اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع) –  محسن حنیفی

 

غزل فریضه ی عشق است و از نوافل نیست

بهشت با غزل مدح تو معادل نیست

 

به موی تو شب و با روی تو سحر کردم

کسی که دل به تو نسپرده است بیدل نیست

 

تو نور نافله های شب حسینی ، پس

بدون نور تو اصلا بهشت کامل نیست

 

تمام خلق برایت اگر عقیقه شوند

به تار موی تو سوگند باز قابل نیست

 

به اعتقاد من از روح پاک محروم است

به شأن عصمت تو هر کسی که قائل نیست

 

رسیدی و به نگاهی دل از همه بردی

تو ارث عصمت خود را ز فاطمه بردی

 

دو چشم مست تو دُکّان کیمیاگری است

به غمزه های نگاه تو ماه مشتری است

 

فرشته های موکّل تو را طواف کنند

که دستمزد طوافت حسین باوری است

 

زهیرها همه پایین پای تو جمعند

که کار خاک قدومت زهیر پروری است

 

برای ساحت ابروی تو سر آوردم

سرم فدا نشود حاصل سبک سری است

 

شده است نام تو ذکر همه رجز خوانها

طنین نام علی مایه ی دلاوری است

 

رجز بخوان که شود حشر و خلق برخیزند

یلان ز چرخش تیغ تو زهره می ریزند

 

سبو و ساغر و مستی و جام و مینا ... تو

پیمبر و حسنین و علی و زهرا ... تو

 

غلام ترکی و جُوْن تو آسمان و زمین

تمام عالمیان بنده اند و آقا ... تو

 

به خاک پای تو افتاده ، بید مجنونم

و سرو خوش قد و بالای قوم لیلا تو

 

تو مجتبای حسینی و راه بندانِ

همیشگی سر کوچه و گذر با .. تو

 

تو صفحه صفحه ی نهج الفصاحه ای ، پس حال

بگو بهانه ی خلقت نبی شود یا تو

 

تو مس ذات خدایی تو مست توحیدی

میان کرببلا چون علی درخشیدی

 

به پهنه ی گیتی پهن ؛ خوان تو باشد

زمین زمین تو و آسمان تو باشد

 

حسین را تو حدیث الست می خوانی

حدیث ها چه خوش است از زبان تو باشد

 

عقیده دارم از اول ، صدای مرد ظهور

به لحن و لهجه و صوت اذان تو باشد

 

به زیر قبه ، سحر ، غالبا دل مردم

کنار شش گوشه میهمان تو باشد

 

عقیق را لب تشنه به کام خود مگذار

عقیق تشنه ی آب دهان تو باشد

 

تمام کرببلا از تن تو سهمی برد

تمام کرببلا پس از آن تو باشد

 

عبای خود به زمین پهن کرده بابایت

که ذره ذره خودش روضه خوان تو باشد

 

کنار پیکر تو تا نداده بابا جان

بلند شو پدرت را به خیمه برگردان

 

محسن حنیفی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع) –  امیر عظیمی

 

جمال حضرت حق بی نقاب می آید

ز مشرق دلمان آفتاب می آید

به ربنای قنوتم جواب می آید

گل محمدی بوتراب می آید

 

خدا به خانه ی ارباب احمد آورده

بیا حسین که لیلا محمد آورده

 

رسیده تا که شود جلوه ی جلال حسین

جلال ذات خداوندی جمال حسین

علی اکبر آقا، بزرگ آل حسین

موذن پسر فاطمه، بلال حسین

 

حسین، اکبر خود را بگیر از لیلا

خودت به گوش علی ات، اذان بگو آقا

 

چه آفتاب نجیبی، چه مهربان قمری

چه سرو خوش قد و بالایی و عجب ثمری

تبارک الله از این معجزه، از این هنری

 

کسی که هستی خلقت، طفیلی سر اوست

تمام هستی او این علی اکبر اوست

 

«علی اکبر ربّ و علی اکبر بالا

علی اکبر یاسین، علی اکبر طاها

علی اکبر حیدر، علی اکبر زهرا

علی، علی حسین و علی زینب کبری

 

به لوح سینه نوشته حسین، این مضمون

شدند عالم و آدم به این علی مجنون

 

علیست کوثر زهرا، حقیقت حیدر

عنایتش به دو عالم، عنایت حیدر

کسی که در جگر اوست، جرأت حیدر

شجاعتش شده مثل شجاعت حیدر

 

علیست جلوه ی حیدر، علیست خیرالناس

شده است محو نبردش، عموی او عباس

 

ظهور کرده که حق بر کفش علم بدهد

به دشمنان پدر، کیفر عدم بدهد

علی شده که شکوهی به باورم بدهد

خدا هزار پسر بر حسین هم بدهد

 

به اذن اُمّ اَبیها، همه علی هستند

شبیه حضرت حیدر همه یلی هستند

 

اگر که باد بیفتد به سمت گیسویش

اگر که موج نشیند به طره ی مویش

خدا نکرده، خم افتد به روی ابرویش

حسین می شود آشفته، می دود سویش

 

مباد آنکه علی زخمی گزند شود

تنش به ناز طبیبان نیازمند شود

 

کنار اهل حرم سایه اش نقاب شده

به دور زینب کبری، علی حجاب شده

برای عمه ی خود، چون عمو رکاب شده

چقدر حال حرم بعد او خراب شده

 

نوشته اند سه ساله بدون او خسته است

رقیه بر علی اکبر چقدر وابسته است

 

امیر عظیمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع) –  سید حمیدرضا برقعی

 

می ایستم امروز خدا را به تماشا

ای محو شکوه تو خداوند سراپا

 

ای جان جوان مرد به دامان تو دستم

من نیز جوانم ، ولی افتاده ام از پا

 

آتش بزن آتش به دلم ، کار دلم را

ای عشق مینداز از امروز به فردا

 

آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق

یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا

 

با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد

لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا

 

تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت :

" المنة لله که در میکده شد وا "

 

ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را

چشمان تو کانون تولا و تبرا

 

ای منطق رفتار تو چون خلق محمد

معراج برای تو مهیاست ، بفرما

 

این پرده ای از شور عراقی و حجازی است

پیراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا

 

لب تشنه ی لب های تو لب های شراب است

لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا

 

دل مانده که لب های تو انگور بهشتی است

یا شیر خدا روی لبت کاشته خرما

 

عالم همه مبهوت تماشای حسین است

هر چند حسین است تو را محو تماشا

 

" چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان "

شد گوشه ی شش گوشه برای تو مهیا

 

از گوشه ی شش گوشه دلم با تو سفر کرد

ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا

 

مجنون علی شد همه ی شهر ولی من

مجنون علی اکبر لیلام به مولا

 

حمیدرضا برقعی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع) –  مهدی نظری

 

عطرخدادوباره در عالم وزیده است

کاسه بیاورید که باران چکیده است

 

خورشید آسمان شجاعت٬خدای عشق

ازروی بام خانه آقادمیده است

 

امشب خدادوباره زمین را بهشت کرد

این هم زبرکت قدم نورسیده است

 

خورشید بهر بوسه زدن برقدوم او

از آسمان بسوی مدینه دویده است

 

واشدگلی که از ازل العشق تا ابد

مانند او مدینه به عمرش ندیده است

 

سجده بیاورید به شکرانه عاشقان

امشب خدا دوباره علی آفریده است

 

حال تمام هاشمیان خوب وعالی است

صدحیف جای حضرت صدیقه خالی است

 

گرچه حسین بود به مادر شبیه تر

اکبر ولی شده به پیمبر شبیه تر

 

جمع علی واحمد وزهراست این پسر

جاریست مثل رود به کوثر شبیه تر

 

عباس مرتضای دگربود تاکنون

اکبرولی شده ست به حیدر شبیه تر

 

دربین خاندان علی چون عموی خویش

بازوی او به شیر دلاور شبیه تر

 

جان حسین آمدو در عشق می شود

برعمه جان خود دوبرابر شبیه تر

 

 ای غنچه های لب همه وقت شکفتن است

وقت مدینه رفتن وتبریک گفتن است

 

یوسف کجاست یوسف زهراست این پسر

یونس کجاست مونس دلهاست این پسر

 

عیسی کجاست تاکه بگیرد نفس ازاو

موسی کجاست ماه دلاراست این پسر

 

امشب تمام آینه ها گرم مستی اند

ازبسکه بامحبت وزیباست این پسر

 

ازیک طرف شبیه ترین به پیمبراست

ازیک طرف شبیه به مولاست این پسر

 

مثل عموی خویش حسن باسخاوت است

ازبسکه باکرامت و آقاست این پسر

 

دراوج گریه ساکت و آرام می شود

آن لحظه ای که خیره به سقاست این پسر

 

 این دو نفر چقدر به مولا کشیده اند

خورشید وماه را به تماشا کشیده اند

 

 باید برای مقدم او سر بیاورند

صدها هزار باده کوثر بیاورند

 

وقتی کنار ساحل دریاست این پسر

باید فرشته پولک اختر بیاورند

 

هنگام رزم تیغ که دردستهای اوست

باید هزار لشگر دیگر بیاورند

 

وقت نبرد او پدر وعمه وعمو

کم مانده است تاهمه پر در بیاورند

 

باید برای دیدن جنگاوری او

صدهاهزار مالک اشتر بیاورند

 

باید برای دیدن نیروی دست او

اورابسوی قلعه خیبر بیاورند

 

 وقتی برای او عمو استاد می شود

بازوی او هر آینه فولاد می شود

 

کرببلا رسید ودلش بیقرار بود

روی عقاب حیدر دلدل سوار بود

 

مانند رعد وبرق به قلب سپاه زد

لشگر نگو بگو همه جا تارو مار بود

 

اکبر نگو بگو اسدالله کربلا

تیغش که هیچ هیبت او ذوالفقار بود

 

سربند یاعلی به سرش بسته بود پس

روز تمام لشگریان شام تار بود

 

هرکس که در مقابل او صف کشیده بود

بادیدنش هر آینه فکر فرار بود

 

از این طرف کنار حرم عمه زینبش

پیش حسین خسته وچشم انتظار بود

 

 یک مرتبه زعالم بالا خبر رسید

آقابرس که عمر عزیزت به سر رسید

 

مهدی نظری

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع) –  علی اکبر لطیفیان

 

آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند

آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند

 

از هر دو تا نگار یکی ناز می کند

عشاق روزگار یکی در میان خوشند

 

نانی که می پزند به همسایه می رسد

این خانواده با خوشی دیگران خوشند

 

این سفره دارها که شدم میهمان شان

بعد از بیا، برو ست، ولی با بمان خوشند

 

ما می خوریم و اهل کرم شکر میکنند

با این حساب بیشتر از میهمان خوشند

 

جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده

عشاق با معامله های گران خوشند

 

با اخم خویش راه فرار مرا ببند

صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند

 

در نقطه نقطه دل شیعه حرم زدند

بر بام خانه مشعل دارالكرم زدند

 

وقتی دخیل ها گره این درند و بس

این خانواده نیز گداپرورند و بس

 

اینان که سنگ را به نظر فضه میکنند

از کودکی قبیله ی شان زرگرند و بس

 

در آستان شمع که طور مقدس ست

پروانه ها همیشه مقرب ترند و بس

 

دل دادن و ندادن ما دست ما نبود

اینان به شیوه ی خودشان دل برند و بس

 

بگذار بشکنند دلم را یکی یکی

اینجا فقط شکسته دلی میخرند و بس

 

ارباب زاده ها همه ارباب میشوند

چون بنده زاده ها که همه نوکرند و بس

 

این خانواده ای که مرا صید کرده اند

حالا اسیر زلف علی اکبرند و بس

 

وقتی میان کوچه ما راه می رود

یک شهر در زیارت پیغمبرند و بس

 

ای بهترین؛ یگانه ترین آفریده ها

پیغمبر تمام پیمبر ندیده ها

 

بیدار بود از سر شب تا سحر، پدر

می زد صدات با همه جای جگر، پدر

 

آهویی و به دام تو افتاده است شیر

عمه اسیر توست، ولی بیشتر، پدر

 

لیلا زیاد محضر آن دو نمی رسید

تا خوب ارتزاق کند از پسر، پدر

 

خیلی نیاز داشت زبان واکنی علی

خیلی نیاز داشت بگویی: پدر، پدر

 

تو یوسفی و دور مشو از مقابلش

وابسته است بر روی تو آنقدر پدر

 

پیش پدر رسیدی اگر قد بلند کن

در آرزوی سرو رشید است هر پدر

 

ای مظهر صفات نبی؛ هیچ کس به تو

این قدر احترام نکرده مگر پدر

 

به به، به این مقام که پایین پا پسر

به به، به این مقام که بالای سر پدر

 

از بس نشسته موی تو را شانه کرده است

حالا دلش به گیسوی تو خانه کرده است

 

حاضر شدم برای اویس قرن شدن

شهر مدینه رفتن و دور از وطن شدن

 

حاضر شدم برای "تو" از خویش بگذرم

دیگر مرا بس ست گرفتار "من" شدن

 

ما را که نیست جرات پیشت نشستن و

با ابروی کشیده ی تو تن به تن شدن

 

لب های تو همین که به خود آب میزند

نزدیک می شود به عقیق یمن شدن

 

میل رسول دیدن تو چاره ش آینه ست

پس واجب است محو درین خویشتن شدن

 

تنها تو می توانی ازین کارهاکنی

ابن الحسین بودن و ابن الحسن شدن

 

ما هر دوتا برای دوتا کارآمدیم

من عبد تو شدن، و تو هم رب من شدن

 

دل آن زمان که خانه مهر تو می شود

اقرار می کند به بهشت عدن شدن

 

ای خاک پای مرکب تو کیمیای من

جنت برای مردم و خاکت برای من

 

وقتی که نیست خاک رهت، سر برای چه؟

وقتی که نیست در حرمت، پر برای چه؟

 

اهل کرم مقابل در ایستاده اند

با این وجود پس، زدن در برای چه؟

 

وقتی تو سفره حسنی پهن کرده ای

پس سرزدن به سفره دیگر برای چه؟

 

گر تو ادامه علی کوفه نیستی

پس آمده ست این همه لشگر برای چه؟

 

ای خاک بر سر همه، تاج سرم شکست

افتاده زیر پا علی اکبر برای چه؟

 

مغرب نیامده ست هنوز ای موذنم

بالای نیزه رفته ای آخر برای چه؟

 

ما سعی می کنیم ولی یک عبا کم ست

اصلاً شدی تو چند برابر برای چه؟

 

عمه اگر برای من و تو نیامده ست

پس دست برده است به معجر برای چه؟

 

ای سایه تو بر سر عمه، بلند شو

به احترام معجر عمه بلند شو

 

علی اکبر لطیفیان

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع) –  علی شکاری

 

من از نگاه تو امشب ستاره می خواهم

دوباره آمده ام چند باره می خواهم

 

کنار دفتر شعرم نشسته ام با تو

رسیده ام به غزل استعاره می خواهم

 

سر دو راهی عشق و حماسه حیرانم

بگو چه کار کنم راه چاره می خواهم

 

هوای کوی تو با خود مرا به مستی برد

که از شراب گذشتم شراره می خواهم

 

حرم نوشتم و دیدم دلم کبوتر شد

برای پر زدن امشب اشاره می خواهم

 

همیشه گرد حرم بی اراده می گردم

به سمت قبله ی ارباب زاده می گردم

 

همین که دست فلک از قمر نقاب انداخت

پسر نهان پدر را در التهاب انداخت

 

شمیم یاس تمام مدینه را پرکرد

میان میکده ساقی خُم گلاب انداخت

 

بگو اویس بیاید نگار برگشته

کمان سخت دعا تیر مستجاب انداخت

 

ولیمه می دهد امشب به نیت زهرا

دوباره سفره نذری ابوتراب انداخت

 

ببین که سیب بهشتی سدره ی عصمت

نگاه هاشمیان را چگونه آب انداخت

 

به جمع ماه رخان سکه است دلبریش

شکفته عمه ی سادات مهر مادریش

 

رسیده است فقط از بهشت دم بزند

و سرنوشت بهار مرا رقم بزند

 

نوشتن از علی دوم قبیله ی نور

نه کار ماست که باید خدا قلم بزند

 

کسی به غیر علی در خودش نمی بیند

سپاه را به سپاه مژه به هم بزند

 

به بام شانه ی  او آسمان هویدا شد

دمی که خواست کنار عمو قدم بزند

 

وداع فاطمی اش با حرم ، همین کافی است

که آتشی به دل شعر محتشم بزند

 

یقین به ناله ی لیلا زدند پیوندش

اگر که سوخته جان را دوازده بندش

 

کسی ندیده به رویا مثال چشمت را

بده به دست غزل ها غزال چشمت را

 

دو بال ابروی دلکش گره بزن ، آن وقت

ببین به پای هلالت قتال چشمت را

 

 "کسی به حُسن و ملاحت به یار ما نرسد"

چه خوش گرفته ام از خواجه فال چشمت را

 

پیمبرانه پدر را ببر به کودکی اش

اذان بگو که ببیند بلال چشمت را

 

بیا و پشت سرت لحظه ای نگاهی کن

مگیر از دل خونش وصال چشمت را

 

لب تو پنجره فولاد دیده ی پدر است

گواه داغ تو رنگ پریده ی پدر است

 

علی شکاری

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع) –  محسن عرب خالقی

 

دل که شد خرسند چیز دیگری ست

چهره با لبخند چیز دیگری ست

 

تا که کام عشق را شیرین کنی

بوسه ای چون قند چیز دیگری ست

 

من اسیر تیغ ابرویم ولی

آنچه دل را کَند چیز دیگری ست

 

حرف بسیار است اما موی دوست

موقع سوگند چیز دیگری ست

 

نخل ، تنها هم ثمر دارد ولی

میوه ی پیوند چیز دیگری ست

 

نیست فرقی بین فرزندان ولی

اولین فرزند چیز دیگری ست

 

اولین دلبند ارباب آمده

علت لبخند ارباب آمده

 

رود نه از راه دریا آمده

آسمان نه عرش اعلا آمده

 

من نوشتم ماه امشب سر زده

تو بگو خورشید فردا آمده

 

طاق کسری بر خودش لرزید و گفت

باز پیغمبر به دنیا آمده

 

"چون که صد آمد نود هم پیش ماست"

پس بگو امشب مسیحا آمده

 

خواب او را هم نمی بیند کسی

بس که او مانند رؤیا آمده

 

آی مجنون کوری چشم حسود

کف بزن فرزند لیلا آمده

 

حُسن دلخواه بنی هاشم رسید

دومین ماه بنی هاشم رسید

 

آن که از نامش دوا برداشته

نسخه ی خود را به جا برداشته

 

من یقین دارم که خاک کربلا

از مزار او شفا برداشته

 

نه فقط حُسنش حجاز و کوفه را

سرزمین شام را برداشته

 

تیر مژگانش خطا هرگز نکرد

چون کمانش را خدا برداشته

 

در رگ او خون مولا می دود

از عموی خود وفا برداشته

 

کمتر از یک لشکر آید در مصاف

دشمن او را هوا برداشته

 

در دل لشکر زده در کربلا

کوفه را بانگ عزا برداشته

 

ای علمدارِ علمدار حسین

نیست مدح تو به جز کار حسین

 

بی تو هر قدّیس شیطان می شود

با تو نصرانی مسلمان می شود

 

روز محشر با پیمبر برنخیز

بِینتان جبریل حیران می شود

 

معتقد هستم که با چشم تو هم

عالم ایجاد سلمان می شود

 

گوشه چشمت نه لبی هم تر کنی

هر ستون انگور باران می شود

 

میوه ی عمر پدر آهسته تر

دارد اربابم هراسان می شود

 

گفت در پشت سرت بابای تو

ای به قربان قد و بالای تو

 

محسن عرب خالقی