اشعار شب اول محرم – حسن لطفی

 

آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند

حتی به هفته ای نرسیده شکسته شد

دیروز از وفا همگی دست داده اند

امروز مسلمت ز جفا دست بسته شد

**

کوچه به کوچه میروم و میزنم به سر

کوچه به کوچه میروم و گریه میکنم

از شرم نام خواهرت ای خاک بر سرم

چون شمع آب میشوم و گریه میکنم

**

خانه به خانه گشته ام و باز دیده ام

هر سینه ای ز حیله و نیرنگ پر شده

پیداست از بلندی دارالعماره اش

هر بام جای گل فقط از سنگ پر شده

**

در کار گاه تیر سه شعبه ؛ به هم رسید

لبخند های حرمله با ناله های من

تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز

می لرزد از بزرگی آن دست و پای من

**

اینجا هزار حرمله در انتظار توست

آقا برای آمدنت کم شتاب کن

رحمی به روز من نه به روی رقیه کن

فکری به حال من نه به حال رباب کن

**

رحمی نمیکنند عزیزم به هیچ کس

حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است

تو میرسی وعده سوغات مردمش

تنهابراي دخترشان گوشواره است

**

این جا میا ، که آخر سر چشم می زنند

این چشم ها به قامت آب آورت حسین

این دست ها که دیده ام از کینه می برد

انگشت را به خاطر انگشترت حسین

**

برگرد جان من که نبینی ز بام ها

آتش کشیده اند سرو دست و شانه را

تا از فراز نیزه نبینی که می زنند

بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را

**

میترسم از دمی که بیایند دختران

با گونه های زخمی و نیلوفری میا

این شهر بی حیاست ، به جان سکینه ات

میترسم از حرامی و بی معجری ، میا

 

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ یا شبیر

 

*********************

 

اشعار شب اول محرم

 

سر بازار و ازدحام از من

کینه ی شهر انتقام از من

خواهرت را فقط تو بگردان

هرچه سنگ است روی بام از من

**

بغض مردانه ی صدا از من

هرچه توهین و ناسزا از من

به غرور رقیه بر نخورد

کم محلی کوچه ها از من

**

این شب بی ستاره از مسلم

جگر پاره پاره از مسلم

سر اکبر به نیزه ها نرود

سر دارالاماره از مسلم

**

آخر کار قائله از من

ریسمان ،بند ،سلسله از من

خار در پای دخترت نرود

آن سه تا تیر حرمله از من

**

بر سر شانه کوه غم از من

زخم خوردن زیاد و کم از من

تو سلامت مدینه برگردی

خنجر کند و شمر هم از من

**

هرچه دارد هزینه از مسلم

پای سنگین کینه از مسلم

زینت شانه های پیغمبر

نفس تنگ سینه از مسلم

**

بزن آتش که خرمنش با من

از دهن نیزه خوردنش با من

تو نخی از عبات کم نشود

بی کفن ماندن تنش با من

**

بعد من ناله ی حرم با تو

بی قراری دخترم با تو

به پر بسته ام نگاه نکن

سر دروازه میپرم با تو

**

بعد من اصل ماجرا با تو

دردها با تو کربلا با تو

سهم من بود گردن کوفه

ته گودال و چکمه ها با تو

**

بعد من رنج همسفر با توست

سر نی گریه تا سحر با توست

به زمین خوردنم صدایش ماند

انعکاسش به طشت زر با توست

**

قسمت تلخ داستان با تو

شام غم پس حسین جان با تو

من که چیزی نمانده از لب هام

زحمت چوب خیزران با تو

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*********************

 

اشعار شب اول محرم

 

بنویسید مرا یار حسین

کشته و مرده ی دیدار حسین

اولین بی سر بازار حسین

مسلم کوفه ،علمدار حسین

 

او دلش خواست سفیرش باشم

من دلم خواست اسیرش باشم

 

تکه تکه بدنم گفت نیا

پاره ی پیرهنم گفت نیا

به سر میخ تنم گفت نیا

خاک و خون دهنم گفت نیا

 

کاروانت نشود سرگردان

به مدینه همه را برگردان

 

ترسم از گمشدن دخترهاست

ترسم از سوختن معجرهاست

ترسم از وا شدن زیور هاست

ترسم از غارت انگشترهاست

 

حرمله نقشه کشیده ست حسین

دو سه تا تیر خریده ست حسین

 

شرر ای کاش به جانت نزنند

نیزه ها سر به دهانت نزنند

کوفیان زخم زبانت نزنند

وای سیلی به زنانت نزنند

 

پیش زینب بدنت را نکشند

گرگ ها پیرهنت را نکشند

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*********************

 

اشعار شب اول محرم – حسن لطفی

 

ياكريم غریب این شهرم

که جدا مانده ام زلانه خود

کوچه گرد غریبم و راهم

ندهد هیچکس به خانه خود

**

سر دارالاماره ام اما

چشمهایم هنوز منتظر است

سر دارالاماره میبینم

کاروانی غریب در به در است

**

 به سلامی که بر همه گفتم

کس جوابی نداد در این شهر

غیر طوعه کسی به دستانم

ظرف آبی نداد در این شهر

**

از دل دشتهای تفتیده

حال و روزم ببین بیا برگرد

جان طفلانِ من به کوفه میا

جان ام البنین بیا برگرد

 **

همه چشم انتظار تو اینجا

همه سر گرم تیر یا نیزه

همه مشتاق دیدنت اما

با کمان و سنان و با نیزه

**

پیر زن ها و پیر مردانش

شده مشغول خیزران سازی

کودکان جای مشق در هر روز

گرم بازی سنگ اندازی

**

بازی تازه ای شروع شده است

همه دنبال تیری از چوبند

به خیالی که نیزه می بینند

به نوک نیزه سنگ میکوبند

**

چه کنم تا نیاوری با خود

محمل و محرمان قافله را

که ز دارالاماره میشنوم

خنده های بلند حرمله را

**

یاسها به جای خود اینجا

غنچه ای لاله رو نمیماند

تیرهایش سه شعبه دارد وای

اثری از گلو نمی ماند

**

جان دلشوره های خواهرتان

کاروان را بگو که برگردد

فکر انگشترت امانم برد

ساربان را بگو که برگردد

**

کاش میشد ز محمل زینب

باد از پرده اش گذر نکند

کاش میشد به روی اهل حرم

چشم نامحرمی نظر نکند

**

کاش میشد کم از سر طفلان

نشود دست های سقایت

چشمهایش اگر نظر بخورد

وای بر دختران نوپایت

**

تشنه ام تشنه کام و میبینم

بعد من با لبت چه ها شده است

عاقبت کوفه میرسی اما

گیسوانت ز نی رها شده است

 

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ یا شبیر

 

*********************

 

اشعار شب اول محرم – علی اکبر لطیفیان

 

دلم مبتلاي يتيمان مسلم

سرم خاك پاي يتيمان مسلم

كه هستم گداي يتيمان مسلم

 

يتيم و وحيد و فريد و اسيرند

دوتا مستجار و دوتا مستجيرند

 

دوتا مثل چشمه دوتا مثل آب و ...

دوتا ماهتاب و دوتا آفتاب و ...

دوتا يوسفِ رفته زير نقاب و ...

 

دو صاحب كرامت دو صاحب مدارج

دو باب العنايت دو باب الحوائج

 

دوتا قرص ماهي كه همتا ندارند

دوتا بي گناهي كه بابا ندارند

دو بي سر پناهي كه مأوا ندارند

 

يكي روح مسلم يكي جان مسلم

الهي به قربان طفلان مسلم

 

دوتا ياكريم هوايِ حسين اند

دو گلدسته يِ كربلايِ حسين اند

فدايِ همه بچه هايِ حسين اند

 

دوتا طفل بي جان دوتا طفل بي سر

يكي نذر اكبر يكي نذر اصغر

 

دو عاشق كه در دل قراري ندارند

دو خسته كه راهِ فراري ندارند

به جز گريه كردن كه كاري ندارند

 

دلِ عالم از اشك اينان شكسته

شده مويشان بسته،دندان شكسته

 

چه شد بر دهانِ دوتا بچه ها زد؟

چرا گردن آن دو را از قفا زد؟

يكي بر سرش زد يكي دست و پا زد

 

به زانو نشست و كبوتر كُشي كرد

كنار برادر، برادر كُشي كرد

 

بدن در فرات و سر هر دو را بُرد

به كيسه نهاد و به بزم جفا بُرد

گمان خولي است و سر شاه را بُرد

 

گرفتار خشم عبيدِ لعين شد

اجابت ز يا اَحكَمَ الحاكمين شد

 

علي اكبر لطيفيان

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

 

**********************

 

اشعار شب اول محرم - رضا دین پرور

 

 صبرکن! شک کرده ام دیگر به خیلی چیزها

نامه های کوفه شد، منجر به خیلی چیزها

 

هرچه چشمم گشت دیدم زن صفت در کوچه هاست

چشم هایم خورده اینجا بَر، به خیلی چیزها

 

سرصدای چند آهنگر سرم را برده است

"می زنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیزها"

 

سوت و کوریِ در و دیوارشان مصنـوعی است

می خورد این خواب مرگ آور به خیلی چیزها

 

این زبانهای دورو با بغض هر شب میدهند

ناسزا حتی به پیغمبر ؛ به خیلی چیزها

 

خواب دیدم دست و پا میزد سرم بر روی دار

خواب من تعبیر شد آخر به خیلی چیزها

 

تیرها، سرنیزه ها، شمشیرها آماده اند

می شود آویز، اینجا سَر به خیلی چیزها

 

ترس دارم از نظر تنگی دست ساربان

چشم دارد چون به انگشتر به خیلی چیزها

 

اصلاً آقا جان من، جان خودت کوفه میا

صبر کن شک کرده ام دیگر به خیلی چیزها

 

رضا دین پرور

برگرفته از وبلاگ تب می

 

**********************

 

اشعار شب اول محرم - مهدی نظری

 

برگرد آقا کوفه جای آمدن نیست

مخروبه های شهر جای یاسمن نیست

 

اینجا زمانی عطر و بویی از علی داشت

جان خودم یک ذره بوی بوالحسن نیست

 

این ها تماما نامه هاشان کذب محض است

دیدم که اینجا یک نفر هم پشت من نیست

 

خوب است آدم در دیار خود بمیرد

برگرد آقا مکه ؛اینجا که وطن نیست

 

نگذار دلشوره وجودش را بگیرد

چون کوله بار خواهرت غیر از محن نیست

 

باشد بیا ؛ اهل و عیالت را نیاور

آقای من ولله کوفه جای زن نیست

 

من بیشتر فکر حضور دخترانم

چون در میان کوفه کم دست بزن نیست

 

این ها تماما با تو قصد جنگ دارند

با اصغرت هم جنگ اینها تن به تن نیست

 

اینجا حیا و غیرت و ایمان ندارند

می بینی آخر بر تنت هم پیرهن نیست

 

برگرد ؛ اینجا صحبت از قتل است و غارت

پایان کار خیمه ات جز سوختن نیست

 

مهدی نظری

 

********************

 

اشعار شب اول محرم – محمد بیابانی

 

دلم شور می زد که از دور دیدم

دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند

سوارانی از کوفه و غصه هایش

که پیغمبر روضة یک شهیدند

**

رسیدند و از ماجرای تو گفتند

از این که نرفتند از کوفه بیرون

مگر این که دیدند دروازة شهر

شده میزبان سری غرق در خون

**

شنیدم که گفتند باز اهل کوفه

نمک خورده اند و نمکدان شکستند

به جز کاسة کهنه عهد و پیمان

تو را سر شکستند و دندان شکستند

**

شنیدم که تا پای جان ایستادی

ولیکن به تو عرصه را تنگ کردند

تو را دوره کردند و مهمانشان را

پذیرایی آتش و سنگ کردند

**

شنیدم که از روی دارالعماره

تو را پرت کرده؛ پرت را کشیدند

تن بی سرت را به یک اسب بستند

و در کوچه ها پیکرت را کشیدند

**

شنیدم که لب تشنه جان دادی آخر

تو را آب دادند و آبی نخوردی

اگرچه لبت پاره از سنگ ها شد

ولی خیزران شرابی نخوردی

**

سرت زینت سر در شهر گردید

ولی سهم نی ها و طشت طلا نه...

