اشعار شب هشتم ماه محرم
اشعار شب هشتم محرم – حسن لطفی
به حرم تا که تو را از سفرت آورند
پدر پیر تو را پشت سرت آوردند
چقدر در سر راهم پر خونین دیدم
چه بلایی به سر بال و پرت آوردند
چنگ ها جوشن و خوود و سپرت را بردند
در عوض هرچه که می شد به سرت آوردند
نیزه هایی که هنوز از نوکشان می ریزد
لخته خون های گلویت خبرت آوردند
پشت تو تا به حرم پیش رخ نامحرم
شانه های خم زینب پدرت آوردند
تا در آغوش کشم جسم تو را بار دگر
تکه تکه تنی از دور و برت آوردند
آخرین عضو تو وقتی به حرم آید شکر
مادرت نیست بگویم پسرت آوردند
حسن لطفی
برگرفته از وبلاگ امام رئوف
**********************
اشعار شب هشتم محرم –علی صالحی
حتماً ز سینه قلب پدر کنده می شود
وقتی که بر زمین پسر افکنده می شود
افتد اگر خراش به یک ناخن پسر
پا تا سر پدر ز غم آکنده می شود
ای وای از دل پدری که مقابلش
گلبرگهای دسته گلش کنده می شود
بابا اگر که داغ جوان دید، ای خدا
تسلیتش کجای جهان خنده می شود؟
این یوسفِ که بود که اینبار واقعاً
دارد شکار گله ی درنده می شود
ارباب! این مگر که علی اکبر تو نیست
دارد شبیه بسمل پرکنده می شود
دیده ببند تا که نبینی تنش چه طور
پامال تیغ و نیزه ی برنده می شود
خون را گرفتی از گلویش تا نفس کشد
اما مگر عزیز دلت زنده می شود
گریه نکن اگر نشد آبش دهی حسین
ورنه امیر علقمه شرمنده می شود
زینب ز خیمه آمده تا یاری ات کند
دستش نزن حسین...پراکنده می شود
علي صالحي
برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم
**********************
اشعار شب هشتم محرم – علیرضا لک
در خداحافظی اش سیل حرم را می برد
راه می رفت و همه چشم ترم را می برد
نفسش ارثیه ی فاطمه امّا چه کنم
دست غم نور چراغ سحرم را می برد
سنگها در تپش آمدنش بی صبرند
زیر باران همه ی بال و پرم را می برد
یک عمود آمد و با تاب و تب بی رحمش
ماه پیشانی آن تاج سرم را می برد
سر آن نیزه که از پهلوی او بیرون زد
تا دل کینه ی لشگر پسرم را می برد
تا که افتاد زمین، جرأت هر شمشیری
قطعه ای از قطعات جگرم را می برد
چیده ام روی عبا هستی خود را، دنیا
باد می آمد و عطر ثمرم را می برد
علیرضا لک
برگرفته از وبلاگ امام رئوف
**********************
اشعار شب هشتم محرم
گاهی همه به دور پسر جمع میشوند
گاهی همه به دور پدر جمع میشوند
اینها كه دست و پای علی را گرفتهاند
هشتاد و چار فاطمه سرجمع میشوند
وقتی میان خیمه نشسته، نشستهاند
وقتی كه میرود، دم در جمع میشوند
دارند این طرف چهقدر میشوند كم
دارند آن طرف چهقدر جمع میشوند
گیسوی خیمه ها همه آشفته میشود
دور و برش که چند نفر جمع میشوند
وای از علی عقابش اگر اشتباه رفت
وای از حسین دورش اگر جمع میشوند
یکطور میزنند علی را که بعد از آن
شمشیرهای تیز دگر جمع میشوند
خیلی تلاش میکند آقا چه فایده
این تکه تکه هاش مگر جمع میشوند
یک عده ای به دور پسر گریه میکنند
یک عده ای به دور پدر جمع میشوند
علی اکبر لطیفیان
**********************
اشعار شب هشتم محرم – علی اکبر لطیفیان
انگار بنا نیست سری داشته باشی
سر داشته باشی، جگری داشته باشی
انگار بنا نیست که از میوه ي باغت
اندازه کافی ثمری داشته باشی
انگار بنا نیست که ای پیر محاسن
این آخر عمری پسری داشته باشی
ای باد به زلف علیِّ اکبر ِ لیلا
مدیون حسینی نظری داشته باشی
میمیرم اگر بیش از این ناز بریزی
بگذار که چندی پدری داشته باشی
تو از همه ي آينه ها پيش تريني
تكثير شدي بيشتري داشته باشي
رفتی و نگفتی پدرت چشم به راه است
از من تو نباید خبری داشته باشی؟
بی یار اگر آمده ام پیش تو گفتم
شاید بدن مختصری داشته باشی
چه خوب به هم نیزه تو را دوخت و نگذاشت
تا پیکر پاشیده تری داشته باشی
با نیم عبا بردن این جسم بعید است
باید که عبای دگری داشته باشی
علی اکبر لطیفیان
برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم
**********************
اشعار شب هشتم محرم – مصطفی متولی
تنها نه از غمت جگرم شعله ور شده
داغی به دل زدی که سرشکم شرر شده
دارد به عرش می رسد اشراق سینه ات
آه ای نبی، زمان عروجت مگر شده؟
وضع شکاف زخم سرت هیچ خوب نیست
زیر کلاه خوود تو شقّ القمر شده
داری مرا کنار خوت می کُشی پسر
حرفی بزن، ببین پدرت محتضر شده
برخیز و اشک چشم مرا روبرو نکن
با نیشخند حرمله ی دربدر شده
اینها برای هرچه علی نقشه داشتند
نامت اسیر بغض هزاران نفر شده
گویا برای نیزه به پهلوی تو زدن
هرکس که داشت کینه ی زهرا خبر شده
تنها تو را نمی شود از خاک جمع کرد
از سنگ ریزه ها بدنت ریز تر شده
وقتی که در عبا بدنت چیده شد علی
معلوم شد چقدر تنت مختصر شده
مصطفی متولی
**********************
اشعار شب هشتم محرم – حسین رستمی
جاری عبور كردی و نم نم شدی علی
از خاك می خروشی و زمزم شدی علی
چه مادرانه دور تو می گشت خواهرم
با دست های عمه مُعَمَم شدی علی
بعدش دوباره مثل همان سالهای قبل
آیینه ي رسول مُكَرَم شدی علی
پیغمبرانه رفتی و زیر نزول تیغ
مثل شروع سوره ي مریم شدی علی
تا از میان معركه پیدا كنم تو را
گیسو به باد دادی و پرچم شدی علی
معراج ذوالفقاری و پهلو شكافدار
زهرا،نبی،علی؛همه با هم شدی علی
زخمی، شكسته ،خورد شده ،ذره ذره ،ریز ريز
یكجا تمام آنچه كه گفتم شدی علی
من از تنت هر آنچه كه شد جمع كرده ام
ای وای بر دلم! چقدر كم شدی علی
حسين رستمي
برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم
**********************
اشعار شب هشتم محرم – وحید قاسمی
پاره ي تن
پا بر زمين نكش، جگرم تير مي كشد
اي نور ديده، پلك ترم تير مي كشد
گفتم عصاي پيري من مي شوي، نشد
ياري رسان مرا، كمرم تير مي كشد
اي ميوه ي دلم چقدر آه مي كشي!
اين سينه از غمت پسرم، تير مي كشد
با خود نگفتي آخر از اين دست وپا زدن
قلب شكسته ي پدرم تير مي كشد!؟
پهلوي تو چه زود مرا تا مدينه برد
زخمي كبود در نظرم تير مي كشد
من خيزران نخورده لبم درد مي كند
از بس دهان نوحه گرم تير مي كشد
اي پاره ي تنم چقدر پاره پاره اي
با ديدنت علي جگرم تير مي كشد
وحید قاسمی
**********************
اشعار شب هشتم محرم – علی صالحی
برسان زود جوانان حرم را عباس
كه بيارند به خيمه پسرم را عباس
دسترنج ِ همه ي عمر مرا باد تكاند
جمع كن روي عبايم ثمرم را عباس
به زمين ميزندم...،داغ جوان سنگين است
پس بگير از دو طرف زير پرم را عباس
زخم تيري كه قرار است نصيب تو شود
كاش ميدوخت به هم چشم ترم را عباس....
....تا نميديدم از اين سوي به آن سوي زمين
پخش كردند تمام جگرم را عباس
زانويم تا شده اما به تو پشتم گرم است
نشكند كاش بلايي كمرم را عباس
اكبرم رفت تو هم گر بروي از دستم
پس به كي بسپرم اين اهل حرم را عباس
بعد آن دير نباشد كه ببيند زينب
پنجه اي چنگ زده موي سرم را عباس
علي صالحي
برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم
**********************
اشعار شب هشتم محرم – احسان محسنی فر
بیا و بال و پر بستۀ مرا واكن
بیا و پر زدنم را كمی تماشا كن
بیا و راهی جبهه نما مرا بابا
بیا و جیرۀ جنگی من مهیا كن
بیا بسیجی خود را به جبهه كن اعزام
بیا و اذن جهاد مرا تو امضا كن
نوشت نام قشنگی به روی سربندم
نظر ز مهر و محبت به نام زهرا كن
كنار پیكر من، آمدی اگر بابا
به حال خویش نما رحمی و مدارا كن
میان لشگر دشمن، اگر رهم گم شد
میان حلقۀ خنجر مرا تو پیدا كن
ز بین آن همه زخمی كه بر تنم آید
برای بوسۀ خود ای پدر رهی وا كن
برای بردن جسمم به سوی دارالحرب
عبای هاشمی خویش را مهیا كن
احسان محسنیفر
برگرفته از وبلاگ حسینیه
**********************
اشعار شب هشتم محرم – علی اکبر لطیفیان
ای تجلّی صفات همه ی برتر ها
چقدر سخت بود رفتن پیغمبر ها
قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
چون که مهر پدران نیست کم از مادر ها
پسرم! می روی امّا پدری هم داری
نظری گاه بیندار به پشت سر ها
سر راهت پسرم تا در_ آن خیمه برو
شاید آرام بگیرند کمی خواهر ها
بهتر این است که بالای سر اسماعیل
همه باشند و نباشند فقط هاجر ها
مادرت نیست اگر، مادر سقّا هم نیست
عمّه ات هست به جای همه ی مادر ها
حال که آب ندارند برای لب تو
بهتر این است که غارت شود انگشتر ها
زودتر از همه آماده شدی، یعنی که
آنچنان خسته نگشته است تن لشگرها
آنچنان کهنه نگشته است سم مرکبها
آنچنان کند نگشته است لب خنجر ها
چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده
چه کنم با تو و با بردن این پیکر ها
آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده
علی اکبر من شد علی اکبر ها
گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم
بر زمین باز بماند طرف دیگر ها
با عبای نبوی کار کمی راحت شد
ورنه سخت است تکان دادن پیغمبر ها
علی اکبر لطیفیان
**********************
اشعار شب هشتم محرم – مطهره عباسیان
جوان نبود كه بود و پسر نبود كه بود
عزيز مادر و عشق پدر نبود كه بود
عصاي پيري آن ها و ميوه ي دلشان
و باغ وصلتشان را ثمر نبود كه بود
زمان ِ آمدنش چشم هاي دلواپس
به اشتياق فراوان به در نبود كه بود
و وقتي آمد و وقتي جوان و رعنا شد
به بخت ، از همه آماده تر نبود كه بود
ولي خيال عروسي به سر نداشت علي
حسين را نه! تنها نمي گذاشت علي
علي ، علي ، علي اكبر چه قدّ و بالايي
ميان واقعه چون شير نر نبود كه بود
شجاع بود... خودش يك تنه در آن صحرا
حريف معركه ي صد نفر نبود كه بود
كه در دلاوري اش ، در رشادتش ، در رزم
حماسه ساز وَ مرد خطر نبود كه بود
و با همان قد رعنا و قامت برنا
حريم امن پدر را سپر نبود كه بود
ولي لبان عطشناك امان بريد از او
حسين، دل كه نه! آن لحظه جان بريد از او
علي به روي زمين و حسين بر سر او
پدر ز داغ پسر جان به سر نبود كه بود
پدر نه پاي گذشتن نه جان ماندن داشت
و مات چهره ي آن رهگذر نبود كه بود
همان كه عشق پدر بود و با تمام عطش
نگاه آن پدر از غصه ، تر نبود كه بود
گذشت ،رفت پريد و چه روز سختي بود
پدر براي پسر خون جگر نبود كه بود
كسي كه داغ جوان ديده يار مي خواهد
كه داغدار جوان غمگسار مي خواهد
كجاست مادر اكبر كه يار او باشد...
