اشعار ولادت حضرت امام علی(ع)

 

شب عید است به مولا جگرم حال آمد

برده ام نام علی را جگرم حال آمد

 

رو به ایوان نجف ناد علی می خوانم

صد و ده بار به بالا جگرم حال آمد

 

ضربه کاری او ریشه ی مرحب را کند

تا نشستم به تماشا جگرم حال آمد

 

خاطراتت احد و بدر به زهرا که رسید

با “علی” گفتن زهرا جگرم حال آمد

 

منکر تو هوس آمدن جنت کرد

تا که گفتی برو بابا جگرم حال آمد

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع) –  علی اکبر لطیفیان

 

غیر ازین در، خواهش احسان نمی‌آید به کار

التماس از دست این‌ و آن نمی‌آید به کار

 

اهل تعارف نیستم جان قابل تعارف نبود

محضر معشوق حتی جان نمی‌آید به کار

 

یا که کشکول گدایی یا وبال گردن است

گر نباشد دست بر دامان نمی‌آید به کار

 

بی‌سر و سامان شدن سیر و سلوک عاشق است

طالب دل را سر و سامان نمی‌آید به کار

 

خلوت یک کنج یوسف را عزیز مصر کرد

بی‌گناهان را چرا زندان نمی‌آید به کار

 

کار؛کار پنجه مشگل‌گشای مرتضاست

این گره طوری ست که دندان نمی‌آید به کار

 

کوفه هم ویرانه بود اول؛ علی ‌آباد کرد

چه کسی گفته دل ویران نمی‌آید به کار

 

دوستانت خاک را این‌قدر ارزش داده‌اند

ورنه بی کنعانیان کنعان نمی‌آید به کار

 

لطف کن قلاده‌ام را گوشه صحنت ببند

در نجف غیر از سگ دربان نمی‌آید به کار

**

در میان بی‌قراری‌ها قرار آمد به دست

روزى راز و نیاز از حال زار آمد به دست

 

روز هجران می‌کشیم و شب تقاضا می‌شویم

از خروش عاشقان لیل و نهار آمد به دست

 

نیستم گرچه کلیم‌الله اما در نجف

فرصت گفتار با پروردگار آمد به دست

 

هرچه را بخشيد می‌ریزم به‌پای فاطمه

خرج يارش می‌کنم هر چه ز یار آمد به دست

 

خار را با مهر تو چیدیم گل برداشت شد

گل بدون مهر تو چیدیم خار آمد به دست

 

گفت خالق بعد از این تو خلق کن گفتی به چشم

چشم‌ باز و بسته کردی روزگار آمد به دست

 

ابرویت مثل کمان خم شد ولی شمشیر شد

بعد ازآن لا سیف الا ذوالفقار آمد به دست

 

کعبه شد شأن نزولت پس تو رب الکعبه­ای

این‌چنین  شد که طواف هفت بار آمد به دست

**

گاه شد مظهر خدا و گاه شد مظهر علی

من علی را در خدا دیدم خدا را در علی

 

روز اول از خودش یک نور واحد خلق کرد

نیم آن شد مصطفی و نیمه‌ی دیگر علی

 

این سر قرآن علی و آن سر قرآن علی

حق کتابی را فرستاده ست سرتاسر علی

 

می‌نویسم از ازل ظاهر علی باطن علی

می‌نویسم تا ابد اول علی آخر علی

 

ظاهرش این بود در معراج، الله و رسول

بود اما باطناً، الله، پیغمبر، علی

 

او خودش جای خودش نامش چنان مشکل‌گشاست

که شفاعت می‌کند فردای محشر هر علی

 

یا ابا آدم! ابا شبر! ابا زینب! علی!

همسر زهرا على، داماد پیغمبر علی

 

شهریار و شهسوار و بنده پروردگار

حضرت دُلدُل­سوار و خواجه قنبر علی

 

انبیا دست توسل بر عبایش داشتند

انبیا هرچند بالایند بالاتر علی

**

گر زبانزد هست گرمای بیابان نجف

می‌دمد خورشید از چاک گریبان نجف

 

سفره مولاست گر پهن است هر جا سفره‌ای

عرش هم باشیم اگر هستیم مهمان نجف

 

دورتادور حرم زوزه کشیدن کار ماست

می‌شود نوح نبی وقتی نگهبان نجف

 

آرزوی دیدن جنت نکردم هیچ‌وقت

من خوشم با دیدن ریگ بیابان نجف

 

نیست مدیون کسی الا علی و فاطمه

هرکسی که رفت زیر دین ایوان نجف

 

به قنوت ما نمی‌آید عقیق هیچ­جا

می‌خرم انگشتر از ملک سلیمان نجف

 

ما سر و جانی بدهکار بتول و حیدریم

سر به قربان مدینه جان به قربان نجف

 

رزق آب ‌و نان ما دست حسین است و علی

سال‌ها خوردیم آب کربلا نان نجف

 

نیمه ماه رجب از راه دارد می‌رسد

کربلای ما چه شد دستم به دامان نجف

 

علی‌اکبر لطیفیان

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع) – ایمان کریمی

 

سر به زیر آمده خورشید گدایی بکند

ماه را روی تو هر بار هوایی بکند

 

رو سیاه آمده تا با قلم گلدسته

روی خود را پر از انوار طلایی بکند

 

آمد از دور غریبی دم ایوان طلا

تا که با بردن اسم تو صفایی بکند

 

پای عشق تو گرفتار شده عاشق تو

پس محال است اگر فکر رهایی بکند

 

از حدیثی که (اَنَا اولُ وَالْآخِر) داشت

میشود گفت علی کار خدایی بکند

 

کعبه از عشق برای تو گریبان بدرد

بهر مدح تو غزل جامه ی ایمان بدرد

 

کوچه کوچه نفسش را که صبا می آورد

با خودش حال مناجات و دعا می آورد

 

عطر نان و رطبش، عطر بهشت است یقین

لقمه ای را که فقط دست خدا می آورد

 

تا که دشمن به دلش ترس بیفتد، احمد

با خودش حرز علی را همه جا می آورد

 

از نجف تا به نجف دور زمین آشوب است

مست بودن فقط از جام ولایت خوب است

 

مثل ابری که از آن درّ و گهر می بارید

علی از خوف خدا تا به سحر می بارید

 

وقت رزمش همه دیدند که باران آمد

از هوا روی زمین یکسره سر می بارید

 

آنقدر شهر نظر تنگ به جانش افتاد

که فقط بر سر او چشم  نظر می بارید

 

او خودش دید میان در و دیواره ی باغ

که روی یاس و اقاقیش تبر می بارید

 

کوچه نا امن شد و دست ز حیدر نکشید

بر سر فاطمه اش گرچه خطر می بارید

 

گرچه یک روز علی کشته به محراب شده ست

لیک از داغ در و کوچه ی غم آب شده ست

 

ایمان کریمی

برگرفته از سایت بی پلاک

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع) –  مجید تال

 

شان تو در اندیشه ما جا شدنی نیست

درکوزه که جا دادن دریا شدنی نیست

هرچند که توصیف تو مولا شدنی نیست

تو لطف کنی ناشدنی ناشدنی نیست

 

طبعی که نپرداخت به نام تو تلف شد

بر خاک نوشتند علی ؛ دُرّ نجف شد

 

ماییم و دلی مست در ایوان طلایی

احسنت ! چه معماری انگشت نمایی

تاریخ ندیده به خود اینگونه بنایی

دارد هنر شیخ بهایی چه بهایی...

 

هرکس که تو را دید به زانو زدن افتاد

در صحن تو خورشید به جارو زدن افتاد

 

در خلقت تو هرچه خدا داشت عیان شد

در روز ازل هرچه دلت خواست همان شد

هر کس که گدای تو شد آقای جهان شد

از برکت نام تو اذان نیز اذان شد

 

سردار بجز میثم تمار نداریم

ما غیر علی با احدی کار نداریم

 

مجید تال

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع) –  محمد ناصری

 

دست دل می زنم به دامانت

می سرایم برای چشمانت

 

ای که رحمت ، شبیه به باران

می چکد از میان دستانت

 

عین آبی و من کویرترین

تشنه ی قطره های بارانت

 