تنت قسمت میخ قصاب ها شد

ولی پایمال سم اسب ها نه...

 

محمد بیابانی

 

*********************

 

اشعار شب اول محرم

 

کوفه سر فصل خزان است کجا می آیی

حرف کینه به میان است کجا می آیی

 

بامهایی که همه گل به رویم می ریزند

ذاتشان سنگ پران است  کجا می آیی

 

نیّتی که همه دنبال ادایش هستند

کشتن تشنه لبان است کجا می آیی

 

هنر مردم این طایفه مظلوم کشی است

گرگ همدست شبان است کجا می آیی

 

نذر کردند به رویت همه شمشیر کشند

بزمشان روس سنان است کجا می آیی

 

سر آویزه رسیده است به گوشم نرخ

سر شش ماهه گران است کجا می آیی

 

سم اسب است که بر کشته خود می کوبد

نعل هم مهر نشان است کجا می آیی

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*********************

 

اشعار شب اول محرم – سعید خرازی

 

ز راه آمده از خانه یِ خدا برگرد

اگر خودم به تو گفتم بیا٬ نیا برگرد

 

تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه

برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد

 

برای قامت اکبر٬ دو تا عبا بردار

که جا نمیشود این تن به یک عبا برگرد

 

خدا به خیر کُند شمر چکمه پوشیده

در انتظار تو اِستاده بی حیا برگرد

 

یزید ٬ به دستش گرفته چوب منتظر است

که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد

 

اگر به کوفه بیایی رُباب می بیند

که می رود سر طفلش به نیزه ها برگرد

 

سعيد خرازي

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

 

*********************

 

اشعار شب اول محرم – حسن لطفی

 

تشنه ام تشنه ولی آب گوارایم نیست

بین این قوم کسی تشنه ی آقایم نیست

هیچ کس نیست که سرگرم تماشایم نیست

نفسم مانده و جانی به سر و پایم نیست

 

من که شرمنده ام ای تشنه به اندازه ی شهر

چشم بر راه توام بر سر ِ دروازه يِ شهر

 

یک نفر بودم و یک شهر مرا زخم زدند

یک تن امّا همه از رسم و وفا زخم زدند

بی کس ام دیده ولی در همه جا زخم زدند

سنگ آورده و از بام و هوا زخم زدند

 

زخم بر من زده و کرده تماشا کوفه

امتحان کرده نوک نیزه ی خود را کوفه

 

تیری آماده شد و با بدنم تمرین کرد

تیغه ای ساخته شد، روی تنم تمرین کرد

پنجه ای سرزده با پیروهنم تمرین کرد

سنگ انداز ببین با دهنم تمرین کرد

 

خواستم تا بپرم از بدنم بال افتاد

کارم آخر به تهِ گودی گودال افتاد

 

آنکه دیروز نظر بر نظرم می انداخت

دیدی امروز چه خون بر جگرم می انداخت

چوب آتش زده از دور و برم می انداخت

شاخه ي شعله ور و نخل سرم می انداخت

 

دست من بند زده، موی مرا میسوزاند

دستگرمی سر ِگیسوی مرا میسوزاند

 

وای اگر یک نفر اینجا تک و تنها گردد

آنقدر داغ ببیند که قدش تا گردد

بعد، از دشنه و سر نیزه محیّا گردد

آنقدر زخم زنندش که معمّا گردد

 

به سرم آمده و باز همان خواهد شد

وای برمن که سرت سهم سنان خواهد شد

 

رسم این است که اوّل پر او می ریزند

بعد از او دور و بر پیکر او می ریزند

بعد با خنجر خود بر سر او می ریزند

بعد از آن هم به سر خواهر او می ریزند

 

آخرش هم همه بر روی تنش می کوبند

نعل تازه زده و بر بدنش می کوبند

 

حسن لطفي

برگرفته از وبلاگ یاشبیر

 

*********************

 

اشعار شب اول محرم

 

این نامه‌ها به درد ولایت نمی‌خورد

این چهره‌ها به نور هدایت نمی‌خورد

 

 بیعت نمی‌کنند مگر با فریبشان

 این دستها به درد حمایت نمی‌خورد

 

 این راز سر به مهر بماند برای بعد

 بازار کوفه جز به جنایت نمی‌خورد

 

این چشم‌های هرزه در این شهر پر گناه

بر بانویی به چشم هدایت، نمی‌خورد

 

یک ذره با اسیر مدارا نمی‌کنند

 کردارشان به هیچ حکایت نمی‌خورد

 

 از کوچه‌های شهر پر از نیزه‌دارهاست

 پس نیزه بر کسی به رعایت نمی‌خورد

 

 این حفره دست و پای مرا زخم کرده است

 گودالشان به درد سعایت نمی‌خورد

 

برگرفته از سایت دوستداران حاج منصور

 

*********************

 

اشعار شب اول محرم –  مهدی رحیمی

 

پایش امضا زدند خیلی زود

نامه را تا زدند خیلی زود

 

نامه را تا نکرده در واقع

کوفیان جا زدند خیلی زود

 

آستین های قتل مهمان را

ظهر بالا زدند خیلی زود

 

دیر نارو به فکرشان آمد

دیر... اما زدند خیلی زود

 

اول عازم شدند خیلی زود

بعد نادم شدند خیلی زود

 

باغ داران کوفه هم آن شب

سکّه لازم شدند خیلی زود

 

مثل قاضی شُریح مثل شمر

همه عالِم شدند خیلی زود

 

همه ی دارها خریدارِ

سرِ مسلم شدند خیلی زود

 

پس پریشان شدند خیلی زود

بس پشیمان شدند خیلی زود

 

پیش هفتاد و دو نفر کافر

ها...مسلمان شدند خیلی زود

 

نامه داران کوفه ظهرِ دهم

نیزه داران شدند خیلی زود

 

قاریان وای باعث قتلِ

خود قرآن شدند خیلی زود

 

اسب خون یال رفت خیلی دیر

با پر و بال رفت خیلی دیر

 

شمر آماده گشت خیلی زود

توی گودال رفت خیلی دیر

 

با حساب دو ساعت و اندی

زینب از حال رفت خیلی دیر

 

درخودش گیر کرد خیلی دیر

شمر تغییر کرد خیلی دیر

 

حلق اصغر بدون شک از آب

تیر را سیر کرد خیلی دیر

 

با حساب رقیه داغ حسین

عمُه را پیر کرد خیلی دیر

 

وَ عمو زود رفت خیلی زود

وَ عمو دیر کرد خیلی دیر

 

آفتاب سر حسین تو را

نیزه تفسیر کرد خیلی دیر

 

مهدی رحیمی

 

*********************

 

اشعار شب اول محرم

 

کاش می شد خبرم نزد تو آقا برسد

خبر تشنگی کوزه به دریا برسد

 

کاش می شد که نیایی پسر شیر خدا

تلخ خواهد شد اگر زینبت اینجا برسد

 

در پی دوستی حرمله با حرمله ها

سند غارت گهواره به امضا برسد

 

با هجومی که من امروز از اینها دیدم

روز سختی است اگر غارت فردا برسد

 

نگرانم به خداوند چنین می گویم

نکند آتش پیکان به زن ها برسد

 

شهر جز جانی و قتال  ندارد برگرد

خواهرت طاقت گودال ندارد برگرد

 

برگرفته از سایت دوستداران حاج منصور