اشعار اربعین حسینی(ع)
اشعار اربعین حسینی(ع) – امیر حسین محمود پور
پاییز آمده به سراغ بهار ها
سرآمده است حوصله ی انتظارها
باید کشید جور رسیدن به یار را
باید رسید بر سر کوی نگارها
بعد از نزول سوره ی مریم رسیده است
شأن نزول آمدن انفطار ها
مدیون زینبیم اگر با ولایتیم
ثابت شده است در گذر روزگارها
اصلاً نیاز نیست که یادآوری کنم
از فتنه های عده ایی از نابکارها
خانم سلام! بعد چهل روز آمدی...
تو آمدی که گریه کنی بر مزار ها
یا ایهاالرسول! بگو از رسالتت
خطبه بخوان ز رنج و غم روزگارها
خانم اجازه هست که من روضه خوان شوم؟
این جا نیاز نیست به این استعار ها...
وای از مسیر کوفه و وای از مسیر شام
وای از نگاه بی ادب نیزه دار ها
عباس نشنود! کمی آرام تر بگو
بستند راه زینب کبری سوار ها
ای وای از آن زمان که به بازار برده ها
بودند فکر معامله و کسب و کار ها
نزدیک بود خادمه ی خانه ایی شوند
دیگر شکسته شیشه ی عمر وقار ها
امیر حسین محمود پور
********************
اشعار اربعین حسینی(ع) – علی اصغر انصاریان
ای مظهر صفات خدا أیهاالعزیز
ای امتداد نور هدی أیهاالعزیز
ای که کریم هستی و از نسل ذوالکرام
پر کن دو دست خالی ما أیهاالعزیز
یک نَظرةً رحیمة بینداز بر دلم
تا مس شود شبیه طلا أیهاالعزیز
در انتظار آمدنت پیر گشته ایم
این جمعه هم گذشت،بیا أیهاالعزیز
همراه کاروان که به مقتل رسیده اند
ما را ببر به کرب و بلا أیهاالعزیز
چندین هزار سال تو خون گریه می کنی
از داغ زینب و أسرا أیهاالعزیز
امشب در این حسینیه داریم شور و شین
گوئیم زیر لب همه،لبیک یا حسین
....زینب رسیده است برادر کنار تو
این بار در بغل بگرفته مزار تو
مُلحق بر آن مُقَطّعُ الأعضاء می شود
امروز یا حسین سر زخم دار تو
یک اربعین برای همه جان فدا شدم
حالا کبود آمده ام در جوار تو
تو از عطش من از اثر تازیانه ها
چشمم شده شبیه همان چشم تار تو
داغ فراق موی سرم را سفید کرد
تا که خدا خداست منم داغدار تو
دنبال قبر کودک خود هستی ای رباب؟
بر سینه ی حسین بود شیرخوار تو
یک سال پیشِ یار تو می مانی ای رباب
ای کاش سایبان نشود بر تو آفتاب
ما را ز کینه ی علی و آل می زدند
دیدی به روی نی به چه منوال می زدند
دنیاپرست بوده و با وعده ی یزید
ما را برای سیم و زر و مال می زدند
از بهر تسلیت به دل داغدارمان
ما را کنار کشته ی گودال می زدند
وقتی که دختران ز غمت سینه می زدند
وقتی کبوتران حرم بال می زدند...
