اشعار شهداء و دفاع مقدس – سید محمد جواد شرافت

 

آدم در این دیار دلش جای دیگری‌ست

این خاک کربلای معلای دیگری‌ست

با هر نسیم مرده دلی زنده میشود

آری دمش مثال مسیحای دیگری‌ست

این سوی دشت مقتل مردی که بی سر است

آن سوی دشت مقتل سقای دیگری‌ست

خون شهید در همه جا موج می‌زند

اینجا فرات نیز به معنای دیگری‌ست

خاکش چقدر بوی عجیبی گرفته است

این پهنه خاکبوس قدم‌های دیگری‌ست

اینجا چقدر با همه جا فرق می‌کند

اینجا شلمچه نیست که دنیای دیگری‌ست

سید محمدجواد شرافت

 

*********************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدس - حسین ایمانی

 

ازجان گذشته اند که جانان رضاشود

ایران کمی شبیه به کرب و بلا شود

 

خونی که در مسیر خدا خرج میشود

اصلاًعجیب نیست که خون خدا شود

 

آنقدرباحسین اجین بوده اند که

هر یادواره صفحه ای از روضه ها شود

 

خون شهید ضامن حفظ نظام ماست

پس نیست دشمنی که حریف ولا شود

 

این نهضت خمینی و راه حسینی است

باید بـــــــــــلای کاخ یزیـد و جفا شود

 

مــــــــازیر بار ظلم ستمگر نمی رویم

حتی اگر سر از بـــدن مــا جدا شود

 

ما پیشمرگ رهبر و اسلام و میهنیم

تا ساعتی که فاطمه حاجت روا شود

 

آن روز با علی به حرم وصل میشویم

باید تقاص یـــــــاس کمانی ادا شود

 

حسین ایمانی

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدس – حسین عبدی

 

رفتي سبد سبد گل پرپر بياوري

مرهم براي زخم كبوتر بياوري

 

ردِّ  هزار چلچله را پر كشيده اي

تا از شب طلائيه سر در بياوري

 

كنج كدام خاطره جا مانده غربتت

رفتي نشاني از غم مادر بياوري

 

اين قطعه خاك ، بوي ملائك گرفته است

اي كاش هديه ، تربت سنگر بياوري

 

مي شد كه در مسير رهايي شكوفه داد

بوي بهشت از دل معبر بياوري

 

از پشت خاكريز ، نه از پشت ميز ها

شمعي به ياد غربت حيدر بياوري

 

زخمي ترين نشانه‌ي پرواز در تو بود

رفتي كه تا دو بال سبك تر بياوري

 

حسين عبدي

**

برگرفته از وبلاگ دوکوهه

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدسیوسف رحیمی

 

در آسمان گريه كه پر ابر شد دلم

در تنگناي سينه كه بي صبر شد دلم

 

بغضي عجيب دور و برم را گرفت و بعد

باران اشك چشم ترم را گرفت و بعد

 

همراه با تبسم صبح نسيم ها

روي قنوت بال و پر ياكريم ها

 

بي اختيار راهي دشت جنون شدم

راهي دشت عاطفه و اشك و خون شدم

 

يعني بهشت روشن گلهاي سينه چاك

يعني حريم قدس شهيدان بي پلاك

 

يعني شلمچه و حرم آسمانيش

آن غربت هميشگي و جاودانيش

 

يعني دوكوهه و غم ياران خسته اش

كارونِ اشك و ساحل در خون نشسته اش

 

بغض غروب فكه و دلتنگي غمش

اروند و چشمهاي پر از اشك نم نمش

 

چزابه و تلاطم خون در مسير نور

معراج تا هميشه به روي حرير نور

 

شام طلائيه كه پر از ياد ناله هاست

آن تربتي كه هرقدمش باغ لاله هاست

 

زائر شدم بهشت دل و مهد عشق را

تا كه دوباره تازه كنم عهد عشق را

 