پسر براي همه چون گهر نبود كه بود
پسر، عزيز، پسر، ديدني، پسر ، زيبا
و در ميان همه جلوه گر نبود كه بود
پسر به حُسن ادب، پيش مادر و پدرش
عزيز كرده و صاحب نظر نبود كه بود
كسي كه آن همه خوب و كسي كه آن همه گُل
بهار عمر خودش مختصر نبود كه بود
حسين دست خدا داد ، تشنه ، اكبر را
و وعده داد به او جرعه جرعه كوثر را
مطهره عباسیان
**********************
اشعار شب هشتم محرم – حسین قربانچه
برخیز ای موذن، اذان شد صلا، صلا
بابا دلش گرفته رها کن صدا، صدا
خون لخته می خوری و جوابم نمی دهی
یک دم بدم به این پدر بی نوا، نوا
یک بار گفته ای بروم، گفتمت برو
حالا صدات می کنم اکبر بیا، بیا
اینجا مگر رقیه تو را کم بغل گرفت؟
رفتی به بوسه بازی خنجر،چرا؟چرا؟
امروز خواهران،سر تو شانه می کشند
فردا به نیزه زلف تو بافد صبا، صبا
این تن،تنِ شبیه ترین کس به مصطفاست
ای اسب ها به این همه سرعت کجا؟کجا؟
زانو به خاک می کشم و می رسم به تو
نازل شده به صحنه کرب و بلا، بلا
یک پیرمرد موی سپید و دو چشم تار
یک اکبر سوا شده از هم،خدا ،خدا
سرنیزه، تیر، دشنه به همراه چکمه ها
از هول روی پیکرت آمد دوتا دوتا
می خواستم به شکل نبی در بیارمت
پس چیدمت میان عبایم، جدا جدا
لشگر به گریه های پدر خنده می کند
ای خنده ات به زخم جگرها، دوا دوا
ای وای عمه آمد و تو خفته ای هنوز
برخیز عمه را ببر ، ای با وفا، وفا
حسین قربانچه
**********************
اشعار شب هشتم محرم – عبدالحسین مخلص آبادی
بی سبب نسیت چنین معرکه بر پا شده است
وسط خیمه ی ما روضه مهیا شده است
دست دشمن چه قَدَر نیزه و تیغ و تیر است
هر کدامش به طریقی به تنت جا شده است
پیرمردی که عصایش به سرت می کوبید
به هوای سر تو از سر جا پا شده است
ساربان هم که طمع کرده به تو خاتم من
ناگهان در وسط معرکه پیدا شده است
هفتمین دفعه که من یا ولدی می گویم
چشم اگر باز کنی قدّ منم تا شده است
از پراکندگی پیکر تو معلوم است
بند بند تو ز سر تا نوک پا وا شده است
مادرت کو که ببیند پسران خود را
همه ی دشت پر از اکبر لیلا شده است
عبدالحسین مخلص آبادی
**********************
اشعار شب هشتم محرم – علیرضا لک
با هر خداحافظ که در دور و برش ریخت
بال و پر پروانه با خاکسترش ریخت
در پیش روی حسرت چشمان بابا
می رفت و صدها آرزو پشت سرش ریخت
هر جا که بوده کربلا یا در مدینه
با زخم اول، زود قلب مادرش ریخت
او اوّلین رزمنده بود پس بدیهی ست
یک لشکر تازه نفس روی سرش ریخت
آن قدر پاشیده شده گل برگ هایش
حتی زره طاقت نیاورد آخرش ریخت
آخر نشد "بابا" بگوید، بی صدا رفت
با آن که هر چه داشت را در حنجرش ریخت
ناباورانه برگِ برگِ آرزو را
با گریه بابا در عبای باورش ریخت
علیرضا لک
**********************
اشعار شب هشتم محرم – علی اکبر لطیفیان
کیست که خاکش بوی گلاب گرفته
این که برایش ملک رکاب گرفته
بهر شهادت چنان شتاب گرفته
زودتر از دیگران جواب گرفته
سرکشی عشق او مهار ندارد
بس که به شوق آمده قرار ندارد
باز نمایان شده جلال پیمبر
باز تماشا شده جمال پیمبر
پرده بر انداخته کمال پیمبر
اینکه وصالش بُود وصال پیمبر
سمت عدو نه علی اکبر خیمه
می رود از خیمه ها پیمبر خیمه
حیدر کرار شد، زمان خطر گشت
لشگر کوفه تمام مثل سپر گشت
ریخت بهم دشت را و موقع برگشت
ضرب عمودی که خورد، واقعه برگشت
خون سرش بر روی عقاب چکید و...
راه حرم را ندید و شیهه کشید و...
آن بدن از جفا شکسته ترین را
آن بدن له شده به عرشه ی زین را
برد سوی دیگری، شکسته جبین را
لشگر آماده نیز خواست همین را
وای که شمشیرها محاصره کردند
از همه سو تیرها محاصره کردند
بی خبرانه زدند، بی خبر افتاد
خوب که بی حال شد ز پشت سر افتاد
در وسط قتلگاه تا پسر افتاد
در جلوی خیمه گاه هم پدر افتاد
وای گرفتند از دلم ثمرم را
میوه ی باغ مرا، علی، پسرم را
آه از این پیرمرد خسته، شکسته
سمت علی می رود شکسته، شکسته
آمد و دید آن تن خجسته، شکسته
در بدنش نیزه دسته دسته، شکسته
کاش جوانان خیمه زود بیایند
یاری این قامت شکسته نمایند
علی اکبر لطیفیان
*********************
اشعار شب هشتم محرم – علی اکبر لطیفیان
مثل بهار مثل غزل آفریدمت
شعری شدی و با کلماتم خریدمت
از دست التماس کنار دلم بمان
مانند باد رفتی و دیگر ندیدمت
می خواستم ببینم اذان صدات را
اما چه دیر مثل همیشه رسیدمت
پیش از غروب،مثل بلندی مأذنه
بعد از غروب،خوش قدو بالا ندیدمت
آیینه ای و روی زمین پخش می شوی
دستم شکسته باد،شکسته کشیدمت
از لابه لای این همه پا جمع کردمت
روی عبا شبیه ورق پاره چیدمت
علي اكبر لطيفيان
**********************
اشعار شب هشتم محرم – سید علی محمد نقیب
پیکرت مانند تسبیحی است که از هم وا شده
تیغ و تیر و نیزه روی بیت بیتت جا شده
طعنه و زخم زبان قد تو را خم کرده است
قد تو حالا شبیه مادرم زهرا شده
آن قدر روی تنت شمشیر و نیزه تاخته
قد تو رعنای من، رعناتر از طوبی شده
مادری پهلو شکسته رو به رویت آمده
کوچه، سیلی، میخ در معنا شده
واژه های بر زبانم کمتر از حد تواند
برکهٔ شعرم به شوق نام تو دریا شده
سیدعلی محمد نقیب
**********************
اشعار شب هشتم محرم – سید محمد جوادی
برای آنکه بخیزد کمی تقلا کرد
نداشت فایده از نو به خاک و خون جا کرد
دو پلک زخمی خود را گشود با زحمت
غریب کرببلا را کمی تماشا کرد
پدر کنار تن او چو ابر می بارید
به اشک و زمزمه آقا عجیب غوغا کرد
گذاشت صورت خود را به صورت اکبر
دوباره مرگ خودش را زحق تمنا کرد
دل امام در عالم به یک نظاره شکست
ببین که زخم قدیمی چگونه سر وا کرد
به یاد پهلوی زخمی مادرش افتاد
همین که پهلوی خونین او تماشا کرد
کسی ز خیمه رسید و به روی خود می زد
کسی که کار خودش را شبیه زهرا کرد
...بیا برادر پیرم به خیمه بر گردیم
امام مرده ی خود را دوباره احیا کرد
سید محمد جوادی
برگرفته از وبلاگ بانک اشعار روضه