اشعار شهادت حضرت رقیه(س) - وحید قاسمی

 

بالای ناقه موی مرا باد میکشید

پائین ناقه چکمه سرم داد میکشید

 

بالای ناقه غصه ی روبنده داشتم

پائین ناقه عمه ی شرمنده داشتم

 

بالای ناقه زلف گره خورده داشتم

پائین ناقه چادر آزرده داشتم

 

بالای ناقه اشک علمدار دیده ام

پائین ناقه دشت پر از خار دیده ام

 

بالای ناقه غربت گودال دیده ام

پائین ناقه گریه ی خلخال دیده ام

 

بالای ناقه مقنعه ی پاره داشتم

پائین ناقه تاول آواره داشتم

 

بالای ناقه کار به تحقیر میکشید

پائین ناقه پهلوی من تیر میکشید

 

بالای ناقه گرد سرت شاپرک شدم

پائین ناقه نقشه ی راه فدک شدم

 

بالای ناقه بخت بد آورده داشتم

پائین ناقه چشم ورم کرده داشتم

 

بالای ناقه خون جگری بود و کعب نی

پائین ناقه در به دری بود و کعب نی

 

بالای ناقه بال و پری بسته داشتم

پائین ناقه سلسله ی خسته داشتم

 

بالای ناقه خم شدم از بار غم پدر

پائین ناقه نیمه شبی گم شدم پدر

 

بالای ناقه سنگ سرم را شکست و رفت

پائین ناقه زجر پرم را شکست و رفت

 

بالای ناقه کوچه و بازار دیده ام

پائین ناقه غارت اغیار دیده ام

 

بالای ناقه شام بلا بود و عمه ام

پائین ناقه طشت طلا بود و عمه ام

 

بالای ناقه حرمله با سنگ زد مرا

پائین ناقه دختر او چنگ زد مرا

 

بالای ناقه بی هدفم پرت کرده اند

پائین ناقه نان طرفم پرت کرده اند

 

بالای ناقه نیزه تو بد بیار بود

پائین نیزه صحبت شرط و غمار بود

 

بالای ناقه خارجی ام تا صدا زدند

پائین ناقه پیر زنان عمه را زدند

 

وحید قاسمی

 

**********************

 

اشعار مدح حضرت رقیه(س) - سید حسین جلیلیان

 

حق خواسته که دست عطا داشته باشی

بالا بنشینی و گدا داشته باشی

 

والله که حق است که در جمع بزرگان

بالای سر عمّه تو جا دا شته باشی

 

رزّاقی و روزی خور این سفره دوعالم

ای کاش برایم تو غذا داشته باشی

 

تو جمع صفاتی تو خودت جلوه ذاتی

باید حرمی نزد خدا داشته باشی

 

از آن همه شهزاده ی ارباب تو باید

مخصوص خودت صحن و سرا داشته باشی

 

صد مریم و حوا به درت سجده نمایند

گر قصد کنی که خاک پا داشته باشی

 

گر قصد کنی نیل شکافی به نگاهی

محتاج نباشی که عصا داشته باشی

 

تو فاتح شامی سزد آن کس که مقامت

فرمانده ی کل قوا داشته باشی

 

بد نیست که در اریکه سلطنت خود

تو چند غلام رو سیه داشته باشی

 

پیغمبر عشاق حسینی و عجب نیست

صد تازه مسلمان همه جا داشته باشی

 

ای کاش که در رهگذر عرش؛ توقف...

....در بین حسینیه ما داشته باشی

 

 سید حسین جلیلیان

با تشکر از وبلاگ بیت الحزان

 

*********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

 

گرچه گرفت هجر تو صبر و توان من

روح دوباره داده وصالت به جان من

 

هرچه مرا به خاطر تو بیشتر زدند

نامت مگر فتاد ز روی لبان من؟

 

چندین شب است اینکه سرم درد میکند

از بس کشیده اند پدر گیسوان من

 

دندان من شکست... به عمه نگفته ام

وقتی که خورد دست کسی بر دهان من

 

بیت الحرام من چقدَر سنگ خورده ای

باشد مرمت تو فقط در توان من

 

پهلو چو ضربه دید نفس حبس میشود

بیخود نشد بریده بریده بیان من

 

سنگی که خورد بر سر تو بر رُخم نشست

رنگ همین بام تو و آسمان من

 

