اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(س)
اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(س) - مسعود اصلانی
دریای عشق همدم ساحل نمی شود
بی نُقل یار گرمی محفل نمی شود
بیدل شدن طریقه ی عشاق کربلاست
هر آدمی که عاشق و بی دل نمی شود
ای ساقی حسین سرم زیر پای توست
هر که تو را شناخت که عاقل نمی شود
از کودکی به پای امامت نشسته ای
بی خود کسی خدای فضائل نمی شود
ساقی خانواده علمدار بی نظیر
کرب و بلا بدون تو کامل نمی شود
بعد از تو انعکاس حسین بن فاطمه
دیگر کسی حسین شمایل نمی شود
روز ازل که نام تو را جار می زدند
نقش مرا به نام علمدار می زدند
داری دل ترک زده را بند می زنی
با زلف ماه فاطمه پیوند می زنی
بالا بلند عشق،تو با خاک پای خود
طعنه به ارتفاع دماوند می زنی
پیشانی تو قبله ی خورشید می شود
وقتی به نام فاطمه سربند می زنی
وقتی میان ابروی خود می زنی گره
آتش به آسمان خداوند می زنی
معلوم می شود غضبت برطرف شده
با دیدن رقیه که لبخند می زنی
خود را به آب و آتش صحرای کربلا
تا اهل خیمه تشنه نباشند می زنی
مثل همیشه در دل صحرا الم بزن
حس غرور زینب کبری الم بزن
مسعود اصلانی
********************
اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(س) - حسن لطفی
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
کشید قامت او را قیامتی برخاست
برای غارت دل ها سپاه مژگان ساخت
ز اوج شانه او آسمان به خاک افتاد
برای هر سر زلفش دلی پریشان ساخت
میان طاق دو ابروی او گره انداخت
از آن دو تیغ گره خورده باد و طوفان ساخت
خدا برای حماسه دلاوری آورد
برای شیر خدا شیر دیگری آورد
نسیمی از تو وزید و زمین شکوفا شد
بهشت در به در کوچه های دنیا شد
برای این که به پای تو بال و پر بزنند
در ازدحام ملائک دوباره دعوا شد
همان شبی که رسیدی مدینه یادش هست
نگاه کردی و عالم پر از مسیحا شد
نگاه کن که تمام دلم طلا گردد
که گر اشاره کنی خاک کیمیا گردد
شکوه چشم تو هوش از سر گل ها برد
زلالی آمدنت آبروی دریا برد
بهانه تو به صحرا کشید مجنون را
کشید عکس تو و دودمان لیلا برد
شمایلی ز تو یوسف شبی به خوابش دید
حدیث روی تو گفت و دل از زلیخا برد
قسم به چشمان مست آهوها
که گرد راه تو صبر از تمام صحرا برد
شکافت سینه امواج سهمگین را باز
کسی که نام تو را در کنار دریا برد
قسم به مشک قسم به دلت که بی همتاست
خوشا به حال تو آقا که مادرت زهراست
حسن لطفی
**********************
اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(س) - هاشم طوسی
شرم شریعه
غزل غزل بنویسم حدیث رویایی
برای اوج ادب منتهای شیدایی
برای وصف شما پای شعر می لنگد
تو انتخاب خدایی برای سقایی
تویی که منصب باب الحوائجی داری
ندیده کس به خدا از شما جز آقایی
و کوه پیش تو انگشت بر دهان مانده
امیر علقمه از بس رشید و رعنائی
به یک اشاره ی چشمان آسمانیتان
حریف حرمله ها میشوی به تنهایی
همیشه بروی دوشت رقیه جان میگفت
توبهترین و یگانه عموی دنیائی
تو امتداد طراوت به نو بهارانی
تو تکیه گاه و امید دل غزالانی
به پای مقدم خود سجده ی ملک داری
تو با قبیله ی تان حسن مشترک داری
اگر چه هاشمیان بی مثال و مه رویند
ولی تو بین همه بیشتر نمک داری
ز دست و پا زدنت بین دستهای حسین
مشخص است که قصدی تو بر کمک داری
تو بین معنی این واژها نمی گنجی
به روی خاک ولی ریشه در فلک داری
سوال های زیادی میان ذهن خودت
ز ماجرای کبود غم فدک داری
همیشه شرم شریعه زمشک خالی توست
که پای چشمه لبانی پر از ترک داری
هنوز آب روان حسرت لبت دارد
نگاه برادب چشم پر تبت دارد
به وجد آمده از وصل روی دلداری
که پا به پای دلش تا به صبح بیداری
کنار تربیتت رد پای مادرتوست
که این چنین ز وقار و حیا تو سرشاری
به پای گوش توهمواره این نوامی خواند
مباد لفظ برادر به لب کنی جاری
همیشه و همه جا پیش مرگ او باشی
مباد یک نفس از او تو دست برداری
علم به دوش سحرگاه! ای ستون حرم
برای حضرت عشقم نما علم داری
بدان که دست توسل به دامن زهرا
به بازوان ستبر تو می دهد یاری
مسیر سجده ی افلاک سوی محضر توست
دل زنان بهشتی اسیر مادر توست
ز ازدیاد حسودی ماه بر رویت
تو چشم خوردی و آمد بلا ز هر سویت
به پای بیرق و مشک تو آسمان افتاد
عمود فاصله انداخت بین ابرویت
برای این همه جانبازی و ، وفاداری
خدای بوسه گرفته ز روی بازویت
نگاه خیمه زتعظیم کردنت فهمید
نشسته مادر پهلو شکسته پهلویت
همین که پای غریبه به خیمه ها واشد
نسیم روضه وزیدن گرفت در مویت
و کاش بودی و تا روز آخرش می ماند
رکاب زینب کبری به روی زانویت
منم که (مسلم) این قبله گاه احساسم
همیشه و همه جا زیر دین عباسم
هاشم طوسی
**********************
اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(س) - علی اکبر لطیفیان
عشق تکرار آدم و حواست
سیب ممنوعۀ بهشت خداست
عشق یک واژه جدیدی نیست
سرنوشت قدیمی دنیاست
مثل یک ماه اول ماه است
گاه پیدا و گاه نا پیداست
نسل ما نسل عاشق اند اصلاً
عاشقی شغل خانوادۀ ماست
عشق مشق شب بزرگان است
مثل سجاده ای که رو به خداست
مشق این روزگار اباالفضل است
صد و سی و سه بار اباالفضل است
آسمان جلوه ای اگر دارد
از نماز شب قمر دارد
شب میلاد تو همه دیدند
نخل ام البنین ثمر دارد
آمدی و حسین قادر نیست
از نگاه تو چشم بر دارد
كوری چشم ابتران حسود
چقدر فاطمه پسر دارد
ای رشید علی نظر نخوری
شهر چشمان خیره سر دارد
باب حاجات، كعبه ی خیرات
بر تو و قد و قامتت صلوات
ای نسیم پر از بهار علی
ماه در گردش مدار علی
چقدر مشكل است تشخیصت
تا كه تو می رسی كنار علی
با تو یك رنگ دیگری دارد
شجره نامه ی تبار علی
دومین حیدر ابوطالب
صاحب غیرت و وقار علی
به شما می رسد ذخیرۀ طف
همۀ ارث ذوالفقار علی
ای علمدار و سر پناه حسین
حضرت حمزه ی سپاه حسین
خشکسال قدیم دنیا من
جستجوهای پشت دریا من
تو بر این خاك ها بكش دستی
اگر این خاك زر نشد با من
سر سال است مرد مسكینم
مكش از دست خالیم دامن
چقدر فاصله است ای دریا
از مقام ظهور تو تا من
تو بزرگ قبیله ی آبی
تو غدیری، فراتی اما من
خشكسالم، كویر بی آبم
روزگاری است تشنه میخوابم
كمرت جایگاه شمشیر است
لب تو جایگاه تكبیر است
سر ما را بزن همین امروز
صبح فردا برای ما دیر است
هیچ كس رو به روت نیست مگر
آن كسی كه ز جان خود سیر است
سیزده ساله حیدری كردی
پسر شیر بیشه هم شیر است
گیرم افتاده است روی زمین
دست تو باز هم علمگیر است
