اشعار شب سوم محرم - سری اول
اشعار شب سوم – وحید محمدی
از رنج های این سفر پر بلا بگو
از غصّه های بی حد و بی انتها بگو
تا بیشتر صدای تو را بشنوم پدر
تو خاطرات کلّ سه سال مرا بگو
اصلاً به من اجازه ی صحبت نمی دهد
این زخم های روی لبم ، پس شما بگو
من از غروب رفتن تو حرف می زنم
تو از طلوع بر نوک آن نیزه ها بگو
من از حرامیان و حرم دم نمی زنم
امّا تو از سری که شده از قفا . . . بگو
بابا دلم برای عمو تنگ می شود
از دست مهربان ز پیکر جدا بگو
با دیدن قدم چو دلت بی هوا شکست
از قامت کمانی خیرالنسا بگو
جرمم چه بود داغ یتیمی به من زدند
کاری نکرده دخترکت پس چرا ؟ بگو
امشب خدا کند که بمیرم برای تو
امّن یجیب را به قبول دعا بگو
وحید محمدی
********************
اشعار شب سوم – سید محمد جواد شرافت
رفتیّ و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی
*
من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه
روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور
در بین جمعیت تو را گم کردم اما
با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور
*
من بودم و تو، نیمه شب، دروازه ی شام
در چشم من دردی و در چشم تو دردی
من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم
تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی
*
در این زمانه سرگذشت ما یکی بود
ای آشنای چشم های خسته ی من
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
خار مغیلان زد به پای خسته ی من
*
ای لاله من نیلوفرم، عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره
من هم از انگشتر نمی گیرم سراغی
سید محمد جواد شرافت
برگرفته از وبلاگ تیشه های اشک
********************
اشعار شب سوم – رضا جعفری
قرار بود که یک ابر بی قرار شود
در آسمان بوزد مدتی بخار شود
سه سال بعد بیاید سه بار پی در پی
ببارد و برود، کوه، نو نوار شود
و زندگی بکند مثل این همه دختر
و عقد دائم یک مرد خواستگار شود
قرار بود همین دامنی که می بینید
بجای اینکه بسوزد و پر غبار شود
فقط برای لباس عروسی اش باشد
نه که کفن شود و زینت مزار شود
و در ادامه ی سیر تکاملی خودش
الهه ی حرم رب روزگار شود
قرار بود، ولی نه بداء حاصل شد
که او عروسک زنجیر نابکار شود
خدا نخواست عروسی کند بزرگ شود
خدا نخواست که خانوم خانه دار شود
رضا جعفری
********************
اشعار شب سوم – علیرضا لک
زرد و کبود و سرخ شد امّا هنوز هم
دارد عزای دیدن بابا هنوز هم
تا تاول دوباره ای از راه می رسد
با گریه آه می کشد آن را هنوز هم
آهسته بغض می کند و خیس می شود...
... زخم کبود گونه اش: «آیا هنوز هم
مهمان چوبدستی شهر جسارتی
من مانده ام به حسرت لبها هنوز هم»
من درد های روسری ام را نگفته ام
با چشمهای غیرت سقّا هنوز هم
از صحبت کنیزی مان گریه می کنم
می لرزم از خجالتش حتّی هنوز هم
مُحرم شدم، طواف کنم، بوسه ها زنم
آنجا که هست کعبه ی دلها هنوز هم
دلتنگ بود و رفت و نگفتید خوب شد
گوش بدون زینت او یا هنوزم هم...؟!
علیرضا لک
*********************
اشعار شب سوم – حسین رستمی
مخواه دخترکت از تو بی خبر باشد
بدون من به سفر می روی پدر، باشد
میان راه دلت تنگ شد خبر دارم
که آمدی تو به دنبال هم سفر باشد
قبول بازی گنجشک پر که یادت هست
به شرط آنکه به جایش رقیه پر باشد
تنور خانه گمانم هنوز روشن بود
و گرنه موی تو باید بلندتر باشد
عمو که رفت پدر لااقل نمی رفتی
برای عمه ی تنهام یک نفر باشد
مرا زدند ولی عمه بازویش زخم است
برای من دلت آمد که او سپر باشد؟
کلاغ ها همه رفتند خانه پس حالا
رسیده نوبتش این قصه هم به سر باشد
حسين رستمي
برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم
********************
اشعار شب سوم – جواد حیدری
بابا بيا و دور و برم را نگاه كن
ويرانه اي كه گشته حرم را نگاه كن
گرمي شانه هاي تو يادم نرفته است
سنگي كه هست زير سرم را نگاه كن
امشب بيا زيارت مادر نه دخترت
از او رخ كبوترم را نگاه كن
من وارث شكسته ترين بازويم پدر
بر بازوي سه ساله، ورم را نگاه كن
گويا تنم به زير سم اسب رفته است
در هم شكسته بال و پرم را نگاه كن
من مثل تو ز داغ برادر شكسته ام
خم گشته است اين كمرم را نگاه كن
محشر شده كه كودك تو پير گشته است
يكسر سفيد موي سرم را نگاه كن
چوب يزيد را به سرش خورد مي كنم
چون صبح مي شود اثرم را نگاه كن
جواد حیدری
********************
اشعار شب سوم – سید محمد جوادی
خرابه است و شب و سينه اي كه پُر درد است
به عكس روز گذشته هوا عجب سرد است
ستاره ها همه از حال من خبر دارند
به قلب كوچك من آسماني از درد است
گل بهشت حسينم ز بس نخوردم آب
خزان به ديدنم آمد كه چهره ام زرد است
به پيش ضربت دشمن سپر برايم شد
قسم به جان عمويم كه عمه ام مرد است
نسيم مي وزد و صورتم چه ميسوزد
خدا كند كه بميرد سرم چه آورده است
سيدمحمدجوادي
برگرفته از وبلاگ وبلاگ من غلام قمرم
********************
اشعار شب سوم – مصطفی متولی
با غم كه هم مسير شدم در سه سالگي
از غصه ناگزير شدم در سه سالگي
گفتم به تن كه آب شود از گرسنگي
از جان خود كه سير شدم در سه سالگي
من پاي عشق تو كمرم تا شد اي پدر
اين شد كه سر به زير شدم در سه سالگي
غصه نخور فداي سرت گر سرم شكست
يا كه اگر اسير شدم در سه سالگي
هي داغ روي داغ و هي زخم پشت زخم
بعد از تو زود پير شدم در سه سالگي
گر چه نرفته ام به كنيزي ولي عجيب
كوچك شدم حقير شدم در سه سالگي
من فكر مي كنم كه همه فكر مي كنند
خيلي بهانه گير شدم در سه سالگي
مصطفي متولي
********************
اشعار شب سوم – حمید رمی
نامی شدی ، روی لب اینیّ و آنی
یا شایدم بابای از ما بهترانی
بدجور سیلی خورده ام این چند روزه
خوردم، ولی حتی دریغ از تکّه نانی
من که توان راه رفتن هم ندارم
حالا سوال من، تو آیا می توانی ؟
ای وای یادم رفت، تو که پا نداری
یک سر، نه دستیّ و نه حتی استخوانی
جای تو خیلی بهتر از اینجاست بابا
با اکبرت در انتهای آسمانی
یا با عمو پیش امیرالمومنینی
یا پیش زهرا در بهشت بیکرانی
بابا سلامت را به عمّه می رسانم
بابا سلامم را به مادر می رسانی؟
من مانده ام با روزگار سرد تقدیر
با این همه نامردمی، نامهربانی
شاید نیاوردی به جا این دخترت را
یا شایدم بابای از ما بهترانی
حمید رمی
********************
اشعار شب سوم – جواد حیدری
با خنده ي خود صفاي دلها مي شد
آرامش ِ خاندانِ طاها مي شد
حنانه ترين دختر اين كاشانه
در كودكي اش مادر ِبابا مي شد
در جمع برادران خود تا ميرفت
ليليِ دل عترت ليلا مي شد
با لهجه ي شيرين خودش تا ميگفت
بابا بابا بابا غوغا مي شد
در پيش نگاه عمه و بابايش
هر لحظه شبيه تر به زهرا مي شد
وقتي كه به ديدن عمويش ميرفت
عباس به احترام او پا مي شد
پايش روي خاك قبل از آنكه برسد
زير قدمش بال ملك وا مي شد
مأمور نبود ورنه گر ميفرمود
تا كوفه تمام دشت دريا مي شد
صد حيف نشد بماند و رشد كند
ميماند اگر زينب كبري مي شد
جواد حيدري
********************
اشعار شب سوم – محمد فردوسی
هر شب دم سحر جگرم درد می کند
از ماتم تو ای پدرم! درد می کند
از بس که انتظار کشیدم به راه تو
این دیدگان منتظرم درد می کند
بابا نبوده ای که ببینی چه می کشم
از ضرب تازیانه پرم درد می کند
هر کس رسید و نذر خودش را ادا نمود!
