اشعار اربعین حسینی(ع) - رحمان نوازنی

 

همینکه سمت نگاهش به قتلگاه افتاد

دلش شکست و دوباره به آه آه افتاد

دوباره زلزله ای بین بارگاه افتاد

اگر غلط نکنم کوه صبر راه افتاد

 

ولی چه کوه عجیبی چقدر خم شده است

چقدر دور و برش رشته کوه کم شده است

 

بلند شد؛به زمین خورد و گفت یادت هست

چگونه قامت رعنای خواهر تو شکست

مرا به خاک زد و روی سینه تو نشست

تو را به نیزه کشید و مرا به محمل بست

 

عصای پیری خواهر ؛ قدم خمیده شده

شبیه قامت مادر ؛ قدم خمیده شده

 

تو ای مسافر نیزه چه خوش سفر بودی

جلوی محمل ما مثل یک سپر بودی

اگر چه بر سر نی یا که طشت زر بودی

در این سفر همه جا منشاء اثر بودی

 

سرت به جای سرما چه سنگ ها می خورد

چقدر جای حرم سنگ بی هوا می خورد

 

مرا پس از تو به بازار شام ها بردند

چقدر در وسط ازدحام ها بردند

برای سنگ زدن زیر بام ها بردند

 مرا به مجلس لقمه حرام ها بردند

 

شراب خورد و تو را ازخجالت آبت کرد

حرام زاده تو را خارجی خطابت کرد

 

حرام ها! حرمت را عذاب می کردند

برای بردن سرها شتاب می کردند

 و خنده بر دل زار رباب می کردند

به پیش تشنه لبان آب آب می کردند

 

به تشنگان پر احساس وای خندیدند

به مشک پاره عباس وای خندیدند

 

امام دوم این کربلا امامت کرد

که قافله زسفر آمد و اقامت کرد

اگر چه بر سر ناقه ولی قیامت کرد

چقدر جان به فدای تو و خیامت کرد

 

امام ناقه نشینم اسیریم را دید

و لحظه لحظه ی احساس پیریم را دید

 

امام ناقه نشینم اسیر تر شده بود 

در این سفر ز منم پیرتر شده بود

لبش هم از لب خشکم کویرتر شده بود

ولی به شام کمی سر به زیرتر شده بود

 

همینکه رأس تو دراین مسیر می افتاد

سرش شبیه شما سر به زیر می افتاد

 

ببین که وعده نمودم چه زود برگشتم

ببین که سوختم و مثل عود برگشتم

از آتش دل خیمه چو دود برگشتم

سپید بودم و حالا کبود برگشتم

 

کبودی تنم از زخم تو فزون تر نیست

کبودیم که به اندازه های مادر نیست

 

در آن غروب که رأس ستاره را بردند

به خیمه ها چقدر گوشواره را بردند

و چادری که شده پاره پاره را بردند

و پشت خیمه سر شیرخواره را بردند

 

اگر چه با سر این طفل همسفر شده ایم

هزار مرتبه مردیم و زنده تر شده ایم

 

رحمان نوازنی

 

*********************

 

اشعار اربعین حسینی(ع) - مهدی نظری

 

آمدم اینجا دوباره...لشگرت یادش بخیر

قاسم و عون و زهیر و جعفرت یادش بخیر

 

اولین باری که اینجا آمدم یادت که هست؟

شد رکابم ساقی آب آورت یادش بخیر

 

اولین باری که اینجا پهن شد سجاده ام

با اذان دلربای اکبرت یادش بخیر

 

حال ، من برگشته ام اما نه مثل بار قبل

قامت مانند سرو خواهرت یادش بخیر

 

از امانتداری ام دارم خجالت میکشم

بچه های من فدای دخترت... یادش بخیر

 

روضه ی دیروزمان این بود با بی بی رباب

ای عروس مادر من اصغرت یادش بخیر

 

من خودم اینجا به جسمت پیرهن پوشانده ام

دستباف یادگار مادرت یادش بخیر

 

رفتی و با اشک هایم بدرقه کردم تو را

ای برادر آن وداع آخرت یادش بخیر

 

مثل جدم می شدی در پیش چشمان همه

وای من عمامه ی پیغمبرت یادش بخیر

 

ساربان در پیش چشمان خودم حراج کرد

گوشواره هام...نه انگشترت... یادش بخیر

 

مهدی نظری

 

********************

 

اشعار اربعین حسینی(ع) - محمد مهدی نور قربانی

 

قدری آهسته برو؛...حرف نگاهم این بود

قصه ی چشم تر و... ناله و آهم این بود

 

گفته بودم؛ که تو هرجا بروی می آیم

خاطرت نیست مگر؟! شرط نکاحم این بود

 

رفتی و...هی به دلم بود بگویم برگرد

به نظر آنچه که می خواست خدا هم این بود

 

آتش و سنگ و سر و چادرم و.... کوفه و شام

آنچه از رفتن تو گشت فراهم این بود

 

چندتا طفل یتیم و عطش و غربت و آه...

دشمنانت همه بودند و سپاهم این بود

 

روی دستم رد شلاق اگر هست،... کسی

همه را می زد و ناچار... پناهم این بود

 

مانده بودم به رقیه چه جوابی بدهم

تا خود شام، همه سختی راهم این بود

 

باغ از رنج من و خون تو ، آخر گل داد

داستان پدر و مادر ما هم این بود

 

تا رسیدن به تو ، من پیر شدم،...طوری نیست

عاشقت بودم و انگار... ،گناهم این بود

 

محمد مهدی نور قربانی