پسر شاه لافتی عباس
ای جوانی مرتضی عباس
از نگاه كبوتری وارم
به مقام تو غبطه می بارم
سر من را اگر بگیری باز
به دو ابروی تو بدهكارم
ارمنی هم اگر حساب كنی
دست از تو بر نمی دارم
بده آن مشك پاره ی خود را
تا برای خودم نگهدارم
بی سبب نیست گریه ی چشمم
حسرت صبح علقمه دارم
با تمامی شور و احساسم
آرزومند كف العباسم
زلف ما را ز مشك وا نكیند
لب ما را از آن جدا نكنید
پای ما را به جان خالی مشك
در حریم فرات وا نكنید
دست بر زیرتان نمی آرد
آب ها این همه دعا نكنید
تیرها روی این تن زخمی
خودتان را به زور جا نكنید
تازه طفل رباب خوابیده
جان آقا سر و صدا نكنید
تا كه از مشك پاره آب چكید
رنگ از چهره ی رباب پرید
علی اكبر لطیفیان
**
برگرفته از وبلاگ حسینیه
*********************
اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(س)
لبریز از تو گفتنم اما نمیشود
اصلا زبان برای سخن وا نمیشود
لکنت زبان گرفته و مانده ام هنوز
دم از شما زدن به تقلا نمیشود
عمری قلم گرفته و یک خط نوشته ام
بر روی دفتر دلم آقا نمیشود
وصف تو کار من نه، که کار خود شماست
مجنون که از قبیله ي لیلا نمیشود
فرض محال کردم و دیدم که باز هم
در این خیال وسعتتان جا نمیشود
ساقی بریز باده که بر خود قلم زنم
دم از ظهور حضرت صاحب قلم زنم
گفتم که جرعه ای زنم از آبشارتان
لکنت زبان گرفته ام اما کنارتان
سر،سرخوشم نذر توام تا ابد،ابد
هر،هر نفس ز،زنده ام از،از بهارتان
من،من غلا،غلام دَ،درگه توام
من،من کجا،كجا و شَشَه شهریارتان
از،از ازل شُ شده ام مبتلای تو
دل،دل دلم شُ شده، شده دُ دُ دچارتان
ال الکنم مَ مدح تورا گُ گفتنم خطاست
بگشا گره،گره ز من شرمسارتان
باب المراد، باب دلی، ابوالفضائلی
ای شکل مرتضی چقدر خوش شمایلی
جان دوباره ای به شجاعت دمیده اند
وقتی حماسه را به تَصَوُر کشیده اند
روز ازل میان تمامی واژه ها
نامی برای معنی مردی گزیده اند
وقتی که نام حضرتتان برده میشود
دلها رمیده اند و نفس ها بریده اند
زیبایی و وقار و شب و صبح پیش هم
در چشم های مست شما آرمیده اند
میخواستند کعبه بلرزد تمام قد
عباس را شبیه علی آفریده اند
جبر است و اختیار شدم آشنای تو
عشق است اگر که سر بدوانم برای تو
این شال نیست، زلف دل آرای دلبر است
این سرو نیست، قامت شمشاد پرور است
این تیغ نیست، ابروی پیوسته ای کمان
این شانه نیست، اوج هزاران کبوتر است
این هیبت که هست که این سان قیامت است
این بازوی که هست که این سان تناور است
مژگان نگر که وسعت دلها گرفته است
چشمش نگر که آینه ی مهر گستر است
از هرچه بگذریم سخن دوست خوش ترین
عباس مرتضی و ابالفضل حیدر است
تو انتخاب فاطمه ای بی قرین شدی
تو سرفرازی سر اُمّ البنین شدی
وقتی نبرد تازه نفس گیر میشود
لبخند بر لبان تو تصویر میشود
وقتی زره به سینه خود میزنی گره
این شانه ها به هیبت یک شیر می شود
تو نعره میکشی به رجز خوانی ات عجیب
تا هفت آسمان پُر ِتکبیر میشود
وقتی که تیغ ِتیز کمی چرخ می دهی
یک دشت پر سپاه زمین گیر میشود
هر سو نگاه میکنی از کشته پشته است
انگار ضربه های تو تکثیر میشود
موسی بگو عصای خودش را رها کند
جایی که کوه را دم تیغت جدا کند
ای آرزوی ماه و خیال شهاب ها
تنها ترین تجسم زیبای آبها
ای ابر پر کرامت بارانی ام ببار
بر این کویر خشک به جان سراب ها
ما را نگاه کن نظری زیر و رو شویم
شاید که بگذریم همه زین حجاب ها
حک گشته است روی تمامی نخل ها
ای مشکت آبروی تمامی آبها
ای یک تنه سپاه خیام امیر عشق
ای جان پناه زینب و جان رباب ها
کاری که کرد چشم تو ما را شکار کرد
ما را همیشه در به در روزگار کرد
پای شریعه چشم به چشمت برادرت
آمد ولی خمیده کمر پای پیکرت
طفلان هنوز چشم به راه رسیدنت
چشم رباب، چشم علی، چشم خواهرت
یک دختر سه ساله در خیمه مانده است
در انتظار دیدن لبخند آخرت
اما ز بس بر بدنت تیر خورده است
جايي نمانده است بر این جان پر پرت
اُمّ البنین نبود نشینی به دامنش
زهرا گرفته رأس تو را جای مادرت
با تو کسی به کوچه ي غم ها گذر نکرد
با تو کسی به قامت زینب نظر نکرد
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
**
برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم
*********************
اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(س)
مي آيد از بهشت خبرها يكي يكي
امشب گشوده شد همه درها يكي يكي
وقتي علي دوباره قدم ميزند به خاك
مبهوت ميشوند نظرها يكي يكي
بالا بلندي آمده و پيش قامتش
خم ميشوند كوه و كمرها يكي يكي
تنها خليل نيست كه يعقوب هم رسيد
قربانيش كنند پسرها يكي يكي
يك قوم از جمالش و يك قوم از جلال
دل نَه كه ميدرند جگرها يكي يكي
خورشيدي از قبيله ي هاشم دميده تا
حيران كُنَد نگاه قمرها يكي يكي
نامش حماسه را به غزل بند ميزند
اُمّ البنين به فاطمه لبخند ميزند
اي جامع جميع نشانيِّ مرتضي
عباس نَه تمام جوانيِّ مرتضي
گيسوي توست رشته ي جان امير عشق
ابروي توست طاق كمانيِّ مرتضي
وقت ركوع ميرسد از دستهاي تو
بر دست ما عقيق يمانيِّ مرتضي
با تو گدا ميان مدينه نيافتم
اي سفره دار سفره ي خوانيِّ مرتضي
وقت نبرد بازوي تو ارث برده است
حال و هواي ضربه ي آنيِّ مرتضي
زينب به روي خاك محال است پا نهد
جز با ركاب حضرت ثانيِّ كربلا
توحيد،رستگاريِ از تو شنفتن است
آموزش نبرد فقط از تو گفتن است
بايد براي فرش تو شهپر بياورند
بايد براي عرض ادب سر بياورند
بايد براي وصف تو از بين واژه ها
هنگام رزم واژه ي حيدر بياورند
خاك زمين تحمل جولان تو نداشت
بايد هزار عرصه ي محشر بياورند
بايد فقط به خاطر تفريح تيغ تو
هرقدر ميشود صف لشگر بياورند
قدري رجز بخوان كه همان اول نبرد
جنگاوران به پاي تو خنجر بياورند
بايد ميان خيل سياهي لشگرت
صدها سپاه مالك اشتر بياورند
شب را اشاره ي تو به زنجير ميكشد
حتي خدا براي تو تكبير ميكشد
ما را دليست بس كه خراباتي شماست
از آب و خاك صحن ِسماواتيِ شماست
پاي شما نوشته حساب مرا خدا
بي ارزش است گرچه دلم قاتيِ شماست
اين اشك چشم را به اميري نميدهم
اين قطره قطره ها همه سوغاتي شماست
مردم مرا به چشم غلاميت ديده اند
اينها هم از عنايت ساداتي شماست
شايد شبي به كوچه ي ما هم گذر كني
با سر رسيده ايم كه خيراتي شماست
دست مرا به پاي غمت بسته علقمه
دستم بگير حضرت بي دستِ علقمه
اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
**
برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم