اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) – علیرضا لک

 

بر زانوی تنهایی ام دارم سرت را

با گریه می بینم غروب آخرت را

 

من التماس لحظه های درد هستم

آیا نگاهی می کنی دور و برت را؟

 

دست مرا بستند و پشتم را شکستند

می بینی آیا حال و روز حیدرت را؟

 

حالا که روی پای من از حال رفتی

فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را!

 

پروانه حرف عشق را هرگز نمی زد

می دید اگر یک مشت از خاکسترت را

 

افتاده ام پشت درِ قفل نگاهت

واکن دوباره چشمهای نوبرت را

 

بر زانوی تنهایی خود سر گذارم

وقتی ندارم بر سر زانو سرت را

 

علیرضا لک

برگرفته از وبلاگ امام رئوف

 

*********************

 

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) – علیرضا لک

 

با آنکه نفسهای پر از بال زدن داشت

در چشم کبودش رمق بودن من داشت

 

گلدوزی پیراهن او تا شب آخر

با من که نه! با اشک و غم و ناله سخن داشت

 

می گفت: ببین پینه ی دستم شده بهتر

می گفت ولی آتش صد زخم به تن داشت

 

می گفت: مهم نیست یکی دو سه جراحت

یا اینکه نمی گفت چه دردی به بدن داشت

 

از آرزوی خوب شدن گفتم و گفتم

اما مگر این زخم سرِ خوب شدم داشت؟!

 

یک عمر نشستیم و در این کوچه نوشتیم:

ای شهر! مگر یک زن غمدیده زدن داشت؟

 

علیرضا لک

برگرفته از وبلاگ امام رئوف

 

*********************

 

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) – محمد حسین رحیمیان

 

گذشته آب در این روزگار از سر من

حلال کن که رسیده است روز آخر من

 

مرا ببخش که افتاده ام در این بستر

نمانده است توانی به جسم لاغر من

 

قد خمیده و موی سفید زهرایت

برای خانه نشینی توست همسر من

 

به جان دختر شیرین زبانمان زینب

نپرس از چه شده غرق خاک معجر من

 

ز شرم بستن دستت هنوز می لرزم

چه کرد با تو مدینه امیر خیبر من؟!

 

بس است گریه و شیون برای عمر کمم

بقای عمر تو باشد غریب رهبر من

 

محمد حسین رحیمیان