...نامحرمان به کعب نی و تازیانه ها
پیش پدر به پیکر اطفال می زدند
غیرت نداشتند که در عصر واقعه
ما را برای غارت خلخال می زدند
دیگر مپرس کوفه و آزار شام را
دیگر مپرس رفتن بازار شام را
علی اصغر انصاریان
*******************
اشعار اربعین حسینی(ع) – مصطفی متولی
از جان خود اگرچه گذشتم به راحتي
دل كنده ام ولي زتنت با چه زحمتي
ميخواستم به پات سرم را فدا كنم
اما به خواهر تو ندادند مهلتي
كي گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟
مُردن به عشق تو كه ندارد مشقتي
بهتر نبود جاي تو من كشته ميشدم؟
بي تو چگونه صبر كنم.... با چه طاقتي؟
از بس براي زخم لبت گريه كردهايم
چشمي نديدهام كه نديده جراحتي
تو رفتي و غرور حريمت شكسته شد
هنگام غارت حرم آن هم چه غارتي
آتش زدند خيمه ما را و بعد از آن
دزديده شد تمامي اشياء قيمتي
اين بچه ها تماميشان لطمه خوردهاند
با من ولي به شكوه نكردند صحبتي
كم مانده بود خم بشوم كم بياورم
از دست تازيانه بي رحم لعنتي
غصه نخور حقير نشد خواهرت حسين
از فتح شام آمدهام با چه هيبتي
شرمندهام رقيه تو در خرابه ماند
لطفي كن و سراغ نگير از امانتي
عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود
ممنونم از حمايت آن چشم غيرتي
مصطفی متولی
******************
اشعار اربعین حسینی(ع) – مطهره عباسیان
بعد از چهل روز...
از كوفه تا شمشير عزراييل هايش
از كربلا تا شام با تفصيل هايش...
بعد از چهل روز از مسير تلخ ديروز
امروز آمد ديدن فاميل هايش
خود را به روي قبرهاي خاكي انداخت
بانوي مكه با همان تجليل هايش
حال عجيبي داشت وقتي باز مي گشت
بغض غريبي داشت در ترتيل هايش
با او چهل روز و چهل شب همسفر بود
كابوس هايي تلخ با تأويل هايش
آخر پذيرفت آن چه را باور نمي كرد
دل كند اينجا زينب از هابيل هايش...
زن مانده بود و يك بيابان بي پناهي
زن مانده بود و داغ اسماعيل هايش
مطهره عباسیان
*******************
اشعار اربعین حسینی(ع)
چگونه؟ با که بگویم ؟دو دل جدا ماندند
که پاره های دلم بین بوریا ماندند
چگونه با تو بگویم که نوزده کودک
ز جمع قافله خواهرِ تو جا ماندند
یکی دو تا که در آن شب درون خیمه و دود
میان حلقه ی آتش به شعله ها ماندند
یکی دو تا که زمان هجوم جان دادند
و چند تای دگر زیر دست و پا ماندند
دو طفل در بغل هم ز درد دق کردند
دو طفل موقع غارت ز ما جدا ماندند
یتیم های تو را جمع کردم اما از
فشار حلقه زنجیر بی صدا ماندند
چو گیسویت که به دست نسیم میپیچید
طناب گرد گلوی یتیم میپیچید
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
******************
اشعار اربعین حسینی(ع) – عباسی
فانوس روی نیزه ی دریا چه می کند؟
خورشید در اسارت شب ها چه می کند؟
یک آسمان پرنده مهیای پر زدن
شش ماهه پر نمی زند، این جا چه می کند
از تندباد حادثه قدش خمیده است
این دختر سه ساله ی زهرا چه می کند
کشتی چرا به ساحل دریا نمی رسد
طوفان موج در شب یلدا چه می کند
یک مشک پاره پاره به دندان گرفته است
این مشک پاره با دل دریا چه می کند؟
یک اربعین گذشته از آن روز واقعه
پیراهن سیاه به تن ها چه می کند؟
آقای عباسی
*******************
اشعار اربعین حسینی(ع) – سجاد صفری
چهل شب است چهل شب هوای دل تنگی
چهل شب است چهل شب فضای دل تنگی
چهل شب است غم تو به گونه ای دیگر...
به دل نشسته و خواند نوای دل تنگی
شب چهلمت آقا چقدر غمگین است
همین غم است برایم بهای دل تنگی
حسین ماه محرم تمام شد، غم تو ....
