اشعار امام زمان(عج) – نوروز – یوسف رحیمی

 

عيد جديدي آمد و آغاز سالي‌ست

آقاي من! اين بار هم جاي تو خالي‌ست

 

وقتي که لب مي‌خندد و دل غرق آه است

يعني که بي تو عيدهاي ما خيالي‌ست

 

ما غائبيم از محضرت که روسياهيم

آثار با خورشيد پيوستن زلالي‌ست

 

ـ در حلقه‌ي زلفت گرفتارم ـ دروغ است

هر چه که مي‌بينم گرفتاري مالي‌ست

 

چشمان تو از غصه هاي ما پر از اشک

اوقات ما از ياد تو اما چه خالي‌ست

 

ماه رُخت را در شب گيسو مپوشان

در شام هجران بي‌گمان صبح وصالي‌ست

 

دل هاي بيدار و ... جهاني چشم در راه

در انتظارت جمعه هاي ما سؤالي‌ست

 

بحرين و غزّه لاله لاله، ندبه خوانند

دنيا اسير دست قومي لا ابالي‌ست

 

پايان کار ظالمان با ذوالفقار است

برگرد با تو شوکت مولي الموالي‌ست

 

یوسف رحیمی

 

********************

 

اشعار امام زمان(عج) – نوروز – حسین رستمی

 

تو نیستی و عید، ببخشید! عزای ما

اصلا صفا ندارد عزیزم برای ما

 

تو نیستی و خنده فراموشمان شده

برعکس بی تو آنقدر این اشک های ما …

 

با ما که نیست ورنه همش گریه می کنیم

این شهر بسته است کمی دست وپای ما

 

حالا نمی شود که بیایی و با خودت

چیزی بیاوری شب عیدی برای ما

 

چیزی شبیه مرهمی از جنس عاشقی

چیزی شبیه تذکره ی کربلای ما

 

حسین رستمی

برگرفته از پایگاه سهیل عرب

 

********************

 

اشعار امام زمان(عج) – نوروز

 

ای نور ماه و سال تو را جستجو کنم

نوروز را به عشق شما گفتگو کنم

 

با یاد تو خانه تکانی این دلم

با آب دیده چهره خود شستشو کنم

 

من از بهار، عطر حضور تو می کشم

گل را به عشق جمال تو بو کنم

 

یاد تو را به باغ و گلستان نمی دهم

من با تو کسب حال و هوای نکو کنم

 

مقصود دل ز کعبه و کرب و بلا تویی

از گفتگوی تو طلب آبرو کنم

 

راهی که آمدم تو به من داده ای نشان

پس آمدم به میکده میل سبو کنم

 

کی می شود تو با دل من همنشین شوی

من عاشقانه با دل تو گفتگو کنم

 

جا ماندگی ز قافله هم درد مشکلی است

من آمدم که زخم دلم را رفو کنم

 

من بی حسین و فاطمه بیچاره می شوم

دستم بگیر بی تو من آواره می شوم

 

برگرفته از وبسایت دوستداران حاج منصور

 

********************

 

اشعار امام زمان(عج) – نوروز – توحید شالچیان ناظر

 

در بین شهر مرد مسلمان ندیده ایم

مقداد یا ابوذر و سلمان ندیده ایم

 

سرگشته نیستیم و پریشان نمیشویم

تا آن زمان که زلف پریشان ندیده ایم

 

سرمایه ام ز برکت نوکر نوازی است

از شاه غیر لطف فراوان ندیده ایم

 

در بین جاده ی کرمت راه می رویم

در این مسیر مقصد و پایان ندیده ایم

 

دروازه های مرحمتش بسته آسمان

در فصل غیبتیم که باران ندیده ایم

 

"دلتنگ" واژه ای است که افتاده از زبان

حرف از شما به کوچه- خیابان ندیده ایم

 

درکی ز تنهایی ات اصلاٌ نداشتیم

آخر به این سبب که بیابان ندیده ایم

 

تقویم های ما همه در اخم رفته اند

لبخند را بدون تو در آن ندیده ایم

 

تحویل هم رسید به رنگ خزانی اش

رنگ بهار عشق کماکان ندیده ایم

 

توحید شالچیان ناظر