اشعار شهادت حضرت فاطمه معصومه(س) - سید حمیدرضا برقعی

 

و به همراه همان ابر که باران آورد

مهربانی خدا در زد و مهمان آورد

باز یک نامه ی بی واژه به کنعان آورد

بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد

 

به سر شعر هوای غزلی زیبا زد

دختر حضرت موسی به دل دریا زد

 

چادرش دست نوازش به سر دشت کشید

باز هم دفتر شعر من و باران شدید

چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید

من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید

 

باور این سفر از درک من و ما دور است

شاعرانه غزلی راهی بیت النور است

 

آمد این گونه ولی هرچه که آمد نرسید

عشق همواره به مقصود و به مقصد نرسید

که اویس قرنی هم به محمد نرسید

عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید

 

آه بانو چه کشیدید نفس تازه کنید

خسته از راه رسیدید نفس تازه کنید

 

دل این شهر گرفته ست شما میدانید

تشنه ی آمدن است و شما بارانید

و کویر دل قم رحل و شما قرآنید

به دل شعر من افتاده شما می مانید

 

قم کویر است کویری که تلاطم دارد

چادرت را بتکان قصد تیمم دارد

 

صبح شب میشد و شب نیز سحر هفده روز

چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز

بین سجاده ولی چشم به در هفده روز

چشم در راه برادر شد اگر هفده روز...

 

...دم به دم چشم ترش روضه مرتب میخواند

شک ندارم که فقط روضه ی زینب میخواند

 

بمان تا پنجره ی باغ ارم وا باشد

و از آن آینه در آینه پیدا باشد

حرمش موجب آرامش دلها باشد

حرم او حرم حضرت زهرا باشد

 

تا که ما روضه ی بسیار بخوانیم در آن

روضه های در و دیوار بخوانیم در آن

 

روضه ی گریه ی مادر به سر سجاده

مادرم بر سر سجاده زمین افتاده

 

سید حمید رضا برقعی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه معصومه(س) - مسعود اصلانی

 

بي هوايش پري نمي ماند

چشم هاي تري نمي ماند

 

واژه ي عاشقي وسط باشد

واژه ي بهتري نمي ماند

 

تا که قم هست و هست معصومه

بي حرم مادري نمي ماند

 

بانوي ما اگر اشاره کني

به تن ما سري نمي ماند

 

با ورود تو و امام رضا

عرصه ي محشري نمي ماند

 

يا بدون مقام خواهريت

عزت خواهري نمي ماند

 

اي کريمه همه فداي توأيیم

گريه کن هاي غصه هاي توأيیم

 

با غم و غصه آشنا بودي

مثل يک بغض بي صدا بودي

 

از همان کودکي همان اول

غرق درياي غصه ها بودي

 

زخم زنجير و ساق پاي پدر

به غم و درد مبتلا بودي

 

راهي ات کرد بغض دلتنگي

راهي ديدن رضا بودي

 

تو رسيدي به کشور ما و

مورد احترام ما بودي

 

همه گل ريختن روي سرت

گرچه از دلبرت جدا بودي

 

يادت آمد دلي که سوزان شد

خواهري را که سنگ باران شد

 

خواهري گفت اشک سهم من است

اي برادر چقدر دل شکن است ...

 

...اين که يک خواهري نگاه کند

به برادر که پاره پيروهن است

 

بدنت را محاصره کردند

حاصلش آه، زير و رو شدن است

 

در همت کرده اند و ميبينم

نيزه هايي که سهم يک بدن است

 

لشگر کوفه را کفن کردند

بدن تو هنوز بي کفن است

 

خواهرت مي رود ولي افسوس

دلبرش روي خاک پاره تن است

 

در گلو بغض بي صدا مانده

بدنت روي خاک جا مانده

 

مسعود اصلانی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه معصومه(س) - روح الله عیوضی

 

تشریف زهر آلود دست ناکسانی

کرده است باغ چهره ات را ارغوانی

 

رخت عزا بر قامت عمرت کشیده

یعنی همان از اولش هم در خزانی

 

دارد رضا از طوس می آید نه بانو؟

باید که هر طوری شده زنده بمانی

 

غارت شدی داغ برادر دیدی امروز

فردا برادر را به داغت می نشانی

 

از عمر کوتاهت ندیدی خیر، اما

زهراترین صاحب مزار این زمانی

 

ما پشت دستِ حیف بر دندان که یعنی

دیر آمدی و زود رفتی در جوانی

 

پای زیارت نامۀ مشتاقمان را

پشت غبار محمل خود می دوانی

 

با خود نگاه گریه دار تشنه ام را

تا چشمه سار روضه هایت می کشانی

 

محض عبور از کوچۀ پهلو گرفته

دادند از شهر شما نام ونشانی

 

این چند روزه با تو قم باغ بهشت و

نازل شده بی تو عذاب آسمانی

 

حالا که میل پر زدن از خاک داری

حالا که بیش از این نمی خواهی بمانی

 

دنیا نه جای تو نه جای عمه ات بود

نه جای دست بسته و قد کمانی

 

نه جای چوب خیزران و چشم زینب

یعنی اهانت بر لب شیرین بیانی

 

روح الله عیوضی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه معصومه(س) - روح الله عیوضی

 

زده آتش زمین آباد ما را

غروب چشم هایت ای مسافر

شدی دنبال یک نامه ز دلبر

میان کوچه های خسته عابر

**

پرستوهای بالت را شکسته

میان راه، سنگ بی وفایی

نیفتی ناگهان از پا که بانو

عمود خیمۀ عمر رضایی

**

عزادار دل زخم شما بود

زمین و آسمانِ شهر مردم

به پای چشمتان خرج خدا شد

حیای خاک و بوم و غیرت قم

**

 ضریح مهر تو در سینه دارد

هوای قبر مخفیِ بهاره

عزای تو میان عرش بالا

عزای حضرت زهرا دوباره

**

گرفته از نگاهت زهر بی دین

شعاع نور و موج ناله ات را

شفای درد تو ذکر رضا بود

ولی از داغ او افتادی از پا

**

 مگر تو زینب موسی نبودی؟

حسین آمد به بالینت به پا خیز

خدا را این که تا کوفه نرفتی

بهار تو نشد همرنگ پاییز

 

روح الله عیوضی

برگرفته از وبلاگ حسینیه