باشد هميشه سمت شهادت نگاه من

باشد به سوي چشمه‌ي خورشيد راه من

 

تا كه دل شكسته‌ي من زير و رو شود

تا رنگ حق بگيرد و با آبرو شود

 

تا باز هم نفس بزنم در هواي عشق

تا كه شود دوباره دلم آشناي عشق

 

باشد سرود سرخ لبم ذكر يا حسين

باشم هميشه نذر حسينيه هاي عشق

 

قسمت كني زيارت شش گوشه را كه من

باشم دوباره زائر كرب و بلاي عشق

 

لبريز آه و ندبه و غم گريه مي كنم

دلتنگم و به ياد حرم گريه مي كنم

 

يادش بخير سينه زدن در طواف عشق

يادش بخير كنج حرم اعتكاف عشق

 

يادش بخير عطر گل ياس و علقمه

يادش بخير روضه‌ي عباس و علقمه

 

هر شب دوباره گريه‌ي اشك و حضور غم

با روضه ها و مرثيه هاي صبور غم

 

آنجا كه لاله مي چكد از بغض هر نگاه

در بين تل گريه و گودال قتلگاه

 

يوسف رحيمي

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدس – سجاد عزیزی

 

عمري گذشت و يوسف ما پيرهن نداشت

آري كه پيرهن نه ، كه حتي كفن نداشت

 

عمري گذشت و خنده به لب هاي مادرم

خشكيده بود و ميل به دريا شدن نداشت

 

عمري هميشه قصه‌ي نقاشي ام شده

مردي كه دست در بدن و سر به تن نداشت

 

حالا رسيد بعد هزاران هزار روز

يك مشت استخوان كه نشان از بدن نداشت

 

مادر كه گفت : شكل تو دارد پدر ، ولي

وقتي كه ديدمش پدرم شكل من نداشت

 

فهميدم از نبودن اندوه جمجمه !

بابا هواي سر به بدن داشتن نداشت

 

با اينچنين رسيدن و آن هم بدون سر

حرفي براي مادرم از خويشتن نداشت

 

آن شب چقدر مادرم از غصه گريه كرد

بيچاره او كه چاره به جز سوختن نداشت

 

سجاد عزيزي

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدس – عباس کیقبادی

 

مائيم و يك بهار چمن هاي سوخته

آئينه دار دشت و دمن هاي سوخته

 

مائيم و يك بهار گل از زخم خون چكان

مائيم و يك قطار بدن هاي سوخته

 

يعقوب را بگوي كه چشم انتظار كيست ؟

از راه مي رسند كفن هاي سوخته

 

آن داغ سخت را كه دل كوه مي گداخت

گفتند مردمان به دهن هاي سوخته

 

بر شانه مي برند شهيد قبيله را

دل هاي داغدار و بدن هاي سوخته

 

اين عصر كربلاست ؟ نه صبح قيامت است

خورشيد خون گرفته و تن هاي سوخته

 

آمد بهار و داغ دل لاله تازه شد

در حيرتم ز تازه شدن هاي سوخته

 

عباس كيقبادي

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدس – میلاد عرفان پور

 

در باد نشانه‌های بال و پر توست

بر گونه هنوز بوسه آخر توست

گفتند به من در آسمانی... بابا!

خورشید‌ به خون نشسته شاید سر توست

**

گفتم کمی از بهار خون حرف بزن

از غیرت شهر واژگون حرف بزن

وقتی پدرم شهید شد مجنون بود

آقای معلم از جنون حرف بزن!

 **

اشک و تب و سوز بوی بابا دارد

اینجا شب و روز بوی بابا دارد

شاید که نرفته است، مادر! به خدا ـ

این چفیه هنوز بوی بابا دارد

**

عکست را پنج‌شنبه‌ها می‌بوسم

یا می‌گریم تو را و یا می‌بوسم

باور دارم که زنده هستی وقتی ...

