اشعار فاطمیه – مدح – محمد حسین رحیمیان

 

صاحب نفسان خاک در حضرت زهرا

محتاج دعای سحر حضرت زهرا

 

چون فضه و اسما همه شب گرم طواف است

جبریل امین دور سر حضرت زهرا

 

من معتقدم شعبه ای از عرش الهی است

آنجا که بیفتد نظر حضرت زهرا

 

ای کاش که باشیم فقط یک شب جمعه

در کرببلا همسفر حضرت زهرا

 

دارد به دلش هول و ولا ضد ولایت

تا چادر خاکی است سر حضرت زهرا

 

در پیش دو چشمان علی و حسنینش

خون کرد مغیره جگر حضرت زهرا

 

هستند چهل بی سر و پا متهمانِ

آتش زدن بال و پر حضرت زهرا

 

غم بیشتر از این ؟ که علی خانه نشین شد

تا شد ، ز خجالت کمر حضرت زهرا

 

محمد حسین رحیمیان

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح – محمد حسین رحیمیان

 

ای مقام تو فراتر ز همه باورها

مادر اهل یقین سایه ی بالاسرها

 

همه مدیون تو هستند الهی مادر

سایه ات کم نشود از سر این نوکرها

 

هر کسی واژه یا فاطمه را یاد گرفت

نشود تا به ابد بسته به رویش درها

 

ریشه در حرمت بسیار تو دارد بانو

احترامی که گرفتند همه مادرها

 

برکت داد به نسل تو خدای عالم

تا شود کور دو چشم همه ی ابترها

 

قبله ی ام بنینی و رباب و زینب

الگوی قاسم و عباس و علی اکبرها

 

خاک پای حسنینت همه صاحب نفسان

به تو دارند ارادت همه پیغمبرها

 

من ازین سوختنت پای علی فهمیدم

فاطمه هست فقط یاور بی یاورها

 

پشت در یک تنه تو محشر کبری کردی

محسنت شد سپرت جای همه لشکرها

 

آتش لات و هبل بال و پرت را سوزاند

آب شد تا به ابد قلب علی محورها

 

نا خود آگاه شود ناله ما وا اماه

تا که مسمار ببینیم به روی درها

 

حرف مسمار سد و باز نفس بند آمد

باز هم لرزه نشسته به همه پیکرها

 

آنکه از مادر این قوم خجالت نکشید

الگوی شمر شده و خولی و خیره سرها

 

روضه چادر خاکی تو را زینب خواند

کربلا ، نیمه شب غارت آن معجرها

 

محمد حسین رحیمیان

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح

 

داده‌ست نام فاطمه، داور به زهرا

داده لقب صدیقه اطهر به زهرا

 

جنت همان توصیف اجمالی زهراست

جنت به کوثر وصل شد، کوثر به زهرا

 

امّ ابیهایی‌اش امّ‌الانبیایی است

باید بگویند انبیا مادر به زهرا

 

صبرش زبانزد بوده حتی قبل خلقت

صبری که داده جلوه‌ای دیگر به زهرا

 

به رشته‌های چادرش امّید دارند

آنان که محتاجند در محشر به زهرا

 

ماندم بگویم رفته زهرا به پیمبر

یا که بگویم رفته پیغمبر به زهرا

 

در سیر معراجی خود در آخر راه

زهرا به حیدر می‌رسد حیدر به زهرا

 

خدمت به مولا هم همان خدمت به زهراست

در اصل خدمت می‌کند قنبر به زهرا

 

یعنی همه محتاج زهرای بتولیم

وقتی توسل می‌کند رهبر به زهرا

 

زهرا برای ما همیشه مادری کرد

خیلی بدهکار است این کشور به زهرا

 

تا فیض از دامان معراجش بچینید

سر می‌زند هر صبح پیغمبر به زهرا

 

وقتی پیمبر بود در شهر مدینه

عرض ادب می‌کرد حتی در به زهرا

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در بیت رهبری 20 اسفند94

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

گره به کار فتاده ، ای گره گشای همه

صدات میزنم ای " اِسمُه دوا "ی همه

 

به پات خون همه عاشقان حلالت باد

تو حیدر همه هستی و لافتای همه

 

اگر غلام تو هستند من غلام همه

اگر گدای تو هستند من گدای همه

 

قسم به کعبه تعجب نمی کند کعبه

اگر مراد تو باشی ز ربنای همه

 

رسول گفت که یک هشتم عدس کافیست

محبت اسد الله ، علی ،برای همه

 

قبول کردن و رد کردنش به دست علیست

نخست سمت نجف میرود دعای همه

 

سر مرا به دو تا تکه سنگ بند نکن

نجف برای من و کعبه هم برای همه

 

شریک کرد خدا شیعه تو را با تو

نوشته اند ثواب تو را به پای همه

 

