اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) –  علی اکبر لطیفیان

 

سجاده ها ز جلوه روحانى توأند

زندانى خدا همه زندانى توأند

 

با دستهاى بسته مناجات دیدنی ست

یک گوشه اى نشسته مناجات دیدنى ست

 

در زیر تازیانه خدا را صدا بزن

آه اى غریب قید ملاقات را بزن

 

جایت کم است بال و پرت را تکان مده

دیوار محکم است سرت را تکان مده

 

تا ساقه ات خمید خمیده شدى تو هم

زنجیر را کشید کشیده شدى تو هم

 

خورشیدى و به جانب گودال میروى

ساقت تکان که میخورد از حال میروى

 

بالت به میله هاى قفس گیر میکند

با این گلوى بسته نفس گیر میکند

 

این چهار تا غلام غریبت کشیده اند

انگار تخته ها به صلیبت کشیده اند

 

یک گوشه دختران خودت را صدا زدى

با دست و پاى بسته شده دست و پا زدى

 

پا جاى دستهاى توسل گذاشتند

جسم تو را سه روز روى پل گذاشتند

 

 رد میشدند مردم بى عار بارها

رد میشدند از بغل تو سوارها

 

اما کسى به رخت و لباس تو پا نزد

اما کسى دهان تو را با عصا نزد

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) –  علی قدیمی

 

کاری بجز گریه برای ما نمانده

وقتی به آقا رحم در دنیا نمانده

 

زندان دل زندان دل زندان سیه چال

فرقی میان روز و شب اینجا نمانده

 

با تازیانه روزه ها را باز کرده

انگار در دست کسی خرما نمانده

 

باب الحوائج روز و شب آزار دیده

رقاصه هم بهر اذیت جا نمانده

 

هر  روز لاغر تر شد از روز گذشته

غیر از عبا چیزی که از آقا نمانده

 

ساق شکسته دست بسته چشم گریان

در پیکر آقا گمانم نا نمانده

 

بر روی تخته پاره جسمش گرچه رفته

روی تنش اما ردی از پا نمانده

 

جسمش اگرچه با غلامان گشته تشییع

تدفین که اسمش بر دهاتی ها نمانده

 

سر روی پیکر داشته الحمدلله

رأسش دم دروازه ها بالا نمانده

 

با اینکه در زندان غم تنها ترین بود

در بین نامحرم زنش تنها نمانده

 

علی قدیمی

برگرفته از سایت حدیث اشک

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) –  مجتبی شکریان

 

قاضی حاجات همه موسی بن جعفر

شور عبادات همه موسی بن جعفر

عشق تو در ذات همه موسی بن جعفر

مهرت مباهات همه موسی بن جعفر

 

با مهر تو ایمانمان را پروراندیم

بر ما نظر کردی و از عشق تو خواندیم

 

ای خانه ات آباد یا باب الحوائج

کارم به تو افتاد یا باب الحوائج

از دست دل فریاد یا باب الحوائج

داد آبرو بر باد یا باب الحوائج

 

اهل گناهیم و نکردیم اعترافی

بیدار کن ما را شبیه بُشر حافی

 

تو عاشق خلوت نشینی با خدایی

تو روح بخش رویش سبز دعایی

در سجده هایت مست ذکر ربنایی

وقت عبادت از همه عالم جدایی

 

هفت آسمان مشتاق ذکر یا مجیرت

در کنج زندان هستی و عالم اسیرت

 

تو در سیاهی های عالم نور هستی

در کنج زندان نه میان طور هستی

دُرّ  امام صادقی مستور هستی

یک عمر هست از خانواده دور هستی

 

آقا همه دلتنگ دیدار تو هستند

یک عمر با گریه به پای تو نشستند

 

آقا خیال آمدن دارد؟ ندارد

آیا توانی در بدن دارد؟ ندارد

حتی رمق در پا شدن دارد؟ ندارد

جان لبی بر هم زدن دارد؟ ندارد

 

هر چند غرق جلوه های دوست مانده

از او فقط یک استخوان و پوست مانده

 

آقا بگو با ما از آن زندان آخر

شد دیده ها دریا از آن زندان آخر

خون شد دل زهرا از آن زندان آخر

خون می چکد از پا از آن زندان آخر

 

با تو چه کرده دشمن پست یهودی

خورده به روی صورتت دست یهودی

 

در کنج زندان ظلم ها تکرار می شد

با تازیانه روزه ای افطار می شد

آزارها دادند هر مقدار می شد

در نیمه ی شب با لگد بیدار می شد

 

دشمن ندارد بهر کار خود دلیلی

یا تازیانه می زند یا ضرب سیلی

 

آهسته آهسته خودش را جا به جا کرد

اول برای شیعیان خود دعا کرد

معصومه را با گریه های خود صدا کرد

افتاد بر روی زمین یاد رضا کرد

 

ای میوه ی قلبم ببین بابا چه حالی است

اینجا فقط جای تو با معصومه خالی است

 

روح تو را تا درگه محبوب بردند

هم زهر خوردی هم تو را مضروب بردند

جسم تو را بر تکه ای از چوب بردند

بد بود اما عاقبت شد خوب بردند

 

هر چند بر روی زمین مانده تن تو

غارت نکرده هیچ کس پیراهن تو

 

آقا خدایی بی کفن ماندی ؟ نماندی

در بین گرما پاره تن ماندی ؟ نماندی

آیا بدون پیرهن ماندی؟نماندی

در زیر دست و پا شدن ماندی ؟ نماندی

 

گرچه عزادار شهید کاظمینم

امشب پریشان پریشان حسینم

 

آیا کسی با مرکب از روی تو رفته؟

چنگ کسی آیا به گیسوی تو رفته؟

یا نیزه ای مابین پهلوی تو رفته؟

آیا سه شعبه روی بازوی تو رفته؟

 

قربان آن قامت که بر روی زمین خورد

قربان آنکس که عمود آهنین خورد

 

مجتبی شکریان

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع)

 

عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را

خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را

روزی ما کرده خدا باب الحوائج را

از ما نگیرد کاش یا باب الحوائج را

 

هرکس صدایش کرد ، بیچاره نخواهد شد

کارش به یک مو هم رسد ، پاره نخواهدشد

 

یادش به خیر آن روزها که مادر خانه

گهگاه میزد پرچمی را سر درِ خانه

پر میشد از همسایه ها دور و بَرِ خانه

یک سفره ی نذری قدر وُسع شوهر خانه

 

مادر ، پدرها همین که کم می آوردند

یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند

 

عصر سه شنبه خانه ی ما رو به راه می شد

یک سفره می افتاد درد ما دوا می شد

با اشک وقتی چشم مادر آشنا می شد

آجیل های سفره هم مشگل گشا می شد

 

آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود

نان و پنیر سفره موسی بن جعفر بود

 

گاهی میان روضه ی ما شور می آمد

پیر زنی از راه خیلی دور می آمد

با دختری از هر دو چشمش کور می آمد

بهر شفای کودک منظور می آمد

 

یک روز در بین دعا ما بین آمینم

برخاست از جا گفت دارم خوب میبینم

 

آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود

آنکه میان روضه میزد داد ، مادر بود

آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود

گریه کُن زندانیِ بغداد مادر بود

 

حتی تنفس در سینه ی او گیر می افتاد

هر بار که یاد غل و زنجیر می افتاد

 

میگفت چیزی بر لبش جز جان نیامد ؛ آه

در خلوت او غیر زندان بان نیامد ؛ آه

این بار یوسف زنده از زندان نیامد ؛ آه

پیراهنش هم جانب کنعان نیامد ؛ آه

 

از آه او در خانه ی زنجیر ، شیون ماند

بر روی آهن تا همیشه ردّ گردن ماند

 

این اتفاق که بسیار می افتاد

هرشب به جانش دست لاکردار می افتاد

درنیمه شب موقع استغفار می افتاد

آنقدر میزد دست او از کار می افتاد

 

وقتی که فرقی بینشان در چشم دشمن نیست

صد شکر که مَرد است زیر دست و پا زن نیست

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) –  مهدی رحیمی

 

یکی کم است هزاران کفن اضافه کنید

سه تا سه تا به تنش پیرهن اضافه کنید

 

کمی خیال کنید و ضریحی از زنجیر

به شکل پنجره بر این بدن اضافه کنید

 

به سوی این همه زخمی که زیر زنجیر است

به سینه کوفته زنجیر زن اضافه کنید

 

چهار سال به بند است از او چه می ماند؟

به این حدود اگر که زدن اضافه کنید

 

پس از سه روز حسینی به بام خواهد ماند

اگر به زخم تن او دهن اضافه کنید

 

حسینیان غم آقا به دست می آید

به این حسین اگر که حسن اضافه کنید

 

غریب کوچه غریب مدینه از امشب

به ذکر سینه غریب وطن اضافه کنید

 

مهدی رحیمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) –  مهدی رحیمی

 

قیاسی ساده می بندم امامی با پیمبررا

غم موسی بن عمران و غم موسی بن جعفر را

 

دوتا موسی که هردو رهبری کردند در عالم

یکی قوم مسلمان را و آن یک قوم کافر را

 

یکی خود جلوه ای از جلوه های نور حیدر بود

یکی بیهوش شد در طور وقتی دید حیدر را

 

یکی کشت و فراری گشت حقی چون که ناحق شد

یکی با کاظم الغیظی به زیر انداخته سر را

 

دوتا موسی دوتا هارون زمان اما به نامردی

رشیدش کرد و دشمن کرد هارون برادر را

 

دوتا موسی یکی سرگرم فرزندان خود بود و

نمی دید این یکی در حبس تا نُه سال دختر را

 

یکی مادر در آب نیل رفت و داد بر آبش

یکی در آتش در داد محسن را و مادر را

 

عصای حضرت موسی کجا و آن امامی که

عصای پیریش می کرد دیوار برابر را

 

کجا در حبس موسی را چنین شلاق آوردند

به جرم اینکه شبها خوانده بود آیات کوثر را

 

مهدی رحیمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) –  مهدی مقیمی

 

با روضه خوان و سینه زن و خادم آمدیم

در مجلس عزای تو یا کاظم آمدیم

 

شکر خدا که دور نبودیم از شما

در روضه ها و مجلستان دائم آمدیم

 

گر دور هم شدیم دمی از کنارتان

اما دوباره خسته دل و نادم آمدیم

 

مهدی سیاهپوش عزای شما شد و

ما بهر تسلیت به دل قائم آمدیم

 

ما از همان ازل همه در بندتان شدیم

همسایه های خانۀ فرزندتان شدیم

 

ای وای من شکسته پرو بال بودی و

عمری اسیر کنج سیه چال بودی و

 

هر روز روزه بودی و اما دم اذان

در زیر تازیانه تو پامال بودی و

 

یک روز و ماه و سال روا نیست این جفا

تو چارده بهار به این حال بودی و

 

گاهی به یاد مادر خود بین کوچه ها

گاهی به یاد زینب و گودال بودی و

 

عمری غریب در دل زندان تو زیستی

هر شب برای جد غریبت گریستی

 

زندان کجا و تو ، تو کجا تازیانه ها

از تازیانه مانده به جسمت نشانه ها

 

زنجیر روی گردن مولا چه می کند

مجروح گشته گردن و زخمیست شانه ها

 

تاریک بود و تا که تو را بی هوا زدند

آتش کشید از دل زهرا زبانه ها

 

با هر بهانه ای ز تو حرمت شکسته شد

مویت سپید گشت به دست بهانه ها

 

زهرا اسیر تو، تو پریشان فاطمه

مظلوم مثل دیگر عزیزان فاطمه

 

باب الحوائج همه موسی بن جعفرم

میراث دار حضرت زهرا و حیدرم

 

با تازیانه های عدو خو گرفته ام

گشته انیس با غل و زنجیر پیکرم

 

راضی شدم به هر چه شکنجه که می کنی

اما نکن دوباره اهانت به مادرم

 

ناموس کبریاست ازین حرفها نگو

لطفا به خانوادهء من ناسزا نگو

 

گیرم به اشک ، درد دلم را دوا کنم

با سندی ابن شاهک و سیلی چها کنم

 

خلّصنی یاربم شده عجّل وفاتیم

چون فاطمه به مرگ خود امشب دعا کنم

 

پا سوی قبله کردم و دیده هنوز نه

تا آنکه یک نظر به سوی کربلا کنم

 

هم آرزوی مرگ کنم هر شبانه روز

هم آرزوی دیدن روی رضا کنم

 

عالم به غصه و محنم گریه می کند

زنجیر هم  به زخم تنم گریه می کند

 

گرچه مطیع توست جهان با اشاره ای

تنها نصیب توست دل پر شراره ای

 

آنروز ای غریب ز زندان اگر چه رفت

بیرون جنازه ات به روی تخته پاره ای

 

حداقل دگر کفنت بوریا نشد

غارت نشد ز دختر تو گوشواره ای

 

دیگر ندید همسرت از روی نیزه ها

افتد به روی خاک سر شیرخواره ای

 

کرببلا مدینه نجف یا که کاظمین

فرقی نمی کند همه در انتها حسین

 

مهدی مقیمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع)

 

به زیر غربت سنگین زندان

کمی پائین‌تر از پائین زندان

تَرَک زد بر رخ آئین زندان

شکستم در شب غمگین زندان

 

به غربت ، آتش افتاده به جانم

کجایی دخترم معصومه جانم

 

مرا در این سیاهی چال کردند

تَنَم را با لگد پامال کردند

نگهبانِ مرا دجال کردند

و یک روزِ مرا صد سال کردند

 

نمانده بر عبایم تار و پودی

ز رفت و آمد پای یهودی

 

ز بس که سرد و تاریک نمور است

ته زندانِ آخر مثل گور است

اگر چه پاسبان آن شرور است

بساط سجده اما جور جور است

 

شکسته ساقه با زخم تبر ؛ وای

قیام از سجده با درد کمر ؛ وای

 

همین که از لبم فریاد افتاد

گره شد مشت و در دستان جلّاد

چنان زد از دهان ، دندانم افتاد

مرا تا مرز جان دادن فرستاد

 

به محض آب گفتن سِندیِ مست

لبم را پُر ز خون می کرد با دست

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – سعید خرازی

 

آسمان را به روی تخته ی در می بردند

تاج سر بود که باید روی سر می بردند

 

سرو سامان همه بی سر و بی سامان بود

پا به یک سوی ، سر از یک طرف آویزان بود

 

او درست است که یک همدم و غمخوار نداشت

بدنش روی دری بود که مسمار نداشت

 

جگرش پاره شده اما به دل تشت نریخت

عضو عضو بدنش هر طرف دشت نریخت

 

بود زندانی و در مجلس اغیار نرفت

همره اهل و عیالش سر بازار نرفت

 

کسی از دور به پیشانی او سنگ نزد

گرگ درنده به پیرهن او چنگ نزد

 

کنج زندان خبر از بزم می و جام نبود

دخترش ثانیه ای در ملاء عام نبود

 

سر سجاده و در حال سجودش نزدند

هر دو دستش به تنش بود و عمودش نزدند

 

تن او ماند روی خاک ولی چاک نشد

تیغ خونین شده با پیرهنش پاک نشد

 

بود مظلوم ولی هفت کفن داشت به تن

گریه میکرد به جسمی که نشد و غسل و کفن

 

سعید خرازی

برگرفته از سایت حدیث اشک

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – ناصر شهریاری

 

آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست

گوییا بر شب تارم سحری نیست که نیست

 

 اندر این حبس غم انگیز که من حیرانم

غیر تاریکی و ظلمت خبری نیست که نیست

 

تا کند رفع ملال از رخ غم دیدۀ من...

..به برم آخر عمری پسری نیست که نیست

 

بس که زنجیر به دور بدنم پیچیدند

بر تن خسته من بال و پری نیست که نیست

 

 بس که شلاق زده بر همه جای بدنم

دیگر از پیرهن من اثری نیست که نیست

 

 استخوانهای تنم نرم شد از مشت و لگد

قامتم خم شده دیگر کمری نیست که نیست

 

 درد پهلو که سراغ تن من می آید

در خیالم به جز از میخ دری نیست که نیست

 

 من کشیدم به تنم بار اسیری اما

غیر زینب به خدا خون جگری نیست که نیست

 

چه بگویم من از آن لحظه که زینب دیده

روی آن جسم به خون خفته سری نیست که نیست

 

 زینب و چشم حرامی، سر بازار و کنیز

شرح این ها به دلم جز شرری نیست که نیست

 

 ناصر شهریاری

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) –  محمد حسن بیات لو

 

تمام آرزویم هست ببینم بچه هایم را

ببینم که خدا کرده اجابت ربنایم را

 

دراین مدت که زندانم همیشه زاروگریانم

از اینکه من نمی بینم رخ ماه رضایم را

 

دلم تنگ است میخواهم کنار دخترم باشم

بیندازد به روی سر دوباره این عبایم را

 

بگیرم دستهایش را بگیرد دست هایم را

اگرچه خوب میدانم که میگیرد عزایم را

 

ندارم یک ملاقاتی به غیر یک نفر-آن هم

که با شلاق می آید ببوسد جای جایم را

 

در اینجا سندی نامرد بلائی برسرم اورد

که جز مردن نمی‌بینم علاج زخم هایم را

 

ندارم قوتی حتی که برخیزم به روی پا

فشار ضربه ی پایی شکسته ساق پایم را

 

ندارد روزنی زندان امان ازدست زندانبان

بیا ای مادرم زهرا ببینی کربلایم را

 

محمدحسن بیات لو

برگرفته از سایت حدیث اشک

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع)  

 

درد محض است مداوا شدنش ممکن نیست

کاش راحت شود آقا، شدنش ممکن نیست

 

لخته خونها به کلیمیش حسادت کردند

با لب پاره که موسی شدنش ممکن نیست

 

با همان ضربه‌ی اول نفسش بند آمد

به زمین خورده ولی پا شدنش ممکن نیست

 

این عبا پیکر آقاست، از آن رد نشوید

باز هم گمشده، پیدا شدنش ممکن نیست

 

دست و پایی که شکسته س ورم هم دارد

بین این سلسله ها، جا شدنش ممکن نیست

 

یک لگد خورده و یاد در و دیوار افتاد

بی خیال غم زهرا شدنش ممکن نیست

 

زیر شلاق تنش سوخت ولی نیزه نخورد

شکر که غارت اعداء شدنش ممکن نیست

 

پیکرش هفت کفن داشت، خیالم جمع است

بی کفن، کشته صحرا شدنش ممکن نیست

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – امیر عظیمی

 

ما خاک پای دوستان اهلبیتیم

خصم تمام دشمنان اهلبیتیم

ریزه خورِ هر روزِ خوان اهل بیتیم

 

اولاد حیدر را همیشه دوست داریم

موسی بن جعفر را همیشه دوست داریم

 

یارب چرا خورشیدمان رو به غروب است؟

دنیای ما، زندان آدم های خوب است

در این میان هر کس که محبوب القلوب است

 

باید که در زندان غم در بند باشد

یک عمر دور از همسر و فرزند باشد

 

آقای ما، موسی بن جعفر بین زنجیر

دارد دگر زندان به زندان می شود پیر

این روزهای آخر آقا شد زمینگیر

 

ما بین غلّ و جامعه پایش خمیده

پایش فقط نه، کل اعضایش خمیده

 

این مرغ افلاکیِ دور از آشیانه

آزرده از زخم زبان های زمانه

آن قدر خورده از یهودی تازیانه

 

دل در ازل بر روضه هایش گریه می کرد

حتی اجل بر روضه هایش گریه می کرد

 

او که صدایش سینه را آرام می کرد

بدکاره ی بدنام را خوشنام می کرد

گریه برای شیعه، صبح و شام می کرد

 

دیگر وجودش از شکنجه رنجه رنجه است

دور از رضا بودن برای او شکنجه است

 

او بر شکنجه، پیکرش حساسیت داشت

برچکمه ی دشمن سرش حساسیت داشت

بر اسم زهرا مادرش حساسیت داشت

 

هر قدر می خواهی بزن بر پیکر من

اما نبر نام عزیز مادر من

 

زهرای ما، غمدیده ی شهر مدینه

زهرای ما، رنجوره ی مسمار کینه

زهرای ما، بستر نشین زخم سینه

 

اُمّ الائمه کوثر ما اهل بیت است

اول شهیده، مادر ما اهل بیت است

 

بغداد، آخر غرق در حزن و عزا شد

زندان هارون مقتل آقای ما شد

موسی بن جعفر کشته ی زهر جفا شد

 

شیعه برای او بمیرد، داد و بیداد

جسمش به غربت می رود تا جسر بغداد

 

اما خدا را شکر، آقامان کفن داشت

این لحظه ی آخر به تن یک پیرهن داشت

در پای تابوتش، خدایی، سینه زن داشت

 

در کربلا بر جدّ او خندید دشمن

پیراهنش را از تنش دزدید دشمن

 

امیر عظیمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه