اشعار شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا(ع) - علی اکبر لطیفیان

 

جدا جدا

 

برای اوج نوشتند بال وا شده را

نزول نیست، به معراج آشنا شده را

 

تو هَمزه  اَحَد و حمزه اُحد هستی

چگونه شرح دهم جلوه ی دوتا شده را

 

قسم به حرمت جعفر تو نیز طیاری

قفس چگونه بگیرد تن رها شده را

 

خودی شکستی و آوازه ات فراتر رفت

خدا بلند کند خاک مصطفی شده را

 

تو ایستاده ای و ایستاده میمانی

شکست نیست ، بدست نبی بنا شده را

 

به بازویت  "اسداللهی "علی وصل است

سپاه نیست جلودار مرتضی شده را

 

به روی خاکی و پیغمبر خدا مانده است

چگونه جمع کند این جدا جدا شده را

 

کفن که برتن تو کرد ، گریه کرد و نشست

کنار پیکر تو دید بوریا شده را

 

خدا به خواهر غمدیده ی تو رحم کند

اگر نگاه کند جسم جابجا شده را

 

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از وبلاگ نود و پنج روز باران

 

*********************

 

اشعار شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا(ع) - رضارسول زاده

 

شير رسول خدا

 

تويي كه شير رسول خدايي اي حمزه

تو نيروي سپه مصطفايي اي حمزه

 

اگر چه سنبل اسلام ذوالفقار علي است

تو هم به تيغ خودت فخر مايي اي حمزه

 

كمان و تير تو پشت و پناه اسلام است

سپر به پيكر دين خدايي اي حمزه

 

به حفظ جان پيمبر هميشه كوشيدي

به پيروان ولا مقتدايي اي حمزه

 

ز پا نشست ابوجهل پاي هيبت تو

نداشت از غضب تو رهايي اي حمزه

 

تو شير گير شجاع حجاز پهناور

به جان اهل جهالت بلايي اي حمزه

 

چقدر ديدني است جذر و مد شمشيرت

گهي كه همقدم مرتضايي اي حمزه

 

نبي تو را به علي و ولايش ايمان داد

ز شيعه هاي نخست ولايي اي حمزه

 

ز صحنه هاي دفاع تو در نبرد احد

عيان بود كه تو شير خدايي اي حمزه

 

به غزوه اي كه پيمبر تنش شده مجروح

تو هم به خاك فتاده ز پايي اي حمزه

 

تو سيدالشهدايي به قتلگاه احد

به خون نشسته تو از نيزه هايي اي حمزه

 

دويد خواهر تو از پي جنازه ي تو

رسيد تا كه ببيند كجايي اي حمزه

 

هزار شكر صفيه نبود در غربت

هنوز بود برش آشنايي اي حمزه

 

دلا بسوز هماره به حال دخت علي

چو ديد گشته حسينش فدايي اي حمزه ...

 

... رسيد پیش تن قطعه قطعه ی یارش

گريست بر سر آن كربلايي اي حمزه

 

به ناله گفت كه : بي سرپرست شد زينب

به پا نمود عجب ني نوايي اي حمزه

 

" ميان آن همه لشكر چو بي كسش ديدند "

شدند همدم او خنده هايی اي حمزه ...

 

رضا رسول زاده

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت حمزه سید الشهدا(ع) - قاسم نعمتی

 

غریب احد

 

بوی خون آید از دل صحرا

خاک عالم به سر چه رخ داده

بین لشگر به پاشده غوغا

حمزه دیگر ز پای افتاده

** 

مصطفی را خبر کنید آید

تاکه دستان هنده(لع) را گیرد

دیر اگر  آید از تماشای

بدن پاره پاره می میرد

 **

یوسفی گیر گرگ افتاده

وای برحال پیکر حمزه

فکر پوشاندن تن او باش

آیداز راه خواهر حمزه

** 

زخم این سینه را به هم آور

بر دعا دست خویش بالا کن

زود بر پیکرش عبا انداز

فکر گیسوی خواهرش را کن

** 

سرزمین احد غبار آلود

گرچه از شور و گریه ها غوغاست

حمزه و هر بلا سرش آمد

گوشه ای از غروب عاشوراست

 **

کی به پیش نگاه این خواهر

تشنه لب سر ز تن جدا کردند

بهر تشییع پیکری بی سر

ده نفر نعل تازه آوردند

 **

همه افتخار دخترها

به عموهای خوش قد و بالاست

سنت درد دل کنار عمو

ارث اولاد حضرت زهراست

 

قاسم نعمتی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت حمزه سید الشهدا(ع) -یوسف رحیمی

 

حمزه که رفت

 

حمزه که جان عالم و آدم فداي او

لب باز مي کنم که بگويم رثاي او

 

مردي که در شجاعت و هيبت نمونه بود

در غيرت و شکوه و شهامت نمونه بود

 

 شير خدا و شير نبي فارس العرب

در انتهاي جاده ی مردانگي، ادب

 

 هم يکه تاز عرصه ی جنگ و نبردها

هم آشناي بي کسي اهل دردها 

 

هنگام رزم و حادثه مردي دلير بود

خورشيد آسماني و روشن ضمير بود

 

 شب هاي مکه شاهد جود و کرامتش

گل داشت باغ شانه ی او از سخاوتش

 

 او صاحب تمام صفات حميده بود

دل را به نور حضرت حق پروريده بود

 

 الگوي اهل سرّ و يقين بود طاعتش

يعني زبانزد همه مي شد عبادتش

 

 در آسمان مکه ی دلها ستاره بود

بر قلبهاي خسته اميدي دوباره بود

 

 یوسف رحیمی 

 

*******************

 

بالا گرفت روز  اُحد تا که کارزار

شد آسمان روشن آن روز تارِ تار

 

 آتشفشان شده اُحد از بس گدازه ريخت

از آسمان و خاک زمين خون تازه ريخت

 

 حمزه در آن ميانه که گرم قتال شد

کم کم براي حمله ی‌ دشمن مجال شد

 

 آنقدر روبهان به شکارش کمين زدند

تا نيزه اي به سينه ی آن نازنين زدند

 

 حمزه که رفت قلب رسول خدا شکست

خورشيد چشمهاي رئوفش به خون نشست

 

 لبريز زخم بود و جراحت دل نبي

از دست رفته بود همه حاصل نبي

 

 ميدان خروش ناله ی‌ واويلتا گرفت

عالم براي غربت حمزه عزا گرفت

 

 جانم فداي پيکر پاک و مطهرش

جانم فداي زخم فراوان پيکرش

 

 اما هنوز غربت آن روز مانده بود

داغي عظيم بر دل عالم نشانده بود

 

 خواهر کنار جسم برادر رسيد و بعد

آهي ز داغ لاله ی پرپر کشيد و بعد

 

 پيمانه هاي صبر دل او که جوش رفت

آنقدر ناله زد که همان جا ز هوش رفت

 

 آري دلم گرفته ز اندوه ديگري

دارم دوباره ماتم مظلومه خواهري

 

 زينب غروب واقعه را غرق خون که ديد

از خيمه تا حوالي گودال مي دويد

 

 ناگاه ديد در دل گودال قتلگاه

درخون تپيده پيکر سردار بي سپاه

 

 پس با زبان پُر گله آن بضعه ی‌ بتول

رو کرد بر مدينه که يا أيها الرسول

 

 اين کشته ی‌ فتاده به هامون حسين توست

اين صيد دست و پا زده در خون حسين توست

 

یوسف رحیمی