...من را می‌بوسی و تو را می‌بوسم

**

تا مرهم زخم کهنه ما نمک است

هر سو که نگاه می‌کنم قاصدک است

من ماندم و یک درد به نام‌ِ پرواز

این درد میان مَردها مشترک است

 

 میلاد عرفان پور

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدس – یوسف رحیمی

 

فتح خون 

 

اين قافله اي که لاله گون مي آيد

از دشت حماسه و جنون مي آيد

با اين همه فرمانده بي سر آري

از مطلع فجر و فتح خون مي آيد

*

اين قافله از مرگ ندارد پروا

دارد روي شانه پرچم عاشورا

اين قافله صد علي اکبر دارد

با پيکر غرق خون و ارباً اربا

*

باقي است هنوز باور قاسم ها

فرياد و خروش آخر قاسم ها

هر چند که ماند زير تانک دشمن

گلبرگ نحيف پيکر قاسم ها

*

يک دشت عطش نوش صداي تشنه

شد باز شلمچه، کربلاي تشنه

گلواژه «ساقي العطاشا» گل کرد

بر روي لب قمقمه هاي تشنه

*

با ترکش و انفجار مين مي افتاد

با زخم دل و زخم جبين مي افتاد

يک ياس کنار علقمه مي روييد

هر دست که بر روي زمين مي افتاد

*

آن روز سبکبار و رها مي رفتند

در اوج صداقت و صفا مي رفتند

برخاست نواي «لک لبيک حسين»

از مرز شلمچه، کربلا مي رفتند

*

با عطر غريب ياس پرپر رفتند

از مرتبه عشق فراتر رفتند

با پهلوي غرق خون و چشمان کبود

تا مرقد بي نشان مادر رفتند

*

اي منتقم خون شهيدان برگرد

از مشرق پر فروغ ايمان برگرد

با سيصد و سيزده مسيحايي دم

با همت و باکري و چمران برگرد

 

یوسف رحیمی

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدس – یوسف رحیمی

 

مي آيم از راهي که لبريز سفرهاست

پرواز در پرواز، ردّ بال و پرهاست

 

از معبري که غرق باور غرق شور است

از سنگري که چشمة جاري نور است

 

از نيمه شبهاي مناجات و عبادت

از لحظه هاي روشن قبل از شهادت

 

شبهاي جمعه ذکر يا قدّوس يا نور

معراج اشک و بندگي پرواز تا نور

 

صحن حسينيه نواي سينه زن ها

بوي خدا و بوي سيب پيرهن ها

 

سربند يازهرا ، سلوکي آسماني

يعني شکوه عاشقي در بي نشاني

 

هر صبح جمعه ندبه هاي بيقراري

دلتنگي و بي تابي و چشم انتظاري

 

مي آيم از راهي که لبريز سفرهاست

پرواز در پرواز، ردّ بال و پرهاست

 

پرواز سرخ آن کبوترهاي زائر

يک آسمان پر از پرستوي مهاجر

 

شوق شهادت، جانفشاني، شور ايثار

فريادهاي حيدري، مردان پيکار

 

مردان ايمان و جوانان حسيني

يعني علي اکبرترين هاي خميني

 

مردان دريادل، دليران حماسه

در چشمهاشان عاشقي مي شد خلاصه

 

ميدان مردان بدون ادعا بود

تفسير سرخ کلّ أرض کربلا بود

 

يا ليتنا کنّا معک، تعبير مي شد

اوج رشادت، فتح خون تحرير مي شد

 

چشمي که از شيدايي و احساس مي گفت

دستي که از بي دستي عباس مي گفت

 

يک دشت لبريز از شقايقهاي پرپر

صد کاروان قاسم، محمد، عون، اکبر

 

ميدان مين و لاله هاي بي سري که...

فريادهاي يا حسين از حنجري که...

 

مثل غروب و آسمان، خيسِ شفق بود

در خون تپيد اما پر از فرياد حق بود

 

مي آيم از راهي که لبريز سفرهاست

پرواز در پرواز، ردّ بال و پرهاست

 

مي آيم اما با دلي در خون نشسته

مي آيم اما بالهاي من شکسته

 

با کوله بار درد و غمها مانده ام باز

از کاروان عاشقان جا مانده ام باز

 

در سينه ام داغي نشسته روي داغي

دارم دل لبريز اندوه فراقي

 

گنجينه هاي آسماني زير خاکند

اينجا تمام لاله هايش بي پلاکند

 

بعد از شهيدان جاي ماندن نيست اينجا

بوي قفس دارد زمانه، شهر، دنيا

 

با من بگوئيد از حديث مرد بودن

از ماجراي اهل سوز و درد بودن

 

دشمن دوباره در کمين و ... صحنه خالي!

بار گراني بر زمين و ... صحنه خالي!

 

با من بگو مجنون بگو ليلاي من کو؟

خورشيدهاي روشن شبهاي من کو؟

 

کو همت و چمران و مهدي باکري ها؟

کو کاظمي ها، صادقي ها، باقري ها؟

 

آن شب سکوت فکه با من حرف مي زد

از قصة پرواز و رفتن حرف مي زد

 

آري خروش جاري اروند باقيست

اين جاده، اين پوتين، اين سربند باقيست...

 

یوسف رحیمی

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدسیوسف رحیمی

 

اين روزها بوي قفس دارد زمانه

اندوه و غربت مي وزد از هر کرانه

 

اين روزها دلتنگ دلتنگم شهيدان

کي مي رود از خاطر من ياد ياران

 

بعد از شما بال و پرم از دست رفته

تا آسمانها، معبرم از دست رفته

 

بعد از شما هر لحظه بوي غم گرفته

در اين غروب بي کسي قلبم گرفته

 

رفتيد و ما مانديم و دلتنگي و هجران

دنياي جور و بي وفائي، رنج دوران

 

رفتيد و ما مانديم و سيل امتحان ها

در اين غبار آلودي شک و گمان ها

 

دنيا محل امتحان هايي خطير است

يک سو سقيفه آن سوي ديگر غدير است

 

انگار ميدان بلا بر پاست هر روز

هنگامه‌ي کرب و بلا برپاست هر روز

 

بايد مسير حق و باطل را جدا کرد

بايد به آقاي شهيدان اقتدا کرد

 

آه اي شهيدان جنگ ترديد و يقين است

بعد از شما بار گراني بر زمين است

 

هيهات اگر ياران، ولي تنها بماند

کوفه شود ايران، علي تنها بماند

 

مقداد و سلمان ها چه شد، کو آن همه يار

تنهاست مولا! أين عمار؟! أين عمار؟!

 

کو باکري و کاوه، کو چمران و همت

کو آن همه شور و شکوه و عزم و غيرت

 

مهدي زين الدين و خرازي ما کو

آويني و صياد شيرازي ما کو

 

«هيهات منا الذله» آواي لب ماست

در راه عزت، سر سپردن مذهب ماست

 

بايد دوباره اين زمين را کربلا کرد

بايد به آقاي شهيدان اقتدا کرد

 

بايد براي عزّت اسلام جان داد

در راه احياي شرف بايد جوان داد

 

امشب نواي ناله هايم خيزراني است

امشب دلم آشفته‌ي داغ جواني است

 

امشب برايم روضه‌ي پرپر بخوانيد

از قد و بالاي علي اکبر بخوانيد

 

خم کرد داغش قامت هفت آسمان را

مي برد از قلب حرم صبر و توان را

 

در موج خيز تير و نيزه ماه مي رفت

سوي مناي خون ذبيح الله مي رفت

 

آن کينه هاي حيدري تا پا گرفتند

در معرکه يکباره دورش را گرفتند

 

شمشیرها گرم طواف پیکر او

سر نیزه های تشنه کام و حنجر او

 

ماه حرم، روی به خون خفته! خدایا

در دست قاتل زلف آشفته! خدایا

 

در خون تپيده سوره‌ي ياسين و طاها

قرآن بابا آيه آيه، ارباً اربا

 

فرياد غربت در تمام دشت پيچيد

آه اي جوانان بني هاشم بيايید

 

یوسف رحیمی

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدس – رحمان نوازنی

 

نوشته بود : که باید کبوتری بشوی

و آنقدر بپری تا که یک پری بشوی

 

سلام دختر پروانه های نا آرام

درون پیله مبادا که بستری بشوی

 

ورق بزن که به فهرست عمر من برسی

به هر اشاره بسوزی و دفتری بشوی

 

اگر چه شهر پر از مین های آلوده است

به احتیاط گذر کن که معبری بشوی

 

که هرچه کوچه بن بست را عبور دهی

... که آن طرف تر از این کوچه ها ، دری بشوی

 

بکوش چادر باغ نجابتت باشی

و سایه ی سر گلهای روسری بشوی

 

شب تولد تو جشن رفتن من بود

تو آمدی که شب خوش خبر تری بشوی

 

شب تولد تو رحمت شهادت داشت

خدا برای همین خواست " دختری " بشوی

 

کنار سنگرم آن شب مُنوّری افتاد

و عشق گفت : که باید منوّری بشوی

 

که نسلهای پس از تو ، تو را بسوزند و

برای محفلشان شمع باوری بشوی

 

بیفت روی منور؛ به نام ابراهیم

بسوز تا که گلستان دیگری بشوی

 

گریست روی تنم عشق و گفت : می باید

تو جزو سوخته های معطری بشوی

 

که خاک لاله به لاله تو را ببوید و تو

میان دشت گل بی نشان تری بشوی

 

سلام دختر بابا ؛ سلام بارانم

دلم نخواست که بغض شناوری بشوی

 

از اینکه " آه " کشیدم تمام دردم را

نه اینکه آینه ی من : "مکدّری " بشوی

 

برات نامه نوشتم برای روزی که

کبوترانه پری نه ، پیمبری بشوی

 

رحمان نوازنی

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدس – هدیه ارجمند

 

نخل های سربریده

 

خورشید را با دستهایت جا به جا کن

دارد به سمت غربت شب میرود باز

اینجا شلمچه مرکز-گردان عشق-است

پر میکشد از دفترم معنای پرواز

**

وقتی نگاه حضرت خورشیداینجاست

این خاکها فرزند خاک کربلایند

ای سرزمین نخل های سربریده

این روزها مردان اهل دل کجایند؟

**

آغوش اینجا با شهیدان خو گرفته

از هرطرف داغ هزاران مرد پیداست

افتاده یک سو تکه ی دستان یک گل

از چهره ی خاکش همیشه درد پیداست

**

ای سرزمین! دنباله ی خورشید هستی

حتی اگر حالا جدا افتادی از آن

مثل شهیدی که سرش از تن جداشد

اکنون غریب و بی صدا افتادی از آن

**

دارد دلم بد جور میگیرد خدایا

حال و هوایم مصرعی از یک جنون است

خورشید مجروح است وهنگام غروبش

چشمان خیس آسمان هم رنگ خون است

**

بی اختیارم اشکهایم طعم شعرند

وقتی ردیف و قافیه باران عشق است

گم میشود قلبم کنار روح اینها

اینجا شلمچه مرکز-گردان عشق- است 

 

هدیه ارجمند

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدس فاطمه قائدی

 

اسم شناسنامه ای ات جا به جا شده

یک گوشه چسب خورده و جایی جدا شده

 

 اصلا درست نیست که تو دست برده ای ....

اصلا چطور سن تو این گوشه جا شده ؟

 

 حالا بلند قد تر و زیباتر و بزرگ

 مردی جسور جای تو از عکس پا شده

 

 تو توی این لباس نظامی عقاب نه

یک غنچه بین این همه گل های وا شده

 

 دل جزء کوچکی است برای رها شدن

وقتی که ذره ذره تنت مبتلا شده

 

 دستت منوری شده در بادهای داغ

دستی که خسته از قفس شانه ها شده

 

 امواج رادیو سر هم جیغ می زنند

صالح شهید ..نه..نشده ..یا چرا شده

 

در آخر تشهد مادر خبر رسید

جبران چند سال نماز قضا شده ؟

 

زن های خانه کفش تو را جفت می کنند

پایت اگرچه طعمه خمپاره ها شده

 

مردان بر آب روان حجله ساختند

دستان خواهر تو سرخ از حنا شده

 

حالا شناسنامه تو سنگ ساده ای است

آن جا به نام کوچک تو اکتفا شده

 

این گونه تکه های اونیفرم خونی ات

پرچم برای صلح در این روستا شده

 

فاطمه قائدی

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدس

 

تنديس استقامت

 

آخر به راه عشق فدا شد جواني‌اش

آن‌كس كه بود خط مقدم نشاني‌اش

 

شب‌هاي حمله، وقت دعا تا ستاره‌ها...

...مي‌رفت پا به پاي دل آسماني‌اش

 

الگو گرفت از خط خونين كربلا

سرمشق بود گرچه همه زندگاني‌اش

 

در بازگشت‌هاي صميمانه‌اي كه داشت

ميداد بوي جبهه لباس و كتاني‌اش

 

آري، ز دور مي‌رسد اكنون، ولي دريغ

ساكت شده است با همه شيرين‌زباني‌اش

 

اي تيغ‌هاي سرخ تهاجم! چه كرده‌ايد

با قامت بلند و تن استخواني‌اش؟!

 

يك شال سبز، مانده فقط يادگار او

شالي كه مي‌دوزد سرشگ نهاني‌اش

 

تنديس استقامت شهر است بي‌گمان

بر موج دست‌ها بدن ارغواني‌اش

 

 **

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

 

******************

 

اشعار شهدا و دفاع مقدس  - سعید بیابانکی

 

جاده مانده ست و من و این سر باقی مانده

رمقی نیست در این پیکر باقی مانده

 

نخلها بی سر و شط از گل و باران خالی

هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده

 

تویی آن آتش سوزنده خاموش شده

منم این سردی خاکستر باقی مانده

 

گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده

باز شرمنده ام از این سر باقی مانده

 

روز و شب گرم عزاداری شب بوهاییم

من و این باغچه ی پر پر باقی مانده

 

شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است

در همین اسب و همین خنجر باقی مانده

 

پیشکش باد به یکرنگی ات ای مرد ترین

آخرین بیت در این دفتر باقی مانده

 

تا ابد مردترین باش و علمدار بمان

با توام ای یل نام آور باقی مانده

 

سعید بیابانکی

 

******************

 

اشعار شهداء و دفاع مقدس – مهدی رحیمی

 

هی دست می‌رود به کمرها یکی یکی

وقتی که می‌رسند خبرها یکی یکی

 

خم گشته است قد پدرها دوتا دوتا

وقتی که می‌رسند پسرها یکی یکی

 

باب نیاز باب شهادت درِ بهشت

روی تو باز شد همه درها یکی یکی

 

سردار بی‌سر آمده‌ای تا که خم شوند

از روی دارها همه سرها یکی یکی

 

رفتی که وا شوند پس از تو به چشم ما

مشتِ پُر قضا و قدرها یکی یکی

 

رفتی که بین مردم دنیا عوض شود

درباره‌ی بهشت نظرها یکی یکی

 

در آسمان دهیم به هم ما نشانشان

آنان که گم شدند سحرها یکی یکی

 

آنان که تا سحر به تماشای یادشان

قد راست می‌کنند پدرها یکی یکی

 

 مهدی رحیمی