یک یک تمام زخم تنم را شمرده ام

امشب چه پر ستاره بود کهکشان من

 

از آن شبی که از سر ناقه فتاده ام

احساس میکنم که شکست استخوان من

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

**********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) - حسن لطفی

 

ميان كوچه به زحمت به عمه اش مي گفت:

چقدر بوي غذا بينِ شام پيچيده

كمي مواظب من باش بينِ نا مَحرم

چه حرف ها كه در اين ازدحام پيچيده

                      **

براي شانه ي سُرخش لباس سنگين است

عجيب زخمِ تنش بينِ روز مي سوزد

براي بردنِ يك گوشواره دعوا شد

هنوز لاله ي گوشش هنوز مي سوزد

**

چقدر مردمِ اين شهر اهلِ خيراتند

گرفته است سرش را كه بيشتر نزنند

حواسِ عمه شده جمع زير پا نرود

ميان كوچه نماند ز پشتِ سر نزنند

**

محله هاي يهودي ز خارها پُر بود

كه زخمِ آبله در زيرِ پاي او مي سوخت

تمامِ روز ز سر شعله را جدا مي كرد

تمامِ شب نوكِ انگشت هاي او مي سوخت

**

كشيد دست خودش را به زخمِ گوشش گفت

به دخترانِ سنان گوشواره مي آيد

ميانِ بازي خود كودكان هُلَم دادند

عمو كجاست؟ خدايا دوباره مي آيد؟

**

ستاره هاي شبم را شمرده ام امّا

هزار و نهصد و پنجاه تا نشد عمّه

كسي كه پيش خود انگشترِ پدر را داشت

بدونِ مويِ سر از من جدا نشد عمه

**

ميانِ خواب شب از پشتِ ناقه اش افتاد

به گونه اش دو سه تا جاي سنگ افتاده

گمان كنم اثر موي سر كشيدن هاست

اگر به صورت او ردِّ چنگ افتاده

 

حسن لطفي

برگرفته از وبلاگ شبگرد بین الحرمین

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) - مهدی رحیمی

 

سخن آغاز کنم از دهنم یا گوشم؟

که در اینجا دهنم زخم شد آنجا گوشم

 

چار انگشت که مردانه و نامحرم بود

پلی از درد زده از دهنم تا گوشم

 

نبض دارد همه ی صورتم از کثرت درد

شده از شدّت خون قلب من امّا گوشم

 

پای تا سر همه از شوق تو چشمم امّا

به نسیم سر زلف تو سراپا گوشم

 

پس به دنبال تو از شانه به پایین، پایم

بعد از آن ضربه هم از چانه به بالا... گوشم

 

شده حسّاس تر از پیش به گرما چشمم

شده حسّاس تر از قبل به سرما گوشم

 

وای بابا دهنم، دستم، چشمم، مویم

وای بابا بابا بابا بابا گوشم...

 

ارث پهلوی شکسته که رسیده ست به تو

من هم انگار که رفته ست به زهرا گوشم

 

مهدی رحیمی

برگرفته از وبلاگ فریاد العطش

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) - صابر خراسانی

 

بابا بیا که خواب به چشمم نمیرود

یک لحظه از نگاه تو یادم نمیرود

 

شد گیسویم سفید به ما هم سری بزن

از خانه ی یزید به ما هم سری بزن

 

تا زنده ام به دور تو میگـردم ای پدر

بایـد تو را به دسـت می آوردم ای پدر

 

اینجا کسی بدون تو خوابش نبرده است

اصلا کسی نمانده که سیلی نخورده است

 

عمه به جای تک تک ما تازیانه خورد

عمه برای تک تک ما تازیانه خورد

 

بابا ببیـن که زجر چه آورده بر سرم

از من نمانده غیر نفسهای آخرم

 

جرمم فـقط بـهانه ی بابا گرفتن است

افتادن ز ناقه خودش پا گرفتن است

 

آنجا که من ز ناقه زمین خوردم ای پدر

گر مادرت نبود که می مردم ای پدر

 

سیلی دست زجر که پیدام کرده است

دور از عمو یک عالمه دعوام کرده است

 

موی مرا کشید سرم درد می کند

از آن لگد که زد کمرم درد می کند

 

رویم شبیه صورت زهرا کبـود شد

مویم سفید قبل سفر که نبـود شد

 

صابر خراسانی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) - یوسف رحیمی

 

چشم وا کردم و پرپر شدنت را ديدم

نيزه در نيزه غريبانه تنت را ديدم

 

زير پامال کبود سم مرکب ها، نه

به روي دست ملائک بدنت را ديدم

 

گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال

عمه مي‌گفت تن بي کفنت را ديدم

 

گيسويت بر سر ني شعر غريبي مي‌خواند

زلف خونين شکن در شکنت را ديدم

 

قاري من سر نيزه ز عجائب گفتي

شام، تفسير غريب سخنت را ديدم

 

آه يعقوب شده چشم من از روزي که

به تن تيره دلي پيرهنت را ديدم

 

خيزران شيفته‌ی ساحت لب هايت شد

چشم وا کردم و زخم دهنت را ديدم

 

تا سحر قلب تنور از غم تو آتش بود

عطر گيسوي تو و سوختنت را ديدم

 

یوسف رحیمی

 

********************

 

اشعار مدح حضرت رقیه(س) - علی صالحی

 

نه ، که گفته که تو جا در دل دنیا داری

تو سر ِ دوش ابالفضل فقط جا داری

 

شور ذکر تو که شیرین شده از این جهت است

که به نامت نمک حضرت زهرا داری

 

هر کسی لایق آن نیست شود سینه زنت

این هم از گوشه ي چشمیست که بر ما داری

 

دل ارباب سر ذوق می آید وقتی

جا در آغوش علی اکبر لیلا داری

 

شام تسخیر سپاه اسرا شد زیرا

تو به دوشت علم زینب کبری داری

 

رُك و رو راست حسوديم مي آيد وقتي

كه عمويي چو علمدار حرم را داري

 

علي صالحي

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) - مسعود اصلانی

 

ماجرایست ماجرای سرت

به لبم بود روضه های سرت

 

همه جا پشت نیزه ی سرتو

دخترت رفت پا به پای سرت

 

حسرت دخترت فقط این است

سرمن بود کاش جای سرت

 

نیزه دار تو باهمه لج کرد

دردسرشد پدربرای سرت

 

لب نی، سنگ، بی هوا سیلی

هرچه آمد سرم فدای سرت

 

چقدر مشکل است تشخیصت

نا مرتب شده نمای سرت

 

چه به این روز دختر آوردی

از سر نیزه سردر آوردی

 

جای سالم نمانده در تن من

آه زجر آور است ماندن من

 

پاره شد تا لباس من خندید

چقدر بی حیاست دشمن من

 

چقدر وحشیانه می انداخت

غل و زنجیر را به گردن من

 

بازوی من شکست و بی حس شد

مثل عمه شده شکستن من

 

غیرت عمه را به جوش آورد

به روی خاک ها نشستن من

 

پدرم با سر آمده یعنی

شده نزدیک وقت رفتن من

 

شانه ام تیر می کشد بابا

بار زنجیر می کشد بابا

 

از روی ناقه دخترت افتاد

مثل افتادن پرت افتاد

 

سرت از روی نیزه های بلند

تا که افتاد خواهرت افتاد

 

سر اصغر کنار ناقه من

از روی نیزه با سرت افتاد

 

او یک تازیانه وحشی

به سر و روی دخترت افتاد

 

بی هوا تاکه زجر من را زد

دخترت یاد مادرت افتاد

 

گفتم ای شمر بشکند دستت

چشم من تا به حنجرت افتاد

 

شب آخر رسیده می دانم

عمر من سر رسیده می دانم

 

مسعود اصلاني

 

*********************

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) - مهدی نظری

 

هست هنوز

 

گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز

تن من آب شد اما اثرم هست هنوز

 

جای سیلی ز روی گونه من پاک نشد

رد شلاق به روی کمرم هست هنوز

 

می توانم به خدا با تو بیایم بابا

جان زهرا کمی ازبال و پرم هست هنوز

 

گفتم ای دختر شامی برو و طعنه نزن

سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز

 

من که از حرمله و زجر نخواهم ترسید

دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز

 

گفت که می زنمت اسم پدر را ببری

گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز

 

همه دم ناز کشید و به دلم تسکین داد

جای شکر است که عمه به برم هست هنوز

 

با زمین خوردن من دیده خود می بندد

شرم در چهره ساقی حرم هست هنوز

 

خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟

همه خاطره ها در نظرم هست هنوز

 

غصه معجر من را نخوری بابا جان

پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز

 

مهدی نظری