....هنوز مانده میان سرای دل تنگی
میان روضه بی تابی چهل روزه
چقدر اشک خدایا خدای دل تنگی
چه کربلا چه مدینه چه کل هست جهان
برای ماتم تو شد گدای دل تنگی
اگر حسین نباشد مرا چه غم باشد
حسین روضه سرخی برای دل تنگی
گذشت فصل محرم گذشت عمر غمت
و آه مانده دل ما به پای دل تنگی
سجاد صفری
********************
اشعار اربعین حسینی(ع) – قاسم نعمتی
ره واکنید قافله سالار میرسد
یک قافله اسیرعزادار میرسد
برخیز یا حسین سری دست و پانما
دلبر برای دیدن دلدار میرسد
حالا که پیرعشق شدم ناز می کنی
باشد تو ناز کن که خریدار میرسد
سر الحسین سینه سینای زینب است
آری حقیقت همه اسرار میرسد
بالا بلند بودم و حالا خمیده ام
پرغم ترین زمانه دیدار میرسد
عباس کو که صبرعقیله سر آمده
ناموس حق زکوچه و بازار میرسد
بر روی قبر پیرهنت پهن می کنم
جانم به لب زگریه بسیار میرسد
تکرارصحنه ها شده درپیش دیده ام
نیزه به دست لشگر اشرار میرسد
گویا هنوز میشنوم زیر دست و پا
فریاد العطش ز لب یار میرسد
آن بارگرنشد بدنت را بغل کنم
قبرت به روی سینه ام این بار میرسد
هرجا که شد غرور مرا دشمنت شکست
زینب غمین از آن همه آزار میرسد
آه رباب و قبر بهم خورده علی
لالایی اش ازآن دل غمدار میرسد
قاسم نعمتی
*****************
اشعار اربعین حسینی(ع) – وحید مصلحی
بعد یک اربعین رسید از راه
غم به قلبی صبور می آید
قتلگه را دوباره می بیند
آنکه از راه دور می آید
**
یادش آمد غروب رفتن را
لبش از فرط تشنگی می سوخت
او نگاه پرِاز غمِ خود را
بر تن پاره پاره ای می دوخت
**
یادش آمد که دست و پا میزد
پیش چشمان زینب آن تشنه
یادش آمد که خون او میریخت
از قفا روی تیزیِ دشنه
**
یادش آمد تنِ پر از چاکش
جای مرهم که سنگ باران شد
استخوان های سینه میگویند:
حال نوبت به نیزه داران شد
**
پیش آن بی رمق کمانداران
هر چه در چنته بود آوردند
زخم سر نیزه را نشان کردند
شرط بندان همیشه نامردند
**
یاد آن ناله های تشنگی و
لخته خونی که از جبین میریخت
آب را پیش چشم او قاتل
خنده میکرد بر زمین میریخت
**
بر زمین خفته بی رمق دیگر
او که از نسلِ آسمانها بود
یک نفر خود و جامه می کند و
سر انگشترش چه دعوا بود
**
پیش چشمان مرد با غیرت
حمله سمتِ خیام جایز نیست
یک نفر نیست تا بگوید رقص
پیش چشمِ امام جایز نیست
**
در کنار مزار خورشیدش
زینب از سمت شام می آمد
او که حالا شبیه مادر بود
اشکِ چشمش مدام می آمد
**
خاطراتی که مانده در ذهنش
از سفر با حرامیانی پست
پیش او شکوه میکند زینب
در کنار مزار او بنشست ...
**
ای برادر ببین که آمده ام
من چهل روز بعد پر زدنت
یاد دارم خرابه آمدی و
من فدای به ما تو سر زدنت
**
دخترت گریه می نمود از درد
دخترِ شام پاره نان میداد
هم عروسک کشید از دستش
گوشواره خودش نشان میداد
**
پیرهن پاره خوب میداند
که نگاه پلید یعنی چه
خیزران خورده خوب می فهمد
ضربه های یزید یعنی چه
**
نشود تا ز خاطرم ببرم
سطحِ خون، رویِ خیزران را من
یا که از کوچه های شهر شام
بارشِ سنگِ بی امان را من
**
بعد تو من تمام طفلان را
زیر بال و پر خودم بردم
زیر باران تازیان عدو
از همه بیشتر کتک خوردم
**
نیمه شبها نوای لالایی
بر لبان رباب می بینم
اصغرم با برادرم محسن
هر شبم را به خواب می بینم
**
ارغوانی ترین به قافله ام
میروم سمت شهر پیغمبر
می برم من برایشان خبر از
بوسه ی تیغ و گریه ی حنجر
وحید مصلحی
*****************
اشعار اربعین حسینی(ع) - حسن لطفی
اگرچه پای فراق تو پیرتر گشتم
مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم
شبیه شعله شمعی اسیر سو سو یم
رسیده ام سر خاکت ولی به زانویم
بیا که هر دو بگرییم جای یکدیگر
برای روضه مان در عزای یکدیگر
من از گلوی تو نالم... تو هم ز چشم ترم
من از جبین تو گریم ...تو هم به زخم سرم
من از اصابت آن سنگهای بی احساس
تو از نگاه یتیمت به نیزه عباس
بر آن صدای ضعیفت بر این نفس زدنم
برای چاک لبانت به جای جای تنم
من از شکستن آن ابروی جدا از هم
تو از جسارت آن دستهای نامحرم
به زخم کاری نیزه که بازی ات میداد
به نقش های کبودی که بر تنم افتاد
همین بس است بگویم که زخم تسکین است
و گوش های من از ضرب دست سنگین است
چهل شب است که با کودکان نخوابیدم
چهل شب است که از خیزران نخوابیدم
چهل شب است نه انگار چهارصد سال است...
...هنوز پیکر تو در میان گودال است
هنوز گرد تنت ازدحام میبینم
به سمت خیمه نگاه حرام میبینم
هر آنچه بود کشیده ز پیکرت بردند
مرا ببخش که دیر آمدم سرت بردند
مرا ببخش نبودم سر تو غارت شد
کنار مادرم انگشتر تو غارت شد
حسن لطفی
*****************
اشعار اربعین حسینی(ع) – مسعود اصلانی
اربعيني ز تو جدا مانده
کارواني که بي صدا مانده
کاروان شکسته برگشته
کشته ي زير دست و پا مانده
عوض تکه هاي پيرهنت
تکه هايي ز بوريا مانده
به رخ تک تک عزيزانت
جاي سيلي بي هوا مانده
نه کمر مانده از بدنهاشان
نه رمق بهر دست ها مانده
از تو شرمنده ام برادر من
در خرابه رقيه جا مانده
روضه خواندم براي صبر خودم
من نشستم کنار قبر خودم
مسعود اصلانی
*****************
اشعار اربعین حسینی(ع) - علیرضا لک
زینب می آید ...
خواهر نگو ،خاکستر خواهر می آید
با کوهی از غم ، خسته و بی پر می آید
ای شاهد بر نیزه ی دربدری هام
چشم تو روشن ، صاحب معجر می آید
امروز یعنی با صدای «یا حسینم»
ته مانده ی جانم کنارت در می آید
ای بی کفن! ای بی سر و سامانی من
برخیز زینب را ببین با سر می آید
با دستباف مادر و گهواره و مشک
همراه من یک حلقه انگشتر می آید
یادت می آید با چه شکلی رفتم، اکنون
انگار اصلاً یک کس دیگر می آید
از شهر بی شرم نگاه خیره سر ها
سقا کجایی؟ دختر حیدر می آید
علیرضا لک
*****************
اشعار اربعین حسینی(ع) – یاسر مسافر
يك اربعين گذشته و زينب رسيده است
بالاي تربتي كه خودش آرميده است
يا ايها الغريب سلام اي برادرم
اي يوسفي كه گرگ تنت را دريده است
از شهر شام كينه رسيده مسافرت
پس حق بده به او كه چنين قد خمیده است
احساس ميكنم كه مادرم اينجا نشسته است
در كربلا نسيم مدينه وزيده است
اين گل بنفشه هاي تن و چهره ي كبود
دارد گواه ، زينبتان داغديده است
توطعم خيزران و سنگ ها و خواهرت ...
...طعم فراق و غربت و غم را چشيده است
آبي به كف گرفته و رو سوي علقمه
با آه مي رود سكينه و خجلت كشيده است
اين دختر شماست كه خواستند كنيزي اش ....
لكنت گرفته است و صدايش بريده است
نيزه نشين شد حضرت سقا و اهلبيت
زخم زبان زهر كس و ناكس شنيده است
گفتي رقيه ..... گفت نمي آيم عمه جان !
در شام ماند و شهر جديد آفريده است
یاسر مسافر
******************
اشعار اربعین حسینی(ع) – علی اکبر لطیفیان
یک اربعین برای تو حیران شدم حسین
مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین
با چند قطره اشک دل من سبک نشد
ابری شدم به پای تو باران شدم حسین
زلفی اگر که ماند برایت سفید شد
در اول بهار زمستان شدم حسین
کوفه به کوفه کوچه به کوچه گذر گذر
قاری شدی مفسّر قرآن شدم حسین
دیدی چگونه آخر عمری دلم شکست
دیدی چگونه پاره گریبان شدم حسین
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
هر چند در مسیر سرت ازدحام بود
اما درست مثل همیشه امام بود
بی تو سوار ناقه ی عریان شدم حسین
من که به روی چشم علمدار جام بود
یادم نمی رود سر بالا نشین تو
بازیچه ی نگاه اهالی شام بود
در حرف های مرد و زن پشت بام ها
چیزی اگر نبود فقط احترام بود
با دست سنگ صورت تو خط خطی شده
از بس که آفتاب تو نزدیک بام بود
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
هم پیرهن که ماند برایم بدن نداشت
هم پیکر تو روی زمین پیرهن نداشت
ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین
این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟
آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم
پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت
گل های باغت از همه رنگی گرفته اند
یعنی کسی نبود که دست بزن نداشت
مردی نبود اگر یل ام البنین که بود
هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشت
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
ای سایه بلند سرم ای برادرم
آیینه ی ترک ترکِ در برابرم
بالم شکسته است و پرم پر نمی زند
اما هنوز مثل همیشه کبوترم
من قول داده ام که بگیرم سر تو را
از دست نیزه ها و برایت بیاورم
حالا سری برای تو آورده ام ولی
خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم
بگذار اول سخن و شکوه ام تو را
ای ماه زینب از نگرانی درآورم
هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی
راحت بخواب دست نخورده است معجرم
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سرمزار خودم گریه می کنم
دستی که چوب زد لب قرآنی تو را
زیر سوأل برد مسلمانی تو را
بالای تخت رفتی و دستم نمی رسید
تا که رفو کنم سر پیشانی تو را
می خواستند پیش همه کوچکت کنند
اما خدات خواست سلیمانی تو را
ای کاش ما برادر و خواهر نمی شدیم
حیران نبودم این همه حیرانی تو را
این سر، شکسته هست ولی سرشکسته نیست
یعنی کسی ندید پشیمانی تو را
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
علی اکبر لطیفیان
*******************
اشعار اربعین حسینی(ع) – سید حمید رضا برقعی
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید
شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرد
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرد
زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری؟
جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت
از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت
مرا از فیض رستاخیز چشمانت نکن محروم
جهان را جان بده پلکی بزن یا حی یا قیوم
خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی
و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی
خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی
تو میرفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم
تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد
حدود ساعت سه جان من می رفت آهسته
برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته
بخوان آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها بامن
تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود
ولی از پا نیفتادم شکستم بی صدا در خود
شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم...
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید
سید حمیدرضا برقعی
*******************
اشعار اربعین حسینی(ع) – محمد رضا طالبی
امیر قافله غم ز شام می آید
سوار محمل و با احترام می آید
سیاه پوش و عزادار و بی قرار و غریب
به خاك بوسی قبر امام می آید
همای عاطفه و مهر در سرای بلا
شكسته بال و پر از كوی شام می آید
پرستویی كه ز پرواز خسته گردیده
به شكوه از سفر سنگ و بام می آید
یقین كه آتیه سازی شبیه زینب نیست
كه او برای ثبات قیام می آید
قسم به چادر خاكی دختران حرم
كه بوی دود هنوز از خیام می آید
ز عطر پیروهن كهنه می توان فهمید
كه بوی یك سفری ناتمام می آید
كنار قبر پر از فیض اكبر و عباس
امان كه زینب والا مقام می آید
رباب با قدحی شیر می رسد از راه
سكینه با سبدی از طعام می آید
و نجمه با گل و قند و نبات و آیینه
كنار قبر پسر با سلام می آید
گرفته مشك پر آبی به دست دختركی
كنار قبر شه تشنه كام می آید
تمام شد همه لحظه های طوفانی
زمان خواندن حسن ختام می آید
مبین به چهرهٔ ما ردّ غصه ها مانده
ببین كه آمده ایم و رقیه جا مانده
محمد رضا طالبی
**
برگرفته از وبلاگ حسینیه
*****************
اشعار اربعین حسینی(ع) – علی اکبر لطیفیان
چل روز مي شود كه شدم جبرئيل تو
ذبح عظيم گشتي و گشتم خليل تو
چل روز مي شود كه فقط زار مي زنم
كوچه به كوچه نام تو را جار مي زنم
چل روز مي شود كه بدون توأم حسين
حالا پِي نتيجه ي خون توأم حسين
چل روز مي شود كه حسينِ همه شدم
حيدر شدم، حسن شدم و فاطمه شدم
مردم به جنگ نائبه الحيدر آمدند
در پيش من، تمام، به زانو در آمدند
آثار مرگ در بدنم هست يا حسين
پس روز اربعين منم هست يا حسين
آبي كه تر نكرد لب تشنه ي تو را
حالا نصيب خاك مزارت شده اخا
چل روز پيش بود همينجا سرت شكست
اينجا دل من و پدر و مادرت شكست
چل روز پيش بود به گودال رفتي و ...
از پشت، نيزه خوردي و از حال رفتي و ...
از تل زينبيه رسيدم كه واي واي
بالا سرت نشستم و ديدم كه واي واي
نيزه ز جاي جاي تن تو در آمده
حتي لباسهاي تن تو در امده
جمعيتي كه بود به گودال جا نشد
يك ضربه و دو ضربه... ولي سر جدا نشد
ديدم كسي حسين مرا نحر مي كند
آقاي عالمين مرا نحر مي كند
من را ببخش دست به گيسوي تو زدند
من را ببخش چكمه به پهلوي تو زدند
فرصت نشد ز خاك بگيرم سر تو را
فرصت نشد در آورم انگشتر تو را
مي خواستم ببوسمت اما مرا زدند
ناراحتم كنار تو با پا مرا زدند
بين من و تو فاصله ها سد شدند آه
با اسب از روي بدنت رد شدند آه
در شهر كوفه بود كه بال و پرم شكست
نزديك خانه ي پدريّ ام سرم شكست
باور نمي كني كه سرم سايبان نداشت
در ازدحام، محمل من پاسبان نداشت
علی اکبر لطیفیان
******************
اشعار اربعین حسینی(ع) – محسن مهدوی
در اين سفر ببين كه به پای اراده ام
بال و پری كه داشتم از دست داده ام
از بوی دود چادر آتش گرفته ام
بسيار روشن است كه پروانه زاده ام
من را به جا نياوری اکنون بدون شک
از غصۀ فراق تو از پا فتاده ام
ای سر بلند ،زينت دوش رسول عشق
اينك تو زير خاكی و من ايستاده ام
افتاده ام به ياد تن پاره پاره ات
حالا که سر به روی مزارت نهاده ام
با اين قد خميده ،برادر هنوز هم
من دختر رشيده ی اين خانواده ام
محسن مهدوی