خدا نیاز ندراد عبادت ما را

نماز خوانده علی یک تنه به جای همه

 

علی اکبر لطیفیان

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – مدح

 

مظهر توحيدى و پنهان و پيداى منى

انتهاى خواهش و اوج تقاضاى منى

 

سائلِ دستِ بفرماهاى امروز توام

اعتبار سربلندى هاى فرداى منى

 

آنچه تسكين مى دهد جان مرا يا فاطمه است

من همان رودِ پر از موجم، تو درياى منى

 

ليلة القدرى، كسى هرگز نمى فهمد تو را

هرچه هم بالا بيايم باز بالاى منى

 

در ميان سجده ها بهتر تو را حس مى كنم

بس كه تو مثل خداوند تعالى منى

 

تو همين كه رد شدى از كوچه ى تاريك شهر

با غبار چادرت اِنّا هَديناى منى

 

مرد مى خواهد كه از آتش مرا بيرون كند

پس يقين دارم كه در محشر تو آقاى منى

 

در قنوت تو يهودى نيز سهمى مى برد

چه رسد من كه پى درد و مداواى منى

 

مادرى يعنى همين كه من گنهكارم ولى

تو به فكر توبه اى، انگار تو جاى منى

 

من همين كه پيش تو باشم خيالم راحت است

خاطرم جمع است مشغول تماشاى منى

 

در ازاى نوكرى دينار و درهم رو نكن

تو به تنهايى تمام دين و دنياى منى

 

در ميان بستر ات هم خانه دارِ حيدرى

گرچه شد قدّت خميده باز طوباى منى

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 1 اسفند 94

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح

 

سائلم بر سفره اى که سفره دارش فاطمه است

هرکه مى آید کنار آن کنارش فاطمه است

 

معنى خیر کثیر این است، اگر لطف خدا

بر زمین جارى است قطعاً آبشارش فاطمه است

 

شرط پیغمبر شدن بوسه به دست فاطمه است

تاج پیغمبر نگین افتخارش فاطمه است

 

گر به کعبه رو نمودم زادگاه مرتضى است

گر به کعبه تکیه کردم مستجارش فاطمه است

 

مى شود فهمید از طرز مناجات شبش

هرکه شد عبد خدا پروردگارش فاطمه است

 

فاطمه قبرى نمى خواهد نجف وقتى که هست

مرتضى نقش روى سنگ مزارش فاطمه است

 

پنج بار از آن کسا خورشید اگر بیرون زده

مطمئناً منشاء هر پنج بارش فاطمه است

 

به تلافى دویدن هاى بین کوچه اش

ناقه اى دارد قیامت که سوارش فاطمه است

 

هرکه اینجا نوکرى کرده خیالش راحت است

آنکه محشر مى دود دنبال کارش فاطمه است

 

آنکه در وقت اسیرى با سلاح خطبه اش

کوفه را ساکت نمود آموزگارش فاطمه است

 

زور بازویش چهل تن را به زانو مى زند

حیدرِ تنها سپاه استوارش فاطمه است

 

مى چکد از دامنش خون، مى چکد اشک از رخش

باغ سرسبز ولایت لاله زارش فاطمه است

 

محسنى که ثلثى از سادات مى ماندند از او

پشت آن دیوار حالا سوگوارش فاطمه است

 

اجرا شده توسط حاج منصور در 30 بهمن 94

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

آسمان ساز، ملک ساز، کبوتر ساز است

دست بر هر ملکى که بزند پر ساز است

 

مادرى بود که در قالب دختر آمد

چون نمیخواست بفهمند پیمبر ساز است

 

مولد شیرخدا بود ندادش تغییر

ورنه زهرا نظرش کعبه ى دیگر ساز است

 

تا ببینیم که زهرا چه تدارک دیده

لیلة القدر خداوند مقدر ساز است

 

کم ما را که گرفته است زیادش کرده

این کریمه کرمش چند برابر ساز است

 

سنگ دادیم در خانه طلایش کردند

فاطمه جاى خودش، خادمه اش زر ساز است

 

جنت از ردشدن فاطمه آباد شده

بسکه رد قدم فاطمه مرمر ساز است

 

دل بى قیمت و بى ارزش ما ارزش یافت

دل سپردن به غم فاطمه گوهر ساز است

 

حوض کوثر گه تقسیم مقسم میخواست

کوثر عرش خودش ساقى کوثر ساز است

 

انبیا آرزوى خادمى اش را دارند

شاه بانوى على فضه و قنبر ساز است

 

حب زهرا و على لازم و ملزوم همند

حب این دو ست که سلمان و ابوذر ساز است

 

گر دهان باز کند صبح قیامت بدمد

آه آه جگر سوخته محشر ساز است

 

علی اکبر لطیفیان

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

همه تسبیح بدستند به تسبیحاتش

همه تفسیر بدستند پى آیاتش

 

باطنش جاى خودش ، ظاهر او هم سِر است

ما تماما همه محویم، تماما ماتش

 

فاطمه عبد خدا هست ولى رب من است

کافرم گر نتوانم بکنم اثباتش

 

چه کسى دیده که از عرش کسى برگردد

زانهمه جلوه فقط سیب شود سوغاتش

 

میرسیدند بهم تا که على و زهرا

روبرو میشد؛ در اصل على با ذاتش

 

"عابدان سر به بر اندر طمع روضه خلد

عاشقان جان به کف اندر طلب مرضاتش"*

 

دور تا دور قدش را وسط کوچه ى شهر

می گرفتند ملائک پى تشریفاتش

 

آن نمازى که در آن صحبتى از فاطمه نیست

صاحبش را برساند به جهنم...آتش

 

حرم فاطمه با خاک نجف باید ساخت

وقف زهراست نجف با همه ى ذراتش

 

در زدن یا نزدن فرق ندارد اینجا

نیست وابسته ى سائل کرم بالذاتش

 

مهر خانوم برایش به دو عالم کافى ست

هر که باشد پى جبران شدن مافاتش

 

آن فلانى و فلانى و فلانى سه بت اند

لعنت شیعه به "عزى" به "هبل" به "لات" ش

 

علی اکبر لطیفیان

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح – محمد بختیاری

 

توصیف تو اگرچه میسر نمی شود

این بس که بی تو خلق پیمبر نمی شود

 

تو کوثری و حیدر تو ساقی تو ، پس

غیر از علی برای تو همسر نمی شود

 

در چشم من اگر همه عالم شود بهشت

با خاک پای فضه برابر نمی شود

 

ای آفتاب روی تو پیوسته در حجاب

محشر بدون روی تو محشر نمی شود

 

من کافرم اگر که به غیر تو رو کنم

هرگز غبار راه تو کافر نمی شود

 

زنده ست آنکه با غم تو می شود شهید

مرده ست آنکه پای تو پرپر نمی شود

 

این روزها علی به امید تو زنده است

هرچند حال و روز تو بهتر نمی شود

 

گفتی میان آن در و دیوار این چنین :

"شادم که مو کم از سر حیدر نمی شود"

 

حتی خیال طاقت داغ تو را نداشت

اشکم حریف روضه ی مادر نمی شود

 

محمد بختیاری

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح – محسن حنیفی

 

بهشت جلوۀ نور جلالی زهراست

پَر ملائکه در خانه قالی زهراست

 

دخیل بسته به نخ های چادرش مریم

همین دلیل مقامات عالی زهراست

 

مقام خادمه اش آرزوی هر ملک است

خدیجه خادمۀ خردسالی زهراست

 

ملیکه ای که علی نیز سرورش خوانده

علی که شاه حجاز است و والی زهراست

 

نگاه فاطمه ازخاک فضه می سازد

طلا غبار ظروف سفالی زهراست

 

دوشنبه می رسد از راه و باز مژگانم

غبار روی ضریح خیالی زهراست

 

برای جلوۀ مهتاب روز او شب شد

ظهور نور علی در لیالی زهراست

 

شکست پهلوی زهرا، شکسته شد حیدر

علی که آینۀ لا یزالی زهراست

 

هنوز شانۀ دیوار می زند فریاد

که داغدیدۀ قدّ هلالی زهراست

 

محسن حنیفی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح – مهدی رحیمی

 

گل که شد مقصود حتی خار حاجت می دهد

خار با تو می شود گلزار حاجت می دهد

 

زینب و زهرا بماند فضه هم جای خودش

توی این خانه در و دیوار حاجت می دهد

 

گرچه ایام عزای فاطمه این روزهاست

ذکر یا حیدر ولی بسیار حاجت می دهد

 

حب مولا را میان قلب خود تشدید کن

چون که زهرا طبق این معیار حاجت می دهد

 

فاطمه باذکر مولا می دهد کرببلا

کعبه گر با ذکر استغفار حاجت می دهد

 

فاطمیه شد اذان را نیز با حاجت بگو

یاعلی وقتی شود تکرار حاجت می دهد

 

از طبیبان جهان باید بپرسی که چطور

درمیان بستر این بیمار حاجت می دهد

 

شعله میداند که از نزدیک شاهد بوده است

فاطمه بین در و دیوار حاجت می دهد

 

مهدی رحیمی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح – نادر حسینی

 

زهرا همان کسی که دلی داغدار داشت

یک کوه صبر در همه جا در کنار داشت

 

او مظهر نجابت و عصمت در عالم است

او از حیا به دور خودش یک حصار داشت

 

چیزی نمانده بود که پیغمبری کند

از بس که او به پیش خدا اعتبار داشت

 

کم سن و سال بود ولی مادر همه است

حتما شنیده اید که هجده بهار داشت

 

زهرا یتیم شد به همین سن و سال کم

با او زمانه هم سر ناسازگار داشت

 

از گریه های او چه  بگویم که فاطمه

هر روز روی گونه ی خود آبشار داشت

 

هی گریه،گریه،گریه،شب و روز گریه کرد

از بس که فاطمه گله از روزگار داشت

 

این شعر قصد روضه ندارد ولی نشد

تا بگذرم که فاطمه از شیشه بار داشت

 

هرگز نشد که بگذرم از اینکه کوچه نیز

بعد از عبور فاطمه  گرد و غبار  داشت

 

هرگز نشد،نشد که نشد بگذرم از این

از اینکه روی فاطمه رنگ انار داشت

 

زهرا شهید گشت  ولی کاش لا اقل

او هم شبیه اینهمه سنگ مزار داشت

 

نادر حسینی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح – حسن لطفی

 

دُنبال بهاریم بهاری که نداریم

دریاب زمین را به قراری که نداریم

این چشم بیارا به غباری که نداریم

دنبال مزاریم مزاری که نداریم

 

عزمی بده تا مرز جهادی تو باشیم

ای کاش بیایی و منادی تو باشیم

 

عزم من و تو جزم شد و کارگر افتاد

دشمن به عقب رفته و از پشت سر افتاد

تا پای فشردیم از عالم سپر افتاد

با آلِ علی هرکه در افتاد وَر افتاد

 

ما سخره ی سختیم که از باد نلرزیم

این درس به ما مادر ما داد نلرزیم

 

هرجا که بلند است به زیر قدم ماست

بر هرچه سه تیغ است شکوه عَلَمِ ماست

هر بیش که دارند در این پهنه کَمِ ماست

موجیم که آسودگی ما عَدَم ماست

 

ما درس جز از محضر اسلام نگیریم

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

 

هر بادِ مخالف شده جوشن به تنِ ما

هر تیر توان داد به برخاستنِ ما

با ماست همیشه نفسِ بت شکن ما

در سایه ی زهراست تمام وطن ما

 

این خصم زبون است اگر بد دهنی کرد

وین سیره یِ زهراست که دشمن شکنی کرد

 

بانو چه شگفت است هبوتی که تو داری

قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری

صد رشته قنات است قنوتی که تو داری

آرامش دریاست سکوتی که تو داری

 

دریایِ علی،غیرت طوفانی ات عشق است

ای مرد ترین مرد،رجز خوانی ات عشق است

 

در پایِ علی درد به بال و پرت افتاد

از دست خزان ساقه ی نیلوفرت افتاد

هر شام و سحر بر سَرِ شاخه سرت افتاد

خون بود که از زخمِ تو بر بسترت افتاد

 

این چوب مرا کُشت که شد نوبت تابوت

گهواره نشد قسمت و شد قسمت تابوت

 

با تو چقدر رایحه گُلخانه ی من داشت

این نسل کنار تو فقط میل زدن داشت

قبل از زَدَنَت خنده به لب نیز حسن داشت

افسوس که این بُغچه ی کوچک سه کفن داشت

 

این ساعت آخر بنشین زار بِگرییم

بر غارت پیراهن و دستار بِگرییم

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح

 

دل ما را ببر کنار خودت

تا مدینه به آن دیار خودت

 

آسمان به این بزرگی را

کرده ای طایر مدار خودت

 

روز اول گذاشت حضرت حق

خلقتت را در اختیار خودت

 

تو رسیدی و معجره کردی

با همان سبزه بهار خودت

 

بانی خلق ما شدی و شدیم

از همان ابتدا دچار خودت

 

جمع ما را اضافه کن بانو

به غلامان بی شمار خودت

 

تو نشان داده ای صلابت را

با کلام پر از وقار خودت

 

پشت تو گرم بود از آن اول

به لب تیغ ذوالفقار خودت

 

جلوی چشم مرد نا بینا

رو گرفتی به استتار خودت

 

کاش میشد خودت بگویی از

ماجراهای روزگار خودت

 

چشم خاک مدینه منتظر است

که نشانش دهی مزار خودت

 

همه شهر بود و تنها تو

کم نکردی از اقتدار خودت

 

عمر کوتاه تو چه زیبا شد

صرف مظلومی نگار خودت

 

از علی شرم می کنی از چه

تو که ماندی سر قرار خودت

 

میل رفتن مکن که دنیا را

می کنی اه سوگوار خودت

 

هر قدر هم سفارشت بکنم

می کنی اخرش تو کار خودت

 

روزگارم سیاه شد زهرا

مثل ان چشم های تار خودت

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید