اشعار شهادت حضرت رقیه(س)
اشعار شهادت حضرت رقیه(س)
گریه کردم گریه دارم مثل رود جاری ام
یک نفر هم نیست اینجا تا دهد دلداری ام
لحظه ای گر بایستم از پشت با پا میزنند
بعد تو محکوم بر این رفتن اجباری ام
گاه چوب نیزه از شلاق دردش بدتر است
آنقدر زد به تنم لبریز زخم کاری ام
از سرم تا به کف پایم تماما سوخته
هرکس آمد پیش من خندید بر بیماری ام
من همان یک بار خوابیدم برایم کافی است
از نگاه زجر میترسم پر از بیداری ام
حرف اگر بد میزنم دندان ندارم عفو کن
مشت محکم خورده ام در وقت گریه زاری ام
باورش سخت است میخواهند تحقیرم کنند
باورش سخت است بین عده ای بازاری ام
دختران بابای خود را هی نشانم میدهند
جان بابا نیمه جان از این یتیم آزاری ام
یک طبق آمد غذا آورده اند! اما چرا
بوی تو دارد غذای سفره ی افطاری ام
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی شب 23 محرم 94
**********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س)
عمه شب محبوبه امشب ، معلوم حالم خوبه امشب
میکوبه قلبم مثل گنجیشک ، عمه دلم آشوبه امشب
عمه ببین که جای اون دست سرخی هنوز رو گونه داره
بابام داره امشب میادش ای بچه ها کی شونه داره
تاریکه اما خیلی خوبه مهتاب امشب نیست عمه
بابام من و اینجور ندیده موهام مرتب نیست عمه
عمه از درد لبهام زیر دندون زخم توی لبهام میسوزه
شبا چقدر سرده خرابه عمه کف پاهام میسوزه
کاشکی مدینه بودیم عمه ای کاش نا محرم نداشتیم
مرهم نداریم کاش میشد معجر رو زخمامون میذاشتیم
عمه بابام بیاد خرابه منم باهاش میرم ایشاالله
بابام بیاد میگم بهش که عمه یه پا مرده ما شاالله
میگم بهش وقتی که رفتی عمه به جای ما کتک خورد
افتادم از رو ناقه اونشب با مشت دندونام ترک خورد
افتادم و از حال رفتم من خواب بودم با لگد زد
اصلا نفهمیدم که چی شد بابا خلاصه خیلی بد زد
خیلی دیگه بی حوصلم من بابام خیلی دیر کرده
کاری براش پیش اومده یا موهاش به نیزه گیر کرده
یه حسی داره میگه الان جونم به روی لبهام اومد
عطر بابامه بوی سیبه عمه کمک کن بابام اومد
گم کردم عمه دست و پام و جونی نمونده توی دستام
عمه مراقب باش نیفته بابام و بگذار روی پاهام
بابا سلام ویرونمون و امشب چراغون کردی بابا
سنگین شده سایت عزیزم یاد غریبون کردی بابا
نیاوردی عموم و شکوه به عباست کنم من
چشمام نمی بینه که باید با دست احساست کنم من
چشمام نمی بینه که با دست دارم پی چشمات میگردم
تو حسرت یک بوسه مردم دارم پی لبهات میگردم
من چی شدم تو چی شدی وای بر باد رفته آرزوهام
تو بوی خون روی موهات من بوی دود روی موهام
بابا دروغ هر کی گفته ما پیش دشمن کم آوردیم
بابا خیالت جمع باشه بابا غذا دادن نخوردیم
تو کوچه های شام تا مرگ با عمه ها صد بار رفتم
از تو چه پنهون تا رسیدیم بابا بگم بازار رفتم
اجرا شده توسط حاج محمود کریمی در شب سوم محرم 94
**********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – حسن لطفی
دیدن گریه ی او داد زدن هم دارد
سَر که باشد بغلش حالِ سخن هم دارد
زحمت شانه نکش عمه برایش دیر است
گیسوی سوخته کوتاه شدن هم دارد
کاش عادت به روی شانه نمی کرد سه سال
بندِ زنجیر شدن دردِ بدن هم دارد
ناخُنِ پیر زنی بر رُخ او جا انداخت
کاش می گفت کسی بچه زدن هم دارد؟
ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است
تازه انگشترِ او سنگِ یمن هم دارد
زخمهای سَر و رویِ پدرش را که شمُرد
گفت با عمه چرا زخمِ دهن هم دارد؟
حرمله چشم چران است بدم می آید
مثل زجر است ببین دست بزن هم دارد
چادرِ پاره ی او را به روی دست گرفت
عمه اش گفت به غَساله: کفن هم دارد
حسن لطفی
**********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – سید حسن رستگار
نم نمک کوچه خیس باران شد
دست در دست من قدم میزد
شیطنتهای کودکانه ی او
خلوت کوچه را به هم میزد
**
سوز سرما براش بازی بود
نفسش را مدام «ها» میکرد
چاله ای را پر آب تا می دید
دستهای مرا رها می کرد
**
یادم آمد یکی دو هفته ی قبل
ناگهان گوشواره اش گم شد
مثل ابر بهار می بارید
مثل دریای پر تلاطم شد
**
شادی امشبش دلیلی داشت
صاحب گوشوار نو شده بود
کارش از صبح تا همین حالا
جست و خیز و بدو بدو شده بود
**
پرچم خیمه تا نمایان شد
بی امان می دوید و بر می گشت
مادرش گفت او چه شیطان است
وای اگر دخترت پسر می گشت
**
روضه خوان روی پله ی منبر
رفت تا عرش را نظاره کند
رفت تا چشم گریه کن ها را
غرق دریائی از ستاره کند
**
دختر من عرو سک خود را
بین آغوش خود گذاشته بود
مات و مبهوت روضه خوان شده بود
دست بر گوش خود گذاشته بود
**
مجلس آن شب تمام شد اما
گریه شد رزق و آب و دانه ی ما
دخترم روضه را بغل کرد ُ
با خود آورد سمت خانه ی ما
**
عصر فردا که می رسم از راه
مادرش بغض کرده می گوید
تو بیا و جوابگویش باش
پاسخ صد سوال می جوید
**
دختر چار ساله – فاطمه ام –
گفت : بابا خرابه یعنی چی ؟
این که آقای روضه خوان می گفت
دل زینب کبابه یعنی چی ؟
**
راست میگفت گوش را کندند
زینت گوش را در آوردند؟
راست میگفت جای شام آن شب
توی ظرف طلا سر آوردند؟
**
هی سوال و سوال پشت سوال
پاسخ من برای او اشک است
دل او خون از این مصیبتها
دل در خون دوای او اشک است
**
رفت و آمد برای خیمه ی خود
چادر از کیف مادر آورده
دخترم گوشواره هایش را
از دو گوش خودش دراورده
سید حسن رستگار
**********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – حسن لطفی
خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست
بابا یتیم یعنی دست نوازشم نیست
باید بگیرم امشب دیوار را نیفتم
عمه حواس جمع است اینجاست تا نیفتم
حتی توانِ ماندن از بالِ من نیاید
گفتی به زجر دیگر دنبالِ من نیاید
من دوست دارم این را این زخم را که اینجاست
ردی که بر رُخَم هست نقشِ عقیقِ باباست
دیدم چقدر رویَت تغییر کرده بابا
دیدی چه با گلویم زنجیر کرده بابا
آنان که روبرویت شمشیر را کشیدند
وقتی به گردنم بود زنجیر را کشیدند
بابا تمام کردند وقتی غذایشان را
انداختند پیشَم نان خشکهایشان را
کوچکتر از من اینجا این دختران ندیدند
دائم بلند کردند بر من صدایشان را
من رویِ خاک بودم تو رویِ خاک بودی
زحمت به خود ندادند هر بار پایشان را...
انگار می شود خوب خون زخمهایِ زنجیر
وقتی که عمه بوسید آرام جایشان را
من روسریِ خود را محکم گرفته بودم
در مجلسی که دیدم هر بی حیایشان را
دندانِ تو که اُفتاد لبهای من تَرَک خورد
لبهای تو که خون شد کردم هوایشان را
بابا سرت زِ نیزه هر جا که گشت اُفتاد
آنقدر خیزران خورد از رویِ طشت اُفتاد
پیشِ لبان خُشکت آن کَس که آب می ریخت
دیدم کنارِ طشت است وقتی شراب می ریخت
ما بارِ شامیان را بر دوش خسته بُردیم
با ما عمو نبود و چوبِ حراج خوردیم
برخاست گرد و خاکی تا نیزه خورد بر خاک
دیدم عموی خود را با نیزه خورد بر خاک
این خارها بزرگ اند رفتیم و بی هوا رفت
از رویِ پا در آمد خاری که زیر پا رفت
سنگی بِسویم آمد اما به زینبت خورد
اُفتاد پیشِ پایم سنگی که بر لبت خورد
خاکسترِ تنوری مویِ تو را گرفته
این سنگ بی مُرُوَت بوی تو را گرفته
حسن لطفی
برگرفته از وبلاگ حسینیه
**********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س)
خوردم زمین بابا بگو چشم نظر چیست ؟
این آبله آین زخم این خون جگر چیست ؟
آشفته ام آشفته ی این کاکل سر
وقتی که مویم سوخته سنجاق سر چیست ؟
کردم تکلم با سرت بر نی چه مشکل
من تازه فهمیدم که این درد کمر چیست ؟
جز خواهرت زینب کس دیگر نفهمید
ضرب لگدهایی که خوردم بی خبر چیست ؟
در این خرابه دخترت هیئت گرفته
شیرین زبانت حیف که لکنت گرفته
هر شب صدایت کردم و مشتی به من خورد
حالا صدایم موقع صحبت گرفته
دستم به دیوار است و پهلویم شکسته
قدم شبیه مادرت حالت گرفته
بازار شام و گوشوار خونی من
از چشم من خواب خوش راحت گرفته
حالا منم با چشم های بی فروغی
ماها کجا دروازه ای با آن شلوغی
آن دختر شامی به من حرف بدی زد
با نان خشک خویش حلوای مرا پخت
حوریه ات بودم کسی روی پرم رفت
آنقدر رقصیده اند بابا که سرم رفت
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در روز سوم محرم 94
**********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – محسن حنیفی
از وقار عمه جان خود حجاب آموخته
او مودب بودنش را از رباب آموخته
با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت
رزم را از فاطمه، از بوتراب آموخته
چشم بارانی او آموزگار اشک بود
گریه کردن بر لبت را او به آب آموخته
زلفهایت را ورق میزد شبیه مقتلی
روضه را از زخم جلد این کتاب آموخته
جمع زد زخم تو را با زخم های مادرت
با شمارش کردن آنها حساب آموخته
چشم بیدار شبش را چشم زد شام حسود
پلک هایش چند روزی هست خواب آموخته
زلف تو گفت از تنور و دخترت آتش گرفت
سوختن را پا به پایش آفتاب آموخته
گاه باید که ادب از بی ادب آموخت، پس
بوسه را از چوب در بزم شراب آموخته
محسن حنیفی
برگرفته از سایت بی پلاک
**********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – مهدی مقیمی
گرچه دیر آمدی بیا که عجیب
دل برای رخ تو تنگ شده
بسترم خاکهای ویرانه
بالشم مدتیست سنگ شده
**
حرفهای من اذیتت نکند
شرح حال من است این گله نیست
زخم پای نحیف دختر تو
زخم عشق تو هست آبله نیست
**
سخت مشتاق دیدنت بودم
لحظه لحظه به شوقم افزودی
آمدی با سر و نشان دادی
که تو مشتاق تر ز من بودی
**
هرچه پرسیدم از تو دشمن تو
زود با کعب نی جوابم داد
تشنگیّ و گرسنگی به کنار
دوری روی تو عذابم داد
**
شاد بودم که باز همچو شبی
جلوۀ روی یار می بینم
آرزویم سراب شد زانکه
روی ماه تو تار می بینم
**
موی من چون سیاهی شب بود
حال همچون سپیدی فجر است
این سیاهی به روی یاسِ تنم
اثر تازیانۀ زجر است
**
دیگر از دست زجر خسته شدم
این کبودی همه نشانۀ اوست
به خدا تار دیدن چشمم
سببش سیلیِ پیاپی اوست
**
ماه من از چه این همه مدت
از من و عمه دور ماندی تو
دور ماندن به یک طرف دیگر
از چه کنج تنور ماندی تو
**
دیدمت روی نیزه ها هر بار
قدر یک بوسه خنده کردم من
به همان بوسه های راه دور
ای عزیزم بسنده کردم من
**
عوض من شما بگو به عمو
دشمن آمد به سمت من بابا
با نوک چکمه زد به پهلویم
عمه با ناله گفت یا زهرا
**
بعد از آن شب نفس کشیدن من
ای پدر جان چقدر دشوار است
راه رفتن برای من سخت است
اکثرا تکیه ام به دیوار است
**
کمر و دست و پهلویم پر درد
رخ کبود است و نیست بینائی
من که منظور را نفهمیدم
عمه می گفت مثل زهرائی
**
من سرت را به درد آوردم
جان خود را به تو بدهکارم
این سفر بی رقیه ممکن نیست
از سرت دست بر نمی دارم
مهدی مقیمی
برگرفته از وبلاگ حسینیه
**********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – محمد جواد شیرازی
از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد
از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد
غروب روز دهم بود عمه ام افتاد
عبای خونی تو تا به دوش قاتل شد
تمام اهل حرم را سوار محمل کرد
عمو نبود... پدر، کارِ عمه مشکل شد
میان کوفه همه زیر لب به هم گفتند:
عقیله همسفر مشتی از اراذل شد
تمام دشت بهم ریخت آن زمانی که
نگاهت از روی نی سوی عمه مایل شد
چکید خون سرت... خواهرت دلش خون شد
گواه این سخنم خون و چوبِ محمل شد
به جای تک تک ما عمه کعب نی خورده
برای تک تک ما مثل شیر حائل شد
خدا کند که پدر جان ندیده باشی تو
چگونه دختر حیدر به شام داخل شد
هزار خطبه ی قرّاء خوانده خواهر تو
جواب این همه خطبه فقط کف و کِل شد
عقیله، کعبه ی غم، قبلةُ البرایا* بود
ز اشک نیمه شبش خاک دشت ها گِل شد
میان نافله ها یاد مادرش می کرد
همیشه روضه ی او برکت نوافل شد
اگرکه پیر شدم، عمه ام مقصر نیست
گمان نکن که دمی از رقیه غافل شد
* قبلة البرایا: از القاب حضرت زینب به معنای قبله و پیشوای ابرار
محمد جواد شیرازی
برگرفته از وبلاگ حسینیه
**********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – علی مشهوری
می زند شام خنده بر آهم
مثل کوفه ست شاید اینجا هم
بس که من ناله می کنم هرشب
عالمی شد پریش از آهم
طبق آورده اند عمه چرا؟
من که گفتم غذا نمی خواهم
بوی خون هم ز تشت می آید
به گمانم که بوی بابا هم
بوی باباست من یقین دارم
السلامُ عَلَیک ای ماهم!
تو نبودی و ناسزا گفتند
خارجی خوانده اند ما را هم
رسم هاشان چقدر بر عکس است
مثلاً،من که دختر شاهم،
عده ای سنگ هدیه آوردند
تازه دادند نان و خرما هم
جای اسبابِ بازیم بابا
غل و زنجیر بود همراهم
هم کبودم هم اینکه سوخته موی
مثل دیواره های یک چاهم
زجر از این زمانه سیرم کرد
طفل بودم غم تو پیرم کرد
علی مشهوری
برگرفته از سایت حدیث اشک