اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – جعفر ابوالفتحی

 

هی نکش این طناب را دلسنگ

او رفیق خدا و جبریل است

این همه ناسزا نگو نامرد

با رسول و بتول ، فامیل است

**

پیرمرد است احترامش کن

هی نزن با لگد به پهلویش

یاد موی رقیه می افتد

جان زهرا نگیر از مویش

**

شیخ شهر است، آبروی شهر

بی عمامه است و بی عصا مانده

زیر لب ذکر فاطمه دارد

آخر از مادرش جدا مانده

**

از غم عمه زینبش نالان

قلب او گشته پر غم و آشوب

یاد عمه می افتد ای بی دین

هی تعارف نزن به او مشروب

**

دود این خانه کرده چشمش را

پر ز اشک از غم مدینه ، خدا

در که آتش گرفت او افتاد

یاد مسمار و سینه ی زهرا

 

جعغر ابوالفتحی

با تشکر از شاعر گرامی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) –مسعود اصلانی

 

بوی غربت همیشه می آید

از سر قبر بی چراغ کسی

دل شهر مدینه میسوزد

با تب شعله های داغ کسی

**

جان عالم فدای قبری که

غیر خورشید سایبانش نیست

نه ضریحی نه سقف آینه ای

بر سرش غیر آسمانش نیست

**

دل من باز روضه میخواند

روضه ی غربت شقایق را

روضه ی حرمت و شکستن آن

روضه ی گریه های صادق را

**

روضه ای را که باز میخواهند

پر پروانه را بسوزانند

اصلاً انگار عادت اینهاست

نیمه شب خانه را بسوزانند

**

داغیِ سینه میکند باور

با نفس هاش آه سردی را

خاک این کوچه ها نمی فهمند

غربت اشک پیرمردی را

**

پیرمردی که سوز آتش را

ساکت و بی کلام حس میکرد

پیرمردی که درد غربت را

مثل نبضش مدام حس میکرد

**

وحشیانه هجوم آوردند

کودکت داشت ناله سر میداد

وسط کوچه دست بسته تو را

تا کشیدند امامه ات افتاد

**

بی عبا ، قد خمیده ، چون زهرا

پا برهنه ز خانه ات بردند

ای محاسن سپید آل رسول

خون دل اهل خانه ات خوردند

**

بین آن کوچه ای که باریک است

چه غم گریه آوری داری

از زمین خوردن تو فهمیدم

بی کسی، ارث مادری داری

**

ارث آن مادری که در کوچه

صورتش در هجوم سیلی بود

بعد آن ضربه سخت وا میشد

پلکهایی که شد سیاه و کبود

**

ولی آقا خیالتان راحت

بین آن کوچه ظلم باطل شد

معجر مادر زمین خورده

بین صورت و دست حائل شد

 

مسعود اصلانی

برگرفته از سایت بی پلاک

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) –  محمود قاسمی

 

خوش به حال کسی که تا حالا

پای او به مدینه وا نشده

یا اگر رفته خوب می فهمد

دردهای دلش دوا نشده

**

حرفهای نگفتنی بسیار

شهر پیغمبر خدا دارد

روضه در روضه هر وجب خاکش

کوچه در کوچه کربلا دارد

**

فاجعه در کمین یک مادر

خاک کوچه پر از تلاطم شد

حرمت چادری که در کوچه

خاکی از رد پای مردم شد

**

مادری که تمام مادرها

از ازل تا ابد به قربانش

به فدای دل پر از دردش

غم و اندوه بیت الاحزانش

**

در شب غربت امامی که

آبروی همه دو عالم بود

اشک پیغمبر خدا جاری

قد زهرا ز ماتمش خم بود

**

لشکر کوچه آمد و این بار

مثل مور و ملخ هجوم آورد

از بر و بوم و از سر دیوار

طرح یک ماجرای شوم آورد

**

سوی بزم شراب نامردان

با دل خون شبانه اش بردند

آه مثل علی غریبانه

دست بسته ز خانه اش بردند

**

اشک سرخی که داشت بر دیده

خبر از غصه نهانش بود

روضه خوان غروب عاشورا

لرزش دست و زانوانش بود

**

نیمه شب تا امام مظلومم

بین آن کوچه ناله ای می کرد

یاد دستان بسته ی زینب

یاد اشک سه ساله ای می کرد

**

در حضور تو ای امام غریب

روضه را یک اشاره ای کافیست

تا کنی یاد خیمه های عطش

گریه شیر خواره ای کافیست

**

من فدای تو ای گل زهرا

چه بلاها که آمده به سرت

باز هم شکر لحظه آخر

شمر و خولی نبود دور و برت

 

محمود قاسمی

برگرفته از سایت بی پلاک

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) –   محمد ناصری

 

اگر چه اصل و نسب از تبار اُلفت داشت

به بی وفائی این روزگار عادت داشت

 

دوباره سینه ی دریائی اش پر از غوغاست

که بین آن همه شاگرد باز هم تنهاست

 

شب و سکوت و مناجات دل نوازش بود

فضای شهر پر از عطر جانمازش بود

 

ز سوز اشک، تن پیرمرد می لرزید

وَ پا به پای تنش خاک سرد می لرزید

 

نشانه ها همه آیات شام آخر بود

که این همه به لبش ذکر وای مادر بود

 

سر نماز و دعا بود دوره اش کردند

چقدر مردم این قوم پست و نامردند

 

چقدر ساده شکستند خلوت او را

وَ زیر پای نهادند حرمت او را

 

طناب و این همه آدم دگر برای چیست؟

برای بردن یک پیرمرد لازم نیست

 

دوباره داغ مدینه خدا به خیر کند

امام و دشمن و کینه خدا به خیر کند

 

برو فرشته بیاور عبای آقا را

دوباره جفت نما کفش های آقا را

 

کسی نمی دهد این جا بها به موی سپید

که باز کار امامی به قتلگاه کشید

 

امام پیر پیاده نفس نفس می زد

زمین که خورد اجازه نداشت برخیزد

 

به روی خاک کشیدند جسم مولا را

دوباره تازه نمودند داغ زهرا را

 

شبانه رفت و غریبانه تا خدا پر زد

از این قفس وَ از این شهر بی صفا پر زد

 

دوباره باز عزا بین عرش بر پا شد

امام پیر هم از بی حرم ترین ها شد

 

محمد ناصری

 

*********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) –  محمد حسین رحیمیان

 

آتشی باز فراهم شده و بر در خورد

دست زهرا وسط عرش به روی سر خورد

 

بی عبا بود که در کوچه کشیدند او را

پسر حضرت حیدر به غرورش بر خورد

 

چند باری پی مرکب نفسش بند آمد

چند باری وسط کوچه زمین، با سر خورد

 

به همه اهل جهان موی سفیدش می گفت:

چه قدر خون دل از کینه ی این لشکر خورد

 

داشت با آن همه اندوه، تجسم می کرد

غصه هایی که در این شهرِ بلا، حیدر خورد

 

بی قرار است چرا او؛ نکند تازه شده

داغ آن ضربه ی آنروز که بر مادر خورد

 

خانه ی سوخته اش ارثیه از خیمه گهِ

کشته ای بود که بر حنجره اش خنجر خورد

 

محمد حسین رحیمیان

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – مهدی مقیمی

 

غریب و بی کس و تنها و بی هوا بردند

عزیز فاطمه را نیمه شب کجا بردند

 

شدند از در و دیوار وارد و او را

غریب از سر سجادهء دعا بردند

 

امام محترم و سالخوردهء ما را

پیاده ، پای برهنه ز کوچه ها بردند

 

عزیز فاطمه را در کمال بی ادبی

بدون مرکب و عمامه و عبا بردند

 

حدیث آتش و در، در مدینه تکراریست

امام را اگر از بین شعله ها بردند

 

طناب بوده و یا اینکه نه نمی دانم

ولی غریب همانند مرتضی بردند

 

دلا بسوز که آن شب امام صادق را

به ضرب طعنه و الفاظ ناروا بردند

 

دوباره حرمت آل علی شکست اینجا

که با کمال جسارت امام را بردند

 

میان مجلس او ذاکران دل ما را

به روضه بعد مدینه به کربلا بردند

 

عجیب این دل ما را پس از کنار بقیع

کنار مضجع سلطان اولیا بردند

 

غریب کشته شدی ای عزیز دل اما

کجا دگر سرتان را به نیزه ها بردند

 

غمی که کشته همه اهل بیت را این است

که معجر از سر ناموس کبریا بردند

 

مهدی مقیمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – حسن لطفی

 

باز هم نوبتِ مدینه شدو

درغَمَش باز کربلا میسوخت

باز در کوچه یِ بنی هاشم

خانه ای بین شعله ها میسوخت

**

نیمه شب ریختند در خانه

موسپیدی به ریسمان بستند

درِ آتش گرفته را اما

ناگهان رویِ کودکان بستند

**

به پَرِ دامنی در این دسته

آتشِ چوبِ شعله وَر نگرفت

پدر از خانه رفت شَکرِ خدا

پهلویِ او به میخِ در نگرفت

**

نفسش بند آمده نامرد

در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش

پیرمرد است میخورد به زمین

بینِ کوچه کِشان کِشان نبرش

**

شرم از رنگِ این محاسن کن

رحم کُن حالِ کودکانش را

این چنین رفتن و زمین خوردن

درد آورده اُستخوانش را

**

حق بده که به یادِ او انداخت

گَرد و خاکی که بر محاسن داشت

مادرش را که تا درِ مسجد

داغِ بابا عزای محسن داشت

**

حق بده که به یادِ او انداخت

عرقِ سردِ رویِ پیشانیش

خونِ رویِ جبینِ جدش را

عمه و رنجِ کوچه گردانیش

**

حق بده که به یادِ او انداخت

عمه اش را گُذر گُذر بردند

از مسیری که ازدحام آنجاست

یعنی از راهِ تنگ تر بردند

**

حق بده که به یادِ او انداخت

گیسوانش که خاک آلوده اند

گیسویی را که در دلِ گودال

غرقِ خون رویِ خاکها بودند

**

رویِ این کوچه ای که از سنگ است

همه جایش نشانیِ او بود

یادِ یک حنجر است این دفعه

نوبتِ روضه خوانی او بود

**

هرچه او بیشتر نَفَس میزد

بیشتر می زدند زینب را

تیغ شان مانده بود در گودال

با سپر می زدند زینب را

**

چادرش زیرِ پایِ او پیچید

بین نامحرمان زمین اُفتاد

از سَرِ تَلِّ خاک تا گودال

با کَمَر میزدند زینب را

**

سَرِ شب کودکان همه در خواب

تا سحر میزدند زینب را

یک نفر در میان گودال و

صد نفر میزدند زینب را

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – علیرضا وفایی

 

در بین سر و صدا کجا می بردند

هیزم به کدام کربلا می بردند

 

رفتند به عرش بی وضو نا اهلان

جایی که سلامی از خدا می بردند

 

در سوخت و یاد مادری افتادم

انگار… دوباره مرتضی می بردند

 

بر خورده به غیرتش، نمیدانستند؟

با بی ادبی نام که را می بردند؟

 

ارثیه ی زینب ست اگر او را هم

با پای برهنه بی عبا می بردند

 

یک پیر پیاده ظالمی بر مرکب

با خاطره ی سلسله ها می بردند

 

هم روضه ی کوچه ست هم کرببلاست

گویا که مصیبت همه آل عباست

 

اصحاب تواییم میثم تماریم

آماده ی سینه چاک هر پیکاریم

 

هم طایفه ی جناب سلمانیم و

جا پای قدومتان قدم برداریم

 

ما کیسه ی از مال تهی داریم و

با جان سبب رونق این بازاریم

 

هر کس که تویی امام او با اوییم

از هر که نشد محبتان بیزاریم

 

تا هست خدا، خدا به ولله قسم

در سینه حدیث قال صادق داریم

 

از خاک ره علی و اولاد علی

مدیون تواییم اگر که سر برداریم

 

از کرده ی خویش و لطف تو خوشحالم

بر شیعه ی جعفری شدن میبالم

 

امروز اگر محب قرآن شده ام

پابند اصول و فقه و ایمان شده ام

 

عبد علی و رسول و زهرایم اگر

یا سینه زن دم حسن جان شده ام

 

آشفته ی روضه های ثارللهم

چون ابر بهار غرق باران شده ام

 

در هر محنی به آل حیدر سوزم

از داغ جگر خراش گریان شده ام

 

گر شیعه ی اثنا عشری هستم من

گر بنده ی سلطان خراسان شده ام

 

این موهبت امام صادق باشد

در مکتب جعفری مسلمان شده ام

 

هر بار هوای کربلا کردم من

بر شیخ الائمه اقتدا کردم من

 

هر کس که شکسته دل در این ماتم شد

فرموده که با مادر ما محرم شد

 

فردوس کند جهنم آن چشمی که

اندازه بال مگسی هم نم شد

 

هر کس به حسین ناله ای سر داده

از بار گناه بی شمارش کم شد

 

بر هر نفسش عبادتی بنویسند

آن دل که به یاد کربلا پر غم شد

 

ولله که دوزخ ندهد آزارش

آن چهره که در غربت ما درهم شد

 

با این همه نقل قول فهمیدم که

آدم به چه علت است اگر آدم شد

 

رحمت به کسی که میکشد بر او آه

لا یوم کیومک اباعبدالله

 

علیرضا وفایی

برگرفته از سایت حدیث اشک

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – قاسم نعمتی

 

باز هم پشت در خانه صدا پیچیده

بوی دود است که در بیت ولا پیچیده

 

عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند

باز هم، همهمه در کوچه ما پیچیده

 

آن طرف نعره شیطانیِ« آتش بزنید»

این طرف صوت مناجات و دعا پیچیده

 

خلوت پیرترین مرد مناجات شکست

حرف حمله ست که در زمزمه ها پیچیده

 

چکمه از پای درآرید حرم محترم است

عطرِ سجاده آقا کفِ پا پیچیده

 

آبرو دارد و پیراهنِ او را نکشید

پیرمرد است به پاهاش رَدا پیچیده

 

دور تادور گلویش شده زخمی بس کن

خُب! ببین گوشة عمامه کجا پیچیده

 

بین درگاهی خانه نفسش بَند آمد

گوئیا زمزمة فضه بیا پیچیده

 

شکر حق روسریِ دختری آتش نگرفت

چه صداهاست که در کرببلا پیچیده

 

دختری داد زد عمه عمو عباس کجاست؟

به پرو پای همه شمر چرا پیچیده؟

 

هر چه سر بود که اینان همه بر نیزه زدند

پس چرا حرمله دور شهدا پیچیده؟

 

یک نفرنیست بگیرد جلوی چشم رباب

یک سری را به سرِ نیزه جدا پیچیده

 

قاسم نعمتی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – سید پوریا هاشمی

 

چشم وقتی آرزوی اشک نم نم میکند

میرود اول بساطش را فراهم میکند

 

میرود اول سراغ روضه ای جانسوز و بعد

از دل خود التماس یک جهان غم میکند

 

مینشیند گوشه ای زانوی غم میگیرد و

صحبت از هرچیز غیر از اشک را کم میکند

 

روضه بسیار است اما چشم تارم روضه ی

پیرمردی با دل خون را مقدم میکند

 

روضه میخواند ز قبر بی چراغ و زائرش

آرزوی سنگ قبر و صحن و پرچم میکند

 

میکشد طرحی شبیه گنبد شاه نجف

گنبد و گلدسته ای زیبا مجسم میکند

 

آتش افتاده بجان در دوباره شعله اش

صحنه را در پیش چشم خلق مبهم میکند

 

سن بالا پابرهنه در پی مرکب یقین

قامت یک پیرمرد زار را خم میکند

 

باز دستی در طناب و باز هم زخم زبان

یادی از دست کبود عمه اش هم میکند

 

روضه آن لحظه که افتاد از ناقه زمین

گفت عمه آه.. این ناقه فقط رم میکند...

 

لقمه نانی نیست اینجا ضعف دارم عمه جان

گشنگی حال مرا بدجور درهم میکند

 

قافله دیگر زهم پاشیده شد اما سنان...

باز با شلاق و با سیلی منظم میکند

 

حرف یک طفل سه ساله آمد و بی اختیار

باز قلب عاشقم یاد محرم میکند

 

روضه را از داغ تو کرب و بلایش میکنم

حق بی بی را شب سوم ادایش میکنم

 

سید پوریا هاشمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – محمد فردوسی

 

مردی که جبریل امین در محضرش بود

دریای علمش هدیه ی پیغمبرش بود

 

نام شریفش اسم نهری در بهشت است

خلد برین هم جلوه ای از مظهرش بود

 

فقه و کلام و منطق و عرفان و حکمت

این چشمه ها جاری ز چشم کوثرش بود

 

وقتی که در میدان دین آماده می شد

تازه زمان رزم و فتح خیبرش بود

 

هر احتجاجش چشم ها را خیره می کرد

تیغ کلامش ذوالفقار دیگرش بود

 

حتّی به همراه هزاران طالب علم

«نعمان ثابت» پای درس منبرش بود

 

هارون مکّی ها کجا بودند آن روز

روزی که دست شعله سدّ معبرش بود

 

فرزند ابراهیم را آتش نسوزاند

این معجزه از معجزات محشرش بود

 

یاد مدینه بود و عکس آتش و دود ...

... دائم میان قاب چشمان ترش بود

 

پای پیاده ، پشت مرکب ، آه افتاد

آثار افتادن به روی پیکرش بود

 

شکرخدا چشمی به ناموسش نیفتاد

شکرخدا که بین حجره همسرش بود

 

مویی نشد کم از سر اهل و عیالش

هر چند که بغضی درون حنجرش بود

 

در آن شلوغی روضه می خواند اشک می ریخت

اشکش برای عمّه های مضطرش بود

 

او بیشتر یاد رقیّه بود آن جا

این روضه ها هم حرف های آخرش بود:

 

از کاروان جا مانده بود و اندکی بعد ...

... با تازیانه زجر، بالای سرش بود

 

یک دست خود را حائل سیلی نمود و

یک دست دیگر هم به روی معجرش بود

 

آتش ، هجوم ناگهانی ، درد پهلو

این ها همه ارثیه های مادرش بود

 

محمد فردوسی