اشعار شهادت حضرت امام حسن عسگری(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن عسگری(ع) - محسن حنیفی

 

ز عرش، فاطمه تا که دم حسن جان داد

دوباره اشک من آمد کمی به من جان داد

 

برای غربت آقای سامرا باید

هزار دفعه شکست و مرتباً جان داد

 

میان حجره جوانی ز درد می لرزید

جوان موی سپید غم و محن جان داد

 

دوباره یک حسن ازداغ کوچه ها دق کرد

جوانی اش همه شد صرف سوختن جان داد

 

ز بس که آه کشید و به روضه دم بگرفت

که جای فاطمه من را بیا بزن «جان داد»

 

امام پاره گریبان روضه ها پر زد

امام گریه کن شاه بی کفن جان داد

 

دوباره با لب تشنه ز کربلا می خواند

شبیه جدّ خودش دور از وطن جان داد

 

دوباره حجره او گوشه ای شد از گودال

حسین شد، وسط دست و پا زدن جان داد

 

محسن حنیفی

برگرفته از سایت بی پلاک

**
ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) - شهادت حضرت محسن(ع)

 

دستی که چشم ناز تو زیبا کشیده است

ما را به دار ِ عشق ِ تو بالا کشیده است

 

از حال ِ ما مپرس ، بیا و خودت ببین

کار ِ جنون ِ ما به تماشا کشیده است

 

تنها دعا و لطف ِ کریمانه ی تو بود

دل را به مجلس ِ غم زهرا کشیده است

 

وقتی گریزِ روضه ی مادر به کربلاست

دیدم که ماجرا به کجاها کشیده است

 

دنبال ِ حیدر و ..... مادری بین ِ قتلگاه ....

روضه ز کوچه تا دل ِ صحرا کشیده است

 

مسمارِ خونی و .. سر ِ هر نیزه خونفشان...

زخمی عمیق بر جگر ما کشیده است

 

این جمعه هم گذشت ، تو اما نیامدی

گویا دوباره وعده به فردا کشیده است

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

اشعار بازگشت کاروان اهل بیت(ع) به مدینه

 

اشعار بازگشت کاروان اهل بیت(ع) به مدینه

 

نغمه ای در مدینه پیچیده

که بشارت؛ بشیر آمده است

کاروانی که رفته برگشته

پیشوازش سفیر آمده است

**

بی بی ام البنین بده مژده

سایه بانت دوباره می آید

نه فقط زینب و حسین و رباب

تازه یک شیرخواره می آید

**

باز هم خانه میشود روشن

گِرد تو باز میشود غوغا

شانه ای میزنی و می بافی

باز گیسوی دخترانت را

**

لحظه ای بعد پای دروازه

دل ام البنین تپیدن داشت

عاقبت کاروان ز راه آمد

کاروانی که وای...دیدن داشت

**

هیچ کس را میانشان نشناخت

هیچ کس از مسافرانش را

گشت ام البنین ندید اما

بین آن جمع سایه بانش را

**

مات در بین شان کمی چرخید

رنگ های پریده را می دید

چشم تارش نمیکند باور

دختران خمیده را می دید

**

هیچ رنگی به روی گونه ی شان

جز کبودی و ارغوانی نیست

احتیاجی نبود شانه کشند

روی سرها که گیسوانی نیست

**

حال و روز غریبه ها را دید

گفت باخود کجاست مقصدشان؟

سر و پای همه پر از زخم است

حق بده او نمی شناسدشان

**

آمد از بین شان شکسته ترین

بانویی که ندیده بود او را

کرد بی اختیار یاد زهرا را

یاد دیوار...یاد پهلو را

**

به نظر آشناست اما کیست

آمد و راه چاره ای را داد

زینبش را شناخت وقتی که

دست او مشک پاره ای را داد

**

گفت مادر سرت سلامت باد

پاسخش داد پس حسینت کو

گفت عثمانت از نفس افتاد

پاسخش داد پس حسینت کو

**

گفت رأس عبدالّه تو را بردند

پاسخش داد پس حسینت کو

جعفرت را به نیزه آزردند

پاسخش داد پس حسینت کو

**

گفت مشک و علم به غارت رفت

ناله ای کرد پس حسینم کو

سر عباس هم به غارت رفت

ناله ای کرد پس حسینم کو

**

گفت دیدم میان گودالش

لبش از تشنگی به هم میخورد

بشکند دست حرمله تیرش...

...پیش چشمان مادرم میخورد

**

تا کسی جا نماند از غارت

سپر و خود و جوشنش بردند

سر او روی دامن زهرا

زود پیراهن از تنش بردند

**

گیسویی سوی خاک ها وا بود

چشم هایش به قاتلش افتاد

رفت از هوش مادرم وقتی

سر سرخی مقابلم افتاد

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – وحید قاسمی

 

اشکهایش به مادرش رفته

 سینه ی پر شراره ای دارد

 نه! به یک طشت اکتفا نکنید

 جگر پاره پاره ای دارد

**

 از علی هم شکسته تر شده است!

 علتش کینه ها، حسادت هاست

 غربت چشمهای مظلومش

 سند محکم خیانت هاست

**

خواهرش را کسی خبر نکند

 مادرش خوب شد که اینجا نیست

 لخته خونها سرِ لج افتادند

 هیچ طشتی حریف آنها نیست

**

 از غرور شکسته اش پیداست

 صبر هم صحبت ِ دل ِ آقاست

 نه! من از چشم سم نمی بینم

 کوچه ای شوم قاتل آقاست

**

 کوچه ای تنگ ،کوچه ای تاریک

 شده کابوس هر شب ِ آقا

برگه را پس بده...نزن نامرد….

 چیست این جمله بر لب ِ آقا؟

 **

 از صدای ِ شکستن بغضش

 چشم دیوارها سیاهی رفت

 مادرش راه خانه ی خود را

 تا زمین خورد، اشتباهی رفت

**

 تا که باغش میان آتش سوخت

 میله های قفس نصیبش شد

 کودکی نه! بگو خزان ِ بهار

 پیری زود رس نصیبش شد

**

 نفسش بند آمده ای وای

 به خدا نای روضه خوانی نیست

 شکر دارد که گوشه ی این طشت

 لااقل چوب خیزرانی نیست

 

وحید قاسمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام رضا(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام رضا(ع) –  وحید قاسمی

 

آسمان مدينه در سينه

 كوهي از بغض و ناله ها دارد

 چون شنيده امام آينه ها

 قصد ترك مدينه را دارد

**

 كوچه هاي مدينه مي ديدند

 لحظه ي تلخ رفتن او را

 صحنه ي التماس كاسه ي آب

 لرزش دست حضرت زهرا

**

به زنان قبيله اش فرمود:

 مرهمي بهر زخم هجران نيست

 من به اين شهر بر نمي گردم

 احتياجي به آب و قرآن نيست!

**

 توشه راهم به روح پيغمبر

 صلوات و سلام هديه كنيد

 چند روزي براي غربت من

 اي زنان مدينه گريه كنيد

**

بين ايتام با رعايت عدل

 همه ي ثروتم شود قسمت

 خانه ي ساده و محقرمن

 تا ابد وقف روضه و هئيت

**

طبق معمول هرشب جمعه

 مجلس روضه باز پابرجاست

 همه شركت كنيد اي مردم

 باني روضه مادرم زهراست

**

 خوب بر آخرين وصيت من

 گوش جان؛ اي قبيله بسپاريد

 بر مزار غريب اجدادم

 در بقيع شمع و لاله بگذاريد

**

 اين سفارش هميشه اشكم را

 مي برد در خروش و جز ومد

 بر سر قبر مادر عباس

 حرف مشك و عطش نبايد زد

 

وحید قاسمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت محسن(ع)

 

اشعار ایام شهادت حضرت محسن(ع) - محسن ناصحی

 

قرار بود که مثل حسن پسر باشی

عصای دست من و پیری پدر باشی

 

تو دیدی و حسنم دید رنج مادر را

خدا کند ز برادر صبورتر باشی

 

ببخش مادر خود را که با خود آوردت

بنا نبود که آن روز پشت در باشی

 

هنوز زیر کِسا جای خالی ات پیداست

قرار بود و نشد آخرین نفر باشی

 

قرار بود بمانی شتاب جایز نیست

بنا نبود مسافر که رهگذر باشی

 

نشد بیایی و مثل برادران خودت

گهی به نیزه و گهگاه خون جگر باشی

 

تمام هستی من می رود اگر بروی

ولی اگر تو بمانی ولی اگر باشی...

 

و یا تمامی اینها فقط مقدّمه ای است

که اتفاق غزلهای شعله ور باشی

 

و اولین بشوی قبل از آنکه عاشورا

شهید کوچک و شش ماهه پدر باشی

 

نخورده شیر مرا ! شیرها حلالت باد

که میخ حادثه را خواستی سپر باشی

 

محسن ناصحی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار رحلت حضرت رسول اکرم(ص)

 

اشعار رحلت حضرت رسول اکرم(ص) – حسن لطفی

 

بسكه از آه، دل شعله ورت مي سوزد

با تماشاي تو قلب پدرت مي سوزد

 

اي جگر گوشه ي من شعله مزن بر جگرم

جگرم سوخت ز بسكه جگرت مي سوزد

 

زودتر از همه پيش پدرت مي آيي

زودتر از همه شمع سحرت مي سوزد

 

بعد من هرچه بلا هست سرت مي آيد

بعدمن واي كه پا تا به سرت مي سوزد

 

زير پرهاي تو آرام گرفتم بابا

حيف از شعله ي در بال و پرت مي سوزد

 

گاه در كوچه اي از درد زمين مي افتي

گاه از ضرب كسي چشم ترت مي سوزد

 

گاه يك نقش به يك روي تو جا مي گيرد

گاه يك زخم به روي دگرت مي سوزد

 

گاه در پشت در خانه ي خود مي نالي

چشم وا مي كني و دورو برت مي سوزد

 

يك طرف دست تو در پاي علي مي شكند

يك طرف دختركت پشت سرت مي سوزد

 

از صداي تو در آن شعله علي مي فهمد

كه اگر فضه نيايد پسرت مي سوزد

 

حسن لطفی

**

 ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار اربعین حسینی(ع)

 

اشعار اربعین حسینی(ع) - محمد بیابانی

 

بگیر جان مرا بر همین تراب حسین


که جان بگیرم از این لطف بی حساب حسین


 

نه نای ماندن دارم نه پای برگشتن


مخواه اینکه بمانم در این عذاب حسین

 

ندیده مثل شب و روزهای زینب را


به عمر خویش نه ماه و نه آفتاب حسین

 


اسیر دردم اسیر غمم چهل روز است


چهل شب است ندارم به دیده خواب حسین

 


چهل شب است که میگویم السلام علیک


چهل شب است که نشنیده ام جواب حسین

 


گمان کنم که شب و روز مادرم اینجاست


معطر است مزارت به یاس ناب حسین

 

چگونه میرود از خاطر من آن روزی


که میزدند تو را از پی ثواب حسین

 


کسی به نیزه دهان تو را نشانه گرفت


و یک سه شعبه تو را کرد انتخاب حسین

 


چه خوب شد که سرت زود کوفه رفت و نبود

شبی که بر سرمان خیمه شد خراب حسین

 

هنوز هم سرم از آن شراره می سوزد


هنوز هست به دستم رد طناب حسین

 

چگونه با که بگویم یک آستین پاره


برای اهل و عیال تو شد حجاب حسین

 

به سنگ و چوب پذیرایی از لبت کردند


و همچنان به لبت ماند داغ آب حسین

 

محمد بیابانی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) - اربعین

 

ز دست خالی ام ای عشق مستحق تر نیست

و دستگیر از تو کسی که دیگر نیست

 

نوشته اند به بالای خیمه گاه شما

کسی که عشق نداند بصیر این در نیست

 

مرا ببر به حرم خانمان من آنجاست

که غیر کرب و بلا، لانه ی کبوتر نیست

 

غبار دامن خود را بگیر گِل نشود

نمانده است نگاهی که با غمت تر نیست

 

تو هم پیاده حرم میروی و میدانم

که پای هیچ عزادار چون تو پرپر نیست

 

قدم بزن به دو چشمم که زخم پایت را

همیشه مرهمی از اشک چشم بهتر نیست

 

کسی که حسرت یک اربعین چشد داند

غمی شبیه فراقت عذاب آور نیست

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید