اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)
اشعار هفتم محرم - حسن لطفی
دو جرعه آب ندیدی رباب را کُشتی
سه جرعه تیر مکیدی رباب را کُشتی
نگاه سمتِ حرم نه ، به سویِ علقمه کن
بگو عمو نرسیدی رباب را کُشتی
برات رو زدم و رویِ من زمین اُفتاد
تو خواهشم نشنیدی؟رباب را کُشتی
نشست ضربه ی تیر و کمی تو را چَرخاند
زِ خوابِ ناز پریدی رُباب را کُشتی
صدایِ حنجرِ تُردَت رسید زینب گفت
سه شعبه را چو کشیدی رُباب را کُشتی
بگو به تیر کمی جا برای بوسه نماند
چرا عمیق بُریدی رُباب را کُشتی
به رویِ دست چرا جمع کرده ای خود را
زِ دردِ تیر خمیدی رُباب را کُشتی
تو را نهان کنم اما من این عبا چه کنم
به این لباس چکیدی رُباب را کُشتی
امانتیِ ربابم ، بگو به مادرِ من
چه جایِ شیر چشیدی؟ رباب را کُشتی
همین که گریه نکردی حسین را کُشتی
همین که آب ندیدی رباب را کُشتی
حسن لطفی
برگرفته از سایت حدیث اشک
*********************
اشعار هفتم محرم - حسن لطفی
پس از تو اشک عالم را بگیرم
ز غم جان محرم را بگیرم
نمی شد دیرتر می آمد این تیر
نشد از شیر طفلم را بگیرم
**
وداعی لااقل با من نکردی
نگاهی موقع رفتن نکردی
به تو می آید این ،افسوس مادر
لباس تازه ات را تن نکردی
**
و در گهواره بویش مانده زینب
و سوغات عمویش مانده زینب
به روی پیرهنهایش که تازه است
دوتا از تار مویش مانده زینب
**
مرا شرمنده خود ساخت بابا
مرا درگریه اش نشناخت بابا
به گوشم مانده یاد خنده هایت
تو را بالا که می انداخت بابا
**
پدر در پشت خیمه دم گرفته
سرت را با تنت باهم گرفته
علی عادت به انگشت عمو داشت
به جایش تیر را محکم گرفته
**
عزیزم روی نیزه ناز مانده
برای مادرت این راز مانده
بگو تقصیر نیزه یا سه شعبه است؟
زبان بسته دهانت باز مانده
**
مبادا آب رویت را ببازی
مکن با آب رویت آب ،بازی
گذشت این حرفها،ای نیزه دارش
مکن با نیزه خود تاب بازی
**
دعا دارم مبادا سر بیفتد
کسی با نیزه دارش در بیفتد
دعا دارم اگر می افتد این طفل
فقط بر دامن مادر بیفتد
حسن لطفی
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در روز هفتم محرم 94
************************
اشعار شب هفتم محرم – علی اکبر لطیفیان
می شینه رو خاک خدا خدا میگه
گاهی وقتا حرفاشو به ما میگه
شبا وقتی یهو از خواب می پره
دستاشو تکون میده لالا میگه
**
آخه امروز تو کوچه گهواره دید
دست مادرای شام شیرخواره دید
صبح تا حالا با کسی حرف نزده
فکر کنم حرمله رو دوباره دید
**
حرمله گلشنمو ازم گرفت
گل رو دامنمو ازم گرفت
من اگه لالا نگم دق مکنیم
لالایی گفتنمو ازم گرفت
**
حرمله خدا تحقیرت کنه
الهی داغ ببینی پیرت کنه
یه جوری زدی زمینگیرم کنی
الهی خدا زمینگیرت کنه
علی اکبر لطیفیان
********************
اشعار شب هفتم محرم - مهدی مقیمی
آمدم خیمه تا وداع کنم
دیدم از داغ آب می سوزی
بردم آبت دهم ولی دیدم
زیر این آفتاب می سوزی
**
کاش آبی شود مهیا تا
خجل از روی خواهرت نشوم
سعی کردم که وقت بردن تو
چشم در چشم مادرت نشوم
**
پشت سر را نگاه کن پسرم
جلوی خیمه ها رباب نشست
به امیدی که خیمه برگردی
آمد و زیر آفتاب نشست
**
من که طاقت ندارم ای گل من
که نگاهی کنم به پشت سرم
لیک حس می کنم که آمده اند
جلوی خیمه ها زنان حرم
**
گر چه ای کودکم نمی بینم
ذره ای رحم در دل اعدا
شاید این دفعه وضع ، فرق کند
کودک من توکلت به خدا
**
به رخ کودکم نگاه کنید
رنگ ، دیگر به روی طفلم نیست
کوفیان إرحمو بهذالطفل
قطره ای هم برای او کافیست
**
خودمانیم شیرخوارهء من
کاش از شاخه ات نمی چیدند
کاش پوشانده بودمت به عبا
تا گلوی تو را نمی دیدند
**
وقتی می آمدیم خواهر تو
با نگاهش مرا معذّب کرد
تا تو برگردی و بخوابی باز
عمه گهواره را مرتب کرد
**
تو بگو من چطور پاسخ این
یک حرم ، اضطراب را بدهم
عمه با من ، علی بگو که چطور
من جواب رباب را بدهم
**
این گلو مثل ساقۀ گل بود
قطع کردن ، تبر نیاز نداشت
کس نپرسید حرمله این طفل
به سه شعبه دگر نیاز نداشت
**
آه ، تصمیم ، واقعا سخت است
وای اگر تیر جابجا بشود
تیر را از گلو اگر بکشم
ترسم این است سر جدا بشود
**
عطش آرام کرده بود تو را
تاب حرکت نبود در بدنت
حرمله با سه شعبه باعث شد
بنگرم باز دست و پا زدنت
**
بعد از عباس ای علی اصغر
خیمه ها را تو زیر و رو کردی
از سرِ شانه ام گرفتی پر
هوس شانۀ عمو کردی
**
با دو دستی که غرق در خون است
اشک خود را ز گونه پاک کنم
می برم پشت خیمه ها که تو را
با دل خون درون خاک کنم
**
شاید این طور دشمنان دیگر
رأس تو از بدن جدا نکنند
بین سرها سر تو را شاید
لااقل روی نیزه ها نکنند
**
لکن از قوم کوفی و شامی
می شناسم تمام را پسرم
تو برو تا دقایقی دیگر
وعدهء ما به نیزه ها پسرم
**
دوست دارم به سمت خیمه روم
تا شود عمه مرهم دردم
من فقط مانده ام عزیز دلم
با چه رو سمت خیمه بر گردم
مهدی مقیمی
برگرفته از وبلاگ حسینیه
**********************
اشعار شب هفتم محرم – ایمان دهقانیا
دیدی چه آمد بر سر مادر؟ ندیدی
رفتی به نی حال مرا بهتر ، ندیدی
من مادرم ، من را چنین مضطر ندیدی؟
موی سفیدم را علی اصغر ندیدی ؟
تیری از این سو تا به آن سوی گلو رفت
میخواستم اکبر شوی ، این آرزو رفت
چشمم به راه علقمه ، اما نیامد
هر چه نشستم منتظر ، سقا نیامد
دستم به کاری جز دعا بالا نیامد
باران هم در آن حوالی ها نیامد
تیری که سقا را ز پا انداخت ای وای
رو سوی حلق اصغرم می تاخت ، ای وای
قنداقه ات را بستم و خوابیدی و بعد
ای کاش حال مادرت می دیدی و بعد
آویزه ی دست پدر گردیدی و بعد
تیر سه شعبه آمد و خندیدی و بعد
خنده نزن تا که حسین از پا نیفتد
یک قطره خونت بر زمین حتی نیفتد
هنگام غارت مشک هم نمناک می رفت
پیراهنی از پیکری صد چاک می رفت
من ناله ام تا پرده ی افلاک می رفت
در پشت خیمه نیزه ای در خاک می رفت
از خاک با سر نیزه ای بیرون پریدی
دیدی چه آمد بر سر مادر؟ندیدی
ایمان دهقانیا
********************
اشعار شب هفتم محرم
تیری کشید حرمله آخر حیا نکرد
از آن نگاه مضطر خواهر حیا نکرد
از ناله های خسته مادر حیا نکرد
از نازکی حنجر اصغر حیا نکرد
آتش بگیر حرمله آتش زدی مرا
آتش زده است سینه ما را سه شعبه ات
از پا فتاد فاطمه هم با سه شعبه ات
یا ضرب تیغ کشت مرا یا سه شعبه ات
باز است باز چشم علی تا سه شعبه ات
آتش بگیر حرمله آتش زدی مرا
دارم من از تمامى این کوفیان گله
صبرم تمام گشته و سر رفت حوصله
در بین عرشیان خدا گشت ولوله
تا تیر را درون کمان کرد حرمله
آتش بگیر حرمله آتش زدى مرا
جوشانده ای چرا به شرارت گلاب را
دادی به قلب اهل حرم اضطراب را
کم کن برای کشتن او این شتاب را
بیچاره کرد تیر تو آخر رباب را
آتش بگیر حرمله آتش زدی مرا
چشمی سفید بود و گلویی سفیدتر
یارب قسم به عرش، عدویی سفیدتر
پر کن پیاله را به سبویی سفیدتر
موی رباب گشته چه مویی!! سفیدتر
آتش بگیر حرمله، آتش زدی مرا
احساس می کنم که زمین زیر و رو شده
یا آسمان به سرخی زیر گلو شده
اصلا تمام عرش خدا محو او شده
طفلی صغیر طعمه ی تیر عدو شده
آتش بگیر حرمله آتش زدی مرا
خواهد که دست و پا زند اما نمیشود
گوید یکى دو مرتبه بابا....نمیشود!
اى کوفیان دوچشم على وا نمیشود
این سر به روى نیزه ى تان جا نمیشود
آتش بگیر حرمله آتش زدى مرا
برگرفته شده از گروه ادبی بداهه
********************
اشعار شب هفتم محرم – مجید تال
سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند
باید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کند
گریه ی اصغر ، صدای هلهله ، با تیر خود
حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند
مشتی از خون علی را ریخت سمت آسمان
خواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کند
با غلاف خنجری ، بابا پسر را دفن کرد
کربلا را خواست تا در کربلا پنهان کند
گیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کرد
خنده های آخرش را در کجا پنهان کند..
مجید تال
برگرفته از وبلاگ حسینیه
********************
اشعار شب هفتم محرم – مجید تال
چرا بریده بریده است گفتگوی رباب
مگر که تبر سه شعبه است در گلوی رباب
چه خوب شد که علی اصغرش به میدان رفت
اگر نبود که میرفت آبروی رباب
دو قطره اش نرسیده به حنجر طفلش
چگونه آب شود مایه وضوی رباب
به جای اینکه عزیز دلش به حجله رود
به نیزه رفت در این دشت آرزوی رباب
دوباره آمده از پشت خیمه ها انگار
نتیجه بخش نبوده است جستجوی رباب
چقدر خواسته گهواره را عقب بزند
ولی دو مرتبه برگشته است سوی رباب
فقط مقابل زینب نبوده است سری
سری به نیزه بلند است رو به روی رباب
مجید تال
********************
اشعار شب هفتم محرم – علی اصغر ذاکری
داری مقابل پدرت راه می روی
زیبائی تو را به تماشا نشسته است
تصویر دلبرانه ای از روی ماه تو
در چشم پیرمرد چه زیبا نشسته است
**
هر روز لحظه لحظه ی دامادی تو را
با خود هزار مرتبه تصویر می کند
لبخندهای ماحَضر سفره ی لبت
او را چقدر سیر نمک گیر می کند
**
تو فکر می کنی که عصای پدر شوی
حالا که روزگار دلش را شکسته است
تو فکر می کنی که... ولی نه، نمی شود
حالا که تیر توی گلویت نشسته است
**
دارد به زیر داغ تو از دست می رود
کمتر به روی دست پدر دست و پا بزن
نزدیک تر شدی به خدا روی دست او
با حنجری بریده خدا را صدا بزن
**
بر روی خشکی لب بابا چکیده و
شرمنده کرده قطره ی اشک تو آب را
بعد از تو تا همیشه محال است سایه ای...
... در زیر چتر خویش ببیند رباب را
**
پرپر، بریده حلق، به خون غوطه ور، شهید
تقصیر عشق بود اگر اینچنین شدی
ای کهنه کارعاشق ِ شش ماهه! تا ابد...
... بر حلقه های اهل محرّم نگین شدی
علی اصغر ذاکری
برگرفته از وبلاگ حسینیه
********************
اشعار شب هفتم محرم – سید نیما نجاری
سردرد داشت آه ولی شیر نه نداشت
انگشت را در دهن کودکش گذاشت
حسش شبیه پر زدن یا کریم بود
تب کرده بود کودک و حالش وخیم بود
کودک نشسته در بغل مادرش رباب
انگشت میمکید و مادر به التهاب
یعنی حسین! کودکم از دست میرود
دارد علی کوچکم از دست میرود
دیگر نفس نفس زدنش با شماره شد
"بابا بیا مرا ببر"ش با اشاره شد
آمد به صحنه با علی اصغرش و بعد
دریای اشک گشت دو چشم ترش و بعد
تیری سه شعبه آمد و ریشی خضاب شد
کودک برای مرد شدن انتخاب شد
دشمن،صدای هلهله،بالا...بلندتر
اما صدای گریه ی مولا...بلندتر
سرباز کوچک حرمم!تکسوار من
جوشن صغیر من! علی ام!ذوالفقار من
تیری نشسته روی تنت هی تکان مخور
زخمش رسیده تا دهنت هی تکان مخور
چیزی بگو، چه چاره بجویم عزیزکم؟
حالا به مادرت چه بگویم عزیزکم؟
وا میشود شکاف گلو دست و پا مزن
اصغر ! تورا به روح عمو دست و پا مزن
مادر...پدر...شکسته...کودک شکسته تر
زخمش مدام میشود از هم گسسته تر
یک رد خون نازک و یک دشت شاپرک
با چشمهای بسته برگشت شاپرک
سيد نيما نجاري
********************
اشعار شب هفتم محرم – محسن حنیفی
چه با وقار از آن ازدحام بر می گشت
نبرد تن به تنش شد تمام بر می گشت
عموی كوچك سادات حاجی عشق است
ز طوف صاحب بیت الحرام بر می گشت
دو تا حرم كه در آغوش یكدگر بودند
امامزاده به دوش امام بر می گشت
چه می شد اینكه به او قدری آب می دادند
كه طفلكی به حرم تشنه كام بر می گشت
سه شعبه آمد و بخت رباب برگرداند
پدر خجل شده سمت خیام بر می گشت
دوباره یك دو قدم سوی معركه می رفت
دوباره سوی حرم یك دو گام بر می گشت
چه می شد اینكه دعای رباب را بخرند
كه تیر آمده با احترام بر می گشت
سرش به سینۀ بابا، تنش به زیر عبا
چه با وقار از آن ازدحام بر می گشت
محسن حنیفی
********************
اشعار شب هفتم محرم – علی احدی
دو قدم رفته و، می خواست پدر، برگردد
سرِ گهواره به آغوش پسر برگردد
شوق دیدار پسر می كشدش از میدان
ظاهرا از سرِ تكلیف، نظر برگردد
مرد میدان جگرش خون شده بود، آمد تا
به دل معركه با پاره جگر برگردد
او كه مجموعه ی درد است...! نبینم هرگز...!
اینچنین منقلب و زیر و زبر برگردد
صحبت از شهد و عسل بود، ولیكن وقتی
نمك افزوده شود، طعم شكر برگردد
بعد از آن تلخ ترین لحظه رقم خواهد خورد
پدر اینبار، جگر سوخته تر برگردد
نوك پیكان به گلو خیره شد ای وای خدا
چاره ای كن نظر تیر سه پر برگردد
هم گلو نازك و هم تیر به پهنای گلو
وای از آن لحظه كه یك مرتبه سر برگردد
علی احدی
********************
اشعار شب هفتم محرم – محمد جواد شیرازی
رفته تابِ شیرخواره وای بیچاره رباب
نیست وقتِ استخاره وای بیچاره رباب
برد آقا تا که سیرابش کند، با ناله کرد...
بر لب خشکش اشاره وای بیچاره رباب
تا که فرمود: "...إرحموا هذا الرضیع" تیری رسید
حرف او شد نیمه کاره وای بیچاره رباب
حرمله با تیِر مرد افکن علی را ذبح کرد
هنجرش شد پاره پاره وای بیچاره رباب
میخِ محکم را به روی تخته ی نازک بکوب
رفته تاب از استعاره، وای بیچاره رباب
پیکرش را برد بابا تا که پنهانش کند
قلبِ مادر زد شراره، وای بیچاره رباب
عاقبت در پشت خیمه قبرِ مخفی شد عیان
نیست دیگر راه چاره وای بیچاره رباب
رأسِ او را روی نی بستند، این بی رحم ها
کرد با حسرت نظاره وای بیچاره رباب
همسر ارباب ما دیگر شبی راحت نخفت
هر شبش شد پر ستاره وای بیچاره رباب
جای چنگ آخرش روی گلویش سوخت باز
خیره شد بر گاهواره وای بیچاره رباب
کنجِ ویرانه به یاد اصغرش با آه گفت:
مادرم... با من هم آره...؟ وای بیچاره رباب
بیتِ آخر را فقط فهمید هرکس مادر است
شیر در سینه دوباره... وای بیچاره رباب
محمد جواد شیرازی
********************
اشعار شب هفتم محرم – قاسم نعمتی
هرم لبهای تو آتش زده جانم پسرم
قصه ی آب برای تو بخوانم پسرم
پسر ساقی کوثر به چه کاری افتاد
کشته ی طعنه ی این زخم زبانم پسرم
داغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کرد
نعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرم
مادرت دیده به راه است که سیراب آیی
با چه رویی تن تو خیمه رسانم چه کنم
بی هوا تیر رسید و نفسم بند آمد
با نگاه تو گرفته ست زبانم پسرم
خون من گردن آنکس که گلوی تو برید
حسرت بوسه نهاده به لبانم پسرم
صبر کن تا پر قنداقه ی تو پاره کنم
سخت جان می دهی ای راحت جانم پسرم
ز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت است
خندۀ آخر تو برده توانم پسرم
می کَنم قبر تو را دور ز چشم مادر
پدرم داده ره چاره نشانم پسرم
با وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاک
باز هم جان تو بابا نگرانم پسرم
قاسم نعمتی
برگرفته از وبلاگ حسینیه
********************
اشعار شب هفتم محرم – سید محمد جوادی
نام تو را همینکه صدا میزند رباب
آتش به جان کرب و بلا میزند رباب
مثل دل پدر گلویت پاره پاره است
اما دوباره حرف شفا میزند رباب
شد سینه پر ز شیر؛ ولی شیرخواره نیست
مادر بیا که باز صدا میزند رباب
چون در خیال خویش بغل میکند تو را
بوسه به زخم حلق شما میزند رباب
زحمت برای مادر و خلعت برای غیر
دیگر نگو که ناله چرا میزند رباب
قلب سکینه از غم تو تیر میکشد
در هرکجا که حرف تو را میزند رباب
سید محمد جوادی
********************
اشعار شب هفتم محرم – امیر اکبر زاده
یک گام رو به پیش و یکی رو به پس رود
با خود مردّد است به سوی چه کس رود؟
به دستهای خونی خود میکند نگاه
جان آمده به لب که به جای نفس رود
پشت سرش نگاه عطشخیز مادری است
خیره... مگر عبا ز روی طفل پس رود
قنداق را به سینهی خود میفشارد... آه
آرام میکند به سوی خیمهها نگاه
آبش ندادهاند... بماند... که بر دلش
زخم دوباره میزند این خندهی سپاه
گهواره مانده چشم به راه مسافرش
همراه خواهری که شده گریهاش پناه
مانده کجا رود؟ به سوی خندههای شوم؟
یا سمت گریههای عطشناک خیمهگاه؟
امیر اکبر زاده
***********************
اشعار شب هفتم محرم – نوید اسماعیل زاده
هر لحظه از خدا طلب مرگ ميکني
وقتي که دشمنت بلد ِ راه ميشود
ته مانده ي نفس زدنِ صبح تا غروب
صرف کشيدن دو سه تا آه ميشود
**
در موج اشکهاي خودت غرق ميشوي
با اين همه مصيبت و داغي که ديده اي
نسبت به گام قبلي خود پيرتر شدي
کم کم به شانه هاي رقيه رسيده اي
**
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست
شايد سريعتر بشود انکسار تو
حالا که چند قطره فقط آب خورده اي
حالا که شير هست ولي شير خوار تو..
**
حالت شبيه محتضر رو به قبله است
دردسري شده به سلامت رساندنت
از بعد ديدن سر اصغر به نيزه ها
تغييرکرده لهجه ي لالاي(ي) خواندنت
**
دلتنگ گرپه هاي کسي ميشوي که او
آرام سرسپرده به اغوش نيزه ها
"اين گريه ها براي تو اصغر نميشود"
لالايي تو پر شده در گوش نيزه ها
نوید اسماعیل زاده