اشعار شب هشتم محرم - روضه حضرت علی اکبر(ع)
اشعار هشتم محرم - حسن لطفی
یک طرف چشم پدر چشم حرم دنبالش
یک طرف لشگر سیراب به استقبالش
مرکبش دید که خون لخته چکید از بالش
سرِ او خَم شد و اُفتاد به روی یالش
مرکبش سوی حرم نه،سوی شامی ها رفت
دید بابا پسرش سوی حرامی ها رفت
پدرش آمده خود را سر زانو بکشد
آمد داد کشد دست به گیسو بکشد
باید او خم شود و نیزه ز پهلو بکشد
یا که یک تیغه ی جا مانده ز ابرو بکشد
کاش گیرد پسرش زیر بغلهایش را
می کشد روی زمین پیش پدر پایش را
روی این خاک خدایا جگرش ریخته بود
مشت خاکی پس از او روی سرش ریخته بود
دید بال و پراو دور و برش ریخته بود
آه از بین دو دستش پسرش ریخته بود
دست را زیر تنش برد تنش جامی ماند
خوب شد بود عمو ورنه همانجا می ماند
تا بماند قسمش گریه کنان داد نشد
شانه را هرچه که با گریه تکان داد نشد
بوسه بر زخم تبرهای سنان داد نشد
عمه را در وسط جمع نشان داد نشد
قد بابا به کنار پسرش راست نشد
این جوانمرده پس از این کمرش راست نشد
حسن لطفی
برگرفته از سایت حدیث اشک
******************
اشعار هشتم محرم - رضا قربانی
معجر فاطمه شد معجر زینب اینبار
گره ی آن گره از مرگ امامی وا کرد
خواست تا عمه ات از خیمه بیاید پیش ات
کوچه ای را جلویش لشگر شامی واکرد
**
اولین کشته ی عطشان بنی هاشمیان
خنده و هلهله و ساز به جانت افتاد
زهر چشم از همه میخواست بگیرد دشمن
علت این بود که مقراض به جانت افتاد
**
یک بدن بودی و چل بار تو را آوردند
روی هر عضو تنت جای هزاران ضربه ست
وسعت پیکرت ای آهوی زیبای حرم
به خدا بیشتر از خیمه ی دارالحرب است
رضا قربانی
برگرفته از سایت حدیث اشک
*******************
اشعار شب هشتم محرم – محسن عرب خالقی
باز دلشوره ای افتاده به جانم چه کنم
تند تر میزند آخرضربانم چه کنم
پسرم رفته و چنديست از او بي خبرم
باز هم بي خبري برده امانم چه کنم
آه یا راد یوسف پسرم برگردد
نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم
همه ترسم از این است صدایم بزند
دیر خود رابه کنارش برسانم چه کنم
گرگهادور و بر یوسف من ریخته اند
پدری پیرم و افتاده جوانم چه کنم
به زمین خورده انار من وصد دانه شده
جمع باید کنم او را و ندانم چه کنم
جگرسوخته ام را زحرم پوشاندم
مانده ام زار که باقد کمانم چه کنم
محسن عرب خالقی
**********************
اشعار شب هشتم محرم – سید پوریا هاشمی
قصد دارد بدود تاب و توانش رفته
پیرمردی که غریبانه جوانش رفته
هرچه میخواست که با پا برود باز نشد
عجبی نیست سوی معرکه جانش رفته
وقت پیری همه امید پدرها پسراست
تکیه گاه قدو بالای کمانش رفته
فرصت اینکه کند پا به رکابش هم نیست
دیر راهی شود از دست زمانش رفته
از سر ماذنه افتاد موذن برخاک
تا به خیمه غم هنگام اذانش رفته
باچه ضجری به سر نعش علی می آید
باچه حالی که توان بهر بیانش رفته
آمد و دید پیمبر به زمین افتاده
آمد و دید که حیدر ضربانش رفته
هرچه میدید علی بود علی بود علی
بدنش بیشتر از حد مکانش رفته
آنقدر نیزه به هرجای تنش ریخته اند
که توان از بدن نیزه زنانش رفته
تیرها مثل حسن با بدنت لج کردند
هرچه تیر است در این دشت نشانش رفته
عصمت الله به بالای سر شاه آمده
دید در بین کف و هلهله جانش رفته
نوبت کار جوانان بنی هاشم شد
کار بسیار جوانان بنی هاشم شد
سید پوریا هاشمی
**********************
اشعار شب هشتم محرم – حامد جولا زاده
کمرم خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
بخدا پیر شدم تا که تو رعنا شده ای
ای جوان مرگ حرم مادر تو نیست ولی
باعث و بانی موت من و لیلا شده ای
پاشو پاشو پسر سعد به من میخندد
چه کنم تا که ببینم پسرم پا شده ای
معجر خواهر من بعد تو افتاد زمین
باعث دیدن این زینب کبری شده ای
هر طرف مینگرم پیکر تو پخش شده
علی اصغر شده ای پخش به صحرا شده ای
بعد تو سوی دو چشمم بخدا رفت علی
باورم نیست که تو اربا اربا شده ای
کفنی نیست عبا را به تنت میپیچم
در عبایم چقدر خوش قد و بالا شده ای
حامد جولازاده
برگرفته از سایت حدیث اشک
**********************
اشعار شب هشتم محرم – امیر حسام یوسفی
1
به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو
اذان را دلنشين تر مي كند سوز صداي تو
تو آن ممسوس فی اللهی که هنگام اذان گفتن
زبان واژه ها لال است از وصف فنای تو
به رسم ناب تشويق قرائت شك ندارم که
به هر الله اكبر مرحبا گوید خداي تو
پس از هر بند تکبیرت پدر با گریه می گوید
علی اکبر فدای تو علی اکبر فدای تو
ستون خیمه های دلربایی قد و بالایت
عمود عاشقی برپاست با حی علای تو
به تو حی علی خیرالعمل گفتن چه می آید
مگر خیر العمل چیزیست غیر از ربنای تو
غزل بودی و گردیدی قصیده ای گل لیلا
شکست پشت مرا اینگونه تقطیع هجای تو
تصور کردنش سخت است حتی لحظه ای بابا
که باشم من در این عالم دمی صاحب عزای تو
برایت مجلس ختمی درون عرش میگیرد
علی همراه زهرا میشود صاحب عزای تو
قرار این بود، در پیری عصای من شوی،اما
ببین انگار حالا من شدم بابا عصای تو
بیا و باز کن لبهای آغشته به خونت را
که ننویسند مرگم را به پای غصه های تو
۲
به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو
اذان را دلنشين تر مي كند سوز صداي تو
تو افتادی به خاک اما پدر شرمند ه ات گشته
که کاری بر نمی آید ز دستانش برای تو
بیالب برلبم بگذار و جان را از لبم برگیر
بجای آب،جان را می نمایم رو نمای تو
نفس در سینه بابای پیرت حبس شد،زیرا
علی اکبر،ع ل ی ا ک ب ر شدی جانم فدای تو
شبیه پیکرت تقطیع شد صوت حجازی ات
به دستی که زدم بر سر شمردم با و بای تو
کنار پیکرت افتادم از پا و زمین خوردم
به خاک غم نشستم،بشنوم شاید صدای تو
به یادت هست مي گفتم برو آهسته آهسته
ز جا برخيز بابا جان كه مي ميرم برای تو
تنت مانند قرآنی که زیر دست پا مانده
اذان می گوید ای قرآن زخمی هر هجای تو
تمام دشت را هر چه نظر کردم تو را دیدم
شده کرببلای من علی جان کربلای تو
عزيزم دست من خالى و قلبم غرق تشويش است
و اين گرگان سرگردان به دندان ها عباى تو...
عبا معنای خاصی داشت، چشم دشمنانت کور
تویی پیغمبر و یک کربلا تحت کسای تو
مغیره نیست اینجا پس، چرا پهلوی تو زخمیست
شبیه مادرم زهرا شد آخر ماجرای تو
۳
به هر الله اکبر عرش می افتد به پای تو
اذان را دلنشین تر می کند سوز صدای تو
همه بود و نبودم بین این لشگر تو هستی تو
نرو ای هستیم ای دلبرم جانم فدای تو
علی باشد برو اما قدم در پیش چشمم زن
دلم میگیرد ای بابا از این پس از برای تو
تو راهی در دل دشمن شوی و من در این خیمه
برای بازگشتت میکنم فکر عبای تو
صدای ناله ات پیچیده در صحرا علی اکبر
تو گشتی اربا اربا من بگریم در قفای تو
ز جا برخیز افتادن نمی آید به نام تو
شکسته تر شدم انگار بابا در عزای تو
علی در عالم امکان یکی هستی و بعد از تو
نمیگیرد کسی در بین این اصحاب جای تو
همیشه بر غریبی ها غریبان سخت می گریند
تو گریه میکنی بر من و من گریم برای تو
قنوت وتر امشب را میان ظهر میخواندم
محاسن روی دستم بود و مشغول دعای تو
میان گریه عمه زیر لب میگفت: یاجدا
شباهت را ببین تشییع شد بین عبای تو
قرار این بود، در پیری عصای من شوی،اما
ببین انگار حالا من شدم بابا عصای تو
ذبیح اللهی و این بار ای آرامش لیلا
دویدن در دل صحرا شده سعی و صفای تو
همين جا از نفس افتادم و رفت از بدن جانم
نشد پيدا کنم جانم تمام تکه هاى تو
نشانى تو را از خاک صحرا هم که مى پرسم
فقط مى گريد و مى گويد از سوز صدای تو
۴
به هر الله اکبر عرش می افتد به پای تو
اذان را دلنشین تر می کند سوز صدای تو
ببین خورشید از داغ تو دست و پای گم کرده
شفق گون است و بسته بر سر و صورت حنای تو
عزيزم دست من خالى و قلبم غرق تشويش است
و اين گرگان سرگردان به دندان ها عباى تو...
وجود نور اثباتش فقط این است، مثل تو
که هستی در همه جا و نمی آید صدای تو
کشیده دست نقاش ازل، طرح بهشتش را
ز بالای سر (شش گوشه) تا پایین پای تو
چه بی باکانه جنگیدی و حق این بود.حق با تست
وثابت میشود در روز محشر مدعای تو
شب هشتم شفا دادی جوانی را و فهمیدم
یقینا نوش دارو قطره ای باشد ز چای تو
الا یا دهر اف لک ...کفن های یمانی کو
جهان می سوزد از داغ عبا و بوریای تو
علي جان آرزو دارم عليّ اصغرم يك روز
عليّ اكبر بابا شود تحت لواي تو
بزرگ شاه زاده آمده باید بزرگش کرد
ولی نه اینچنین که هست هرجا جای پای تو
نمیدانی مگر خنده به حال من ضرر دارد؟
چرا پس در نمی آید ز حلقومت صدای تو
عزیزم نامرتب کردنت این نیزه های کند
فقط سر نیزه میبینم که مانده لابلای تو
امیرحسام یوسفی
**********************
اشعار شب هشتم محرم – نوید اسماعیل زاده
عرش افتاده زمين يا پسرم افتاده؟
چيست اين شور که در بين حرم افتاده؟
آه يعقوب کجايي که ببيني امروز
گله اي گرگ به جان پسرم افتاده
شده ام آينه و نقش ترکهاي لبت
مو به مو زخم شده بر جگرم افتاده
اين تو هستي همه جا ريخته اي ؟اما نه
پاره هاي تن من دور برم افتاده
تو سبک تر شده اي بين عبا يا اينکه
چند عضو بدنت پشت سرم افتاده
اول جنگ رسيديم به آخر افسوس
در همان مصرع اول سپرم افتاده
نوید اسماعیل زاده
**********************
اشعار شب هشتم محرم
او کعبه ی سروده ی هر انجمن شده است
او دلبر هزار اویس قرن شده است
او "کلنا محمد" آقای کربلاست
گاهی علی و فاطمه ، گاهی حسن شده است
هنگام جنگ آوری اش با مغیره ها
تازه دوباره داغ گل یاسمن شده است
یک کوچه باز شد ، فدکی قطعه قطعه شد
تنها گناه ، نام علی داشتن شده است
بالا سرش رسید و پدر ، دید غرق زخم
دُرِّ نجف چگونه عقیق یمن شده است
قطعه به قطعه ی جگرش را که جمع کرد
مشغول گریه بر جگر خویشتن شده است
روی عبا حدیث کسا نقش بسته است
هنگام روضه خواندن بر پنج تن شده است
جایی مقدر است بسوزد سرش ولی
قبل از تنور سهم دلش سوختن شده است
رخ بر رخش نهاد و صدا زد که های شمر
چکمه بپوش..لحظه ی دیدار من شده است
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید