مِی کوثر عطا شود

 

بی اذن فاطمه کسی اصلاً اجازه داشت؟

برروی خاک و اوج فلک پیشوا شود

 

ای خوش بحال آنکه درآن لحظه حساب

با انتخاب مادری او سَوا شود

 

مادرسلام روزظهورت مبارک است

لعنت برآنکه منکر صدق شما شود

 

ما را گدای خانه لطفت حساب کن

  ما را برای نوکریت انتخاب کن

 

مادرتویی که قدرشما بی نهایت است

هرجمله ی تو شامل صدها روایت است

 

درهرکجا که نام شما ذکر میشود

تفسیرپایداری و  صبر و صلابت است

 

جبریل با هزارملک ریزه خوار توست

سوگندخورده هرشبِ اینجاضیافت است

 

هرکس مقام نوکریت را فروخته

جان حسین و جان حسن بی لیاقت است

 

تاریخ ثبت کرده که این جان نثاری ات

بهرعلی نمونه اصل ولایت است

 

سلمان زخاک خانه تو رزق میگرفت

این است روز و شب همه کارش ارادت است

 

شاگرد برترین تو  واللهِ زینب است

تندیس عفت است خداوند عصمت است

 

ازگردچادرت همه عالم درست شد

صدها هزاربیرق و  پرچم درست شد

 

خورشید سبز نیمه شبِ انتظار،تو

شیرینی همیشه فصل بهار،تو

 

ابری ترین هوای توسجاده های شب

هر روز تا به شب نفس روزه دار،تو

 

ای رحمت تو شامل حال تمام خلق

روی سرم دوباره ز رحمت ببار،تو

 

ما هرچه هست ازتو و لطفت گرفته ایم

تا روز حشر پیش خدا اعتبار،تو

 

ما با علی امام تو هم رأی می شویم

هردم برای شیر خدا ذوالفقار ،تو

 

آن روزکه تمامی مردم پیاده اند

برروی ناقه های بهشتی سوار،تو

 

آنجابرای اینکه شفاعت شویم ما

حتما دودست ساقی خود را بیار،تو

 

محشر به نام پاک تو محشور میشویم

بی اذن تو زدرب جنان دور میشویم

 

توآمدی که درشب دلها قمرشوی

درسینه ی شکسته ی دوران گُهرشوی

 

توآمدی که قامت دین را بپا کنی

برشاخه های نخل ولا برگ و بَرشوی

 

تو آمدی که سوره کوثربیاوری

تو آمدی برای علی بال و پرشوی

 

توآمدی که مادری ات رانشان دهی

تو آمدی که مادر کل بشرشوی

 

معنای اصل ام ابیهافقط تویی

توآمدی که باعث فخرپدرشوی

 

توآمدی که در دل دریای شعله ها

مثل کتاب سوخته ای شعله ور شوی

 

تو آمدی که برلب سادات روز و شب

شعربلند مادرم و میخ درشوی

 

تو آمدی که باطن شهری عیان شود

تو آمدی که شاهدمرگ پسرشوی

 

من که برای مدح توچیزی نداشتم

تنها قلم به صفحه قلبم گذاشتم

 

مهدی نظری

 

**********************

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – یوسف رحیمی

 

زهرا همان که در سحر آفريدنش

گفته خدا تَبارَکَ بر وجه أحسنش

 

زهرا همان که عطر خداوند مي وزد

هر روز پنج مرتبه از باغ سوسنش

 

هر صبح در طواف ملائک به دور او

معراج مي چکد ز تماشاي گلشنش

 

زهرا همان که بر دل پيغمبر خدا

جان دوباره مي دهد از شوق ديدنش

 

از ابتداي خلقت خود از همان ازل

دارد نگين عشق علي را به گردنش

 

ديگر از اين چه مرتبه اي با شکوه تر

باشد بزرگ کرب و بلا طفل دامنش

 

«حَتَّي تَوَرَّمَتْ قَدَمَاهَا» حکايتي ست

از عاشقانه هاي سحرهاي روشنش

 

بي شک منا و مکه دگر محرمي نداشت

پنهان نبود اگر ز نظر خاک مدفنش

 

روز حساب توشه‌ی ما عشق فاطمه ست

ما را بس است خوشه اي از فيض خرمنش

 

شرح فضائلش همه عين عبادت است

تکريم پايداري و حلم و شهادت است

 

آمد که روشني بدهد آفتاب را

بخشد به چشم تار جهان نور ناب را

 

باران و رود و چشمه‌ی و دريا به نام اوست

مهريه اش نموده خداوند، آب را

 

اصلاً تمام جنت و دوزخ به دست اوست

داده به او شفاعت روز حساب را

 

با شرط حب فاطمه و آل فاطمه

پاداش مي دهند قيامت، ثواب را

 

 از سرّ نام فاطمه اين نکته روشن است

برداشته خدا ز محبش عذاب را

 

با آيه هاي روشن عمر شريف خود

تفسير کرد سوره به سوره کتاب را

 

حتي به پيش سائل اعمي محال بود

بردارد از مقابل چهره نقاب را

 

 بي حرمتي به ساحت قدسي فاطمه ست

هر کس که زير پا بگذارد حجاب را

 

 آري براي فاطميون اين وقار ماند

با نور چادري که از او يادگار ماند

 

هر دختری که اُمّ أبیها نمی شود

هر مادری که مادر دنیا نمی شود

 

 نور تمام عالم امکان به روی هم

یک جلوه نور چادر زهرا نمی شود

 

 وقتی که اختیار دو عالم به دست اوست

محشر بدون فاطمه بر پا نمی شود

 

یعنی که بی ولایت او هیچ طاعتی

اذن ورودِ جنت الاعلی نمی شود

 

 فردا به قله های سعادت نمی رسد

هر کس دخیل چادر زهرا نمی شود

 

حبل المتین شیعه نخ جانماز اوست

بی او گره ز کار کسی وا نمی شود

 

می افتد از نگاه پر از مهر فاطمه

هر کس فدائیِ ره مولا نمی شود

 

 دینی که رفت سمت تزلزل پس از نبی

بی انقلاب فاطمه احیا نمی شود

 

آغاز کرد يک تنه، تنها، قيام را

معلوم کرد حرمت خون امام را

 

وقتي که هست چهره‌ی حيدر مطاف او

در خانه است مسجد او اعتکاف او

 

 آئينه شد که جلوه کند عصمت خدا

معنا گرفت روح عفاف از عفاف او

 

چرخ تمام کون و مکان سنگ آسياش

سر رشته‌ی زمين و زمان در کلاف او

 

در پيش چشمهاش چه دنيا حقير بود

بوده به بوريا و سفالي کفاف او

 

 چيزي نخواست فاطمه از ثروت جهان

يعني بس است پيرهن دستباف او

 

جلوه گر نهايت ايثار فاطمه ست

انفاق خالصانه‌ی شام زفاف او

 

 آن بانويي که سايه‌ی او را کسي نديد

يک روز شد مدينه محلّ مصاف او

 

 وقتي که ديد بسته شده دست کعبه اش

آمد به کوچه جان بدهد در طواف او

 

از چشم اهل فتنه گرفته ست خواب را

معلوم کرد معني فصل الخطاب را

 

باغ حضور غرق گل يادِ فاطمه ست

روح نماز و مسجد و سجاده فاطمه ست

 

تنها مدينه نه، همه‌ی عالم وجود

روشن ز سجده هاي سحرزاد فاطمه ست

 

آنکس که در نهايت اخلاص و بندگي

ايمان به پاي چادرش افتاده فاطمه ست

 

 آن بانويي که بعد نبي با حماسه اش

درس وفا به اهل ولا داده فاطمه ست

 

قبرش اگرچه شمع و رواقي نداشته

قم، تا ابد مدينه‌ی آباد فاطمه ست

 

يعني به پاي بوسي آئينه اش بيا

آه اين ضريح پنجره فولاد فاطمه ست

 

 هستي ماست نوکري اهل بيت او

خيرالعمل محبت اولاد فاطمه ست

 

اين انقلاب جلوه اي از انقلاب اوست

بي شک «امام» هديه‌ی ميلاد فاطمه ست

 

اين انقلاب فاطمي است و حسيني است

با رهبري که آينه دارِ خميني است

 

یوسف رحیمی

 

**********************

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – جواد محمد زمانی

 

دريا غريق مرحمت بي كران تو

هفت آسمان تجلي رنگين كمان تو

 

خورشيد ناز مي كشد از ذره هاي خاك

آنجا كه صبح مي گذرد كاروان تو

 

صدها فرشته بال نهادند بر زمين

تا دامن خديجه شود ميزبان تو

 

بهتر شد آن زنان قريشي نيامدند

حوا و مريم اند پرستار جان تو

 

بر قلبهاي خسته ما هم نزول كن

اي جبرئيل تا به سحر هم زبان تو

 

يك شاخه ياس در دل مجروح كاشتيم

 تنها به احترام مزار نهان تو

 

در بارش است رحمت بي حد ابر تو

پنهان شده است مثل شب قدر قبر تو

 

تسبيح تو كه تربت حمزه به قاب داشت

در سينه اش شميم دعاهاي ناب داشت

 

از كور نيز وقت سخن رو گرفته اي

هر چند چهره تو ز نور احتجاب داشت

 

در شكر روزه اي كه در سه افطار با تو بود

دستت براي خواهش سائل جواب داشت

 

جسمت نخواست رخت عروسي به تن كند

از بسكه از بساط جهان اجتناب داشت

 

با عطر يازده سحر اين باغ آشنا ست

هر چند عمر مادر گلها شتاب داشت

 

بيتي به شعر صائب تبريزي آمده است

آن شاعري كه طبع روان همچو آب داشت

 

(چون صبح زندگاني روشندلان دمي است

آن هم دمي كه با عث احياي عالمي است)

 

اي جلوه شكوه و جلال پيمبري

تو حجت هميشه به آل پيمبري

 

قد راست كرده بود و تنومند مانده بود

از آب چشمه ي تو نهال پيمبري

 

آنجا كه بحث كيفيت عرش مي شود

جز سينه ی تو نيست مثال پيمبري

 

مرهم به زخم هاي احد بيشتر بنه

تو با خبر هميشه ز حال پيمبري

 

كمتر به سينه جاي بده بوسه ي نبي

جاري شده است اشك زلال پيمبري

 

اين لحظه هاي اخر از احمد جدا مباش

اسوده نيست بي تو خيال پيمبري

 

قدري صبور باش بهشت دل نبي

تو زود مي رسي به وصال پيمبري

 

چون تو تمام آينه خلق احمدي

هر روز روز تو ست به سال پيمبري

 

ايام شادماني و روز ولادت است

هنگام شاد بودن و وقت عبادت است

 

در مصحف خداي تعالي نوشته بود

اين نور با طهور ولايت سر شته بود

 

پيش از شروع خلقت اين خاك و آسمان

اين دانه را به مزرعه عرش كشته بود

 

از بسكه بود دست توسل به سمت تو

هر گوشه اي ز چادر تو رشته رشته بود

 

چندي به التماس زمين كرده اي نزول

اين آخرين مسافرت يك فرشته بود

 

عالم هنوز طعم محبت به جان نداشت

حب تو در صحيفه مومن نوشته بود

 

ما را ببخش مدح تو كوثر نداشتيم

ما غير چند واژه ابتر نداشتيم

 

هر دختري كه ام امامت نمي شود

يا مادر پيمبر رحمت نمي شود

 

در مجمع خلايق حق فاطمه يكي است

اين وحدت است شامل كثرت نمي شود

 

آنجا كه پاي كفو علي هست در ميان

هر دختري كه لايق وصلت نمي شود

 

از اينكه آب مهريه ات بود روشن است

هر خانه اي كه خانه رحمت نمي شود

 

فردا بيا كه باز قيامت بپا كني

اي بانويي كه بي تو قيامت نمي شود

 

با اشتياق سمت صراط آوريد رو

زهرا بدون برگ شفاعت نمي شود

 

اين سينه باز حال و هواي مدينه خواست

 يا رب دعاي كيست اجابت نمي شود

 

آخر مدينه راز پس پرده داشته است

آخر مدينه يار سفر كرده داشته است

 

لطف مدام حضرت ياسين به دست توست

آري دعا به دست تو آمين به دست توست

 

آنجا كه سينه در تب اندوه سوخته است

 آرامش دوباره وتسكين به دست توست

 

پير خمين جلوه ي فرزندي ي تو داشت

 يعني كه عزت و شرف دين به دست توست

 

آنجا كه ابر فتنه گري سايه گسترد

نابودي تمام شياطين به دست توست

 

اسلام با دعاي تو پيروز مي شود

آري كليد فتح فلسطين به دست توست

 

اين انقلاب جلوه اي از كوثر تو بود

بر روح تو سلام خدا و دو صد درود

 

جواد محمد زماني

 

**********************

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – جواد محمد زمانی

 

مهریه زلال

 

روشن شده است چشم شب از انتظار تو

اي آفتاب سايه نشين در مدار تو

 

هر صبحدم به تير مناجات مي شود

چابكترين غزال اجابت شكار تو

 

ديگرشگفت نيست مسيح آفرين شوي

گل هاي مريم اند هميشه كنارتو

 

باشد فدك به دست تو يا دست ديگري

سبز است باغ هاي خدا ازبهارتو

 

افطارتو نخواست كه انفاق جان دهد

هرچند جان نداشت لب روزه دارتو

 

گفتي امام نيزهمانند كعبه است

اي پاسدار قبله شدن افتخار تو

 

جوشيد درزلالي انديشه ی حسن

صلحي كه جاري است چنان چشمه سارتو

 

آري چه خوش نشست درآيينه حسين

تصويري ازحماسه خورشيد وارتو

 

جاي تو راكه هيچ كسي پرنمي كند!

زينب مگر هماره شود يادگارتو

 

آن دست كه صلابت روز وشب آفريد

ازباغ پرطراوت تو زينب آفريد

 

دارند عقل وعشق اگرچه جدال ها

گفتند ما كجا و مقام محال ها

 

صحراچگونه شوق تو را تاب آورد

وقتي كه مي رمند به سويت غزال ها

 

عيسي به گاهواره اگر لب گشوده است

داري به بطن مادرت ازاين كمال ها

 

گفتي كه آب ها همه مهريه ی تواند

اي روشناي خانه تو از زلال ها

 

اينجا نشد به كُنهِ كمال تو پي برند

يعني كه تنگ بود برايت مجال ها

 

اين قدرخانه ساده مگر مي شود ؟ بگو

رازي مگر نهفته به قلب سفال ها؟

 

جبرييل هم براي تسّلای خاطرت

برخاك مي نهد به كنارتو بال ها

 

با واژه ها مقام تومعني نمي شود

"نتوان به بي مثال رسيد از مثال ها "

 

ماييم و مدح روح به جان ها روان شده

آن قبل آفرينش خود امتحان شده

 

هرحاتمي كه دامن احسان گرفته بود

ازدست پركرامت تو نان گرفته بود

 

تا پانهاد نور تو درخانه ی علي

آيينه ی تو جلوه دوچندان گرفته بود

 

آري يهودي از تب خورشيد چادرت

عطر هزار صاعقه ايمان گرفته بود

 

خورشيد بود خيس خجالت كه هرسحر

درآسمان چشم توباران گرفته بود

 

عمرت كمي بلندتراز سوره ی تو بود

آن هم درابتداي تو پايان گرفته بود

 

سجاده ديد پاي ورم كرده ی تو را

ازبس تب عبادت تو جان گرفته بود

 

بر جانماز خويش اگر سايه ميكني

اول دعا چقدر به همسايه ميكني       

 

ازبس كه روشن است طلوع پگاه تو

خورشيد ذره اي است ز خيل سپاه تو

 

ازخاطرات شعب ابي طالبت بگو

آنجا كه بوي درد شكفت از پگاه تو

 

خيره شده است ديده كروبيان عرش

وقتي كه نورمي دمد از سمت  ماه تو

 

آري دوبيت در غزل صائب آمده است

آن شاعري كه نور گرفت ازنگاه تو

 

"بوي گل از ادب نكند پاي خود دراز

درسايه گلي كه بود خوابگاه تو

 

فردا چه خاك هاي ندامت به سركند

امروز هردلي كه نشد خاك راه تو"

 

آري نداشتي توبدون علي نظير

شايان كوثراست شود همسر غدير

 

دريا به ياد نور تو در امتداد بود

صحرا به شور و شوق تو درگرد باد بود

 

شب هاي جمعه اين دل زائر به كربلا

باشوق عطر سيب حضور تو شاد بود

 

حتي دمي كه خواستي ازمرتضي انار

انفاق آن به سائل مسكين مراد بود

 

در مزرع تو امربه معروف میوه داشت

درباغ تو شكفته ترين گل جهاد بود

 

حتي ميان آينه خطبه هاي تو

تصويرهاي روشني از اتحاد بود

 

مادر براي امت اسلام بوده اي

آن سان كه وصف ام ابيها به ياد بود

 

از يازده ستاره ات ،امت امام يافت

اينگونه بود دين خدا انسجام يافت

 

جز مهر انتظار زجانان نمي رود

آري كرامت از دل باران نمي رود

 

آن دل كه با ولاي علي عهد بسته است

جز در ره ابوذر و سلمان نمي رود

 

يادحضور روشن فرزند آفتاب

ازكوچه باغ هاي جماران نمي رود

 

با آنكه مي رود ز دل آنچه ز ديده رفت

هرگز زسينه ياد شهيدان نمي رود

 

دشمن اگر چو اَبهره آيد به معركه

پيروز ازميانه ی ميدان نمي رود

 

لطف تو بود وغيرت فرزندهاي تو

ازياد ما حماسه لبنان نمي رود

 

تا جان به آستانه توحيد برده ايم

چون ذره ايم وبهره ی خورشيد برده ايم

 

جواد محمد زمانی

 

**********************

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – علی اکبر لطیفیان

 

مساوی سیزده

 

اي نخست هميشگي يكتا

آفتاب قديمي ي دنيا

 

سيب سرخ بهشت پيغمبر

يك سبد ياس بر جمال شما

 

ابتدايت هميشه نا معلوم

انتهاي تو نيز نا پيدا

 

راستي گر نباشي اي بانو

چه غريب است حرفهاي خدا

 

خانه ات پايتخت اين عالم

حجت من حديث سبز كسا

 

فاطمه اي فرشته خيرات

بر تو و خاندان تو صلوات

 

چشمهايت ستاره مي بارد

مثل خورشيد روشني دارند

 

نور ماه و ستاره و خورشيد

چقدر پيش چشم تو تارند

 

جلوه كردي و از مكان خودت

 آمدي وفرشته ها دارند ...

 

از بلندا ي عرش تا مكه

سر راه تو ياس مي كارند

 

آمدي و تمام هر چه كه  هست

به مقام تو سجده مي آرند

 

فاطمه اي فرشته خيرات

بر تو و خاندان تو صلوات

 

اي خداوندي تجسم ما

 كعبه بي نشان مردم ما

 

صبح روز نخست ريخته اند

جاي انگور سيب در خم ما

 

سوره ي مكي رسول خدا

نذر چشمانتان تبسم ما

 

بامتان پشت بام جبرا ئيل

خانه ات آسمان هفتم ما

 

گردش مهربان اين دستاس

آرد داري براي گندم ما

 

فاطمه اي فرشته خيرات

بر توو خاندان تو صلوات

 

تو فرادا تو فرد تو تو حيد

تو مساوي سيزده خورشيد

 

تو همان سيب روشني كه از ل

از درخت خدا پيمبر چيد

 

تو رسولي ولي به طرز دگر

مرتضايي ولي به شكل جديد

 

معجر روشن تو هجده سال

به خودش رنگ آفتاب نديد

 

شب ندارد مدينه ام با تو

السلام عليك يا خورشيد

 

فاطمه اي فرشته خيرات

بر تو و خاندان تو صلوات

 

سر تو روي بالش پر بود

جلوه ات جلوه اي معطر بود

 

نان تو از بهشت مي آمد

آب نوشيدنيت كوثر بود

 

مثل يك گنبد طلايي شهر

پشت بامت پر از كبوتر بود

 

آمدي و ملائك بالا

عرض تبريكشان به حيدر بود

 

روز ميلاد تو براي رسول

به خداوند "روز مادر "بود

 

فاطمه اي فرشته خيرات

بر تو و خاندا ن تو صلوات

 

اي خداي جمالي ي دنيا

جلوه بي مثالي ي دنيا

 

نام تو بي وضو نمي آيد

بر زبان اهالي دنيا

 

اي پري اي فرشته بالا

تو كجا و حوالي دنيا

 

 تو كنار خداي خويش، خوشي

كوري جاي خالي دنيا

 

ما هميشه پي جواب توايم

اي غروب سئوالي دنيا

 

فاطمه اي فرشته بركات 

بر تو و خاندان تو صلوات

 

بي تو اين سفره ها كريم نداشت

بي تو اين بادها نسيم نداشت

 

تو اگر جلوه اي نمي كردي

طور موساي ما كليم نداشت

 

با وجود وجود تو ديگر

حضرت آمنه يتيم نداشت

 

بي تو ذكر رئوف " بسم اله "

داشت رخمن ولي رحيم نداشت

 

حرمت قبله هم ترك مي خورد

خانه ي تو اگر حريم نداشت

 

فاطمه اي فرشته خيرات

بر تو و خاندان تو صلوات

 

آينه صفحه كتاب تو بود

آسمان شيشه گلاب تو بود

 

اولين عكس در حجاب خدا

دور تا دور عرش قاب تو بود

 

صبح ها، ظهرها نگاه علي

چشم به راه آفتاب تو بود

 

روزها نيمه ي جنوب زمين

سنگ زيرين آسياب تو بود

 

چادر خاكي زمين خورده

مرتضي هم ابوتراب تو بود

 

فاطمه اي فرشته خيرات

بر تو و خاندان تو صلوات

 

علي اكبر لطيفيان

 

**********************

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – سید حمید رضا برقعی

 

شنیده می شود از آسمان صدایی که...

کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...

نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که...

نوشت نام تورا، نام آشنایی که ـ

 

پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد

و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد

 

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد

نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد

دلیل خلق زمین و زمان معین شد

 

نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است

غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است

 

نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد

ز درک خاک مقام فراتری دارد

خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد

درون خانه بهشت معطری دارد

 

پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت

برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت

 

چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست

و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست

و جای صحبت این شاعر زمینی نیست

و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست

 

خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا

گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا

 

که گِرد چادر تو آسمان طواف کند

و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند

ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند

که این شکوه جهان را پر از عفاف کند

 

کتاب زندگی ات را مرور باید کرد

مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد

 

در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود

و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود

درون خانه ی تو نان فقر آجر بود

شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود

 

بهشت عالم بالا برایت آماده است

حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است

 

به حکم عشق بنا شد در آسمان علی

علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی

چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!

به نان خشک علی ساختی، به نان علی

 

از آسمان نگاهت ستاره می خواهم

اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم....

 

...به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم

کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم

شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم

و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

 

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده

و مادری کن و این بار هم اجازه بده

 

به افتخار بگوییم از تبار توایم

هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم

کنار حضرت معصومه در کنار توایم

 

فضای سینه پر از عشق بی کرانه ی توست

کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست

 

سید حمید رضا برقعی

 

**********************

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) –علی اکبر لطیفیان

 

 

پرواز مي دهيم كه بال و پرت كنيم

معراج مي بريم كه پيغمبرت كنيم

 

ديگر بس است خلوت چله نشيني ات

وقتش رسيده است مقرب ترت كنيم

 

دست گل قديمي خود را از اين به بعد

دست تو مي دهيم كه تاج سرت كنيم

 

حالا نماز شكر بخوان فديه اي بده

تا صاحب زلال ترين كوثرت كنيم

 

ميخواستيم فرق كني با پيمبران

مي خواستيم آينه ي ديگرت كنيم

 

اين سيب را بگير و براي خودت ببر

وقتش شده است فاطمه را دخترت كنيم

 

شايسته است ‍‍؛ با پدر فاطمه شدن

از خانواده ي پسري ابترت كنيم

 

مي خواستيم نسل تو زهرا نصب شود

ضرب المثل براي عجم تا عرب شود

 

خورشيد ، آفتابي انوار فاطمه است

صبحي اگر كه هست بدهكار فاطمه است

 

آيينه اش سه مرتبه خود را ظهور داد

پيغمبر و علي همه تكرار فاطمه است

 

هر جلوه اي كه جلوي نوري نمي شود

زهرا شدن فقط و فقط  كار فاطمه است

 

شام زفاف پيرهن كهنه مي برد

اين تازه اولين شب ايثار فاطمه است

 

فردا اسير دست جهنم نمي شود

امروز هر كسي كه گرفتار فاطمه است

 

زهرا اگر نبود ولايت نداشتيم

گمراه مي شديم و هدايت نداشتيم

 

زهرا بنا نداشت خودش را بنا كند

مي خواست ، بنده باشد و يا ربنا كند

 

مثل علي عروج نمازش امان نداد

اصلا به پاي پر ورمش اعتنا كند

 

تا كه مدينه از گل توحيد پر شود

كافي است در قنوت، خدا را صدا كند

 

طبق روال هر شب جمعه نشسته تا ...

...قبل خودش سفارش همسايه را كند

 

دستي كه پيش خانه ي زهرا دراز نيست

در شرع بر جنازه ي آنكس نماز نيست

 

او آمد و خزان زمين را بهار كرد

بر شاخه هاي شكوفه ي عصمت ، سوار كرد

 

آيا بدون مهر مناجات فاطمه

مي شد به سجده كردن خود افتخار كرد ؟

 

وفتي شب زفاف ، پيمبر رسيد و بعد

بين علي و فاطمه ، تقسيم كار كرد

 

خوشحال شد تمامي احساس معجرش

وقتي رسول ، فاطمه را خانه دار كرد

 

آن هم براي حاجت مسكين شهر بود

روزي اگر ز حادثه ميل انار كرد

 

اخلاص پينه هاش هميشه زبانزد است

از بسكه دست فاطمه در خانه كار كرد

 

وقتي تمام قاطبه ها بي حماسه بود

خود را خميده كرد ولي ذوالفقار كرد

 

پس مي شود براي عوض كردن زمان

نوآوري فاطمه را اختيار كرد

 

بي فاطمه كه شيعه شكوفا نمي شود

شيعه مريد دشمن  زهرا نمي شود

 

دنيا نديده است سفرهاي اين چنين

جز در هواي فاطمه پر هاي اين چنين

 

ديروز مي شدند درختان بدون سر

امروز مي دهند ثمرهاي اين چنين

 

سر مي دهيم و منت ياغي نمي كشيم

همواره سر خوشيم به سر هاي اين چنين

 

دارد بساط كفر زمين جمع مي شود

پيچيده در زمانه خبرهاي اين چنين

 

اصلا بعيد نيست رو كند به ما

از مادر ي چنين و پسرهاي اين چنين

 

لبنان مگر چه داشت به جز نام فاطمه

آري عجيب نيست ظفرهاي اين چنين

 

دلهاي ما هميشه پر از  ياد فاطمه است

اين سرزمين قلمرو اولاد فاطمه است

 

علي اكبر لطيفيان

**

ازوبلاگ نود و پنج روز باران

 

**********************

 

اشعار ولادت حضرت زهرا(س) – مجید تال

 

سوره کوثر

 

قرآن گشودم آیه ی محشر بیاورم

میخواستم که سوره ی کوثر بیاورم

 

من کیستم زفاطمه سر در بیاورم

باید کسی شبیه پیمبر بیاورم

 

هنگام وصفت عقل  مرا ترک می کند

معراج رفته شان تو را درک میکند

 

با نور تو زمین شرف آسمان گرفت

چل روز مصطفی ثمری بی کران گرفت

 

پا بر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت

تا آمدم بگویم زهرا زبان گرفت

 

گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت

مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت

 

مادر سلام، گوشه ی چشمی به ما کنید

مادر سلام، درد مرا هم دواکنید

 

با این امید در زده ام تا که وا کنید

لطفی به این اسیر یتیم گدا کنید

 

حالا اگر چه چادر تو وصله دار هست

من سائلم همیشه برایم انار هست

 

یا آیه آیه آیه ی خود(( هل اتی)) کنی

یا از کرم لباس عروسی عطا کنی

 

چادر امانتی بدهی تا چها کنی

یک قوم را به نور خدا آشنا کنی

 

دنیا تو را نخواست که اینقدر زشت شد

خاکی که زیر پای تو آمد بهشت شد

 

دنیا تمام ظلمت و تو ماورای نور

با تو کم است فاصله تا انتهای نور

 

همسایه ات اگر که شده آشنای نور

این بوده است از برکات دعای نور

 

در آسمان نور چه بدری ،شبیه توست

در سال یک شب است که قدری شبیه توست

 

در خانه عطر سیب تو از بس جمیل بود

یادآور بهشت خدای جلیل بود

 

سرچشمه ی وضوی تو از سلسبیل بود

جاروی خانه ی تو پر جبرئیل بود

 

دنیا به پای مهر تو از شرم آب شد

آبی که گشت مهرییه ی تو گلاب شد

 

آنکه تورا به جمله ی لولاک می شناخت

درک تورا فراتر از ادراک می شناخت

 

پرواز را چه کس بجز افلاک می شناخت

بانوی آب را پدر خاک می شناخت...

 

نام پدر همیشه به دنبال مادر است

خیر العمل محبت زهرا و حیدر است

 

مجید تال