اشعار عاشورا
اشعار عاشورا – مجید خانی
چقدر ردّ پاست روی تنت
چقدر وحشیانه می زدنت
قاری من چرا نمی خوانی
نکند نیزه خورده بر دهنت
اینقَدَر تیر و نیزه خوردی که
مثل توری شده است پیرهنت
با سم اسب شد تنت تشیع
خاک کرببلا شده کفنت
گرد و خاکی شد و هوا مه شد
تن تو زیر دست و پا له شد
بین گودال تا که غوغا شد
کمر زینب از غمت تا شد
نیزه ای با فشار در بین
استخوانهای سینه ات جا شد
نیزه را اینقدر چرخاندند
استخوانهای تو ز هم وا شد
کشتنت شد برایشان تفریح
بزم شادیشان مهیا شد
مثل عباس و قاسم و اکبر
تن تو نیزه ارباً ارباً شد
روی تل خواهر تو از غم مُرد
چقدر چکمه بر دهانت خورد
تا فتادی تو بی پر و بال
الف قامتم شد از غم دال
تو به مهمانی آمدی ببین
کوفه با نیزه آمد استقبال
دوره ات کرده اند یم لشگر
گیر کرده ای میان این گودال
ده نفر میکنندت تشیعت
با سم اسبها تنت شد چال
بی تو در خیمه میشود غارت
معجر و گوشواره و خلخال
تا که از تن برون شود جانت
میشود پاره گوش طفلانت
سر تو جدا شد و میدیدم
میزدی دست و پا میدیدم
استخوانهای پیکرت میشد
یک به یک جابجا و میدیدم
قطعه قطعه شد تنت ای وای
شدی از هم سوا و میدیدم
در شلوغی ز پشت سر خوردی
ضربه ای بی هوا و میدیدم
روی سینه نشت و می برید
سر تو از قفا و میدیدم
به فدای لبان عطشانت
نیزه خورد و شکست دندانت
غرق خون پیش دیده ی خواهر
بین گودال میزنی پرپر
میزنی دست و پا و میشنوم
ناله یا بُنَیَّ از مادر
می روی پیش چشم من از حال
زیر شمشیر و نیزه و خنجر
میشویم بی پناه بعد از تو
وای اگر سایه ات رود از سر
ای کبوتر اگر پرت افتد
چشم هرزه به خواهرت افتد
مجید خانی
*******************
اشعار عاشورا – حامد جولا زاده
کنار پیکر تو نیزه بسیار
حسینم را رها کن مردم آزار
از این شاه غریبم دست بردار
کمی او را به حال خویش بگذار
مگر خشکی لب ها را ندیدی
که اینگونه تو رگ ها را بریدی
خودم دیدم چگونه پیکرت ریخت
سپاهی بی حیا دورو برت ریخت
جلو چشم حرم بال و پرت ریخت
هزاران نیزه بر روی سرت ریخت
حلام کن که مویت را کشیدند
حلالم کن گلویت را بریدند
همین که پیکرت افتاد بر خاک
کنارم مادرت افتاد بر خاک
طلای خواهرت افتاد بر خاک
حلالم کن سرت افتاد بر خاک
ببین آشفته حال خواهرت را
ببین پهلو شکسته مادرت را
اگرچه باورش سخت است اما
بدون یاورش سخت است اما
برای خواهرش سخت است اما
جلوی مادرش سخت است اما
تنش را عاقبت مثله نمودند
به زیر سم تنش را له نمودند
ز روی نیزها جمعت نمودم
به چه زحمت تو را جمعت نمودم
ز زیر دست و پا جمعت نمودم
میان بوریا جمعت نمودم
سر مغرب شد از گودال رفتند
سنان و حرمله خوشحال رفتند
حامد جولا زاده
*******************
اشعار عاشورا – فرشید یار محمدی
غروب بود هراسی به خیمه گاه افتاد
غروب بود که از پشت ذوالجناح افتاد
نگاش سمت حرم بود و بر زمین می خورد
پناه اهل حرم بود و بی پناه افتاد
و هاتفی که صدا زد نبرد مغلوبه ست
و لشکری که به سمت تنش به راه افتاد
و آه مادری بالا گرفت تا اینکه
مسیر شمر حوالی قتله گاه افتاد
نوشته اند به گودال هم دعا می کرد
مسیر توبه برای سپاه وا می کرد
نوشته اند که زینب به قتله گاه آمد
و این خودش طلب اوج روضه را می کرد
رسید و دید سپاهی گرفته اطرافش
چه صحنه ای … به دل خواهرش چه ها می کرد
هنوز امید به این داشت تا رهاش کنند
چقدر بابت این امر یا خدا می کرد
ولی تمام امیدش گرفت رنگ خزان
همین که دید سنان نیزه دست و پا می کرد
چقدر روضه ی گودال با سنان سخت است
و کاش قبل سنان شمر سر جدا می کرد
هنوز داشت صدای حسین می آمد
که نیزه را …
فرشید یارمحمدی
***********************
اشعار عاشورا
فكر كن ظهر شود روز به آخر برسد
لحظه ها بگذرد و ساعتِ خنجر برسد
لحظهي آخرِ گودال به كُندي برود
خنجرِ شمر سراسيمه به حنجر برسد
فكر كن بينِ اَجانب به چه وضعي به چه حال
زينب از تل به تماشايِ برادر برسد
هرچه بوده است به غارت برود در گودال
بوسهاي از رگ خشكيده به خواهر برسد
ازدحام است و در اين معركه زينب مانده است
به برادر برسد يا كه به معجر برسد
قدِ خم دارد از اين غم، چه كسي مي دانست
ارثِ مادر وسطِ دشت به دختر برسد
**
در اوجِ كينه كسي داشت سمتِ او مي رفت
و دستهايِ پليدش به دستِ خنجر بود
به رويِ تلي از انبوهِ غصه هايِ جهان
به جستجويِ برادر نگاهِ خواهر بود
زمان زمانِ قيامت زمين، زمين لرزيد
گمان كنم كه همان روز، روزِ محشر بود
كسي به دست سري آن طرف به سر دستي
بس است روضهي لب تشنه اي كه بي سر بود
كسي شنيده شد از لا به لايِ هلهله ها
كه نغمه هايِ لبانش غريبِ مادر بود
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
**********************
اشعار شب عاشورا
دلشوره ی فردا داره زینب
غصه ی عاشورا داره زینب
قرآن بخون برادر خوبم
التماس دعا داره زینب
**
من اومدم روتو ببینم سیر
از حنجرت بوسه بچینم سیر
پیش تن بی سر برام سخته
تا صبح بذار پیشت بشینم سیر
**
مضطر ترین ام من یجیبم من
میون این حال عجیبم من
چشمای سرخت کشته خواهر رو
این قدر نگو زینب غریبم من....
**
هوای چشمامون شده ابری
دعا بکن خدا بده صبری
حالا که آماده ی گودالی
برا منم آماده کن قبری
**
دریای چشمت آبی و تر شد
چرا نگاهت سمت معجر شد
بهتت منو یاد حسن انداخت
ذهنت چرا مشغول خواهر شد
**
بس کن بهارم رو نکن پاییز
گفتی ز شمر و غم شده لبریز
ای کاش جای حنجرت میکرد
خنجر برای حلق زینب تیز
**
خواهر بمیره وقتی می نالی
با گریه فکر پا و خلخالی
مشغول کرده فکر خواهر رو
یک تل خاک و شیب گودالی
**
فردا آتیش اینجا به پا میشه
فردا چشاشون بی حیا میشه
فردا جلوی چشم تو خواهر
سر برادرت از تن جدا میشه
**
فردا یه لشگر حمله ور میشه
این خیمه ها هم شعله ور میشه
خودت که بهتر میدونی خواهر
مویی که سوخته درد سر میشه
**
از غصه های من شدی عالم
فردا نمیمونه تنی سالم
پیش تو پیش چشمای مادر
فردا سرم رو میبره ظالم
**
پیش دو چشم مصطفی سخته
این قدر بغض این قدر جفا سخته
فردا جلوی دیده ی زینب
سر رو بریدن از قفا سخته
**
امشب نظر کن دلبر خود را
بوسه بزن پیغمبر خود را
از چیست میگویی به من اینقدر
بیرون بیار انگشتر خود را
**
گودال بلوا شد خدا رحمی
انگار دعوا شد خدا رحمی
دیدم دوازده بار یک خنجر
پایین و بالا شد خدا رحمی
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید