اشعار شب دوم محرم –  حامد جولا زاده

 

کم کم صدای قافله دارد میاید

از این طرف هم هلهله دارد میاید

آقا سنان بهر صله دارد میاید

آه ای ربابه حرمله دارد میاید

 

خیری ندیدی ای رباب از زندگانی

شیرش بده این بچه را تا میتوانی

 

اینجا جوانان پاسبان زینب هستند

خیلی بنی هاشم میان زینب هستند

این ها مراقب های جان زینب هستند

عباس و اکبر محرمان زینب هستند

 

وای از غروب کربلا و عمه زینب

شلاق شمر بی حیا و عمه زینب

 

پایین بیا دشت بلا اینجاست زینب

قربانگه خون خدا اینجاست زینب

ختم بخیر ماجرا اینجاست زینب

آه ای عقیله کرببلا ایجاست زینب

 

حرف جدایی را نزن دلشوره دارم

گفتی برم گردان که من دلشوره دارم

 

من را برم گردان عزیزم جان مادر

بوی جدایی میدهد اینجا برادر

ای زینت دوش نبی جان پیمبر

پس لااقل انگشترت را در بیاور

 

چشمش گرفته ساربان انگشترت را

حتی النگو و طلای دخترت را

 

میترسم اینکه پیش من از پا بیفتی

با زور تیغ و سنگ و نیزه ها بیفتی

تشنه کنار موج این دریا بیفتی

یا گوشه ی گودال این صحرا بیفتی

 

دیدم خودم که کربلا گودال دارد

اینجا که آوردی مرا گودال دارد

 

طفل سه ساله جا در این صحرا ندارد

باور بکن که طاقت گرما ندارد

یا طاقت آزار این ها را ندارد

طفل یتیمی که اگر بابا ندارد

 

باشد اگر آن دخترک یک نازدانه

اصلا نباید زد به رویش تازیانه

 

حامد جولازاده

برگرفته از سایت حدیث اشک

 

*********************

 

اشعار شب دوم محرم – علی اکبر نازک کار

 

لبریزم از دلواپسی آقا

اینجا هوایش گرم ودلگیر است

دلشوره ای دارم حسین من

انگار قلبم بین زنجیر است

**

از آسمان سرد و بی روحش

از این هوای تار می ترسم

من التماست میکنم برگرد

از داغ و هجر یار می ترسم

**

میترسد از دوری تو مجنون

لیلای من داغ تو سنگین است

زینب نباشی زود می میرد

دنیای بی تو پست و ننگین است

**

می ترسم از وضعیت قاسم

از اربا اربا پیکر اکبر

مردی برای خویش خواهد شد

قد می کشد بر روی نی اصغر

**

می ترسم از تنهایی بی تو

از گرگها و دوری عباس

انگار اینجا قحطی مرد است

از سیلی نامرد بی احساس

**

اصلا نکن فکر مرا اینکه

قلبم ز دوری تو میگیرد

بر دخترت رحمی بکن آقا

اینجا رقیه بی تو میمیرد

**

داغ مدینه تازه خواهد شد

یکبار دیگر سیلی و آتش

اینجا ولی زهرا سه سالش هست

صد گرگ وحشی هم به دنبالش

**

اینجا پر از کوفی نامرد است

زجر و مغیره نیز هم دستند

کوفه شبیه کوچه میگردد

با این تفاوت که همه مستند

**

تا اینکه آن گودال را دیدم

شد در نگاهم آسمان پر دود

می آید آن روزی که می بینم

راه نفسهایت شده مسدود

**

وضعیت مادر که یادت هست

زخمی مسمار است وقامت خم

دیگر ندارد طاقت گودال

سرنیزه هاشان را خودم دیدم

**

من دختر شیر خدا هستم

هرگز ندارم ترس از این لشگر

خواهر نبودی و نمی دانی

دق میکنم از دوری دلبر

**

با خود نمی گویی که بعد از تو

با اینهمه دختر چه خواهم کرد

بی محرم و بی یاور وتنها

با غارت معجر چه خواهم کرد

 

علی اکبر نازک کار

برگرفته از سایت حدیث اشک

 

*********************

 

اشعار شب دوم محرم –  محمد مهدی رافع

 

در سکوت شکسته ی صحرا

کاروانی ز دور شد پیدا

 

کاروان عشیره ی سادات

کاروان قبیله ی طاها

 

کاروان سلاله های رسول

کاروان امام عاشورا

 

کاروان عزیزِ حضرت حق

پنجمین آفتاب اهل کسا

 

دشت در زیر پایشان لرزان

دشت نه ! بلکه هفت سقفِ سما

 

همگی نور چشم پیغمبر

همه مجنون صفت همه لیلا

 

همه شان لاله روی، چون یوسف

همگی مستجاب، چون عیسی

 

یاد تیغ و ترنج می افتد

هر که بیند جمال آن ها را

 

یکطرف روح آیه ی تطهیر

یکطرف معنی "ذوی القربی"

 

پور زهرا و ساقی  و اکبر

در مثل، کعبه و صفا و منا

 

این طرف یادگار های حسن

به نهایت مؤدّب و شیدا

 

علم کاروان به همراهِ

مشک، بر دوش حضرت سقا

 

خیل ناموس حضرت حیدر

"همه در پرده های حجب و حیا"

 

پرده دار مخدّرات حرم

شیر غرانِ بیشه ی لیلا

 

باد، اینجا اجازه می گیرد

پرده را جا به جا کند حتی

 

چشم دشمن هزار فرسخ دور

نه ز صورت، که قامت آنها

 

محملی بی رکاب می آید

محملی محترم چو عرشِ خدا

 

دور تا دور آن بنی هاشم

پیش رو، پور حضرت زهرا

 

عِزّ و جاه و شکوه می بیند

هر که از راه میرسد اینجا

 

تا که گاهِ نزول می آید

ناگهان دشت می شود غوغا

 

دیده ها سوی خاک می افتد

تا که زینب زمین گذارد پا

 

ثانیِ حیدر است میگیرد

زیر بازوی زینب کبری

 

زانوانی غیور می آید

که شکوه حرم کند معنا

 

چشم بد دور، ناید آن روزی

کاروان را نظر زنند اعدا

 

ناید آن روز که عزیز بتول

در بیابان شود تک و تنها

 

محمد مهدی رافع

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

*********************

 

اشعار شب دوم محرم – ایمان کریمی

 

چند وقتی ست سحر روضه نم نم دارم

روی هر شاخه ی پلکم گل شبنم دارم

 

سالها از غم هجران تو بر سر زده ام

این روالی ست که در روضه دمادم دارم

 

کربلا رفته فقط حال مرا می فهمد

بخدا یک سفر کرببلا کم دارم

 

کربلایی نشدم، باز خدایا شکرت

تا ابد در دل خود شور محرم دارم

 

کاش که زنده بمانم، شب عاشورایی

تا ببینم که کنار رفقا دم دارم

 

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است

 

نه؛ نخوانیم که زود است بداند زینب

پا به بالای بلندی برساند زینب

 

پس رسیدند به جایی که خطر بسیار است

گرچه در جمع حرم، شیر پسر بسیار است

 

عشق یک سینه و هفتاد دو سر میخواد

چه هراسی ست؟ در این قافله سر بسیار است

 

یک تنه اکبر و عباس سپاهی هستند

بهر این لشکر بزدل، دو نفر بسیار است

 

سر بازار خدا، شاه به سر می آید

از علی اصغر او معجزه بر می آید

 

چند روزی نگذشت اینکه رسیدند، ولی

چه قدر داغ در این قافله دیدند، ولی

 

علی اکبر و عباس و جوانان حرم

یک شبی تا به لب آب رسیدند، ولی

 

تشنه لب، حال لب تشنه فقط میداند

با لب تشنه سر از شاه بریدند، ولی

 

مرگ با عزت او باعث دینداری ماست

خون او تا به ابد حجت بیداری ماست

 

ایمان کریمی

برگرفته از سایت بی پلاک

 

*********************

 

اشعار شب دوم محرم –  سید پوریا هاشمی

 

این قافله هرچه شتابش بیشتر شد

دلشوره های آفتابش بیشتر شد

 

جای تمام نخلها لشگر درآمد

باهر قدم یعنی سرابش بیشتر شد

 

یک محمل و هجده نگهبان دلاور

ماهی که هر منزل حجابش بیشتر شد

 

پایین که می آید ز محمل قاسمش هست

عباس هم آمد رکابش بیشتر شد

 

از اسم اینجا میشود حس عطش کرد

سقا رسید و مشک آبش بیشتر شد

 

چشم حسین افتاد بر سرنیزه هاشان

دید اکبرش را اضطرابش بیشتر شد

 

خیره به طغیان فرات است آه اما

دلواپسی های ربابش بیشتر شد

 

شش ماهه هم فهمید اینجا قتلگاه است

بی تابی هنگام خوابش بیشتر شد

 

راوی نوشته روز عاشورا که آمد

تیر سه شعبه پیچ و تابش بیشتر شد

 

بستند با هر زحمتی بر نی سرش را

بالای نی کار طنابش بیشتر شد

 

شرم رباب از چشمهای شیرخوارش

از رفتن بزم شرابش بیشتر شد

 

ده روز دیگر همسفر باشمر هستند

مجروح سیلی سنان یا شمر هستند


 

سید پوریا هاشمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

*********************

 

اشعار شب دوم محرم –  محمود ژولیده

 

قدری به سینه آه برایم بیاورید

پیراهن سیاه برایم بیاورید

اخبار بین راه برایم بیاورید

تربت ز قتلگاه برایم بیاورید

 

دارد حسین می رود انگار کربلا

 

دارد دل رسول خدا می شود مذاب

می ریزد اشک روضه ز چشم ابوتراب

شد نوحه های فاطمه هم نالۀ رباب

کودک چقدر می خورد از نهر آب، آب

 

دارد عجیب قصۀ غمبار ، کربلا

 

این نالۀ دمادم زهرای اطهر است

زینب بدان که کرب و بلا پر ز لشگر است

تا چند روز بعد ، حسینِ تو بی سر است

آنروز روز غارت خلخال و معجر است

 

بدتر ز روضۀ در و دیوار ، کربلا

 

گریان توست مادر تو ای حسین من

بر نیزه می رود سر تو ای حسین من

گردد اسیر خواهر تو ای حسین من

گردد یتیم دختر تو ای حسین من

 

تا شام و کوفه همره اغیار ، کربلا

 

عباس من تو دور و بر کاروان بمان

همراه زینب و کمک بانوان بمان

پشت و پناه لشگر و پیر و جوان بمان

پیش حسین من به تمام توان بمان

 

بی تو نداشت سید و سالار ، کربلا

 

این قافله به سوی شهادت روانه است

شب نامه های مردم کوفه بهانه است

از غربت حسین هزاران نشانه است

در انتظار زینب من تازیانه است

 

زینب کجا و کوچه و بازار ، کربلا

 

انگار بوی پیرهنی را شنیده اند

اینها حدیث بی کفنی را شنیده اند

این سمّ اسبها بدنی را شنیده اند

این نیزه ها لب و دهنی را شنیده اند

 

رفت از مدینه تیزیِ مسمار ، کربلا

 

مادر هنوز پهلوی من درد می کند

این زخمهای بازوی من درد می کند

جای کبودیِ روی من درد می کند

خوردم زمین و زانوی من درد می کند

 

وای از حدیث سیلی خونبار ، کربلا

 

روزی که وقت آمدنِ لشگرم رسد

ایام دادخواهیِ از داورم رسد

مهدیِ من به داد دل مضطرم رسد

هم انتقام غنچه گل پرپرم رسد

 

پس مرگ بر منافق و کفار ، کربلا

 

محمود ژولیده

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

*********************

 

اشعار شب دوم محرم – محمد فردوسی

 

یک قافله دل آمد از راه

که زینت باغ بهشت است

یک قافله که فرش راهش

بال و پر حور و فرشته است

 **

پیچیده عطر و بوی اسپند

این کار ، کار جبرئیل است

این جا بساط عشق برپاست

این جا دیار جبرئیل است

 **

این کاروان آورده با خود

یک کهکشان خورشید با ماه

دنیا به چشم خود ندیده

مانند این ها را به والله

**

 کوری چشم هر حسودی

هر یک شبیه آفتاب اند

کوچک ترین ها هم بزرگند

این ها همه عالی جناب اند

**

 بر آسمان شانه ی ماه

عکس ستاره خوب پیداست

این دختر ناز و سه ساله

حوریه است و مثل زهراست

**

هنگام بازی ، دست عبّاس

در دست او قلاب می شد

با هر «عمو جان» رقیّه

هی در دلش قند آب می شد

**

چندین قدم هم آن طرف تر

یک بانوی حیدر شمائل

از شش جهت تحت نظارت

دارد می آید بین محمل

 **

 خورشید ، رویش را ندیده

از بس که این زن با حجاب است

شکرخدا پای علمدار

این جا برای او رکاب است

**

وقتی که زینب شد پیاده

غم های او بی انتها شد

تا خیمه را عباس علم کرد

کرب و بلا ، کرب و بلا شد

**

 بوی جدایی را شنیده

این غصّه را باور ندارد

یک لحظه هم حتّی عقیله

چشم از حسینش برندارد

**

رو کرد آقا سمت زینب

پرسید از چه بی قراری ؟!

خواهر! خیالت تخت باشد

غصّه نخور ! عبّاس داری

**

 رو کرد آقا سمت عبّاس

گفت: ای پناه خانواده

با احتیاط از بین محمل

دوشیزگان را کن پیاده

**

خیلی مراقب باش عبّاس

نگذار طوفان پا بگیرد

ای نور چشم من ! مبادا

خاری به چادرها بگیرد

**

خیلی مراقب باش عبّاس

این ها عزیزان خدایند

بر چشم های هرزه لعنت

این ها کنیزان خدایند

**

حتماً سفارش کن به زن ها

حرزی به دخترها ببندند

چندین گره را قرص و محکم

در زیر معجرها ببندند

 

محمد فردوسی

 

*********************

 

اشعار شب دوم محرم – احسان محسنی فر

 

یک کاروان دل، همره دلبر رسیده

زینب بیا که منزل آخر رسیده

 

یاران فرود آئید این وادی طور است

وعده ز سوی حضرت داور رسیده

 

اینجا زیارت‌خانه‌ی پیغمبران است

هر مُرسلی اینجا مقرّب‌تر رسیده

 

قبل از تمام کاروان هاشمی‌ها

کرب و بلا شاهد بُود مادر رسیده

 

اینجا فرات از چهار جانب موج دارد

از چه جواب العطش خنجر رسیده

 

کودک که می‌گرید جوابش کعب‌نی نیست

اینجا تمام حوصله‌ها سر رسیده

 

هرکس که عقده داشت از صفین و خیبر

بر قطعه قطعه کردنِ اکبر رسیده

 

آهنگران شهر را آرام سازید

تازه به خواب ناز علی اصغر رسیده

 

زن‌های کوفه خود مگر پوشش ندارند

که بانوان را غصه‌ی معجر رسیده

 

هرکس به اهلش وعده‌ی سوغات داده

اینجا برای بردن زیور رسیده

 

از این همه خلخال و زیور که مهیّاست

یک ساربان چشمش به انگشتر رسیده

 

آرام باش آّب فرات؛ ای مهر زهرا

با فاطمیّون مردِ آب‌آور رسیده

 

احسان محسنی فر

برگرفته از وبلاگ امام رئوف