یعنی ز پای تا به سرم درد می کند
لب های من شبیه لبت چاک خورده است
خواهم که نام تو ببرم درد می کند
حقّم نبوده موی سرم را کشیده اند
این گیسوان مختصرم درد می کند
این درد چشم ارثیه ی مادری ماست
از سوز گریه چشم ترم درد می کند
از بس که بی هوا به زمین خوردم ای پدر
مانند مادرت کمرم درد می کند
محمد فردوسی
********************
اشعار شب سوم – خلیل عمرانی
دلتنگی
امشب سری به گوشه ی ویرانه می زنی ؟
گاهی دراین سکوت اسیرانه می زنی ؟
ای روشنای دیده ی دلهای تیره بخت
امشب سری به خانه ی پروانه می زنی
یک لحظه تاغریب دلم حس می کند تو را
دستی دراین غروب غریبانه می زنی
درموج گریه ازنفس افتاد دخترت
با دست مرگ یک دونفس چانه می زنی
گیسوی کودکانه ام آشفته وقت مرگ
موی مرا برای سفرشانه می زنی ؟
بابا! دلم برای تو یک ذره شد بگو
سر می زنی به دخترخود یا نمی زنی ؟
خلیل عمرانی
********************
اشعار شب سوم – وحید قاسمی
افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب
زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته
می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای پدر
استخوان ساق ِ پای ِ من ترک برداشته
**
چکمه ای بی رحم تا چشم عمو را دوردید
بی هوا آمد سرطفل یتیمت داد زد
تازه فهمیدم چرا مادربزرگم زود مُرد!
عمه ام با لحن زهرا کربلا فریاد زد
**
سیلی وسوزعطش سوی دو چشمم را گرفت
پنجه ی بغضی گلویم را فشرده ای پدر
کاملاً واضح نمی بینم، ولی انگار که
چادر هر دختری را باد برده ای پدر
وحید قاسمی
********************
اشعار شب سوم – سید محمد جوادی
اگرچه زخمی ام امّا کبوترم بابا
در آسمان نگاه تو می پرم بابا
چقدر ناز مرا می کشیدی و حالا
تو ناز می کنی و من که می خرم بابا
زبان گشا و بگو آنچه را که می پرسم
بگو عزیز دلم از برادرم بابا
بگو که حلق علی را چگونه پاشیدند
بگو برای من از او که خواهرم بابا
فدایت ای سر خونین دو چشم را وا کن
ببین زمانه چه آورده بر سرم بابا
ببین هجوم خزان را به گلشن رویم
گلم ولی به خدا زرد و پرپرم بابا
اگرچه لاغرم امّا عجیب خوشحالم
برای پر زدن امشب سبک ترم بابا
بیا ز خاک خرابه به آسمان بپریم
آگرچه زخمی ام امّا کبوترم بابا
سید محمد جوادی