نظری، اِی جناب بسم الله

تا شوم آشنای قرآنت

 

کفتری گم شده در این دشتم

آشیان ده مرا در ایوانت

 

عَجزُ الواصِفونَ عَن صِفَتِک

ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک

 

آفتابی شبیهِ خورشیدی

نور، باریده ای و تابیدی

 

بر سر هر که بود در عالم

هرکسی، هر کجا که می دیدی

 

هیچ کس تا مقام تو نرسد

تو تجلاّیِ نابِ توحیدی

 

خانه ی خشتی تو خالی بود

هرچه بود و نبود بخشیدی

 

لحظه ی خلقِ عالمِ ایجاد

لحظه ای بود که تو خندیدی

 

عَجزُ الواصِفونَ عَن صِفَتِک

ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک

 

تا شوم پیش پایتان پرپر

سر من را جدا کن از پیکر

 

یا بسوزان مرا به باد بده

مثل پروانه مثل خاکستر

 

نذر کردم برای تو باشم

تا دم مرگ تا دم محشر

 

بر سر سفره ی تو مهمانم

بده یک جرعه آبی از کوثر

 

سائلم، دست خالی آمده ام

بده آقا به من هم انگشتر

 

نیمه ی دیگر رسول خدا

بی تو کامل نبود پیغمبر

 

عَجزُ الواصِفونَ عَن صِفَتِک

ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک

 

تاج لولاک روی سر داری

شیر مردی امیر و سرداری

 

ذوالفقار آمد و خدا فرمود:

باید این را فقط تو برداری

 

در حدیث آمده که پشت نداشت

زرهی بر تنت اگر داری

 

بی سبب نیست ترس دشمنِ تو

اسداللّهی و جگر داری

 

دست ما را گره بزن بر آن

شال سبزی که بر کمر داری

 

ای که مثل خدا به هر جایی

هر چه که هست تو خبر داری

 

عَجزُ الواصِفونَ عَن صِفَتِک

ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک

 

در گلو باز هم صدا مانده

از سرودن دوباره وامانده

 

آمدی و قلم به توصیفت

روی کاغذ در ابتدا مانده

 

دل کعبه نه این دهانش بود

از تعجّب شکسته وامانده

 

ای که ناز صدای تسبیحت

در خرابات جان ما مانده

 

بر در خانه ات دلم مولا

کاسه در دست چون گدا مانده

 

همّت حیدریِ زینب توست

اگر اسمی ز کربلا مانده

 

هدیه ی ما برای روز پدر

صد و ده بار ذکر یا حیدر

 

محمد ناصری

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع) –  سید نیما نجاری

 

امشب دلم هوای تمنا گرفت و بعد

دستی به سوی دامن مولا گرفت و بعد

دست دگر به چادر زهرا گرفت و بعد

یکجا تمام حاجت خود را گرفت و بعد

دستی شراب و دست دگر زلف یار شد

 

امشب عجیب سر به هوایم برای تو

فارغ ز هرچه چون و چرایم برای تو

درّ نجف به دست نمایم برای تو

فرمان بده تا بسرایم برای تو

جانم دوباره بی دل و بی اختیار شد

 

مستی نه از پیاله که از خمره ی سبوست

من در میان میکده و شعر روبروست

ساقی بیار باده که هنگام گفتگوست

"شیرخدا و رستم دستانم آرزوست"

نوبت به گفتن از شه دلدل سوار شد

 

زیباترین قافیه در هر غزل، علی

حی علی خیرعمل...در عمل، علی

"ثبت است بر جریده ی" بین الملل، علی

شیرین لب و شکر دهنی و عسل، علی

حافظ بیا که نوبت زلف نگار شد

 

موسا شدی و سینه ی من شرحه شرحه نیل

از تو اشارتی شد و از من بک الدخیل

میل شکار کرده ای...ای شاه بی بدیل

آمد هزار ناله که مولا ! اناالقتیل

تیری برو نشانه که وقت شکار شد

 

در خود هزار مرتبه تکرار میشوم

رسوای کوی و برزن و بازار میشوم

شاعر اگر نشد...سگ دربار میشوم

یک شب که استخوان ندهی هار میشوم

مولا ! گدایی تو مرا افتخار شد

 

از یک محبت ازلی خلق کرده اند

لایق نبوده ایم...ولی خلق کرده اند

حتما برای یک عملی خلق کرده اند

ما را فقط به عشق علی خلق کرده اند

آری کتاب خلقت ما آیه دار شد

 

نور شما در آینه ها منعکس بود

عیسا دمش به ذکر لبت ملتمس بود

این خرقه بی محبتتان مندرس بود

هرکه علی نگفته دهانش نجس بود

اسلام با ولای شما ماندگار شد

 

نوبت به خلق چهره ی ماهت رسیده است

وقتی خدای، صورتتان را کشیده است

قطعا تو را شبیه خودش آفریده است

روحی فداک…! روح تو را تا دمیده است

در گردش زمین و زمان انفجار شد

 

به به، به هی هی تو به وقت سواری ات

جانم فدای زخم زدنهای کاری ات

عالم فدای خشم دو چشم اناری ات

میدان شکسته از عمل انتحاری ات

دشمن به سوی قبر خودش رهسپار شد

 

دشمن ز نعره ی علوی رانده میشود

آری سپاه بی سر و وامانده میشود

هرجا علی سپهبد و فرمانده میشود

یک روزه جنگ فاتحه اش خوانده میشود

ابرو مکش عدوی تو پا به فرار شد

 

ابرو مکش که سخت نمایی قرار را

بر هم زنی به وقت نبردت فرار را

بیچاره دشمنی که نبیند سوار را

هوهو مزن که مست کنی ذوالفقار را

لشکر ذلیل هر دو دم ذوالفقار شد

 

فتح نبرد، یکه و تنها نمیشود

با یک نفر که اینهمه غوغا نمیشود

قطره حریف حمله ی دریا نمیشود

مشت علی گره بشود وا نمیشود

آقا یواش...! دشمنتان تارومار شد

 

ای جانشین حق، نظری هم به ما بکن

یعنی که درد شیعه ی خود را دوا بکن

فکری به حال مُحرم "گنبدطلا" بکن

یک کعبه نیز در نجف خود بنا بکن

به به عیار کعبه صدوده عیار شد

 

این سو خدا و آن طرف ماجرا تویی

یک سمت سیف و سمت دگر لافتی تویی

قبل از "ألست..." صاحب "قالو بلی" تویی

بعد از خدای، کفر نگویم خدا تویی

سجده کنید چون که علی آشکار شد

 

ای سیب سرخ...! درد رسیده به هسته ات

لکنت زبان گرفته ام از دست بسته ات

جانم فدای همسر پهلو شکسته ات

اشفع لنا...! تو را به زهرای خسته ات

آقا ببخش...دردت اگر بیشمار شد

 

سید نیما نجاری

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع) –  محمد سهرابی

 

آموخت تا كه عطر زشيشه فرار را

آموختم فرار ز ياران به یار را

دل مي كشيد ناز من و درد و بار را

كاموختم كشيدن ناز نگار را

پس مي كشم به وزن و قوافي خمار را

 

گيرم كه كرد خواب رفيقان مرا كسل

گيرم كه گشت باده ز خستگي  خجل

گيرم كه رفت پاي طرب تا كمر به گل

ناخن به زلف يار رسانم به فتح دل  

مطرب اگر كلافه نوازد سه تار را

 

بايد كه تر شود ز لب من شراب خشك   

بايد رسد به شبنم من آفتاب خشك

دل رنجه شد ز زهد دوات و كتاب خشك

از عاشقان سلام تر از تو جواب خشك

از ما مكن دريغ لب آبدار را

 

شد پايمال خال و خطت آبروي چشم    

از باده شد تهي و پر از خون سبوي چشم

شد صرف نحوه نگهت گفتگوي چشم 

گفتي بسوز در غم من اي بروي چشم

تا مي درم لباس بپا كن شرار را

 

بازار حسن داغ نمودي براي كه

چون جز تو نيست پس تو شدستي خداي كه

آخر نويسم اين همه عشوه براي كه   

ما بهتريم جان علي يا ملائكه

ما را بچسب نه ملك بال دار را

 

اين دستپاچگي زسر اتفاق نيست

هول وصال كم زنهيب فراق نيست 

شرح بسيط وصل به بسط و رواق نيست  

اصلا مزار انور تو در عراق نيست

معني كجا به كار ببندد مزار را

 

با قل هوالله است برابر علي مدد   

يا مرتضي است شانه به شانه به يا صمد ؟

هستند مرتضي و خدا هر دو معتمد      

جوشانده اي زنسخهء عيسي ست اين سند

گر دم كنند خون دم ذوالفقار را

 

ظهر است بر جهاز شتر آفتاب كن

خود را ببين به صفحه آب و ثواب كن

اين بركه را به عكسي از ان رخ شراب كن

از بين جمع يك دو ذبيح انتخاب كن

پر لاله كن به خون شهيدان بهار را

 

من لي يكون و حسب يكون لدهره حسب       

با اين حساب هرچه كه دل خواست كرد كسب      

چسبيده است تيغ تو بر منكر نچسب  

از انتهاي معركه بي زين گريزد اسب

دنبال اگر كني سر ميدان سوار را

 

كس نيست اين چنين اسد بي بدل كه تو       

كس نيست اين چنين همه علم و عمل كه تو

كس نيست اين چنين همه زهر و عسل كه تو 

احمد نرفت بر سر دوش تو بلكه تو

رفتي به شان احمد مكي تبار را

 

از خاك كشتگان تو بايد سبو دمد

مست است از نيام تو عمر بن عبدود

در عهد تو رطوبت مِي، زد به هر بلد   

خورشيد مست كردو دو دور اضافه زد

دادي زبس به دست پياله مدار را

 

مردان طواف جز سر حيدر نمي كنند  

سجده به غير خادم قنبر نمي كنند

قومي چو ما مراوده زين در نمي كنند   

خورشيد و مه ملاحظه ات گر نمي كنند

بر من ببخش گردش ليل و نهار را

 

داني كه من نفس به چه منوال مي زنم

چون مرغ نيم كشته پر و بال مي زنم

هر شب به طرز وصل تو صد فال مي زنم 

بيمم مده ز هجر كه تب خال مي زنم

با زخم لب چه سان بمكم خال يار را

 

امشب بر آن سرم كه جنون را ادب كنم 

برچهره تو صبح و به روي تو شب كنم

لب لب كنان به ياد لبت باز تب كنم  

شيرانه سر تصرف ري تا حلب كنم

وز آه خود كشم به بخارا بخار را

 

آنكه به خرجش خويش مرا دار مي زند

تكيه به نخل ميثم تمار مي زند

تنها نه اينكه جار تو عمار ميزند

از بس كه مستجار تو را جار مي زند

خوانديم مست جار همين مستجار را

 

از من دليل عشق نپرسيد كز سرم       

شمشير مي تراود و نشتر ز پيكرم

پير اين چنين خوش است كه هست در برم 

فرمود : من دو سال ز ايزد جوان ترام

از غير او مپرس زمان شكار را

 

از عشق چاره نيست وصال تو نوبتي ست

مردن براي عشق تو حكم حكومتي ست

آتش در آب مي نگرم اين چه حكمتي ست

رخسار آتشين تو از بسكه غيرتي ست

آيينه آب مي كند آيينه دار را

 

زلفت سياه گشته و شد ختم روزگار 

خرما زلب بگير و غبار از جبين يار

تا صبح سينه چاك زند مست و بي قرار

خورشيد را بگو كه شود زرد و داغدار

پس فاتحه بخوان و بدم روزگار را

 

يك دست آفتاب و دو جين ماه مي خرم 

يك خرقه از حراجي الله مي خرم

صدها قدم غبار از اين راه مي خرم 

از روي عمد خرقه كوتاه مي خرم

باپلك جاي خرقه بروبم غبار را

 

يك دست آفتاب و هزاران دوجين بهار

يك دست ماه و بهاران هزار بار

يك دست خرقه انجم پولك برآن مزار 

يك دست جام باده و يك دست زلف يار

وقت است تر كنم به سبو زلف يار را

 

محمد سهرابي